صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۷مهر

بولتن نیوز: شخصیت و خلق و خوی آقای هاشمی به گونه‌ای است که همواره تمایل داشته تا گروه‌ها و جریان‌های مختلف سیاسی موجود در کشور، او را به عنوان تکیه‌گاه و نقطه عزیمت خود بپذیرند.

به گزارش بولتن نیوز، به همین دلیل با مرور عملکرد آقای هاشمی می‌توان به این نکته پی برد که وی همواره با گروه‌های مختلف سیاسی و حتی گروه‌های مخالف و معاند با جمهوری اسلامی نیز ارتباط داشته است.

حمایت‌های وی از سازمان تحت امر مسعود رجوی در سال‌های نزدیک به پیروزی انقلاب که یکی از موضوعات اختلافی بین او و امام خمینی (ره) بود تا بدانجا پیش رفت که وقتی دید امام از این گروه حمایت نمی کند، برای مدتی حتی از امام نیز فاصله گرفت.

مورد بعدی، حمایت های وی از گروهک نهضت آزادی و به طور خاص مهدی بازرگان - که به تعبیر امام نیروهای سازمان منافقین نیز فرزندان معنوی او بوده اند- نیز از موضوعاتی است که در مشی سیاسی هاشمی به چشم می خورد.

در این‌باره حتی خود آقای هاشمی نیز به آن اذعان کرده اند. برای مثال در کتاب «عبور از بحران» که مربوط به دست‌نوشته‌های آقای هاشمی در سال 60 است می توان گوشه هایی از دفاع وی از نهضت آزادی و مهدی بازرگان را ملاحظه کرد. در جایی از این کتاب او نوشته است:

 

"جلسه‌ علنی‌ داشتیم‌، مهندس‌ [مهدی‌]بازرگان‌، اولین‌ سخنران‌ قبل‌ از دستور بود. در قسمتی‌ از اظهاراتش‌ ضمن‌ اظهار تأثر از شهید شدن‌ پاسداران‌  و شخصیتها به‌دست‌ تروریستها، از اعدام‌ها و سخت‌ گیری‌های‌ دادگاه‌های‌ انقلاب‌ هم‌ انتقاد داشت‌ و آمریکایی‌ بودن‌ تروریست‌ها را مردود دانست. اظهارات‌ ایشان‌، مورد اعتراض‌ شدید جمعی‌ از نمایندگان‌ قرار گرفت‌. مجلس‌ را متشنج‌ و ترک‌ کردند و به‌ ایشان‌ اعتراض‌ نمودند. کسی‌ از ایشان‌ دفاع‌ نکرد. دوستانش‌ هم ‌وحشت‌ کرده‌ بودند. مجلس‌ را به‌ عنوان‌ تنفس‌، تعطیل‌ کردم‌.

پس‌ از نیم‌ ساعت‌، دوباره‌ کار را شروع‌ کردیم‌. دستور جلسه‌، بحث‌ در لایحه ‌بازرسی‌ کل‌کشور بود. با قید دو فوریت‌ مطرح‌ بود و شورای‌ نگهبان‌ حضور داشت‌. به‌ خوبی‌ ادامه‌ یافت‌. ظهر جمعیتی‌ از بازاریان که‌ جریان‌ مجلس‌ را از رادیو شنیده‌ بودند، به‌ عنوان‌ اعتراض‌ به ‌اظهارات‌ آقای‌ بازرگان‌، مقابل‌ مجلس ‌آمدند و شعارهای‌ تندی‌ علیه‌ ایشان‌، لیبرال‌ها، بنی‌صدر، امریکا و منافقان ‌می‌دادند و همان‌ جا نماز خواندند. جمعی‌ از نمایندگان‌ با آنها صحبت‌ کردند. من‌ هم‌ به‌ میان‌ آنها رفتم‌. دادستان‌ انقلاب‌، تصمیم‌ به‌ بازداشت‌ آقای‌ بازرگان‌ گرفته ‌بود، مانع‌شدم‌."(!!!)

و یا در صفحه‌ای دیگر از این کتاب می‌خوانیم:

"جلسه‌ علنی‌ داشتیم‌؛ در ادامه‌ بحث‌ از لایحه‌ بازرسی‌ کل‌ کشور. نگران‌ نطق‌های‌ تند قبل‌ ازدستور، علیه‌ نهضت‌ آزادی‌ بودم‌؛ کنترل‌ کردم‌. آقای‌ یار محمدی‌مطالب‌ تندی‌ تهیه‌ کرده‌ بود، که‌ به‌ خواهش‌ من‌، از صحبت‌ منصرف‌ شد. آقای‌ رضوانی‌ که‌ تندتر از دیگران‌ است‌، در اظهاراتش‌ مراعات‌ کرد. حرفهایش‌  را دیروز با مردم‌، در مقابل‌ مجلس‌ گفته‌ بود. به‌ خیر گذشت‌. مهندس‌ بازرگان‌ شرکت ‌نکرده‌ بود. احتمال‌  می‌رفت‌ که‌ دوستانش‌ هم‌ شرکت‌ نکنند، ولی‌ آمده ‌بودند. آقای‌ سازگارنژاد، از اهانت‌ آقای‌ یارمحمدی‌ شکایت‌ داشت‌. در حضور من‌ نزاعشان‌ د رگرفت‌. آقای‌ یارمحمدی‌، یک‌ سیلی‌ پراند که‌ نخورد، ولی‌ خیلی‌ بد بود. در تالار دو طرف‌ صندلی‌ من‌ ایستاده‌ بودند. با خوشرویی‌ به‌ قضیه‌ خاتمه ‌دادم‌، ولی‌ باید رسیدگی‌ کنم‌."

اما در قسمت انتهایی همین یادداشت نیز موضوع جالبی به چشم می خورد. آقای هاشمی از خانه‌ جدید خود که به دلیل نزدیکی با امام آن را اجاره کرده بود سخن گفته و نوشته است:

"شب‌ به‌ خانه‌ جدید، در جنب‌ منزل‌ امام‌ آمدم‌. خانه‌ای‌ که‌ به‌ من‌، به‌ عنوان‌ اجاره ‌واگذار شده‌. به‌ خاطر ملاحظات‌ امنیتی‌ اینجا را ترجیح‌ داده‌اند. حدود ششصد متر زمین‌ و شش‌ اتاق‌ و زیرزمین‌ دارد؛ برای‌ ما کافی‌ است‌. در کوچه‌ بن‌بست‌ است‌. دیوار بلند حسینیه‌ جماران‌ و سر و صداهای‌ همیشگی‌ ملاقات‌ کنندگان‌ امام‌ و برنامه‌های‌ حسینیه‌، مزاحم‌ است‌. اما امنیت‌ و هم‌ جواری‌ امام‌ امتیاز است‌. خانه ‌ملکی‌ خودم‌ در دزاشیب‌، متروک‌ می‌ماند که‌ برای‌ بچه‌ها بازسازی‌ شود."

