صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

شهید مهدی فلاحت پور بروایت شهید آوینی

يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

شهادت « مهدی فلاحت پور » تصویر بردار مجموعه روایت فتح به سال 1371 شمسی در لبنان.

مهدی فلاحت پور ، در سال 1343 به دنیا آمد و از سال 1366 وارد گروه تلویزیونی جهاد سازندگی شد ، تصویر برداری چند قسمت از مجموعه روایت فتح ، دسته ایمان و ... از کارهای مهم اوست .

وی که عضو گروه تصویر برداران روایت فتح بود، در پی ماموریتی که از طرف شبکه دوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به لبنان داشت به هنگام تصویر برداری ، در جریان تهاجم هواپیمای جنگنده اسرائیلی به آن منطقه به شهادت رسید .

شهید مهدی فلاحت پور برنده دیپلم افتخار و جایزه بهترین فیلم برداری برای مجموعه فیلم روایت فتح در سال 1371 شده است.

شهید مهدی فلاحت پور بروایت شهید آوینی

مرگ مردانه:

آن روز که در مدینة‌النبی، در زیرزمین هتل العطاس به گوشم رسید که یکی از خبرنگاران تلویزیون در لبنان به شهادت رسیده است، دلم به آنچه رخ داده بود گواهی نداد. پرسیدم: «نامش چه بود؟» نگران بچه‌ها بودم؛ مهدی همایونفر، مصطفی دالایی، مرتضی عسگری و مهدی فلاحت‌پور. آنها برای فیلمبرداری مجموعه‌ی مستند تلویزیونی «سه نسل آواره» به لبنان رفته بودند. پرسیدم: «نامش چه بود؟» جواب داد: «درست نمی‌دانم، گویا فلاحی باشد و یا چیزی شبیه به این.» باز هم نه در تخیلم و نه در قلبم، متوجه فلاحت‌پور نشدم. امکان تحقیق بیش‌تر نداشتم، اما آن روز را هر چه کردم که این خبر را از یاد ببرم، نشد که نشد: «یک خبرنگار ایرانی... یعنی چه کسی بوده است؟ یعنی بچه‌ها توانسته‌اند برای فیلمبرداری از عملیات حزب‌الله به جنوب بروند؟ جرأ‌تش را که دارند... اما این کار که فقط جرأ‌ت نمی‌خواهد. پس چه کسی بوده است؟» بچه‌های ایرانی دفتر صدا و سیما در بیروت را نیز غالباً می‌شناختم. در میان آنها هم کسی را با نامی شبیه به این نمی‌یافتم.

فردای آن روز، یک‌باره حقیقت را دریافتم: «نکند فلاحت‌پور باشد!» که هم او بود. در رمان‌ها خوانده بودم که در توصیف احوال کسی، بعد از آنکه خبر ناگواری را می‌شنود، نوشته‌اند: «نفس در سینه‌اش حبس شد» و معنای این جمله را نمی‌فهمیدم. برای چند لحظه، از شدت شگفتی، نفس در سینه‌ام حبس شد و غمی شیرین در قلبم احساس کردم. و بعد خیلی زود خودم را باز یافتم چرا که خبر از شهادت بود نه مرگ: «یعنی هنوز هم ممکن است؟ بعد از آنکه باب شهادت بر ما مسدود شده است؟ و بعد از این سال‌ها که از پایان جنگ می‌گذرد؟» و چون دیگرباره به درونم بازگشتم، مهدی را بسیار بزرگ‌تر از آنچه می‌شناختم باز یافتم، و خودم را بسیار کوچک‌تر از آنچه می‌دانستم: «برای مرگ آماده‌ای؟ هم الان اگر ملک‌الموت سر رسد و تو را به عالم باقی فرا خواند، هر چند با شهادت، آماده‌ای؟» دیدم که نه؛ شهوت زیستن مرا به خاک بسته است، چنگ در خاک زده و ریشه دوانده است. و می‌دانستم که شهدا را پیش از آنکه مرگشان در رسد دعوت می‌کنند و آنان لبیک می‌گویند. و تا چنین نشود، اجل سر نمی‌رسد. این را به تجربه و حضور دریافته بودم. مهدی فلاحت‌پور عظمت یافت و من، حقیرتر از آنچه درباره‌ی خویش گمان می‌بردم ، در حیرت فرو ماندم. صالح‌ گفت: «چقدر دلسنگی!» و من می‌دانستم که چنین نیست. اما جواب نگفتم. از خودم ناامید شده بودم: «همین است که هست. شکر کن که یک‌بار دیگر چهره‌ی حقیقی خودت را در آینه‌ی شهادت مهدی فلاحت‌پور باز یافتی. شاکر باش!»

مهدی فلاحت‌پور را از سال ٦٥ می‌شناختم، از اولین دوره‌ی آموزشی برنامه‌ی «روایت فتح»، از اولین روز تشکیل کلاس‌ها در منظریه. او هم‌آمده بود، همراه با رضا خواجه تاج. قرار بود که من برای آنها «بیان تصویری» درس بدهم. از میان آن جمع سی چهل نفری، چهره‌ی او و خواجه‌تاج بیش از همه مرا گرفته بود. فلاحت‌پور به آدم‌های مبتدی نمی‌مانست... و بعد فهمیدم که از سال‌ها پیش در تبلیغات لشکر ٢٧، فیلمبردار است.

