عمو حسن و شهید فلاحت پور
یاد عموحسن بخیر
یاد مهدی فلاحت پور بخیر
عصرهای پادگان دوکوهه با عموحسن و بچه ها یک حال و هوای دیگه ای داشت. دیگه هرگز اون روزا رو نخواهیم دید. دیگه هرگز دستمون به آسمان اون عزیزان نمی رسه. دیگه هرگز صفای اون آدما رو حس نخواهیم کرد. تا ابد سهم ماها سوختن و گداختنه. تا ابد دست و پا زدن تو خاطرات و هرگز به اونها نرسیدنه! مگه نه؟
یعنی تو هنوز آرزو داری که در باغ شهادت رو بعد سالها زنگ و زنگار دلمون واسه ماها باز کنند؟؟؟!!
من که باورم نمیشه. ما دیگه از همه چیز دور شدیم. حتی خودمونو هم فراموش کردیم. اصلاً ما کی هستیم از کجا اومدیم اینجا چکار می کنیم؟!
توی ارتفاعات کردستان اونوقت که هواپیماهای عراقی بمب خوشه ای انداختند و ماها همه خزیدیم روی زمین، مهدی فلاحت پور با یه آرامش و سکینه خاصی دیدم ترس از او دور دور بود. اونجا فهمیدم هرگز به مقام او نمی رسم. هرگز از این دروازه عبور نخواهم کرد مگر اینه باریتعالی خودش رحمی کنه و ما رو هم لایق دیدار کنه.
یعنی میشه. پس همه مون همه جامونده ها دعا کنیم که بشه !!!