شاهرخ بزرگی
۱۶مهر
 

در گفت‌وگوی فارس با بازیگر نقش شهید باقری بخوانید:

 

* خیال می‌کردم یک سری از فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند

* فقط می‌دانستم یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد

* وقتی فهمیدم شهید باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بیشتر شد

* صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من لب می‌زدم

* نمی‌دانم اگر جنگ شود آیا من هم به جبهه می‌روم؟

* نباید فقط خوبی‌های یک آدم بزرگ را ببینیم

* آقای رضایی به من گفت تلاش کن به تنهایی حسن برسی

 

به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس، «مهدی زمین‌پرداز» متولد سال 1360 است و لیسانس بازیگری و فوق لیسانس کارگردانی خود را از دانشگاه هنر گرفته است. به گفته خودش خیلی اهل کارهای تصویری نیست و بیشتر در عرصه تئاتر فعالیت می‌کند.

این روزها «مهدی زمین‌پرداز» در نقش «شهید حسن باقری» در مستند «آخرین روزهای زمستان» ایفای نقش می‌کند.

این مستند تلویزیونی جمعه شب‌ها ساعت 23 از شبکه یک پخش می‌شود و آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی «زمین‌پرداز» با فارس است:

 

 

 

* از نحوه حضورتان در پروژه آخرین زمستان بگویید؟

- اگر بگویم اتفاقی، ایراد دارد؟ ...(می‌خندد)

 

* نه، هیچ ایرادی ندارد.

- آقای ابراهیم امینی از همکلاسی‌های من در دوران دانشگاه، انتخاب بازیگران این مجموعه را بر عهده داشت. یک روز او با من تماس گرفت و گفت که چنین شخصیتی هست که چهره‌اش به تو خیلی شبیه است. یک روز برای تست گریم به دفتر بیا تا کارگردان تو را ببیند و نظرش را بگوید. این طور شد که من رفتم. روزی هم که به دفتر رفتم، قرار شد اول تست گریم بدهم ببینم شبیه هستم یا نه. وقتی گریم شدم و جواب داد، حضورم در پروژه قطعی شد.

فقط می‌دانستم یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد

* وقتی با شما تماس گرفته شد که نقش شهید باقری را ایفا کنید، ایشان را می‌شناختید و می‌دانستید که قرار است نقش چه کسی را ایفا کنید؟

- خیر. من خیلی وقت است که تئاتر کار می‌کنم. تحصیلاتم هم تا فوق لیسانس کارگردانی تئاتر خوانده‌ام. پیش از این هم در کارهایی که حال و هوای دفاع مقدس داشته باشد، بازی نکرده بودم. واقعیت این است که در این رابطه به شدت استرس داشتم و روزی هم که برای تست رفتم خیلی استرس داشتم. فقط می‌دانستم که یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد و یک ایستگاه مترو هم به نام ایشان وجود دارد. فقط می‌دانستم که یک فرمانده است و از ویژگی‌های دیگر او هیچ اطلاعی نداشتم.

وقتی فهمیدم شهید باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بیشتر شد

وقتی تست گریم جواب داد و از دفتر بیرون آمدم، با چند تن از دوستانم تماس گرفتم و از آن‌ها خواستم تا اطلاعاتی درباره این شخصیت به من بدهند. وقتی آن‌ها به من گفتند که شهید حسن باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بسیار بیشتر شد. همان روز هم رفتم کتاب‌فروشی‌های نشر شاهد و چند کتاب هم در این باره خواندم. آن موقع فهمیدم که حسن باقری طرف‌های میدان خراسان زندگی می‌کرده، من هم ساکن آنجا هستم. او در دبیرستان مروی درس خوانده و اتفاقا من هم در همان مدرسه درس خوانده‌ام. این دو مورد برای من خیلی عجیب و جالب و قشنگ بود. وقتی با شخصیتش بیشتر آشنا شدم، برای ایفای نقشش نیز بیشتر ترغیب شدم.

البته باید بگویم که من پیش‌تر و تا به این سن هیچ شناختی از این شهید بزرگوار نداشتم و با مطالعه کتاب او را شناختم. تنها 30 دقیقه هم فیلم به من داده بودند که در آن فیلم شهید باقری کنار یک نقشه ایستاده بود و در مورد یک عملیات صحبت می‌کرد. بیشتر اطلاعاتم کتابی بود.

* این منابع مکتوب برای شما کافی بود؟

- نه. کتاب‌هایی که درباره شهید حسن باقری وجود دارد، در برخی موارد با هم اختلاف دارند. مثلا در یک روایت حسن باقری ‌در مسجد به شهادت می‌رسد اما در یک روایت دیگر این بزرگوار در خیابان شهید می‌شود. کمی این موارد من را دو به شک کرد، اما من در نهایت به فیلمنامه‌ای که نوشته شد بود اتکا کردم، چون مبنی بر سخنان اعضای خانواده شهید حسن باقری بود که کمک زیادی به من می‌کرد. من سه هفته پایانی فیلمبرداری به پروژه پیوستم و زمان زیادی در اختیار نداشتم. من در این مدت باید صداهای حسن باقری را گوش می‌کردم. ما 60 سکانس داشتیم که صحبت‌های حسن باقری پشت بی‌سیم با فرمانده‌ها بود که من علاوه بر حفظ کردن، باید آن‌ها را سینک می‌کردم.

صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من لب می‌زدم

* شیوه کارتان چطور بود؟

- کاملا خلاف دوبله. یعنی صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من در کنار بازی نقش ایشان، سینک لب هم می‌زدم تا مخاطب متوجه این اختلاف صدا و تصویر نشود. این کار بسیار سخت بود. من فرصت کمی برای نزدیک شدن به این کار داشتم و در واقع مصاحبه با اعضای خانواده این شهید به دادم رسید. چون نمی‌شد من حسن باقری را خلق کنم. او بوده و هست و من نمی‌توانستم او را از نظر ذهنی رد کنم و من باید خودم را به او نزدیک‌تر می‌کردم.

* چقدر در حین بازی به شخصیت این شهید نزدیک شدید؟

- نمی‌توانم بگویم خیلی، ولی این میزان زیاد بود. تا روز آخر ما درگیر بودیم که حسن باقری را نشان بدهیم و بگوییم که این فرد حسن باقری است. قرار بود که من جای او باشم و مخاطب نیز این موضوع را بداند. چون کار مستند بود و قرار نبود یک کار داستانی و اجتماعی باشد که تماشاگر درگیر شخصیت من شود. قرار بود من آنجا قرار بگیرم و تلاش کنم تا باورپذیری کار زیاد باشد. من چند کار دیگر قرار بود انجام بدهم. دوستان وقتی راش‌های بازی مرا دیدند فکر کردند که خود حسن باقری است و به من گفتند که چه جالب این فیلم‌ها را چگونه پیدا کرده‌اید؟ و وقتی من گفتم که این فرد من بودم، تعجب می‌کردند و خوشبختانه ما به خواسته آقای مهدویان (کارگردان مجموعه) مبنی بر باورپذیری نزدیک شدیم.

* سخت‌ترین بخش کار کجا بود؟

- آنجایی که صحبت‌های شهید باقری باید با لب‌ من سینک می‌شد، سخت‌ترین بخش کار بود. ‌لب زده‌ام. شما در کار صدای واقعی ایشان را می‌شنوید و من باید با تمام صدای او بازی می‌کردم. واقعا سخت بود. چون این آدم شناخته شده است و خانواده و دوستان او هستند. ضمن اینکه باید تلاش کنی تا بازی نکنی. نمی‌توانی به او ویژگی اضافه کنی، چون خودش هست؛ تمام و کمال. من تمام مصاحبه‌ها و فیلم‌های او را دیده‌ام‌. تمام عکس‌هایش را در اینترنت دیده‌ام و تلاش کردم تا حس‌های او را پیدا کنم و شبیه به حسن باقری شوم. راه رفتن او را یاد بگیرم. ببینم دوستانش درباره‌‌اش چه می‌گویند. مثلا سردار همدانی از دوستان ایشان وقتی پشت صحنه می‌آمد، از او می‌پرسیدم حسن چطور حرف می‌زد، اخلاقش چطور بود.

* پس تمام صداهایی که ما در کار می‌شنویم، متعلق به شهید باقری است؟

- بله. تمام صداها حقیقی و سر صحنه است و در جاهایی که صدای ایشان موجود نبوده و من بازی کرده‌ام، مخاطب صدای گوینده متن را می‌شنود. هر سکانس و پلان هم که می‌گرفتیم فکر نمی‌کردیم که قرار است نریشن رویش برود و همین جوری لب بزنیم و الکی حرف بزنیم. این طور نبود آقای مهدویان هم برایش خیلی مهم بود که ما آن مقطع چه جمله‌ای را می‌گوییم. تمام صداهایی که می‌شنوید صدای شهید باقری است و هیچ صدایی متعلق به من یا دوبلور نیست.

استفاده از نگاتیو 16 میلیمتری برای طبیعی شدن فیلم

* صحنه‌های جنگ بازسازی است؟

- بله. همه آن‌ها بازسازی شده است. در این کار ما از حضور افرادی نظیر سردار نقدی، آقای رضایی، آقای جعفری، آقای همدانی و ... که از جمله هم‌رزمان این شهید بودند استفاده کردیم. با آن‌ها گفـت‌وگو شده که مثلا در فلان عملیات حسن چه گفته است و نظرش چه بود. به خاطر همین ما از نگاتیو 16 میلیمتری استفاده کردیم و دوربینی که به کار بردیم نیز قدیمی بود تا همه چیز درست از آب دربیاید. نگاتیوهایی که از صداوسیما گرفته شد، نگاتیوهایی بود که صداوسیما قصد داشت آن‌ها را دور بریزد ولی ما برای حقیقی بودن کار از آن‌ها استفاده کردیم.

* در کار به نظر می‌رسد از آرشیو اجتماعی موجود در سازمان صداوسیما هم در کنار آرشیو مربوط به دفاع مقدس استفاده شده و در صحنه‌هایی مخاطب با بافت شهری و اجتماعی آن زمان هم روبرو می‌شود.

- بله. در برخی موارد گویا از فیلم‌های قدیمی استفاده شده که به داستان خطی و روایت نزدیک‌تر شود.

دیداری با خانواده شهید باقری نداشتم

* شما در طول حضورتان در ساخت این مجموعه با خانواده شهید باقری هم رفت و آمد داشتید؟ از نظرات آن‌ها هم استفاده کردید؟

- متاسفانه خیر. برای اینکه من زمانی به کار آمدم که فرصت خیلی زیادی باقی نمانده بود و آخرهای ساخت مستند بود. چند بار هم خواستیم این اتفاق بیفتد و من از نزدیک با خانواده ایشان آشنا شوم که متاسفانه نشد، ولی با دوستان ایشان نظیر آقای همدانی و آقای رضایی که آمده بودند سر صحنه، توانستم درباره خصوصیات اخلاقی شهید باقری صحبت کنم.

* بعد از پایان کار چطور؟ تا به حال نشده که خانواده ایشان شما را با گریم حسن باقری ببینند؟

- خیر. متاسفانه این اتفاق نیفتاد. چون بعد از این کار نیز من بلافاصله سر کار دیگری رفتم و این توفیق را پیدا نکردم.

* از نظر خانواده ایشان هم مطلع نیستید؟ نمی‌دانید کار را که دیدند راضی بودند یا خیر؟

- نه متاسفانه. هنوز این موضوع را پیگیری نکرده‌ام. ما قبل از اینکه فیلمبرداری را شروع کنیم، برخی صحنه‌ها را تست کردیم که دوستان شهید باقری ببینند و همه شباهت من به ایشان و باورپذیری نقشم را تائید کرده بودند.

آقای رضایی به من گفت تلاش کن به تنهایی حسن برسی

* وقتی دوستان شهید باقری سر صحنه آمدند و شما را با گریم دیدند، واکنش‌شان چطور بود؟

- اولین برخوردم با آقای رضایی بود. اولین چیزی که ایشان به من تاکید کرد این بود که تلاش کن به تنهایی حسن برسی. تنهایی حسن مهم است. پنج تا 6 بار این موضوع را برای من تکرار کردند. من از ایشان خواستم بیشتر با من صحبت کنند. من به آقای مهدویان گفتم که آقای رضایی این حرف را به من زده‌اند، به او گفتم برای برخی سکانس‌ها بگذار تنها باشم، شاید منظور آقای رضایی این بوده است. آقای مهدویان مخالفت کرد و گفت فکر نمی‌کنم منظورشان این باشد. برو و بگرد و تنهایی شهید باقری را در چیز دیگری جست‌وجو کن. تا اینکه چند روز بعد به این نتیجه رسیدیم که منظور این نیست که او در لاک خودش فرو رفته باشد. او بسیار دل گنده بود و همواره هم هوای زیردستی‌هایش را بیشتر از بالادستی‌هایش داشت. او مدام متمرکز روی کارش بود. تنهایی حسن روی کارش بود و اگر در جمع هم بود، ذهنش روی کارش متمرکز بود. من هنوز موفق به دیدن بازخوردها نشده‌ام. فقط چند نفر از دوستانش را دیدم، آن هم در زمان بسیار کم، اما به نظر من اولین کاری که ما معمولا برای شهدا انجام می‌دهیم این است که او را از ابتدا آسمانی تصویر می‌کنیم و می‌گوییم که او از ابتدا همین‌طور بوده است، اما در مورد شهید باقری این طور نیست. ما از همان ابتدا قرار گذاشتیم که شهید باقری را به عنوان یک انسان معمولی تصویر کنیم؛ مثل بقیه. بچه‌ای که درسش را هم نمی‌خوانده و زمان بچگی با بقیه دعوا هم می‌کرده است. یک هو او را یک آدم مخلص و خاکی نکنیم. یک آدم معمولی. اما چیزی که در او برجسته بود، ایمان و اعتقادش بود. او اعتماد به نفس بالا و ایمان قوی داشت. در 60 سکانسی که از او می‌بینید، متوجه می‌شوید که هیچ وقت در کارهایش اما و اگر نداشت. شاید نداشت. او می‌گفت باید بشود. این باید برایش خیلی مهم بود. او اعتماد به نفس بالایی داشت. قبلا هم تجربه نظامی نداشته و جنگ را تجربه نکرده اما با اعتماد به نفس بالا کارش را انجام می‌داد. حتی زمانی هم که می‌رود به روزنامه و کار می‌کند، هدف داشته است.

* کدام خصیصه شهید باقری بیشتر روی شما تاثیر گذاشت؟

- اعتماد به نفس و شجاعتش برای من بیشترین مرکز توجه بود. ایمان به کاری که انجام می‌دهد، خیلی والاست.

خیال می‌کردم یک سری از فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند

* شما در این کار چقدر شناختتان از شهید باقری بیشتر شد؟

- خیلی. اصلا نگاه من را به خیلی از فرماندهان جنگ عوض کرد. تا بروم درباره بقیه هم بدانم. من خیال می‌کردم یک سری از این فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند. مثلا فکر می‌کردم شهید حسن باقری یک آشنایی در جنگ داشته که پارتی بازی کرده و او را به جبهه آورده و فرمانده کرده است. حتما یک آشنایی داشته، وگرنه با وجود این همه آدم سن و سال دار چرا او را که یک جوان بوده فرمانده کرده‌اند. اما بعد از اینکه شهید باقری را شناختم متوجه شدم که واقعا حقش بوده و حتی باید بالاتر از این درجه را به او می‌داده‌اند.

نباید فقط خوبی‌ها را ببینیم

* یعنی الان نگرش شما کاملا به مقوله دفاع مقدس تغییر کرده است؟

- من همیشه پیش خودم فکر می‌کردم که چرا ما یک‌باره یک فرد را بالا می‌بریم و بعد هم او را به زمین می‌زنیم. نه فقط آدم‌های دفاع مقدس، حتی آدم‌های والای قرآنی. کارگردان‌ها و برنامه‌سازان ما از ابتدا آن‌ها را چنان بزرگ و دور از دسترس می‌کنند که مخاطب پس می‌زند. در حالی که باید طوری کار بسازند که من مخاطب از ابتدا و در موقعیت آن شخصیت قرار بگیرم و گام به گام با او همراه شوم تا درکش کنم. حسن باقری نباید یک باره و از بالا مطرح شود. من الان فهمیدم که او هم مثل من بچه جنوب شهر بوده، او هم مثل خیلی از ما خیلی موارد را تجربه کرده است و وقتی از ابتدا یک شخصیت را مثبت مثبت نشان می‌دهند، مخاطب پس می‌زند. البته برخی هم مخالف هستند و یک سری تعصب‌های بی‌جا نشان می‌دهند. اگر یک اخلاق بد هم کسی داشته باشد، باید نشان بدهیم، باید مسیری که یک فرد بزرگ طی می‌کند تا بزرگ می‌شود را ببینیم و درک کنیم.

* مستند شهید باقری تغییر نگرشی در انتخاب نقش‌هایتان ایجاد کرد؟

- ما بازیگریم و دوست داریم نقش‌های متفاوتی را تجربه کنیم. البته در تئاتر بیشتر این امکان وجود دارد و وقتی در کار تصویر می‌روی، وقتی تو را در یک نقش می‌بینند، دیگر مدام برای همان نقش تو را انتخاب می‌کنند.

* از چیزی که ساخته شده و روی آنتن می‌رود، راضی هستید؟

- برای ما قبل از پخش راش‌ها را می‌آوردند اما من نگاه نمی‌کردم. چون نمی‌خواستم که روی کارم تاثیر بگذارد. اما بعد از پایان تصویربرداری بخش‌هایی را دیدم و احساس کردم که چقدر همه چیز خوب از کار درآمده است.

* دوربین شما در این کار چه بود؟

- اس آر 16 بود که یک دوربین قدیمی است و حتی در تصاویر خط‌هایی هم در کار به وجود آورده است.

* دستمزد شما چقدر بود در این کار؟

- بگذارید که این موضوع را نگویم.

نمی‌دانم اگر جنگ شود به جبهه می‌روم

* چطور این نقش را پذیرفتید با توجه به دستمزد کمی که داشتید؟

- اول اینکه هر کسی دوست دارد که در موقعیتی خود را نشان بدهد، ضمن اینکه من وقتی فهمیدم شهید حسن باقری چه کسی بوده، برای حضورم ترغیب شدم. البته من وقتی رفتم پای کار و صحبت کردم، نمی‌دانستم باید به جای حسن لب بزنم و فکر می‌کردم صدای او نریشن کار است. کار جنگی فضای بسیار سختی است. حفظ کردن دیالوگ کار راحتی است اما باورپذیرکردن آن کار سختی است. ما سر تمام لحظات با هم بحث و گفت‌وگو می‌کردیم تا حس حسن را کاملا بیرون بیاوریم و درست پیش برویم. مخصوصا مهدویان روی این نقش تسلط داشت، چون 4 سال رویش کار کرده بود. جذابیتش هم این بود که یک سری جوان از بطن انقلاب به جبهه‌ها رفته بودند. من نمی‌دانم اگر امروز دوباره همان اتفاق تکرار شود، چه عکس‌العملی خواهم داشت. آیا به جبهه خواهم رفت؟ جای آن‌ها می‌روم؟ چه جریان تاریخی بوده که این جوان‌ها را به جبهه کشانده است؟ البته من دوست ندارم دیگر تجربه جنگ تکرار شود، اما از خودم همواره این سوال را می‌پرسم که آیا به اسم وطنم به جبهه می‌روم؟ آن‌ها بهترین دوره زندگی خود را فدای ما کردند و فرصت زندگی خود را به خاطر وطن از دست دادند. این سوال بزرگی است که من هم می‌توانم جای آن‌ها باشم؟

 

* بزرگ‌ترین درسی که از حسن باقری گرفتید چه بود؟

- اعتماد به نفس.

شاهرخ بزرگی
۰۹مهر
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در خرداد 1362، در محله ساختمان (کوی شهدای فعلی) اندیمشک و در خانواده بابایی‌زاده، پسری به دنیا امد که نام او را "مجتبی" گذاشتند.
مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با اشتیاق فراوان با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود.
 

در بدو ورود به سپاه یگان مخصوص "صابرین " را برای خدمت برگزید و چندین سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت این آموزش ها از او تکاوری دلاور و شجاع ساخته بود در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.

فرزند قهرمان اندیمشک  در تاریخ 1390/6/13 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید در حالی که ذکر "یا علی بن ابی طالب" بر زبان داشت، به فیض شهادت نائل شد.
پیکر پاک این شهید در بهشت زهرای اندیمشک در جایی که آرزوی دفن شدن در آنجا را داشت در کنار پسر عمه اش فرمانده شهید عزت الله حسین زاده آرام گرفت.

 شهید مجتبی بابایی زاده علاقه زیادی به همرزمانش داشت اما در این میان علاقه او به شهید روح الله نوزاد از جنس دیگری بود.
شهید روح الله نوزاد در حادثه تروریستی گروهک ریگی در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به همراه سردار شهید نورعلی شوشتری به شهادت می رسد و این شهادت او، مجتبی را بی‌قرار می کند.
 
 
 در کنار شهید روح الله نوزاد
مجتبی در تبریز برای تشییع پیکر روح الله شرکت و همانجا یک سخنرانی حماسی ایراد کرد و همین باعث شد که دوستانش به او گفتند: مجتبی! ما هم شهید شدیم باید بیایی و همچنین سخنرانی‌ای برای ما هم انجام بدهی که مجتبی در پاسخ به آن‌ها گفته بود که من به شما ثابت می‌کنم که قبل از همه شما شهید می‌شوم.

وصیتنامه شهید مجتبی بابایی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم به خدای واحد، پیامبر من محمد(ص)، امام علی ولی و وصی خدا، خدایا این نوشته ها قبل از اینکه برای بازماندگان من باشد برای توست و درددلی با توست چون این ناله ها متعلق به لحظه جدایی از دنیاست و مربوط به لحظه ای است که دارم آزاد می شوم.
 
 
پس چون از شرایط آن لحظه مطلع نیستم و نمی دانم در چه حالی هستم، پیش دستی نموده و سعی بر آن دارم طلب استغفار کنم و چه خوب است که انسان از لحظه مرگش مطلع نیست و موت، بی خبر به سراغ آدمی می آید. اگر این چنین نبود چه بسا آدمی به واسطه آگاهی از لحظه مرگش تا دقایقی قبل از مرگ به خدا فکر نمی کرد و چه گناهانی که مرتکب نمی شد و در لحظه مرگ استغفار می نمود و چنین دنیایی چه می شد؟
 
 
ولی الحق که تو جای حق نشسته‌ای و اینجاست که عدالت تو در آزمون خودنمایی می کند. خدایا وصیتم را در چند قسمت و برای هر مخاطب می نویسم.
 

ابتدا به خالق عزیز خودم این یگانه باور صادق.
خدایا!
من به جایی رسیده ایم که انسان روزی باید بمیرد پس تلاش برای بقاء را نمی پسندم. خدا عیبی ندارد که باور خودم را در مورد شهادت و آزادگی اعلام کنم چرا که می دانم خدای من سخت گیر نیست.
 

خدایا برای من، شهادت لحظه ای است که در اوج آمادگی جان می دهم چون در عصر ما این باور است که شهید باید در راه جهاد و در معرکه نبرد با کفار شهید شود ولی سئوال من از آن این است که کافر برای پیروزی کفرش به معرکه جنگ و با سلاح تفنگ و شمشیر می آید. پس اگر این چنین بود تاکنون با اولین جنگ باید تکلیف حق و باطل مشخص میشد.
 
 
پس من این را آموختم که اسم شهید آن هم از نظر زمینیان مهم نیست بلکه مهم آن است که تا دقایق آخرین عمرم در صف حق جویان و در  تقابل با ظالمان باشم.
 

حالا این صف ممکن است در جبهه باشد یا در خیابان شهرم و یا در هر جایی دیگر که ظلم شود.
خدایا در این مدت زمان عمرم که نمی دانم که کم بود یا زیاد قصد خدایی بودن داشتم ولی در مواردی دشمن تو (شیطان) مرا اغفال نمود خدا یا طلب عفو و مغفرت می کنم.
 
 
خدایا باز هم به من فرصتی بده تا در لحظه جان کندن بتوانم این کلمات را بر زبان بیاورم.
خداوندا عمر من همزمان شد با شروع حکومت الهی و اسلامی از وقتی که خوب و بد را از هم تشخیص دادم تمام عشقم به این انقلاب بود در زمان حیات خمینی کبیر کودکی بیش نبودم. البته حسرت نمی خورم چون بعد ازآن پیر بزرگ، سایه ولی و امامی دیگر بر سر این ملت ماند.
 

خدایا خودت خوب می دانی که از همان نوجوانی عشق به ولایت در من زنده شد که البته از شیعه اثنی عشری غیر از این مقبول نیست که البته خانواده ام بخصوص برادران بزرگترم در انتخاب این واقعیت بی تأثیر نبودند که انشاءالله هم من و هم آنان تا آخر عهد نشکنیم و ثابت قدم باشیم.
 
 
بوسه برادر شهید بابایی زاده بر پیشانی بردار
خدایا دعا می کنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد که خود آن را شهادت نامیده ای و شهادت من رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین و ظالم ترین دشمنان تو باشد. ملیت و دین ظاهر آنها برایم فرقی ندارد، مهم این است که در مقابل دشمنان تو شهید بشوم.
خدایا مرگ مرا حادثه ای طبیعی قرار نده.
 
 
در کنار شهید سید محمود موسوی

خدایا مرگ مرا شرافتمندانه و جوانمردانه قرار بده. خدایا کمکم کن که قبل از شهادت سهمی در انتقام ظلمی که در حق محمد و آل او شد داشته باشم و خدایا تمام دغدغه های من را خودت می دانی، رحمت و عنایت را از این ملت و این حکومت و این رهبر کم نکن.
واما ملت عزیزم
ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد. ملت عزیزم ای آزاده ترین ملت، مبادا لحظه ای شک و تردید کنید که شک و تردید برای شما مصائب و مشکلاتی ایجاد می کند. اگر امروز نزد خدا و اولیای خدا آبروئی دارید، از یقین و ایمانتان است.
 
 
 ارادت سعید عبدولی قهرمان کشتی ایران به خانواده شهید بابایی زاده
ملت عزیز، ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می آورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب می شناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند می دانید چرا؟ چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمی ماند.

ای ملت آزاده! به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا. جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا، با هوای نفس، آزادی بدست نمی آمد.

 
به مدیران و خدمتگزاران نظام می گویم نگاه خمینی و خامنه ای به راه شماست مبادا لحظه ای از یاد خدا و ملت غافل شویم. مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید. مبادا بین شما و خانواده شهداء فاصله ای بیفتد مبادا از آنهایی باشید که بخاطر عملتان در زمان ظهور جزء دشمنان حضرت حجت(عج) باشید. مبادا در خانه ای محکم و مستحکم زندگی کنید و در گوشه ای دیگر از شهر خانه های خشتی و سست در مقابل تندبادهای زندگی وجود داشته باشد و مبادا کم کاری شما دچار زجر و سختی شود که در این صورت وای بر شما باد و پیام آخر به کارگزاران و مدیران و مدیران نظام، نکند لحظه ای در ولایت شک کنید و حضرت امام خامنه ای را تنها بگذارید که هر چه داریم از ولایت است.
 

واما خانواده عزیزم
پدر و مادرم! لحظه ای بعد از شهادت من به خود سختی راه ندهید که با آشنایی که از شما دارم انشاءالله هیچ سختی ندارید، پدر و مادرم در این مدت 20 و چند ساله که در کنار شما بوده ام برای شما بسیار زحمت و سختی داشتم مرا حلال کنید. اگر کوتاهی کردم اگر بی احترامی کردم از خدا طلب عفو و بخشش دارم با تمام وجود شما را دوست داشتم ولی شاید به روی خود نمی توانستم بیاورم.
 

مبادا بخاطر شهادت من ادعای سهم و سهم خواهی کنید که شما حقیقتا حق الله را بجا آورده اید و اجر شما ابدی و جاودانی است و مبارک باد بر شما ای کاش می شد در لحظه ی جان کندن بوسه ای بر زیر پای شما می زدم ولی نمی دانم در کجا و چطور به شهادت خواهم رسید که امیدوارم در دل خاک دشمن به شهادت برسم چون اگر در خانه خود شهید بشوم احتمالا نشانه آن است که از ضعف ما دشمن به ما احاطه داشته است که انشاءالله این چنین نیست.
 

پدر و مادر و خانواده عزیزم! انقلاب و ولایت را از یاد مبرید که انتظار خدا از شما بیشتراست چون شما خودتان صاحب این انقلاب هستید، شما بخصوص برادرانم از این به بعد باید بیشتر مراقب خود باشید به واسطه خانواده شهید بودن. نظراتتان، اعمال شما، رای شما زیر ذره بین دوست و دشمن است مبادا با رای خود شیطان را خوشحال کنید. شما را می شناسم برادرانی هستید پیرو ولایت و مطیع رهبر و این روحیه را هر چه بیشتر تقویت کنید تو را به خدا از انقلاب و ملت سهم خواهی نکنید. مواظب فرزندان و اولاد خود باشید که خدایی ناکرده با آبروی شما بازی نکنند. فرزندانی مومن و باتقوا برای انقلاب مهدی(عج) تربیت کنید و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کنید.
 
 
 خواهران عزیزم! ای ارزشهای عزیز خانوادگی! ای وارثان حضرت فاطمه (س)! از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما می نویسم. از شما خواهش می کنم نماینده ای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست. پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند.
دوباره می گویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما.
نمی دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می داد اما می دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می گرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است.
 
 
 امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانواده مان شوید و یادتان نرود که یکی از بزرگترین وظایف یک زن مسلمان تربیت فرزندانی خوب و مؤمن است برای مملکت پس از وظیفه اصلی خودتان باز نمانید که جامعه ما نیاز به تربیت صحیح دارد و به شما خانواده عزیزم می گویم که بعد از شهادت من دارائی که از من بجا ماند مقداری از آن را بیاد لب تشنه حضرت ابا عبدالله و لب تشنه خودم هنگام شهادت آبسردکن تهیه کنید و در نقاط شلوغ نصب کنید تا خیل رهگذران بنوشند.
شاهرخ بزرگی
۰۸مهر

حاج منصور ارضی در پنجمین سالگرد آیت‌الله مشکینی به بازخوانی زندگی این عالم بزرگوار پرداخته است.

‌به گزارش  "بوشهرنیوز" حاج منصور ارضی در پنجمین سالگرد آیت‌الله مشکینی به بازخوانی زندگی این عالم بزرگوار پرداخته است.

توفیق تغسیل آیت‌الله مشکینی در حسینیه فاطمیون تهران را حاج منصور ارضی مداح با اخلاص اهل‌بیت (ع) داشته و خاطره‌ وی از حالت جسد آن فقیه مجاهد نیز خواندنی و جزو ناگفته‌هاست. حاج منصور که خود از مداحان پرسوز و گداز و در عین حال صریح است، هم در باب حالات اخلاقی و بکاء آیت‌الله مشکینی گفتنی‌هایی دارد و هم در مورد صراحت و شجاعت ایشان.

 آیت‌الله مشکینی یک فقیه جامع‌الاطراف بود، این‌گونه افراد در میان علما نیز قلیل هستند، قبول دارید؟

   یک مسیری که بناست‌ طی شود برای رسیدن به مقصد، راه‌های مختلفی وجود دارد. در میان علما نیز گاهی مثلاً یک عالمی اخلاق علمی دارد، فاضل کامل هم هست، شهرت هم دارد، مرید هم زیاد دارد که البته این، اراده خداست، البته کار به جایی می‌رسد که اراده عارف و عالم و زاهد و سالک الی‌الله آن قدر زیبا می‌شود که می‌شود اراده ‌الله و از خدا می‌خواهد که اصلاً مشهور نشود. آیت‌الله بهجت تا وقتی از دنیا نرفته بود، یک عده کمی نسبت به ایشان شناخت داشتند، البته یک عده‌‌ای هم شاگرد ایشان بودند، ولی یک مسیر به‌خصوصی مال خودش بود و با خودش هم آن را برد، اما وجودش برای انقلاب، برای جامعه، برای شهر قم خیلی مؤثر بود. هر کدام از علمای بزرگ ما سیر و سلوکی دارند. اگر آدم بخواهد اینها را بگوید، کتاب‌ها می‌شود و ما هم که خودمان جاهلیم، جاهل به مسئله، نه جاهل به این وجودهای نازنین. شما نگاه کنید کسانی که من دیده‌ام استاد من هم بوده‌اند و از دنیا رفته‌اند، درس اخلاق که می‌دادند، شاگردان و مریدان زیادی داشتند ولی یکسری را هم ما دیدیم که با اینکه درس اخلاق داشتند، موقع جان دادن‌شان، در خلوت از دنیا رفتند. نمی‌شود گفت غربت، بلکه خلوت. یکی از این بزرگواران آیت‌الله مشکینی ‌(رحمةالله علیه)‌ بود. البته توفیق بود که از دفتر مقام معظم رهبری آقای محمدی‌گلپایگانی توسط واسطه‌ای به من گفت بدن ایشان را تغسیل دهید.

   پس علت اینکه شما بدن آیت‌الله مشکینی را غسل دادید، همین توصیه بود؟

   بله، بدن ایشان را به حسینیه فاطمیون در خیابان مجاهدین آوردند. ایشان در اثر مریضی نحیف شده بودند. شاگردی هم داشتند که اسمش یادم رفته و بسیار مقید بود که همه کارها درست انجام و همه مسائل کاملاً رعایت شوند. بدن نازنین، مثل بلور و شیشه بود. آرام هم بدن را شستیم و غسل کردیم. عجیب بود، دست ایشان را که برای شست‌وشو بالا می‌آوردیم و کنار بدن قرار می‌دادیم، دست آرام آرام دوباره روی سینه برمی‌گشت. ما علم کمی داریم، اما دیگران که علمی بالاتر از ما دارند، می‌گویند بدن که خشک می‌شود، به همان حالت می‌ماند ولی این بدن نرم بود. بعضی از بدن‌ها را که می‌شوییم، سنگین هستند، اما ایشان کانه با ما همراهی می‌کرد. عده زیادی هم آنجا نبودند. چند نفر از فامیل‌ها بودند. خیلی غریبانه. یادم هست مرحوم استاد خودم، مرحوم آشیخ محمود نجفی را که می‌شستیم، بالای سرش قیامتی بود و خیلی گریه‌کن داشت. در میان ائمه هم همین‌طور است، مثلاً امام حسن (ع) زیاد گریه‌کن ندارد، ولی امام حسین (ع) و امام موسی‌بن جعفر (ع)، زیاد گریه‌کن دارند. انگار یک راه و یک رسم است. یک کسی همیشه باید غریب باشد.

آیت‌الله مشکینی یک معلم اخلاق بود. الان که تلویزیون یا رادیو معارف درس‌های ایشان را پخش می‌کند و انسان گوش می‌کند، متوجه می‌شود که چه شخصیت ارزشمندی دارد.

با اینکه علمش را داشت و قریب‌المرجع بود، نه قریب الاجتهاد، بلکه در حد مرجعیت بود اما عجیب متواضعانه نسبت به امام و مقام معظم رهبری برخورد می‌کرد، در هر سمتی هم که بود متواضعانه و خاشعانه رفتار می‌کرد. این صفت اولیای خداست که اصلاً خودبینی ندارند. نسبت به همه تواضع می‌کرد. از نظر علمی هم که باید از علما بپرسید که این مرد چقدر توانا بود.

   چرا این مراتب علمی و اخلاقی آیت‌الله مشکینی آن‌طور که باید و شاید برای جامعه شناخته شده نیست؟

   عرض کردم، این غربت را برخی خودشان انتخاب می‌کنند. شاید هم مثل بعضی از علما باشد که 100 سال، 200 سال 500 سال پیش از دنیا رفته‌اند و اکنون از آنها تحلیل می‌شود، یعنی باید زمان بگذرد تا این گنجینه‌ها شناخته شوند.

آیت‌الله مشکینی در جبهه‌های دفاع مقدس نیز حضور فعالی برای روحیه دادن به رزمندگان داشته‌اند.

ایشان خیلی وقت‌ها در اتاق جنگ بود و دعا می‌کرد. ما هر موقع برخورد می‌کردیم، هم حال مناجات داشت، هم حال امام زمانی. عجیب با امام زمان (عج) رفیق بود. خیلی از آقایان این توجه را ندارند، شاید هم ابراز نمی‌کنند، اما ایشان هم توجه داشت و هم ابراز و اعلام می‌کرد و هم خودش واقعاً مخلص بود. در جبهه هم همین‌طور بود. چند تا از روحانیون بودند که همیشه در جبهه‌ها بودند و دعا می‌کردند.

   ‌ حال بکاء خوبی هم داشتند.

   بله، برخی افراد غرق در بکاء هستند، اما ایشان خود بکاء شده بود، ولی به هر حال، این رسم نیست که شاگردانی که از ایشان استفاده کرده‌اند، جداگانه نیایند و تجلیلی از ایشان بکنند. این همه در حوزه مجله و نشریه داریم، چرا باید ایشان این‌قدر غریب بماند؟

‌نکته مهم این است که در عین زهد و تقوا صراحت ایشان هم خیلی عجیب بوده. مثلاً قبل از انقلاب جزو کسانی بود که پیگیر اعلامیه مرجعیت امام بود و در آن قضیه پیش‌قدم می‌شود یا در قضیه شهید جاوید بالاخره نظرشان را اعلام می‌کنند، درحالی که خیلی‌ها اعلام نمی‌کردند. بعد از انقلاب بالاخره چون از قبل از انقلاب با آقای منتظری هم رده و همه جا با هم بودند، اما سر قضیه عزل از قائم مقامی صریح نظرشان را می‌گویند یا در قضیه آغاجری اعلامیه جامعه مدرسین علیه سازمان مجاهدین را امضا و منتشر کردند. برخی معتقدند کسانی که در این سطح و جایگاه هستند، باید گوشه حجره بنشینند و از آبروی‌شان هزینه نکنند، درحالی که همان‌طور که شما هم اشاره کردید، در حد مرجعیت بود.

یکی از نکات جا افتاده و غلط این است که کسانی که سیر اخلاقی دارند، یک مقداری گوشه‌نشین هستند. ایشان معلم اخلاق بود، دارای ولایت بود و همه چیز داشت، اما می‌جنگید و از آبروی خودش خرج اسلام می‌کرد و برایش هم مهم نبود که چه خواهد شد. مبارزی که معلم اخلاق باشد، مگر چند تا داریم؟ ‌مثل شهید دستغیب «رحمة‌الله علیه»، شهید مدنی، اسم نمی‌برم نه اینکه نبوده و الان هم نیست، ولی آدمی را می‌شناسم که از نظر فکری و اخلاقی خیلی بالاست ولی اصلاً راه نمی‌دهد و گره مردم به وسیله او باز نمی‌شود. اما آیت‌الله مشکینی چه قبل و چه بعد از انقلاب روحیه مبارزه داشت، ‌مثلاً باید با بی‌حجابی بجنگد، نمی‌جنگید یا اگر مسئولی در مملکت ناجور بود، می‌رفت در نماز جمعه می‌گفت. الان بعضی‌ها نمی‌گویند، چه در قم باشند، چه در جاهای دیگر، ولی واقعاً نمی‌گویند، می‌ترسند. مصلحت‌اندیشی می‌کنند. ایشان حرفی را که باید می‌زد، می‌زد. خیلی صریح و شجاع و در عین حال غریب بود.