از آن پس تا امروز جز برای مدتی کوتاه با هم بودیم. سه فیلم از آخرین فیلم‌های روایت فتح را او فیلمبرداری کرد: «دسته‌ی ایمان از گروهان عابس» _ عابس بن ابی شبیب شاکری _ و بعد از جنگ هم، «با من سخن بگو دوکوهه» و «سراب»، که باز هم فیلمبردار بود. در دانشگاه هنر، رشته‌ی سینما قبول شد و هشت ماه پیش هم ازدواج کرد. و بالأ‌خره، قرار بود که در مجموعه‌ی جدید روایت فتح هم با هم کار کنیم.

مهربان بود و بسیار لطیف. گلی بود که خار نداشت. نه به آن معنا که کمال مطلق باشد. اینکه می‌گویند «گل بی‌خار، خداست» حرفی است بسیار کلی‌تر از اینکه من می‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم آن‌همه لطیف بود و مهربان و متواضع که اگرچه با تو درمی‌آمیخت و در تو نفوذ می‌کرد و از تو تأ‌ثیر می‌پذیرفت، دوست می‌داشت و دوستش می‌داشتند، اما هیچ دوستی را سراغ نداری که از او آزار دیده باشد. اهل ریا نبود و خودش را بیش‌تر از آنچه بود نشان نمی‌داد. و آن‌همه بی‌تکلف بود که خودش را هرگز تحمیل نمی‌کرد و همه در کنار او فرصت می‌یافتند که خودشان باشند، در عین آنکه بی‌اعتنایی هم نمی‌کرد و با همه گرم می‌گرفت. عجب نداشت و هر که چنین باشد عظمت می‌یابد و کرامت، هرچند دیگران در نیابند. نظام پنهان عالم بر این است که آدم‌های فارغ از عجب و خودبینی، بزرگی می‌یابند و محبوب می‌شوند. بزرگانی چنین، در زمین گمنامند و در آسمان مشهور. و همین خصوصیت حقیقت وجود او را از ما پنهان داشته بود و اصلاً گمان نمی‌بردیم که چنین برگزیده شود و چنین زیبا به استقبال مرگ برود، آن هم در این روزگار که تجدید عهد دیگر به این سهولت نیست که خودت را به قطار تهران _ خرمشهر برسانی و سر راه در پادگان دوکوهه پیاده شوی. و این برای مردان مرد که جان خویش را وامدار جانبازی می‌یابند و سر خویش را امانتی می‌دانند که باید در کربلا مسترد شود، سخت دشوار است.

معلوم می‌شود که باب شهادت بر همه مسدود نشده و مهم این است که خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد. آنگاه راکت‌های هواپیماهای اسرائیلی او را پیدا می‌کنند و مأ‌موریت خود را به انجام می‌رسانند. سعادت بسیار می‌خواهد که آدم به دست شقی‌ترین اشقیا یعنی غاصبان سرزمین معراج کشته شود و آن هم اینچنین. اگر آن جیب لباسش که کیف بغلی و کارت‌های شناسایی او را در خود محفوظ می‌داشت پیدا نمی‌شد، هیچ نشانی از او بر جای نمانده بود. و برای مردانِ مرد کدام مرگ از این زیباتر؟

انسان در همه حال خود را پنهان می‌دارد، مگر آنگاه که خودش را در خطر بیند؛ در هنگام اضطرار و در معرکه‌ی جنگ. آنگاه وقتی مرگ را نزدیک می‌یابد، اگر بخواهد که همچنان خودش را پنهان دارد، باید که جانِ شیرین را بهای حفظ نقاب ظاهر کند و از جان بگذرد، اما از چهره‌ی ریایی خویش در نگذرد _ که نمی‌تواند. پس چون پای مرگ در میان آید، ملاحظات و مصالح را هرچه هست وا می‌گذارد و آن ذات پنهان خویش را رها می‌کند که ظهور یابد. اینجاست که کوس رسوایی او را بر سرِ بازار می‌زنند.

آنان که صفت ترس را از ذات خویش برنکنده‌اند، اگرچه در چشم خلق به شجاعت و جسارت مشهور باشند، چون پای مرگ در میان آید، همچون مارمولکی که از وحشت رعد و برق در سوراخ می‌خزد از معرکه‌ی جنگ می‌گریزند. در این هنگامه است که تعلقات، هرچه هست، ظهور و بروز می‌یابند و سرائر آشکاری می‌گیرند. و تعلقات هرچه بیش‌تر باشند شهوت زیستن بیش‌تر است و خواست حفظ حیات، حتی به بهای بندگی نامردمان، بیش‌تر. پس کمال انقطاع در آمادگی برای مرگ است، نه از سر یأ‌س و دلزدگی، که از سر آزادگی... و چنین است که شهیدی از میان انسان‌ها انتخاب می‌شود.

شهید منتظر مرگ نمی‌ماند؛ این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می‌یابد، نه آن کس که دغدغه‌ی مرگ حتی آنی به خود وا نمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده‌ی غفلت می‌آویزد تا از دغدغه‌ی مرگ برهد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۲
شاهرخ بزرگی

نظرات  (۱)

۲۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۵ مراسم نکوداشت یاد وخاطره شهید مهدی فلاحت
ا سلام.بعد از ظهر روز جمعه27 اردیبهشت ساعت 5-7 مراسمی جهت پاسداشت فداکاریها ورشادتهای شهید مهدی فلاحت پور در کنار مزار وی در چندار به همت گروه فرهنگی وارثین برگزار خواهد شد .امیدواریم در این مراسم حضور بهم رسانید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی