صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات
۳۱شهریور

مرتضی جان
ای ماه آسمان تیره شب‌های دل من!

هرگز تو را از یاد نمی‌برم؛ تو را و آن صوت حزین دلنشینت در «روایت فتح» را که سال‌ها غریبانه از غربت بسیجیان، آن عزیزترین بندگان خدا در زمین، روایت می‌کرد. تو را و آن گمنامی‌ات را، که تا بعد از شهادتت کسی نمی‌دانست همه ارکان آن روایت عاشقانه، به یمن حضور تو، تمام قامت ایستاده است. چقدر دلم برایت تنگ شده است؛ چقدر دلم برایت تنگ شده است...

من تو را با نریشن‌های اعجازگونه و سجع کلام مظلومانه‌ات شناختم و غربت را در آن فاش دیدم و دانستم در پس آن الحان دلنشین، اقیانوس وسیعی است که دنیا را نه به چشم دنیاداران، که به دیده عاشقان می‌نگرد. تو، با آن بیان رسا، خود را می‌سرودی و من، هرچه پیش می‌رفتم، خویش را لابلای سطور متن‌هایت بازمی‌یافتم.

از آن روزها سال‌ها و سال‌ها می‌گذرد و من همچنان بر خوان پرنعمت آثارت می‌نشینم و کام می‌گیرم. آرزوهای تو و شهیدان را در لابلای کلامتان می‌جونم و آنگاه، امروز را با آن روزها کنار هم می‌نشانم و ....

آه، چه خوب شد که رفتی مرتضی جان، چه خوب شد که رفتی. چه خوب شد که «زود» رفتی!
چه خوب شد نماندی تا ارتفاع قصر دینداران! دنیاطلب را برگرده‌ی مستعضفان نظاره کنی و فلسفه «مانور تجمل» را از زبان جسمانیان تکنو کرات بشنوی.

چه خوب شد ندیدی، بنز و پورشه‌های «تبعیض» چگونه در بزرگراه باقری و همت و باکری و چمران و زین‌الدین، آرمان‌های شهدا را ریشخند می‌زنند و «بی.ام.و»های مرفهین بی‌درد «نیایش» را به سخره می‌گیرند!

چه خوب شد ندیدی آنان که با نام شما کرسی‌ها را غصب کرده‌اند، چفیه بر گردن، از جیب ملت، میلیاردها تومان به فوتبالیست‌ها صله می‌دهند و بازیگران سینما را تقدیس می‌کنن تا نوجوان مملکت ما، به جای باکری و همت و باقری، بازیگران و فوتبالیست‌ها را بر بلندای آرزوهای خود بنشاند.

چه خوب شد حکومت سفلگان ظاهرالصلاح نان به نرخ روز خور، عدالت طلبان ظلم پرور مهرورز، و جاه طلبان حریص متملق را ندیدی. چه خوب شد دنائت خواص و غفلت عوام را ندیدی.

چه خوب شد ندیدی، آنها که «خنجر» رذالت بر پشت «شقایق» آرمان‌هایت نشاندند و آنگونه دلت را خون کردند که نزد یارانت زبان به گلایه گشودی، امروز نامت را بلندتر از همه فریاد می‌زنند و همایش و یادبود برایت می‌گیرند و ناجوانمردانه، دنیای خویش را بر خون پاک تو و دیگر شهیدان بنا می‌کنند.
چه خوب شد ندیدی، همه دیدنی‌های امروز ما را...

مرتضای عزیز!
با خود می‌اندیشیدم آنگاه که در جنت رضوان الهی، از سکر حضور سرشاری، آنگاه که با ملائکه و انبیاء هم‌سخنی، آنگاه که همنشین اجداد پاکت هستی، آنگاه که با دیگر شهدا و صالحین بر تخت‌های بهشتی تکیه زده‌ای و طواف پسران مخلد را نظاره می‌کنی و آگاه که جام معرفت الهی برمی‌گیری و از شراب طهور پروردگارت سیراب می‌شوی، چگونه این روزهای ما گمگشتگان عالم ناسوت را می‌نگری و قصه غصه‌هایمان را مرور می‌کنی!؟
آیا سوز دل ما، سقف آسمان دنیا را خواهد شکافت و به جنةالمأوی شما خواهد رسید!؟

و براستی...
آیا «طلعت ستاره سحری بر افق شهر» ما نیز خواهد درخشید و نسیم صبح صادق وصل بر این شب ظلمانی هجران خواهد وزید!؟
کاش رضا مرادی، مرا نیز در منظومه خویش می‌کشانی و با خود می‌برد...

شاهرخ بزرگی
۳۱شهریور

هشت سال دفاع مقدس، حدیث ماندگار پایداری، دلاوری و فداکاری ملتی است که در راه دفاع از مکتب، انقلاب و میهن اسلامی خویش، قله های بلند رشادت و شهادت را درنوردید و دشمن را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشت. تحمیل جنگ هشت ساله به ایران، دومین موج اتحاد و حرکت مردمانی را در پی داشت که برای آزاد زیستن، بهای بسیار پرداخته بودند و در این عرصه، با ایمانشان چنان به مبارزات خود بعد معنوی بخشیدند که از دل مرارت های بی شمار جنگ، ارزش هایی چون شرافت، ایمان، عشق، شجاعت، تدبیر و ایثار تبلور یافت. مرزهای جنوب و غرب کشور هر چند تا دیرزمانی به قربان گاه پاک ترین فرزندان این دیار بدل گشت، ولی ایمان و قدرت روح والای آنان، این خاک را به مکانی مقدس تبدیل کرد که تا امروز سایه حضورشان در آن جا موج می زند و خاک، عطر خود را از وجود آنان وام دارد.

شاهرخ بزرگی
۱۳شهریور

شاهرخ بزرگی
۲۸تیر

یاد عموحسن بخیر

یاد مهدی فلاحت پور بخیر

عصرهای پادگان دوکوهه با عموحسن و بچه ها یک حال و هوای دیگه ای داشت. دیگه هرگز اون روزا رو نخواهیم دید. دیگه هرگز دستمون به آسمان اون عزیزان نمی رسه. دیگه هرگز صفای اون آدما رو حس نخواهیم کرد. تا ابد سهم ماها سوختن و گداختنه. تا ابد دست و پا زدن تو خاطرات و هرگز به اونها نرسیدنه! مگه نه؟

یعنی تو هنوز آرزو داری که در باغ شهادت رو بعد سالها زنگ و زنگار دلمون واسه ماها باز کنند؟؟؟!!

من که باورم نمیشه. ما دیگه از همه چیز دور شدیم. حتی خودمونو هم فراموش کردیم. اصلاً ما کی هستیم از کجا اومدیم اینجا چکار می کنیم؟!

توی ارتفاعات کردستان اونوقت که هواپیماهای عراقی بمب خوشه ای انداختند و ماها همه خزیدیم روی زمین، مهدی فلاحت پور با یه آرامش و سکینه خاصی دیدم ترس از او دور دور بود. اونجا فهمیدم هرگز به مقام او نمی رسم. هرگز از این دروازه عبور نخواهم کرد مگر اینه باریتعالی خودش رحمی کنه و ما رو هم لایق دیدار کنه.

یعنی میشه. پس همه مون همه جامونده ها دعا کنیم که بشه !!!

 

شاهرخ بزرگی
۱۸تیر


گروه فرهنگی مشرق - گلعلی بابایی انسان بسیار متواضع و دوست‌داشتنی است. خیلی زود با آدم صمیمی می‌شود. هر کسی که فقط یک‌بار او را از نزدیک دیده باشد گواهی خواهد داد که او مصداق "المؤمن بشره فی وجه و حزنه فی قلبه" است. او سال‌هاست تمام توان خود را به مستندنگاری دفاع مقدس معطوف داشته و تاکنون بیش از 17 عنوان کتاب از او منتشر شده است. بابایی احساس می‌کند دینی بر گردنش هست و که اگر این کارها را انجام ندهد این بار بر زمین می‌ماند و کسی نیست تا آن را بلند کند. شاید به خاطر همین است که وقتی از او پرسیدیم چه آرزویی دارد به ما گفت "دوست دارم همین کار را ادامه بدهم".
به قول احمد دهقان که می‌گفت "در روزگاری که مدعیان بی‌هنر، که در روزگار جنگ می‌گفتند نباید بچه‌های مردم بروند جنگ تلف شوند، در بازار امروز منتظر بهانه‌ای هستند و مراسمی، تا چفیه بر گردن آویزند، حیف است از گلعلی بابایی نگفت. و نگفت که جوانی‌اش را در جنگ گذاشت و مرد جنگ بود. و شهادت نداد که در جنگ چه‌ها کرد."

دیروز، مراسم رونمایی کتاب "کالک‌های خاکی" حاوی خاطرات شفاهی آقا عزیز جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در حوزه هنری برگزار شد. به این بهانه با "گلعلی بابایی" -نویسنده این کتاب- به گفت‌وگو نشستیم. آنچه در مقابل دیده گان شماست ماحصل گفت‌وگوی ما با بابایی است.



***شما کارتان را با کتاب «نقطه رهایی» شروع کردید که یادداشت‌های روزانه‌‌تان از وقایع دوران جنگ بود. بعد از آن به عنوان نقطه‌ی اوج فعالیت‌های قلمی شما نگارش جلد یکم کارنامه‌ی تاریخی لشکر 27 را شروع کردید که با عنوان «همپای صاعقه» منتشر شد و بعد از آن هم دومین کتاب این مجموعه با نام «ضربت متقابل» توسط شما تألیف و منتشر شد. به اعتقاد من، با این دو کتاب، ژانر تازه‌ای در ادبیات مستند دفاع‌مقدس پدیدار شد که بنده اسمش را می‌گذارم «مستندنگاری». قبلاً شبیه آن را جایی ندیده بودیم. چطور به این نتیجه رسیدید که باید به این سمت بروید و کاری را ارائه بدهید که از یک جهت ویژگی مستند دارد؛ یعنی بر اساس اسناد طراحی می‌شود و از یک جهت؛ ویژگی دراماتیک دارد و یک قصه‌ای را دنبال می‌کند؟

بسم الله الرحمن الرحیم
اوایل سال 1375 بود که موضوع برگزاری کنگره سرداران شهید و سی و شش هزار شهید استان تهران مطرح شد که به خاطر گستردگی تعداد شهدای تهران آمدند و شهیدان را اولویت‌بندی کردند. شهدای اولویت اول، ده نفر بودند که از لشکر 27 ‌احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت در آن لیست قرار داشتند. شهدای اولویت دوم، آن‌هایی بودند که عمدتاً معاون لشکر یا فرمانده تیپ و حتی بعضی‌هایشان فرمانده لشکر بودند. مثل: عباس کریمی و رضا چراغی. در این اولویت هم 30 تن از شهدا مربوط به لشکر 27 بودند. در لیست سوم که فرماندهان گردان‌ها و مسؤولین واحدها را شامل می‌شد، 150 شهید از لشکر 27 حضور داشتند.

قرار بود برای این سه اولویت کارهایی مثل چاپ کتاب،‌ ساخت فیلم مستند و... انجام شود. برای بقیه‌ی شهدا که تعدادشان حدود 36 هزار تن بود، اصلاً کاری نمی‌شد کرد. از طرف دیگر قرار بود در کوتاه مدت، یک اجلاسیه‌ای برگزار شود و بعدش هم در دراز مدت اگر خواستند، آن را ادامه بدهند. اجلاسیه‌ی کنگره که برگزار شد کارها خوابید و دبیرخانه‌ی آن هم تعطیل شد. ولی در لشکر 27 این کار ادامه پیدا کرد. آن هم در شرایطی که برای تعدادی از شهدا کتاب‌هایی چاپ شده بود. مثل: «حکایت مردانِ مرد» زندگی‌نامه‌ی چهار تن از سرداران شهید و یا «عقابان بازی‌دراز» سرگذشت‌نامه‌ی شهیدان محسن وزوایی و غلام‌علی پیچک که خودم تألیف کرده بودم. 

ضمن آن‌که کتاب «‌همسفران» را «رضا رئیسی» در مورد شهید همّت نوشت و کتاب «در انتهای افق» را «حسین بهزاد» در خصوص حاج‌احمد متوسلیان تألیف کرد. ‌کتاب «دجله در انتظار عبّاس» برای شهید عبّاس کریمی را «‌حمید داود‌آبادی» نوشت، کتاب «مالک خیبر» را «رحیم مخدومی» در خصوص شهید محمّدرضا کارور، «تک آخر» را «احمد دهقان» برای شهید غلام‌‌رضا صالحی و کتاب «آن روز کنار تو» را هم «محسن پرویز» برای گروه سنی نوجوانان نوشت. بعد از چاپ این کتاب‌ها حسین بهزاد طرحی را به سردار محقق؛ معاون هماهنگ‌کننده وقتِ لشکر 27 ارائه داد مبنی بر این که ما به جای پرداختن به تک‌تک این شهدا بیاییم و در خصوص چگونگی شکل‌گیری تیپ 27 محمّد رسول‌الله(ص) ونقش هر کدام از این شهیدان در پیدایش و استمرار موجودیت لشکر 27، یک کار پژوهشی انجام بدهیم. حسین اعتقاد داشت از دل پرداختن به چگونگی شکل‌گیری و روایت کارنامه رزمی تیپ 27، همه‌ی این آدم‌ها درمی‌آیند. با ارائه این طرح، کلنگ اولیه‌ی نگارش کتابی با عنوان «حماسه 27» در اواسط پاییز 1375 زده شد. البته در اواسط کار بودیم که سردار محقق خواستار تعویض نام کتاب شدند. در نتیجه، حسین بهزاد اسم «همپای صاعقه» را پیشنهاد داد و این اسم تصویب شد و رفت روی جلد کتاب. علی‌ای حال، جمع‌آوری سوابق و اطلاعات مربوط به این کار را، ما از پاییز 1375شروع کردیم. مرحله‌ی پژوهش؛ شامل گردآوری، بازخوانی، دسته‌بندی و فیش‌برداری مستندات مربوط به این کتاب، نزدیک به سه سال طول کشید و از بهار سال 1378تا آبان 1379 هم، کتاب تألیف و آماده چاپ شد. آن را به «‌دفتر ادبیات حوزه هنری» ارائه دادیم که پس از توافق، چاپ اول کتاب «همپای صاعقه» را مشترکاً با آرم لشکر27 و حوزه هنری چاپ کردیم.  
 
ما یک قصه‌هایی داریم آن هم این است که وقتی سراغ اسناد و بازیابی‌شان می‌رویم و بعد آنها را تبیین می‌کنیم، یک قصه‌ای هم اتفاق می‌افتد. در مورد کار شما چطوری بود؟ همه‌ی اسناد در دسترس بودند؟  
نه اسنادی در اختیار ما نبود. در واقع اصلاً هیچ سندی نبود. ما از صفر شروع کردیم و تا دقیقه‌ی 90 هم حتی مدارک و اسناد مربوط به مقطع مورد اشاره در کتاب همپای صاعقه دستمان می‌رسید. مثلاً کتاب رفته بود برای صفحه‌بندی، یک دفعه ده تا نوار مربوط به جلسات عملیات بیت‌المقدس به دست‎مان رسید. ما هم مقید بودیم تا این اسناد را در کتاب اعمال کنیم. دوباره روز از نو،‌ روزی از نو. با همه‌ی این دقت نظرها، باز هم دوستان! به بعضی از فراز مستند کتاب همپای صاعقه، ایراداتی گرفته بودند.  

معترضین  می‌گفتند درست نیست بگوییم فرماندهان ما با هم دعوا داشتند

***واقعاً!   
بله. مثلاً همین قسمت مربوط به درگیری محسن وزوایی با احمد متوسلیان که قبل از عملیات فتح‌المبین بر سر یک ماجرایی بحث‌شان می شود. متوسلیان به نیروهای گردان حبیب می‌گوید باید سینه‌خیز بروند. به محسن وزوایی هم می‌گوید خودت هم سینه‌خیز برو، اما محسن از اجرای این دستور، تمرد می‌کند.  
معترضین به این بخش از کتاب، به ما می‌گفتند: این درست نیست. که  بگوییم فرماندهان ما با هم دعوا داشتند. آنها معتقد بودند این مطالب باید حذف شود. به هر حال با صحبت‌هایی که شد، این دوستان بالاخره راضی شدند این بخش از کتاب حذف نشود. بعدها وقتی به محضر رهبر معظم انقلاب مشرف شدیم، ایشان هنگامی که خواستند در مورد کتاب صحبت کنند، اتفاقاً به این قسمت‌ها اشاره کردند و فرمودند: همان فرازی که حاج‌احمد با محسن رزوایی با هم بحث می‌کنند، از فرازهای زیبای کتاب است. «... من هر دو شهید را می‌شناختم و با هر دوتای آنها و روحیات‌شان آشنا بودم. همان برخورد حاج‌احمد با وزوایی، این خودش موضوع یک فیلم سینمایی است.» 


...خودم را معرفی کردم «حضرت آقا» با چهره‌ای شکفته فرمودند: به‌به، به‌به‌، آقای «گل‌علی‌ بابایی» شما هستید؟ ...بعد ایشان فرمودند: برای من مطالعه کتاب «همپای صاعقه» خیلی شیرین و لذت‌بخش بود. این  کار، خیلی فوق‌العاده است. از جنگ، یک تصویر با شکوه و باعظمت جلوی چشم همه ما بود، امّا مانند تابلویی که بالای سرمان گذاشته باشند، که مجبور باشیم از دور به آن نگاه کنیم. حالا این کتاب‌ها آمده‌اند و آن ریزه‌کاریهای این تابلو را، جلو کشیده‌اند و به جلوی چشم ما آورده‌اند، طوری که انسان می‌تواند اینها را از نزدیک ببیند.
 
***باز هم از این نمونه‌ها داشتید؟  
بعضی جاها روی الفاظ حساس بودند. چون کتاب بر‌اساس دیالوگ‌هایی که در نوارهای جلسات، مصاحبه، بی‌سیم و با فرماندهی رد و بدل شده بودند، استوار است و ما در کم و زیاد کردن آنها دخل و تصرفی نداشتیم. مثلاً حاج‌احمد پشت بی‌سیم ممکن است، یک‌جا چند تا کلمه‌ی درشت هم بگوید که حالا بعضی چیزهایش را ما خودمان می‌دانستیم که قابلیت چاپ ندارد ولی بعضی از صحبت‌ها را می‌‌شد در کتاب آورد و ما هم آوردیم. چون طبیعی است وقتی حاج‌احمد در شرایط سخت قرار می‌گرفت مطالبی را بر زبان می‌آورد که شنیدن آنها شاید الآن خوشایند نباشد. دوستان معتقد بودند این دیالوگ‌ها نباید در کتاب استفاده شود و یا باید مؤدبانه‌تر شود. اما ما مؤلفین کتاب چون می‌خواستیم آن حس را به خواننده انتقال بدهیم، اعتقاد به حذف و یا تعدیل آنها نداشتیم. مثلاً در مرحله‌ی دوم عملیات بیت‌المقدس، وقتی شهید شهبازی به شهید بشکیده می‌گوید: این‌طوری پشت بی‌سیم حرف نزن و بعد هم با به کار بردن یک کلمه‌ی تند، او را سرزنش می‌کند، ما اعتقاد به حذف آن کلمه نداشتیم.
 
چون معتقدیم همه‌ی بار معنوی و حسیِ کتاب، در همان دیالوگ‌هایی هست که عده‌ای فکر می‌کنند آوردنشان به صلاح نیست. به هر حال تا آن‌جایی که توانستیم خودسانسوری نکردیم. به همین خاطر می‌توانیم ادعا کنیم که این کتاب‌ها، به نوعی تابوشکنی هم کردند و توانستند در ادبیات دفاع‌مقدس جایی پیدا کنند. یادم هست چند سال قبل، در حاشیه‌ی مراسم انتخاب کتاب سال دفاع‌مقدس، با چند نفر از بچه‌های مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه بیرون سالن سید‌الشهداء(ع) نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم.  
در آن روز چند تا از راوی‌های مرکز مطالعات، ضمن تشکر از ما گفتند: کتاب‌های شما باعث شد که خیلی از موانع برای بازگویی حوادث جنگ برطرف شود و کتاب‌های مستند جنگی دیده شوند. چون تا آن موقع همه‌اش کتاب خاطرات و رمان و قصه و این‌ها مطرح بودند و این‌طور کتاب‌ها اصلاً محلی از اعراب نداشتند.  
مسأله‌ی دیگر این‌که، شکل روایی کتاب، خواننده را با خودش همراه می‌کند. طوری که مخاطب دوست دارد بداند عاقبت این کار چه شده است. این سبک روایی و مستند‌نگاری که در کتاب‌های ما هست، یک کار جدید و بدعتی بود، در مستندنگاری جنگ. بعضی‌ها خیال می‌کنند کتاب همپای صاعقه، یک جور کتاب رمان است. در حالی که این‌گونه نیست و کلمه به کلمه‌‌ی مندرجات آن، مستند است بر یک سری واقعیت‌هایی که توسط راویان گفته شده.  
 
***کار را چگونه شروع کردید و آن را روی ریل انداختید؟  
ببینید. ما برای وارد شدن به این ماجرا نیاز به یک سکوی پرش داشتیم که بتوانیم از بالای آن بپریم و کار را شروع کنیم. برای این کار ابتدا باید آدم‌های‌مان را پیدا می‌کردیم. قهرمانان قصه‌ی ما، مردانی بودند که تا پیش از بهمن 1360 در چند محور مختلف جبهه‌ها می‌جنگیدند. تعدادی از آنان با همت در پاوه بودند، تعدادی با متوسلیان در مریوان بودند و تعدادی هم با شهبازی در همدان. این‌ افراد هفدهم بهمن سال 60، دور هم جمع شدند و تیپ 27 را تشکیل دادند. پیدا کردن هرکدام از این‌ها به عنوان سکوی پرتاب و پرش ما برای رسیدن به آن نقطه بود. در حقیقت ما عملیات محمد‌رسول‌الله(ص) که دوازدهم دی‌ماه سال 60 در مریوان و پاوه انجام شد را به عنوان سکوی پرتاب مان برای شناختن این آدم ها قرار دادیم.

 
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه می‌گفت: «وقتی که عملیات محمد‌رسول‌الله تمام شد. احساس کردم یک سری آدم‌هایی هستند که توانایی‌شان بیش از اندازه‌ای است که دارد از آنها استفاده می‌شود. با خودم گفتم باید از این آدم‌ها استفاده بهتری بشود.» او می‌گفت: «احساس کردم که باید به احمد و همت کارهای بزرگتری را محول کنم. آمدم و رفتم،  محورهای‌شان را دیدم. به حاج‌احمد گفتم: شما بیایید بروید جنوب و برای عملیاتی که در پیش داریم یک تیپ رزمی تشکیل بدهید. این جمله را که گفتم، دیدم یک برقی در چشمان حاج‌احمد درخشید و گفت: یعنی جداً ما باید یک تیپ تشکیل بدهیم و برویم در جنوب بجنگیم؟ به او گفتم که بله باید بروید در جنوب بجنگید.»   
 
***شما برای این‌که بخش‌هایی از کتابتان حذف نشود چه کارهایی کردید؟
ما با سردار کوثری ‌و سردار محقق؛ مسؤولین پروژه، که دست‎شان به جاهایی بند بود، در ارتباط بودیم. از طریق این‌ها با واحدهای نظارتی رایزنی کردیم و تا آن‌جایی که ممکن بود مشکل را حل کردیم. البته خود آقای محقق به دلیل نفوذ و رفاقتی که با واحدهای نظارتی داشت، بیشتر این موانع را برطرف می‌کرد.
 
***در بحث‌هایی که بین فرماندهان بود هم ممیزی صورت گرفت؟  
نه به آن صورت. حذف نکردیم، اما تعدیل کردیم. ‌بعضی مواقع هم اسم‌ها را برداشتیم. مثلاً در همین کتاب "ضربت متقابل"، بعد از عملیات رمضان اتفاقاتی افتاد و مشکلاتی پیش آمد. مثل ‌عقب‌نشینی‌ها و جاماندن پیکرهای شهدا. این ‎عوامل باعث شدند تا شرایط برای ادامه‌ی کار سخت شود. از آن طرف  قرارگاه آمد و دستور داد که شما باید عملیات را ادامه بدهید، همت فرماندهان را جمع کرد تا با آن‌ها صحبت کند که بله ما برویم عملیات را ادامه بدهیم. در آن‌جا سه تن از فرماندهان صراحتاً با دستور همت مخالفت کردند و گفتند: این کار نشدنی است، ما حاضریم خودمان برویم بجنگیم. چون ما یک نفر هستیم که اگر کشته هم بشویم به جایی برنمی‌خورد. اما گردان 300 یا 400 نفره را به عملیات نمی‌بریم.  
همت در این‌جا با فرماندهان گردان‌هایش به شدت درگیر بحث و جدل لفظی می‌شود تا ‌متقاعدشان کند برای ادامه‌ی کار. بعد هم که او به قرارگاه می‌رود، با فرماندهان ارشد سپاه بحث می‌کند و خیلی محکم به آنها می‌گوید که این کار نشدنی است. یعنی این‌طور نیست که بگوییم همت، همین‌طوری فقط دستور می‌داد.   
همت نظریاتش را می‌داد. ولی چون یک آدم ولایتی بود، وقتی که بر او مسجل می‌شد که باید این کار انجام شود، انجام می‌داد. در آن جلسه او می‌خواست این مطلب را به فرماندهان گردان‌ها هم انتقال دهد. ولی آنها نه تنها زیر بار نمی‌رفتند، بلکه با اصطلاحات تندی به همت پرخاش می‌کردند. این مسأله باعث شد تا ما اسامی فرماندهان گردان‌ها را نیاوریم و به جای اسامی، فقط به نوشتنِ عناوینی نظیر فرمانده 1، فرمانده 2 و فرمانده 3، اکتفا کنیم.  
 
***در شخصیت پردازی فرماندهان بالاخره یک تفاوت‌هایی وجود دارد. مثلاً فرق است بین شخصیت حاج همت و حاج‌احمد. یا فرماندهان دیگر. چقدر توانستید تفاوت‌ها را نشان بدهید که مثلاً همت زاویه‌اش چطور بود و یا فلانی نوع برخوردش چطور است. خودتان راضی هستید از این شخصیت‌پردازی یا اصلاً نخواسته‌اید وارد این قصه شوید.
مبحث «شخصیت‌پردازی»، معمولاً در حوزه‌ی ادبیات داستانی و قصه و رمان‌نویسی کاربرد دارد، در حالی که آثار ما از جنس ادبیات مستند است. لذا تلاش‌مان این بود آن چیزی که در ذات این افراد هست را یک طوری انعکاس بدهیم. ببینید شخصیت حاج‌احمد از جنس آدم‌های جلالی است؛ یعنی قاطعیت، صلابت و مدیریت متکّی به دیسیپلین نظامی. در مقابل، همت یک انسان کاملاً جمالی است. چون او معلم بوده و هر جا برای نیروها صحبت می‌کرد، مثل یک کلاس درس بوده. اگر همین کتاب «به روایت همت» که حاوی درس گفتارهای شهید همّت است را ببینید، متوجه منظور من می‌شوید. همّت چنان با کادرها و رزمندگان یگان خود صحبت می‌کند که انگار دارد سر کلاس به آنها درس می‌دهد.
فکر می‌کنم تا حدودی مخاطب دستش می‌آید که مثلاً روحیات حاج‌احمد چطور است؟ روحیات حاج همّت چطوری است. یعنی این‌ها آن جلوه‌ها‌ی جلالی و یا جمالی شخصیت‌‌شان تقریباً در لابه‌لای بیانات‌شان نشان داده می‌شوند.  
 
***غیر از استفاده از اسناد، آیا مصاحبه هم از آدم‌های مرتبط گرفتید؟
بله. اصلاً کل ساختار کتاب بر‌ چند منبع اصلی استوار است. یک؛ اسناد، دوم؛ مصاحبه‌ها، سوم؛ نوارهای مکالمات بی‌سیم، چهارم؛ نوارهای جلسات و پنجم؛ نوارهای موسوم به «با فرماندهی» است که از آن نبردها در آرشیوها باقی مانده‌اند. تکمیل‌کننده‌ی این اسناد صوتی، مصاحبه با افرادی است که زنده هستند و در آن نبردها حاضر بودند. قبلاً و در زمان جنگ با همت مصاحبه کردند. مصاحبه که چه عرض کنم، در حد بازجویی است. راوی تیپ بعد از مرحله‌ی دوم عملیات بیت‌المقدس می‌آید و با ایشان می‌نشیند و سه ساعت مصاحبه می‌کند. سه ساعت مصاحبه نیست که آقا از امداد غیبی بگو و از توکل و توسل و این‌ها، نه. مدام دارد همت را به چالش می‌کشد که آقا آن‌جا چرا فلان تصمیم را گرفتید و آن‌جا چرا حاج‌احمد این‌طوری کرد. یعنی دارد این‌ها را استخراج می‌کند که نقطه‌ ضعف را دربیاورد. اولش هم می‌گوید که مندرجات نوارهای این مصاحبه، ‌نه در جایی چاپ و نه در رادیو و تلویزیون پخش می‌شوند. راوی به مصاحبه شونده می‌گوید:‌ این به عنوان یک سند است که در آرشیو می‌ماند. برای این‌که فرمانده کل سپاه بتواند برای آینده افراد و آینده جنگ تصمیم بگیرد. خب این‌ها دیدگاه‌های آن زمان یک فرمانده است. الآن سی سال از آن زمان گذشته است. اصل ماجرا را اگر با دید الآن نگاه کنیم، نمی‌توانیم به هدف درست برسیم. چون دیدگاه‌های متعارف کنونی، با نگاه آن موقع خیلی فرق کرده است. به عبارتی ما پازل‎هایمان را می‌چیدیم، آن جایی که نقطه کور داشتیم و جایی که خالی بود را، با این مصاحبه‌هایی که خودمان با بازماندگان آن دوران انجام می‌دادیم، تکمیل می‌کردیم.   
 
***با فرماندهان جنگ چقدر صحبت کردید؟ با  محسن رضایی هم صحبت کردید؟
بله من خودم در مرداد 1377 یک مصاحبه‌ی مفصل دو ـ سه ساعته با آقامحسن انجام دادم. البته سؤال‌های آن مصاحبه را حسین بهزاد طرح‌ریزی و مکتوب کرده بود. سؤالاتی فنی و کلیدی. یعنی طوری نبود که ایشان بخواهد حاشیه برود. بر‌اساس همان سؤالاتِ ما، مجبور بود که جواب بدهد و نهایتاً آن چیزی که ما می‌خواستیم در آن مصاحبه از جانب ایشان مطرح شد.  
 
***بعد آن مصاحبه احساس نمی‌کردید که مثلاً آن اطلاعاتی که داده می‌شود دقیق نباشد؟
حسین بهزاد ضرب‌المثلی دارد که می‌گوید؛ نصف جواب درست، در سؤال درست نهفته است. یعنی شما اگر سؤال درست بپرسی، ‌جوابت را هم درست می‌گیری. در آن جلسه، اولین سؤال ما این بود که گفتیم: آقای محسن رضایی شما در فیلم «فاتح گمنام» که بنیاد حفظ آثار استان همدان در مورد زندگی شهید شهبازی، درست کرده بود، گفتید من وقتی می‌خواستم تیپ 27 را تشکیل دهم، بین متوسلیان،  همت و شهبازی، دیدم بهترین فرد محمود شهبازی است برای فرماندهی تیپ. بعد از آن، در مصاحبه‌ای که با سازنده‌ی سریال مستند سردار خیبر داشتید، گفته‌اید که بله، من بین این سه نفر دیدم که همت بهترین و لایق‌ترین فرد است برای فرماندهی تیپ 27. در اردیبهشت 1376، ضمن سخنرانی در دانشگاه امام حسین(ع) هم گفتید: بله من دیدم بین این سه نفر، حاج‌احمد بهترین است و حاج‌احمد را گذاشتم فرمانده تیپ. حالا لطفاً بفرمایید بین آن سه بزرگوار، شخص مدنظر شما برای فرماندهی تیپ 27، چه کسی بود؟ آقامحسن در جواب گفت: راستش من هر سه این برادران را آدم‌های توانایی دیدم. به همین خاطر تصمیم‌گیری برایم مشکل شد. به این‌ها گفتم خودتان بروید و تصمیم بگیرید. یکی بشود فرمانده تیپ، یکی بشود معاون تیپ، یکی هم رئیس ستاد. در آن مصاحبه، و براساس سؤال‌های دقیق طراحی شده‌ی ما، آقامحسن حرف‌هایی را هم زد که بعداً به خیلی‌ها برخورد. ‌هم در مورد نقش تیپ 27 در عملیات فتح‌‌المبین و هم در مورد نقش این یگان طی عملیات بیت‌المقدس. مثلاً گفته بود ما اگر برای فتح خرمشهر سه مرحله‌ی کلیدی داشتیم، دو‌تایش را حاج‌احمد و تیپ 27 به دست آوردند.
 
مرحله‌ی کلیدی اول، در مرحله اول عملیات بود که ما باید از رودخانه‌ی کارون عبور می‌کردیم و هفده هجده کیلومتر پیاده می‌آمدیم تا می‌رسیدیم جاده‌ی اهواز‌ ـ خرمشهر. آن‌جا تازه پاتک‎های دشمن شروع می‌شد، که باید در مقابل پاتک‎های زرهی ارتش عراق می‌ایستادیم. در این مرحله، بچه‌های تهران خیلی خوب ایستادند و هفت شبانه روز جنگیدند و جلوی پاتک‌های زرهی ارتش عراق را گرفتند، که اگر نمی‌گرفتند و سپاه سوم دشمن این‌ها را پس می‌زد، می‌رفت تا کارون و کل عملیات فاتحه‌اش خوانده می‌‌شد. طوری که باید عملیات را متوقف می‌کردیم. اولین کلید موفقیت عملیات، همین استقامت شگفت‌انگیزی بود که بچه‌های تیپ 27 نشان دادند و جاده را حفظ کردیم.

  
در مراحل بعدی ما باید ضمن این‌که به مرز می‌رسیدیم، دشمن را دور می‌زدیم و می‌رفتیم سمت شملچه. ‌اگر شما خرمشهر را مثل یک کیسه فرض کنید، ما باید می‌رفتیم و دهانه‌ی این کیسه را می‌بستیم. این‌جا هم جایی بود که ارتش عراق بیشترین فشار را به نیروهای ما می‌آورد. از یک طرف نیروهای تازه نفس دشمن که از شلمچه و بصره می‌آمدند تا به نیروهای محاصره شده در خرمشهر کمک کنند. از طرف دیگر هم آن سی هزار‌ نفری که در خرمشهر گیر کرده بودند، می‌زدند تا مقاومت را بشکنند و بتوانند از آن مهلکه فرار کنند. در این‌‌جا هم، نیروهای تیپ 27 آمدند در چنین منگنه‌ای قرار گرفتند. ولی دفاع قهرمانانه و جانانه‌ی آنها، دشمن را ناامید کرد و این فرصت را به بچه‌های اصفهان؛ حسین خرازی و احمد کاظمی داد تا از دروازه‌های ورودی شهر، وارد خرمشهر شوند.  
 
***چقدر کار همپای صاعقه و ضربت متقابل زاویه تبلیغاتی برای لشکر 27 داشت؟ یعنی جاهایی که لشکر اشتباه کرده است را هم توانسته‌اید بگویید و در موردش صحبت کنید؟ بعضی‌ها ممکن است بگویند این‌ها بچه‌های تهران هستند و دارند خودشان را زیادی تحویل می‌گیرند. از طرفی هم خب خود لشکر آن را منتشر کرده است. آیا واقعاً این‌طوری است‌؟  
هدف ما این نبود که این کار، شکل تبلیغی داشته باشد. کار تبلیغاتی، تاریخ مصرف دارد و به جای خردِ مخاطب، با نفسانیات او، ارتباطی سطحی و موقّتی برقرار می‌کند. در حالی که هدف ما تاریخ‌نگاری بدون حب و بغض و یا جانبداری و پیشداوری بود. شاید تعجب کنید وقتی که نگارش کتاب تمام شد، احساس کردم دارد به یکی از یگان‌هایی که در کنار ما بود، ظلم می‌شود. با خودم گفتم ما الآن داریم از نگاه بچه‌های تیپ 27 این عملیات را رصد می‌کنیم. با پرس و جوی فراوان، محل خدمت آن فرمانده تیپ را پیدا کردم و رفتم به شهرستان مربوطه. به آن آقا گفتم: ما در تحقیقاتمان به این نتیجه رسیدیم که چون نیروهای شما نتوانستند خودشان را برسانند، هم در فتح‌‌مبین و هم در الی‌بیت‌المقدس، بچه‌های تیپ ما قتل‌عام شده‌اند. می‌خواهم بدانم اگر دلیل خاص نظامی و یا هر عذر موجه دیگری داشته، ما در زیرنویس کتاب و یا در ضمیمه به آن اشاره کنیم، طوری که حق مطلب ادا شود. وقتی صحبت‌های من تمام شد، آن بنده خدا گفت: شما بروید بنویسید، بعدها اگر کسی خواست جواب شما را می‌دهد. تلاش‌مان این بوده است که یک طرفه به قاضی نرویم. 

در مورد عملکرد برادران ارتش هم همین‌طور عمل کردیم. جوری که الآن بسیاری از فرماندهان قدیمی ارتش که بعضاً هم دستی به قلم دارند، می‌گویند خدا وکیلی تنها کسانی که منصفانه می‌نویسند و حق مطلب را ادا می‌کنند، شمایید. امیر مفید، امیر معین‌وزیری و امیر قویدل، سه تن از فرماندهان ارشد ارتش هستند که الآن بازنشسته شدند ولی در پژوهشگاه دفاع‌مقدس بنیاد حفظ آثار، به عنوان مشاور و کارشناسان نظامی دارند فعالیت می‌کنند. این‌ها بارها به من و حسین بهزاد گفتند که شما واقعاً منصفانه نوشتید. فرمانده ارتشی وقت قرارگاه عملیاتی نصرـ2 طی نبردهای فتح و بیت‌المقدس هم، یک بار که ما را در ستاد کل دید، از ما تشکر کرد و گفت: کارتان بی‌طرفانه است. یعنی نه به ارتش جفا کرده‌اید و برای‌شان کم نوشته‌اید و نه در مورد سپاه اغراق شده است. با همه‌ی این تفاصیل، وقتی کتاب درآمد، عده‌ای در گوشه و کنار نالیدند: که بله؛ این لشکر بیست و هفتی‌ها دارند جنگ را به نفع خودشان مصادره می‌کنند.
 
***اتفاقاً برخی از مخاطبان ما در قالب کامنت و ایمیل یک پیغام برای شما دادند. گفتند  به آقای بابایی بگویید که فقط لشکر 27 جنگ نکرده و بقیه هم ‌در دفاع‌مقدس شرکت داشتند.   
ولی من حرفم با این دوستان این است که ببینید من در لشکر 27 بودم؛ اگر هم دارم می‌نویسم، از زاویه‌ی اسناد و عملکرد مستند لشکر 27 در جنگ می‌نویسم. خب شما هم بیایید از زاویه‌ی دید و عملکرد مستند یگان‌های خودتان بنویسید. الآن این کتاب‌هایی که بعضی دوستان نوشته‌اند و گل کرده است، مثل کتاب «نورالدین پسر ایران»، مربوط است به بچه‌ها‌ی لشکر 31 عاشورا. یا کتاب «لشکر خوبان»، این هم مربوط به لشکر 31 عاشوراست. یا کتاب «پایی که جا ماند» مربوط به تیپ 48 فتح استان کهکیلویه و بویراحمد است. خب بیایند بنویسند. اگر بنویسند آن‌ها هم مطرح می‌شوند. متأسفانه این کار را نمی‌کنند و گناه کم کاری خودشان را به گردن آدم‌های پُرکار دیگر این وادی می‌اندازند. به نظر من این انتقاد به آن دوستان وارد است.
 
***یک چیزی هست که کمتر به آن پرداخته‌ایم آن قصه فیلمی که برای  شهید باقری کار شد. آن دوره خیلی بحث و جدل داشت. یک میزگردی تشکیل شد. ‌‌چند تا ‌از بچه‌های لشکر صحبت کرده بودند راجع به آن ماجرا ولی انگار شما حرفی در مورد آن نزدید. درست است؟
چرا. من هم در مصاحبه‌ای گفتم فیلمی به این خوبی و خوش ساختی، متأسفانه در بحث پژوهش مربوط به نبردهای فتح و بیت‌المقدس ضعیف بود و این نقص پژوهش باعث شد که یک جاهایی گاف بدهند و برخی از صحبت‌ها و مکالمات بی‌سیمی احمد متوسلیان را پس و پیش در فیلم بیاورند. مثلاً همان دیالوگی که فیلم دارد نشان می‌دهد مربوط به مرحله‌ی دوم عملیات بیت‌المقدس نبوده است. این برای قبل بوده. یعنی قبل از عملیات یک بحثی با هم داشتند. آن‌جا سر بحث نیرو و امکاناتی که نمی‌دادند، ‌حاج‌احمد یک دفعه از کوره در رفت و گفت که آقا من نیستم و می‌خواهم که تیپ را تحویل بدهم.   
 
***حالا بر فرض هم درست باشد که حاج‌احمد بگوید که من نیروهایم را می‌کشم عقب. با این اوصاف چقدر این فضایی که طراحی شده بود را مستند می‌دانید؟
اصلاً استدلال خود کارگردان این بود که من می‌خواهم حسن باقری را بولد کنم. کاری ندارم که چه اتفاقی می‌افتد. می‌گوید حالا از این بولد کردن حسن باقری، ممکن است احمد متوسلیان کوچک شود یا شهید صیّادشیرازی و یا هر کس دیگری. کاری با آن ندارم. من قرار است که حسن باقری را نشان بدهم.
 
***شما همیشه تأکیدتان این است اگر قرار است راجع به یک شهید کار کنیم، ‌همه قصه آن شهید را بگوییم و چیزی را حذف نکنیم و دخل و تصرف در آن نداشته باشیم. قطعاً با توجه به این‌که شما به اطلاعات اصلی وصل هستید و می‌توانید این‌ها را ببینید و از آن‌ها استفاده کنید. یک چیزهایی در جنگ است که ما نمی‎دانیم و شاید خیلی‌های دیگر ندانند، ولی عده کمی حتماً می‌دانند. شما فکری کرده‌اید برای این‌که این چیزهایی که خیلی‌ها از جنگ نمی‌دانند یا در موردش اشتباه می‌کنند را به شکل درست مطرح کنید؟ یعنی نقاط کور جنگ را روشن کنید؟
خب ببینید تلاش ما این است که همین کار را بکنیم. مخصوصاً در این زندگی‌نامه‌هایی که داریم می‌نویسیم، شعارمان هم این است که شهدا را باید جامع و کامل دید. هم به لحاظ شخصی و خانوادگی و هم در بعد عملیاتی. حتی در همین زندگی‌نامه‌ی حاج همت که بنده با نام «ماه همراه بچه‌هاست» نوشتم، یک بخشی‌اش هست که شاید تا قبل از آن جایی درج نشده بود. بحث بازداشت شدنش، البته بازداشت که نه، بحث توقیفش در قرارگاه. چیزی که حاج‌حسین الله‌کرم در سالگرد شهید همت به آن اشاره کرده بود. آن هم بحث تنبیه همت بود. ولی در همین حد. و در جایی هم ثبت نشده بود. داستان از این قرار بود که بعد از عملیات والفجر مقدماتی، بحثی پیش آمد که خدا رحمت کند شهید صیاد‌شیرازی را. ایشان برای اجرای عملیات بعدی نظریه‌ی «آتش به جای خون» را در جمع فرماندهان سپاهی و ارتشی مطرح کرده و گفته بود ما باید حجم آتش‌های خودمان را بیشتر کنیم. و با تجهیزات قوی با دشمن بجنگیم. همت به این طرز تفکر معترض بود و می‌گفت: با چه پشتوانه‌ای؟ ما که گلوله‌های‌مان سهمیه‌ای است. ما که تانک و توپخانه نداریم، چطوری می‌توانیم این کار را انجام بدهیم؟ ‌این شعار است و نمی‌شود آن را انجام داد.


آقا فرمودند: «من کتاب‌های شما دو نفر را می‌خوانم، چه آن‌هایی را که مشترک نوشتید و چه آن‌هایی را که انفرادی نوشته‌اید. خیلی خوب است، خیلی خوب است، خیلی خوب است، یعنی ایشان به ما دو نفر، سه بار «خیلی خوب» دادند.» سردار همدانی می‌گفت: ما نظامی‌ها اگر فرمانده کل قوا به ما یک خیلی خوب بدهند، حاضریم توی یک دشت پر از سیم خاردار سینه‌خیز برویم.

و یا مسأله‌ی بازداشت شدن سیّدمحمّدرضا دستواره؛ قائم‌مقام لشکر 27 در مقطع زمستان سال 1361 باز هم از آن ناگفته‌هایی است که بنده در کتاب زندگی‌نامه‌ی ایشان؛ با عنوان «قصه ما همین بود» که در تیرماه امسال چاپ شده، آن را مفصلاً آورده‌ایم.  
این از بحث بیرونی. حالا در بحث درونی هم سعی بر این بوده است آن‌ جاهایی که پیروزی بوده است، پیروزی را بگوییم و آن‌جایی هم که شکست خوردیم، شکست‌ها گفته شود. خب در کتاب سرگذشت نامه‌ی شهید رضا چراغی با نام «راز آن ستاره»، در بحث عملیات والفجر مقدماتی و والفجر‌ـ‌1 و حتی مسلم‌بن‌عقیل، خیلی ریز به همه‌ی این مسائل اشاره شده است. ‌حتی شکست و عقب‌نشینی، ‌همه‌ی این‌ها گفته می‌شوند. تلاش ما این نیست که حتماً باید چیزهایی که بر مذاق بعضی‌ها شیرین بیاید را بگوییم، بیشتر دوست داریم واقعیت‌ها گفته شود. حتی صحبتی که آقا در مورد کتاب «ضربت متقابل» کرده بودند، این بود که فرمودند‌: «من کتاب ضربت متقابل را هم خوانده‌ام. آن هم کتاب خوبی است. اما عملیات رمضان به خاطر اتفاقاتی که افتاد، برای ما تلخ است ولی خب این تلخی‌های جنگ هم باید گفته شوند و این‌ها هم جزو واقعیت‌های دفاع‌مقدس است.» تلاش ما این است که زیاد خودمان را سانسور نکنیم. مگر این‌که جایی خط قرمزی باشد.
 
***شما چند مرحله دیدار با آقا داشتید. من رفتم پرینت گزارش بعضی‌ از آن دیدارها را دیدم و یا از دوستان گرفتم. همان بحثی که ‌انگشتر آقا را گرفته بودید. مطلب یا نکته خاصی که در دیدار با آقا جالب بوده باشد اما جایی نگفته باشید وجود دارد؟
ملاقات آخری که روز یکم اسفند پارسال به همراه بچه‌های جشنواره مردمی فیلم عمار خدمت آقا رسیده بودیم، در ‌لحظات آخر که دیگر آقا بلند شدند ‌تا تشریف ببرند، من و حسین بهزاد رفتیم جلو و پس از سلام و احوالپرسی، خودمان را معرفی کردیم. خیلی برای ما جالب بود. ایشان فرمودند: «من کتاب‌های شما دو نفر را می‌خوانم، چه آن‌هایی را که مشترک نوشتید و چه آن‌هایی را که انفرادی نوشته‌اید. خیلی خوب است، خیلی خوب است، خیلی خوب است، یعنی ایشان به ما دو نفر، سه بار «خیلی خوب» دادند.» سردار همدانی می‌گفت: ما نظامی‌ها اگر فرمانده کل قوا به ما یک خیلی خوب بدهند، حاضریم توی یک دشت پر از سیم خاردار سینه‌خیز برویم. آقا به شما، سه تا خیلی خوب داده! گفتیم این دیگر از عنایات ایشان است. بالاخره همین‌ ابراز عنایت ایشان، برای ما به منزله‌ی شارژ روحی است دیگر، ‌با این دلگرمی و توجهات حضرت آقا، می‌شود بخشی از ناملایماتی که جاهای دیگر وجود دارد را مرتفع کرد و برای ادامه‌ی کار روحیه گرفت.  
 
***ارتباط‌تان با هم‌رزمان سابق، ‌یا خانواده‌ی هم‌رزمانی که شهید شدند چطوری است؟
خب ما هیأت گردان داریم، که بچه‌ها هر ماه یک بار آن‌جا جمع می‌شوند، همدیگر را می‌بینند. البته من کمتر می‌روم. هفته‎ای سه روز هم استخر می‌رویم، ساعت پنج و نیم صبح. این استخر هم یکی از پاتوق‌هاست که بچه‌ها در آنجا جمع می‌شوند و همدیگر را می‌بینند. برنامه‌های دیدار با خانواده‌های شهدا و یادواره‌ها را هم داریم که محل ملاقات رزمنده‌ها با یکدیگر و یا با خانواده‌های معظم شهدا است.  
 
***خب مشکلات‌شان چطور؟ بالاخره بعضی‌های‌شان احتمالاً مشکل داشته باشند.  
برای حل مشکلات هم چاره کردیم. ‌با همین بچه‌های قدیمی لشکر یک خیریه‌ای درست کردیم به نام «خیریه‌ی شهدای دوکوهه» که سعی می‌کنیم مشکلات مالی ‌بچه‌ها و رزمنده‌ها را تا حدودی مرتفع کنیم. تأمین جهیزیه و این‌طور چیزها هم در این خیریه داریم.  
 
***شما در لشکر 27، توی کدام گردان بودید؟  
من ابتدا گردان جعفر طیار بودم و بعد با همان کادر رفتیم گردان حبیب‌بن‌مظاهر را تشکیل دادیم. بعد از گردان حبیب هم رفتیم گردان کمیل و آخر سر هم گردان مالک بودم. این هیأتی که الآن هفته‌ای یک بار برگزار می‌شود مربوط به گردان مالک است که من گاهی به هیأت گردان مالک و گاهی هم به هیأت گردان کمیل می‌روم.  
 
***شما دوران نوجوانی و جوانی‌تان را مسجد جواد‌الائمه(ع) بودید، این مسجد هم مسجد خیلی شاخصی است. یک کمی راجع به آن توضیح بدهید البته یک سری توضیح داده بودید ولی چون حجم اخبار خیلی زیاد بود و در یک بازه زمانی فشرده منتشر شد و خیلی از حرف‌ها درست و حسابی آن‌طور که باید و شاید انعکاس پیدا نکرد. مقداری راجع به آن مسجد بگویید.  
من بچه کوچه پشتی مسجد جواد‌الائمه(ع) هستم. از همان قبل انقلاب آن‌جا ساکن بودیم. از سال 55 یا 56 هم وصل شدم به کتابخانه‌ی مسجد و عضو کتابخانه شدم. بعد از انقلاب‌ هم در این مسجد جلسات کتابخوانی و قصه‌گویی ‌داشتیم که  آقای بهزادپور می‌آمد برای ما قصه می‌گفت. این کلاس‌ها را می‌رفتیم تا سال 61 که من رفتم جبهه و دیگر در این کلاس‌ها حضور پیدا نکردم.
 
***احمد دهقان بعد از شما وارد این مسجد شد بله؟
بله احمد دهقان به واسطه‌ی این که در گردان‌های کمیل و مالک با بچه‌های مسجد بود به این مسجد می‌آمد. البته منزل آنها هم با مسجد جوادالائمه(ع) فاصله‌ی زیادی نداشت. آن‌ها در خیابان شبیری بودند ما در 13 متری حاجیان.   
 
***امام جماعت مسجد چه کسی بود؟
امام جماعت مسجدمان حاج‌ شیخ غلام‌رضا مطلبی بود که خدا رحمتش کند، خیلی روحانی باحالی بود.
 
***حتماً خیلی آدم هماهنگی بوده است که شما می‌گویید آقای دهقان از یک محله دیگر بلند می‌شده و می‌آمده و در این مسجد نماز می‌خوانده.  
شهید محمود پیربداغی خانه‌اش شهر‌ری بود. وقتی به مرخصی می‌آمدیم، یک‌راست می‌آمد این‌جا. شهید حمید کیهانی خانه‌اش چهارراه جشنواره در تهرانپارس بود، وقت مرخصی، نماز مغرب و عشاء می‌آمد مسجد ما.
 
***چرا این‌طوری بود؟  
به خاطر فضای مسجد. به خاطر این‌که بچه‌ها جمع بودند. اصلاً این مسجد ساعت کار نداشت. یک ‌وقت می‌دیدید ساعت دو نیمه شب بچه‌ها ‌نشستند آن‌جا و دارند صحبت می‌کنند و حرف می‌زنند. ماه رمضان‎ها که تا خود سحر در باز بود. هم امام جماعت و هم خادم‎مان خدا رحمتش کند حاج‌ شکرالله صابری که خودش پدر شهید بود و پسرش سبحان در عملیات بیت‌المقدس شهید شده بود. صفا، معنویت و صمیمیتی که بین بچه‌ها بود دیگران را هم جذب می‌کرد.  
 
***شما جلساتی هم در منزل آقای محمد تخت‌کشیان داشتید؛ این‌ها داستانش چه بود؟
 آن‌جا دیگر ‌کلاً جلسات کتاب بود. مثلاً کتاب انسان و ایمان شهید مطهری، کتاب انسان کامل و کلاً کتاب‌های این‌طوری را دور هم جمع می‌شدیم و می‌خواندیم. ضمن این‌که حاج‌محمد تخت‌کشیان به عنوان بزرگتر ما این جلسات را مدیریت می‌کرد و سعی داشت بچه‌ها را کنترل کند.   
 
***چند تا شهید داشت؟
دقیقاً 100 نفر از بچه‌های مسجد در طول هشت سال جنگ و درگیری‌های قبل از آن به شهادت رسیده‌اند.  
 
***با کدام یک از شهدا بیشتر دم‎خور بودید؟  
من با بیشتر این شهیدان رفیق بودم. اما با بعضی‌هایشان یک کمی بیشتر دم‌خور بودم. مثل شهیدان محسن و مسعود تقی‌‌‌‌‌زاده، حمید فلاحپور، منصور دانشور، احمد عسکری‌زاده، مهرداد رحیمی، محسن معینی، محمدعلی پوررضا، عباس شریفی و...  
 
***مخملباف را هم آن‌جا می‌دیدید؟  
مخملباف را نه به آن صورت، مخملباف ‌در آن محل ساکن بود ولی مسجد نمی‌آمد.   
 
***اهل مسجد نبود؟
نمی‌دانم. ولی ایشان در حوزه هنری کار می‌کرد. منزل او هم خیابان 13 متری حاجیان قرار داشت. یعنی داخل یکی از کوچه‌های 4 متری مستأجر بود. از آن خانه‌های قدیمی با دوتا اتاق تو در تو. خانه پدرزنش هم یکی دو تا خیابان پایین‌تر، در خیابان سلیمانی قرار داشت. ارتباط ما در حد سلام و علیک بود. یادم هست بعد از این‌که محسن فیلم «عروسی خوبان» را ساخت، با چند تا از بچه‌های مسجد جمع شدیم رفتیم منزلش تا از او تشکری بکنیم که مثلاً یک فیلم در مورد موجی‌های جنگ ساخته است. آن زمان رسم بود که پوکه‌های توپ ضدهوایی را آبکاری می‌کردند و از آن به عنوان گلدان استفاده می‌شد. ما هم یکی از آن پوکه‌های آبکاری شده را داخلش گل گذاشتیم و رفتیم منزل محسن مخملباف و آن را به محسن هدیه دادیم.  
 
***در این چند وقت چند فیلم راجع به شهدا ساخته شده است. فیلمی بوده که اذیت‌تان کند ‌و بگویید ای بابا کاش این‌طوری نمی‌ساخت و ای کاش این را طور دیگری می‌ساخت.  
والله چند تا فیلم بودند که این حالت را داشتند. ‌ولی فیلم «دموکراسی تو روز روشن» خیلی آدم را اذیت می‌کرد. ‌نگاه بدی بود نسبت به یک موضوع. ‌افتادن از طرف دیگر بام بود. ‌یک زمانی بود که ما رزمنده‌ها را قدیس کرده بودیم که آن هم بد بود. یعنی طوری جا انداختیم که شهدا و فرماندهان قدیس بودند. یک زمانی هم آوردیم این‌قدر پست‌شان کردیم که دیگر نامردی بود و این آدم را اذیت می‌کرد.  
 
***فیلمی که خوش‌تان آمده است و رفته‌اید سینما دیده‌اید را یادتان هست؟
فیلم‌های دیده‌بان، آژانس شیشه‌ای، لیلی با من است و چند تای دیگر که الآن اسم‌شان یادم نمی‌آید.   
 
***نظرتان راجع به سیدابوالفضل کاظمی و کتابش چه هست؟ کوچه نقاش‎ها  
سید‌ابوالفضل است دیگر؛ به زبان خودش نوشته و خودش هم پاسخگویش است. کتاب شیرین و مخاطب پسندی است. البته من نظرم را به خودش داده‌ام. گفتم: ای کاش قبل از چاپ، کتاب را می‌دادی من یک بار می‌خواندم.  
 
***چند وقت پیش خبری شنیدیم در مورد این که یک کانتینری بوده است کنار یک مسجدی که داشتند خرابش می‌کردند گفتند این کانتینر از اول جنگ آن‌جا بوده است و درش هم قفل شده بوده است. حدود 300 ساعت یا 400 ساعت نوار و اسناد صوتی آنجا بوده که وقتی ‌داشتند مسجد را خراب می‌کردند یا ‌ظاهراً تعمیرش می‌کردند کل نوارها خراب شده بوده و از این اتفاقات.  شما یادتان می‌آید چیزی؟
خب این مشکلات در آرشیوهای جنگ هست دیگر. سلیقه‌ای هم هست. من یادم است یک مقطعی  بعد از جنگ در خود لشکر 27 آدمی را آورده بودند به عنوان معاون فرهنگی لشکر. ‌آن موقع هم تازه تبلیغات را جمع کرده بودند و معاونت فرهنگی دایر شده بود. یک روز دیدیم این بچه‌های تبلیغات خیلی شاکی هستند مثل شهید سعید جان‎بزرگی و این‌ها. گفتیم: چه شده؟ گفتند: این آدم ‌آمده همه‌ی فیلم‌های وی.اچ.اس‌ جنگ را گفته است ببرید بریزید بیرون، می‌گوید اینها به چه درد ما می‌خورد؟ یک اتاق را بیخودی پر کرده‌اید که چه! از این اختلاف دیدگاه‌ها ‌و سلیقه‌ها در سطح یگان‌ها بوده است.  
 
***من یک چیزی را یادم رفت بپرسم چرا مجلدات بعدی حماسه‌ی 27 درنیامد؟  
ببینید همان طوری که جنگ بعد از عملیات رمضان سخت شد؛ نوشتن در مورد جنگ هم بعد از آن سخت است. در این مقطع شما دارید می‌روید در گرداب‌ها و میدان مین‌ها و در آن‌جا گیر می‌کنید. ما هم الآن گیر کردیم. دعا کنید بتوانیم از این وضعیت در بیاییم.   
 
***کاری که دوست داشتید بکنید و نکردید و دوست دارید انجام بدهید چیزی هست؟  
دوست دارم همین کار را ادامه بدهم. فکر می‌کنم یک رسالتی است که حالا بر دوش ما مانده است و باید به انجام برسانیم. توصیه‌ام این است، دوستان دیگر در لشکرهای عملیاتی به جای این‌که انتقاد کنند که چرا همه‌اش لشکر 27، آن‌ها هم بیایند و بنویسند. باید بیایند و بگویند که بودیم. کسی هم نمی‌گوید که نبودید. خودتان باید خودتان را نشان بدهید. خودتان باید دست به کار بشوید، دارد زمان دیر می‌شود. اصلاً دیر شده و زمانش گذشته است. الآن خیلی‌ها را بروید سراغ‌شان هیچ چیزی ندارند بگویند. خیلی چیزها یادشان رفته است.   
مشکلات زندگی، آلزایمر و نمی‌دانم همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهند که تو وقتی بخواهی با یک رزمنده صحبت کنی چیزی یادش نمی‌آید. هر چه از او بپرسید، می‌گوید یادم نیست. بپرسید چند نفر بودید کدام گردان بودید و فرمانده گردانت چه کسی بوده و مسؤول محورت چه کسی، این‌ها را هم یادش نمی‌آید. این فرصت‌ها دارند از دست می‌روند. خدا کمک کند که بتوانیم ادامه بدهیم.  
بیاییم از غرب یاد بگیریم. شورای روابط خارجی آمریکا، وقتی که جنگ جهانی دوم تمام شد آمد و یک نویسنده‌ای به نام ویلیام شایرر را گذاشت تا کتاب «ظهور و سقوط رایش سوم» را بنویسد. این کتاب یک مستندنگاری قوی جنگی است که واقعاً می‌شود گفت یک اثر مرجع در حوزه‌ی ادبیات مستند است که ویلیام شایرر آن را با هدایت و حمایت شورای روابط خارجی آمریکا نوشته است. هرچند هم که ادعا کنند این کتاب مستقل است. ولی رگه‌هایی از آن دیده می‌شود که این را هدایتش کرده‌اند تا جیک و پیک هیتلر را از دوران کودکی او تا پایان جنگ جهانی دوم با آن نگاه خودشان برای تاریخ مستند کند. 

ما به جای این‌که بیاییم به اصل ماجرا بپردازیم، متأسفانه دنبال یک چیزهایی بیخود می‌گردیم. آقای سرهنگی مطلب قشنگی می‌گفت. می‌گفت: به جای این‌که بیاییم صدام را در جنگ بشناسانیم و بگوییم چه کارهایی کرده است، دنبال این هستیم که ببینیم، چند درصد هاشمی مقصر است، چند درصد محسن رضایی و چند درصد هم دیگران مقصر هستند. به جای این حرف‌ها، بیاییم بگوییم در جنگ چه اتفاقی افتاد. بنویسیم اصلاً چرا و توسط چه کسانی این جنگ خانمان‌سوز به ملّت ما تحمیل شد.  
 
***حرف نگفته‌ای مانده است؟  
نخیر. به جز دعا برای سلامتی شما و خواننده‌های این مصاحبه. 
شاهرخ بزرگی
۱۷تیر


 

گروه فرهنگی مشرق- یک عده می‌گویند سرانه مطالعه در کشور به طور میانگین و برای هر نفر 13 الی 17 دقیقه در روز است. عده دیگری این آمار را تکذیب می کنند و معتقدند این مقدار افزایش پیدا کرده و به یک ساعت رسیده! البته ما به سرانه مطالعه در کشور نگاهی نداریم و حرفمان فقط یک چیز است! "کتاب و کتابخوانی اوضاع خوبی ندارد."

با نگاهی به سیر نزولی فروش آثار ادبی به دلیل افزایش قیمت کاغذ و به خصوص کم اقبالی مردم در نمایشگاه کتاب امسال می تواند نتیجه گرفت که این فرهنگ کاغذی قدیمی و چندین ساله در مقابل رقبای جدیدش در حال مغلوب شدن است.


 
تصمیم گرفتیم به سهم خودمان قدمی در این مسیر برداریم و به مناسبت فرا رسیدن فصل فراغت بخشی از مردم کشور یعنی تابستان، نظر تنی چند از نویسندگان و شعرای مشهور ایرانی را در مورد آثار ادبی ارزشمندی که به بازار آمده جویا شویم و تعدادی انتخاب خوب و قابل استفاده به مخاطبان مشرق معرفی کنیم.

 

این‌بار به سراغ مرتضی سرهنگی رفتیم تا در چند حوزه مختلف سلیقه وی را جویا شویم:

مرتضی سرهنگی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات پایداری، دوازدهم آذر ماه 1332 در یکی از محله‌های قدیمی خانی‌آباد تهران دیده به جهان گشود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا سال 1367 در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار بود و گزارش‌ها، مصاحبه‌ها و نوشته‌های زیادی از او در این روزنامه به چاپ رسیدند.

پس از پایان جنگ در تیرماه سال 1367، همراه هدایت‌الله بهبودی به حوزه هنری رفت و دفتر ادبیات و هنر مقاومت را راه‌اندازی کردند. فعالیت این دفتر که کارش گردآوری و تدوین خاطرات و آثار ادبی دوران دفاع مقدس است، تاکنون ادامه دارد وبیش از 580 عنوان کتاب در کارنامه نشر خود دارد.

برخی آثار وی عبارتند از:


ـ اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی (جلد 1) 1363
ـ سفر به قله‌ها (پنج گزارش جنگی)  1367
ـ اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی (جلد 2) 1368
ـ اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی (جلد 3 ـ 5) 1369
ـ ده روز محاصره (خاطرات یک افسر عراقی) 1369
ـ یادهای زلال (خاطرات جنگ) 1369
ـ پابه‌پای باران (دو گزارش از خرمشهر) 1369
ـ اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی (جلد 6 ـ 8) 1370
ـ اسم من چفیه است 1372
ـ روزهای خرمشهر  1376
ـ نماز، ولایت، والدین  1378
ـ همسفر شقایق (خاطرات همسران فرماندهان شهید استان کرمان)  1378
ـ خرمشهر کو جهان‌آرا (گفت‌وگو با صغرا اکبرنژاد، همسر سردار شهید سیدمحمد جهان‌آرا) 1379
ـ مرتضی آیینه زندگی‌‌ام بود (گفت‌وگو با مریم امینی، همسر شهید سیدمرتضی آوینی)  1379
ـ اسم من پلاک است/ دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1380
ـ اسم من خاکریز است / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1380
ـ خانه کوچک، زندگی بزرگ (گفت‌وگو با پروین داعی‌پور، همسر سردار شهید حسن باقری)  1382
ـ خرمشهر، خانه‌ رو به آفتاب (گفت‌وگو با صدیقه زمانی، همسر سردار شهید عبدالرضا موسوی)  1386
ـ محرم در اسارت (گزیده خاطرات آزادگان)  1386
ـ حرف ما (گزیده سرمقاله‌های کمان) 1387
ـ همه چیز درباره جنگ 1387

آنچه در ادامه می خوانید متن گفتگوی کوتاه ما با این نویسنده و فعال فرهنگی است که تقدیم حضور مخاطبان ارجمند می شود:

مشرق: در ژانر دفاع مقدس شما چه آثاری را مطالعه کردید و پسندیدید؟

"دختر شینا" به قلم خانم بهناز ضرابی زاده کتاب خوبی است. "پایی که جاماند" هم که این روزها حسابی طرفدار پیدا کرده است و توصیه می کنم مخاطبان شما آن را بخوانند. یک اثری هم هست به نام "مهمان صخره ها" که خاطرات یک خلبان به نام محمد غلامحسینی را در زمان هشت سال دفاع مقدس روایت می کند.

 
کتاب "مهمان صخره ها" به همت راحله صبوری و از طریق انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد. داستان مهمان صخره ها مربوط به خلبانی کار کشته به نام محمد غلام‌حسینی است که بعد از اتمام دوره آموزش خلبانی خود در آمریکا و با شنیدن خبر جنگ به ایران بار می گردد و برای کشورش در ماموریت های مختلف پرواز می کند. اما در یکی از عملیات ها هواپیمایش سقوط کرده و به دست کرد های حزب دموکرات اسیر می شود.

در این میان اتفاقات بسیاری برای وی رخ میدهد تا این که نهایتا نیروهای ایرانی وی را نجات می دهند.


شاهرخ بزرگی
۱۴تیر


کارشناسان بر اساس آخرین بررسی های خود ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی را انتخاب و معرفی کرده اند.

به گزارش شگفت انگیز، کارشناسان بر اساس آخرین بررسی های خود ۵ گوشی هوشمند برتر مبتنی بر سیستم عامل اندروید را انتخاب و معرفی کرده اند.

این گوشی های هوشمند هم اکنون در بازار جهانی عرضه می شوند و به صورت گسترده مورد استقبال کاربران قرار گرفته اند. لیست این محصولات به قرار زیر اعلام شده است:

• گوشی هوشمند Nexus 4:

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

گوگل علاوه بر آنکه سیستم عامل این محصول را تولید کرده است، در بخش طراحی و تولید سخت افزار این محصول هم نقش داشته است و به همین خاطر می توان آن را بهترین گوشی اندرویدی موجود دانست. این محصول شامل پردازنده چهار هسته ای ۱٫۵ گیگاهرتز می شود، نمایشگر لمسی ۴٫۷ اینچی با کیفیت WVGA IPS را در خود جا داده است، دوربین ۸ مگاپیکسلی و دوربین دوم ۱٫۳ مگاپیکسل دارد و با حافظه های داخلی ۸ و ۱۶ گیگابایتی عرضه می شود.

• گوشی هوشمند HTC One:

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

این محصول که با امکانات پیشرفته خود مورد استقبال جهانی قرار گرفته است، بدنه آلومینیومی زیبایی دارد که آن را از دیگر گوشی های موجود در بازار مجزا می سازد. برای این گوشی هوشمند پردازنده چهارهسته ای ۱٫۷ گیگاهرتزی، نمایشگر لمسی ۴٫۷ اینچی از نوع Super LCD با کیفیت Full HD، دوربین ۴ مگاپیکسلی، دوربین دوم ۲٫۱ مگاپیکسلی و حافظه های داخلی ۳۲ و ۶۴ گیگابایتی در نظر گرفته شده است.

• گوشی هوشمند Galaxy S4 سامسونگ:

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

این محصول که مدت کوتاهی از زمان عرضه آن می گذرد، بهترین گوشی تولید شده در شرکت کره ای سامسونگ است که گوی سبقت را از تمام رقبای اندرویدی خود در بازار جهانی ربوده است. از مهم ترین امکانات به کار رفته در این گوشی هوشمند می توان به پردازنده چهار هسته ای ۱٫۹ گیگاهرتزی، نمایشگر لمسی ۵ اینچی از نوع AMOLED، دوربین دیجیتالی ۱۳ مگاپیکسلی، دوربین دوم ۲ مگاپیکسلی، حافظه های داخلی ۱۶، ۳۲ و ۶۴ گیگابایتی و پشتیبانی از کارت حافظه microSD اشاره کرد.

• گوشی هوشمند Xperia Z سونی:

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

این محصول که در خانواده پیشرفته ترین گوشی های هوشمند طبقه بندی می شود، قابلیت ضدآب و ضدگرد و غبار دارد که این مسئله آن را از تمام گوشی های هوشمند موجود در بازار جهانی مجزا می سازد. این گوشی شامل پردازنده چهار هسته ای ۱٫۵ گیگاهرتزی، نمایشگر لمسی ۵ اینچی از نوع TFT 1080، دوربین دیجیتالی ۱۳ مگاپیکسلی، دوربین دوم ۲ مگاپیکسلی، حافظه داخلی ۱۶ گیگابایتی و قابلیت پشتیبانی از کارت حافظه microSD می شود.

• گوشی هوشمند Galaxy Note II سامسونگ:

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

معرفی ۵ گوشی هوشمند برتر اندرویدی از نگاه کارشناسان

اندازه بزرگ این محصول باعث شده است تا آن را دستگاهی بین گوشی های هوشمند و رایانه های لوحی بدانند. نکته ای که این محصول را از دیگر گوشی های هوشمند موجود در بازار جهانی مجزا می سازد قلم هوشمند آن است. از مهم ترین امکانات به کار رفته در این دستگاه می توان به پردازنده چهار هسته ای ۱٫۶ گیگاهرتزی، نمایشگر لمسی ۵٫۵ اینچی از نوع Super AMOLED HD، دوربین دیجیتالی ۸ مگاپیکسلی، دوربین دوم ۱٫۹ مگاپیکسلی و حافظه های داخلی ۱۶، ۳۲ و ۶۴ گیگابایتی اشاره کرد.

شاهرخ بزرگی
۱۲تیر

 

پایگاه صالحات - سخنان آیت الله احدی :

Image_00001

مطلبی را به شما عرض میکنم شاید نشنیده باشید .جناب آقای صدیقی شب فاطمیه روی منبر در بیت ایشان (بیت رهبری) که آقای رییس جمهور نشسته بود،آقای هاشمی بود ، سران مملکتی بودند ، قوه قضاییه ، همه بودند.آقای صدیقی روی منبر این مطلب را گفتو آن را نتوانست تمام کند .همین که خواست تمام کند فریاد گریه جمعیت و حضار بلند شد .

دیدند این جمعیت بسوی آقا دارند حمله میکنند که به عنوان تبرک به ایشان دست بزنند .آقا را بردند و دیگر نتوانستند جمعیت را اداره کنند .

وآن مطلب این بود :

Image00001

من همه ساله مکه که میرفتم قبل از رفتن به مکه به محضر آیت الله بهاءالدینی میرسیدم و توصیه میخواستم از ایشان.ایشان به من توصیه هایی میکرد و من این توصیه ها را در سفر مکه عمل میکردم . بعدهم که داشتم میامدم ، یک عمامه ای یا چیزی را برای ایشان هدیه میخریدم .

این دفعه که رفتم محضر ایشان این مطلب را فرمودند :

شما وقتی که میروید مسجدالنبی از قسمت جنوب شرقی مسجد ، از آن قسمت هفت قدم میاید به جلو و قسمت بعدی را هم گفت که من نمیتوانم دقیق به شما بگویم . به خاطر اینکه ایشان این را به ودیعت پیش من گذاشت . آن وقت از دو طرف به من دستور داد

وقتی که قدم زدی آمدی جلو رسیدی به آنجا ،آنجا بنشین و این ذکر سبعه را بگو. این ذکر را که گفتی انشاءالله به حوائجت خواهی رسید .

ذکر سبعه عجیب است ، علامه حسن زاده آملی بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب اذکار سبعه را دارد که اینها را از آسید علی آقا قاضی گرفتند . ذکر سبعه واقعاً یک ذکریست که معجزه میکند در نفس انسان عجیب معجزه میکند .

آقای صدیقی می گوید ، عرض کردم: آقای بهاءالدینی چه وجهی دارد که من باید آنجا بنشینم و این اذکار سبعه را بگویم. چه وجهی دارد هفت قدم از آنجا قدم بزنم .

حالا همه دارند مثل شما گوش میدهند همه دارند دقت میکنند آقای صدیقی چه میخواهد بگوید .

گفت : وجهش این است که دارم به شما میگویم فقط پیش شما بماند .

وقتی که حضرت زهرا سلام الله علیها آمد برای دفاع از علی ابن ابیطالب علیه السلام بدنش خون آلود بود وقتی که آمد ، که داخل مسجد وارد نشد وقتی که برگشت دیگر توان از او رفت دیگر به گونه ای شد که میخواست ادامه راه را بدهد نتوانست ، آنجا نشست و فکر میکنم که آن مکان به خون فاطمه سلام الله علیها رسیده است . آنجا حاجتتان را بخواهید .

فریاد گریه جمعیت بلند شد

بعد آقای بهاء الدینی میگوید : این کار را انجام بده .

ایشان میگوید

من رفتم اینکار را انجام دادم حالا تو نگو آقای بهاء الدینی خودش هم نظر دارد ، نیت دارد ، یا حاجتی دارد .چون خودش مشرف نمی شود .

حالا جالب این است که حضار دارند به آقای صدیقی توجه می کنند ازاعیان شخصیتی مملکت ، و هم آقایانی که شرکت کننده بودند ، ایشان هم با ضرس قاطع دارد مطلب را می گوید.

گفت : من رفتم مدینه همین کار را انجام دادم ، بعد از این رفتم مکه دیدم از بلند گو صدا میزنند : آقای صدیقی دوباره بروند مدینه . من دوباره رفتم مدینه ، چند روزی مدینه ماندم ، وقتی برگشتم به ایران یک عمامه ای خریده بودم رفتم محضر حاج آقا ، رسیدم، تا سلام علیک کردم بدون اینکه حرفی بزنم ،

حاج آقا بهاء الدینی فرمودند:

میدانی ثمره ذکر امسال چه بود ؟

گفتم : نه

گفت : نمیدانی ثمره ذکر امسال چه بود ، نگرفتی؟

گفتم : نه

فرمود :امسال ثمره ذکر شما یکی این بود که شما دو بار آمدید مدینه،

گفتم شما مطلعید من دو بار امسال آمدم مدینه .

گفت : بله آنجائی که نشسته بودید ذکر می گفتید در آنجا با تو بودم.

این نوارش دربیت آقا هست،دم در که می فروشند ، نوار سه سال قبل فاطمیه

بعد برگشت و گفت :

ثمره دوم اینجا بود :

که تا گفت مجلس به هم پاشید اینقدرمردم به خودشان زدند وگریه کردند که آقا تشریف بردند ؛ دیدند که دیگر نمی شود جمعیت را اداره کرد .

فرمودند : ثمره دوم این بود که آن نیتی که من میخواستم ، به آن نیت رسیدم ، و آن این بود

که امسال مقام معظم رهبری به دیدارامام زمان نائل آمد .

 

61

 

تبدیل از فایل صوتی به متن توسط آقای کامرانی.

 

شاهرخ بزرگی
۰۹تیر

به گزارش وبلاگستان بولتن نیوز؛ مهدی مشکینی در سرزمین شلمچه نوشت:

حاج حسین شریعتمداری نه تنها یک روزنامه‌نگار بلکه یک تحلیل‌گر و مفسری مومن با ذهنی کاملا استراتژیک است که سابقه مبارزاتی را از دوران جوانی در کارنامه خود دارد و امروز با گذشت چندین ده سال از عمرش، به ستاره‌ای درخشان در آسمان انقلاب اسلامی تبدیل شده است.

شاید بتوان حاج حسین را از محبوبیت ترین شخصیت‌های مطرح سیاسی در جمع بچه‌های حزب‌اللهی دانست، با حضور در روزنامه کیهان، بیش از گذشته مورد بغض دشمنان انقلاب و مورد لطف دوستداران انقلاب اسلامی قرار گرفت. نگارنده در مدت حدوداً دوسالی که توفیق حضور در کیهان را داشته به جرات می‌تواند شهادت بدهد که حاج حسین از خستگی ناپذیرترین بسیجیان انقلاب و سربازان رهبر معظم انقلاب است؛ حاج حسین همزمان با طلوع آفتاب در محل کار خود حاضر و بعد از اتمام کار روزنامه و تقریبا در آخرین دقایق قبل از آغاز روز جدید،راهی منزل می‌شود. معرفت و انگیزه‌اش نسبت به ترویج و دفاع از گفتمان و اندیشه انقلاب اسلامی واقعا وصف ناشدنی است، با هیچ کس عقد اخوت نبسته و بهترین تعبیر اینکه«حزب‌اللهی است به معنای واقعی کلمه»



مقدمه فوق، هدفش ذکر چند نکته درباره اظهارات اخیر یک کاندیدای شکست خورده انتخابات شورای شهر است که مدعی شده حسین شریعتمداری باید بازنشسته شود چون به گفته وی، همفکرانش رای نیاورده اند؟!.
1- حاج حسین در روزهای که مدعیان اصلاح‌طلبی در دستگاه اجرایی و نظارتی کشور حاکم بودند، تمام قد، علمی، مستدل، آگاهانه و هوشیارانه در مقابل توطئه افکنی‌ها ایستاد و روشنگری کرد که روشنگری‌هایش تن مدعیان را لرزاند و دل مومنان را شاد کرد، حالا فرض که آن دوران در حال تکرار است- با توجه به اصلاح طلب نبودن آقای روحانی و اصولگرا بودن مجلس و هوشیاری مردم قابل تکرار نیست- حاج حسین نه تنها خود را بازنشسته نخواهد کرد بلکه سرآغازی برای فعالیت با قوت ایشان خواهد بود. به نظر می‌رسد افراطیونی که ناشیانه بازنشستگی حاج حسین را مطرح می‌کنند از روشنگری‌های کیهان در مقابل تحرکات افراطی مضطرب هستند.
2- مدعی شده‌اند که چون همفکران شریعتمداری رای نیاورده‌اند، زمان بازنشستگی ایشان فرا رسیده است؛ اولاً آقای روحانی اصلاح طلب نیست و بارها و بارها در مقابل تحرکات افراطی مدعیان اصلاح‌طلبی در کوی دانشگاه، فتنه88 و .. موضعی صریح داشته‌اند و ثانیاً فرض که چنین باشد- که نیست- در اینصورت، بهار فعالیت روزنامه نگاری حاج حسین آغاز شده است.
3- گفته‌‌اند شریعتمداری باید از مردم عذرخواهی کند؟، گویا ایشان اطلاع ندارند که امروز مردم از مدعیان دروغگوی تقلب در انتخابات انتظار عذرخواهی دارند نه از امثال حاج حسین که تیتر یک روزنامه خود را به پیروزی آقای روحانی و تیترهای صفحه دوم را به پیام تبریک نامزدهای اصولگرا به رئیس‌جمهور منتخب اختصاص داده بود؛ تفاوت همفکران حاج حسین با دیگران در همین است که آنها دموکراسی را در بوق و کرنا می‌کنند اما اساس آنرا منوط به نتیجه‌اش بر می‌تابند اما شریعتمداری‌ها مردم سالاری دینی را با هر نتیجه‌ای تکریم می‌کنند.
و اما خطاب به آقای شجاعی روزنامه‌نگار به اصطلاح اصلاح طلب باید گفت، شریعتمداری با فحش‌ها و اقدامات کودکانه امثال شما از میدان مبارزه و دفاع از انقلاب اسلامی خارج نخواهند شد، حاج حسین از اندیشه حمایت می‌کند نه شخص؛ خبرنگاری که مبتنی بر رسالتس و براساس تکلیف شرعی عمل می کند و بدون وضو قلم به دست نمی گیرد ارنتیجه عبورکرده و نفس فعلش جهاد در راه خداست و هر نتبجه که مترتب شود نفس و ارزش جهاد را تحت تاثیر قرار نمی دهند بنابراین شریعتمداری و شریعتمداری ها هیچگاه شکست نمی خورند.
و در پایان، یک روز از حاج حسین درباره علت پیروزی نیروهای مجاهد و رزمنده حزب‌الله لبنان شنیدیم که گفت، آنها که می میرند کارشان تمام است و لذا خودشان می گویند "آنچه پایان کار( مرگ ) ماست نقطه آغاز( شهادت ) آنهاست و مسئله اصلی همین است.
شاهرخ بزرگی
۰۹تیر


از روزی که شنیدم حاج حبیب الله معلمی در بستر بیماری افتاده، سخت غمگین شدم. احساس می کردم بغضی در گلویم مانده که باید بیانش کنم. خاطرم نیست که اولین بار کی او را دیدم ولی به نظرم همراه حاج صادق آهنگران قبل از عملیات والفجر 8 در کیانپارس منزلشان رفتم. پیرمردی تکیده و ساکت بود. صادق مرا که معرفی کرد تنها نگاهی عاقل اندر سفیه کرد وخنده ای زد و گفت خوش آمدید. از اولین تصویری که از او دارم چیزی زیادی یادم نیست ولی دورترین تصویری که از او دارم هم با او تفاوتی ندارد.


بعد از فتح فاو در حالی که دوستان خوبم مثل مسعود اکبری، محمدرضا ایزدپور، حمید صالحی، بهرام رحمانی در لب چولان های اروند در شب سرد بهمن 1364 به شهادت رسیدند به اهواز آمدم و سری به شاعر شعر جنگ زدم و از او خواستم در رسای این شهدا نوحه ای بسراید.
حالش اصلاً خوب نبود ولی قول داد کاری کند.

در خطوط پیشانی اش که خیره می شدم تو گوئی دردی رسوب کرده در آن که به چشم می آمد.

عاقبت رفت و من باز احساس ناداری برم غلبه کرد. به همین سادگی یکی از عزیزترین هایم را از دست دادم. البته برای من نه برای کسانی که حتی برای یک بار حاضر نشدند سری به او در بیمارستان نفت اهواز بزنند و بابت زحمات او در هشت سال دفاع مقدس تفقدی نمایند. یاد آن مرد آسمانی بخیر. به حاج صادق دوست عزیزم تسلیت می گویم. به سیف الله معلمی فرزند عزیزش نمی دانم تسلیت بگویم یا نه. زیرا حاج حبیب الله معلمی کمتر از شهیدی خدمت نکرد اگر نگویم بیشتر.

باورم نمی شد دیگر حاج حبیب الله معلمی از آی سی یو بیمارستان شرکت نفت اهواز بیرون نیاید. همین چند روز پیش بود که با حاج رضا نبوی مداح خوب اهوازی و دوست دوران دفاع مقدسم در حرم امام رضا تلفنی صحبت می کردم. وقتی از حاج حبیب الله گفت دلم گرفت و از او خواستم پشت پنجره فولاد برایش دعا کند. او می گفت وقتی چند روزپیش عازم سوریه بودم در کنار تخت بیمارستان در گوش شاعر شهرمان گفتم کنار حرم حضرت زینب حتماً دعاگوی شما هستم قطره ای اشک از گوشه چشمش سرازیر شد. هر چه بود گذشت. می دانم که امروز قلب حاج حبیب الله قرار می یابد.
 
او مدتها بود که با این بیماری دست و پنجه نرم می کرد. چه می دانم با بازی تقدیر چه کنم. حاجی ما عاقبت مثل چراغی که شعله بکشد قد کشید و بی صدا راهی شد. امیدوارم مزد آن همه سروده هایش را در شب اول قبر در طبقی از نور بگیرد. دعا می کنم ما هم مثل شاعر شهرمان این چنین ساده و بی ریا راهی شویم.

حرفهایم برای این مرد بزرگ تمام نشد ولی حس می کنم کاغذ می سوزد و شعله ای که به ظاهر دیده نمی شود بر آن خطی از خاکستر می گذارد. یادش بخیر

 *پژوهشگر و نویسنده در حوزه علوم اسلامی و دفاع مقدس(محمدمهدی بهداروند)

شاهرخ بزرگی