   نکته‌ای که در ایشان بسیار بارز است، ولایت‌پذیری ایشان است که با آن مراتب علمی که بسیاری از فضلای حوزه در دهه‌های 30 و 40 جزو شاگردان ایشان بودند، ولی بعد از رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای طوری عمل می‌کند که گویا ایشان مرید است و آقا مرادند. در حالی‌که این آفت امروز ماست که برخی از افراد تا اقبالی به آنها می‌شود، سریع طغیان می‌کنند و غرور آنها را می‌گیرد.

   بله، اینها هم هست. خودتان می‌دانید و می‌نویسید. من بگویم چه اثری دارد؟ ولی برای خودم باید اثر داشته باشد. کلمات شما برای من درس است که ولایت‌پذیری امثال ایشان چقدر است. نگاه می‌کنیم ایشان یک وقتی معلم بوده، ‌آخر سر می‌شود شاگرد، آن هم یک شاگرد حرف‌گوش‌کن. اینها درس است. متأسفانه خود من حتی از ایشان درس نگرفتم. یک چیزهایی را نمی‌توانم بگویم، چون اگر بگویم شعار است، خودنمایی است. باید اول خودم عمل کنم.

خلاصه‌اش اینکه ما توقع‌مان این است که در مورد ایشان بزرگان دیگر صحبت کنند، شاگردان ایشان در هر مقامی که هستند صحبت کنند و البته اگر اراده خدا باشد، همچنان در غریبی می‌ماند. من به اینجا رسیده‌ام که ایشان در غریبی می‌ماند. این اراده خداست.

   ‌ مراتب فدایی ولایت شدن چیست؟ یک وقت آدم می‌گوید من ولایت‌پذیر هستم، اما در عمل کجا باید این ادعا را سنجید؟

   فدایی ولایت شدن سخت است، یعنی خراب شدن، یعنی حتی نزدیک‌ترین رفیق و خانواده‌ات به تو بی‌احترامی و بی‌اعتنایی کند، بگوید چرا این کار را کردی؟ چه کسی تحویلت گرفت؟‌اما تو دفاع از دین کردی. یک جایی هست که دیگر باید فدایی شوی، یعنی نیست بشوی و هیچ اسمی از تو باقی نماند. بقیه‌اش دست خداست که بلند شوی یا نشوی. ایشان این‌طوری بود.

   آیا این مرحله را باید خود فرد تشخیص بدهد که الان وقت فدایی شدن من هست یا نیست؟

   خود فرد زمانی تشخیص می‌دهد که خداوند به او بصیرت بدهد. خود فرد در عین حال که بنده است، در اثر بندگی زیاد و رعایت اخلاق که نمونه‌اش آیت‌الله مشکینی رحمة‌الله علیه بود، خداوند به او بصیرتی را عطا می‌کند که یقین دارد این راهی را که دارد می‌رود، کشته می‌شود، ولی کارش را انجام می‌دهد و فریادش را می‌زند، چه بخواهد دوست یا غریبه بدش بیاید یا خوشش بیاید اما در اثر این کار و جهاد و فدا شدن، عده‌‌ای بیدار می‌شوند. یکی از کسانی که عاشق این بود که حوزه تغییر کند، از زیر بنا متحول شود و چیز نویی و ساختار خوبی دربیاید، یکی از بنیانگذاران این تفکر، ایشان بود.

   حوزه الان چه چیزی کم دارد؟ آیت‌الله مشکینی قبل از انقلاب درس‌های سخت حوزه مثل رسائل را خلاصه می‌کند. این از نظر شکلی است. از نظر حرکت اجتماعی هم کار سیاسی می‌کند و از هیچ کس هم نمی‌ترسد. اما نیاز امروز حوزه‌های علمیه چیست؟

   مقام معظم رهبری همه حرف‌ها را زده‌اند، بنابراین اینکه امثال من در این موضوع بخواهیم صحبت کنیم، خنده‌دار است، ولی خلاصه کلام اینکه هر تحولی که در حوزه عملیاتی بشود، به درد خود حوزه می‌خورد. متأسفانه من که درس حوزه نخوانده‌ام، ولی ما در کار خودمان که مداحی است، می‌رویم و ابراز می‌کنیم، از سران حوزه خواهش می‌کنیم که واعظ و سخنران باید این مداحی را هم ‌ یاد بگیرد، اغلب واعظان، صدای خوبی هم دارند، پس بیایید یک درس را هم در حوزه به آموزش مداحی اختصاص دهید، اما اغلب مخالفت می‌کنند و می‌گویند که وقت حوزه را نگیرید.

   برخی هم که اساساً نفی می‌کنند.

   حوزه نیروی عملیاتی می‌خواهد. در نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات می‌گویند نیروی عملیاتی کارساز است، نیروی زبده، ‌ورزیده، جنگنده، دوره‌های سخت عملیاتی دیده. در علوم همین‌طور، در صنایع جدید نانو و هسته‌ای همه می‌گویند باید نیرو عملیاتی باشد و در کنار تئوری، آزمایشگاهی و عملیاتی وارد میدان شود. از کسانی که خودشان مدرج هستند، شنیده‌ام که حالا دیگر هر کس توان عملیاتی‌اش بالا باشد، به او درجه می‌دهند. دیگر کسی از سرهنگی، بی‌جهت تیمسار نمی‌شود. در حوزه هم باید این‌طوری باشد. حوزه مقدس‌ترین مکان دینی ماست، حوزه نتیجه حسینیه‌هاست، حوزه نتیجه مساجد پاک است، نه مساجد ضرار‌. حوزه جایگاه نور علی نور است. حوزه مظهر محبوبتاً فی ارضک و سمائک است. حوزه را در آسمان‌ها دوست دارند و مراقب آن هستند. اینجا تنها سنگری است که نتوانستند به آن خدشه وارد کنند. دانشگاه را توانستند، هنوز دارند درس‌های منحرفین غربی یا داخلی را ارائه می‌دهند و تا دانشگاه‌ها و دروس آنها اسلامی بشود خیلی کار دارد. اما حوزه هزار پایه بالاتر رفته، پس حوزه جای منزهی است، جای من بی‌سروپا هم نیست، اما باید برای شاخه‌های مختلف باز هم فکر شود که چگونه می‌توان بهتر شد، مثلاً در همین کار ما یعنی مداحی، چگونه می‌توانیم در کنار یک عالم واعظ، نوکر امام حسین (ع) هم باشیم. شما نگاه کنید مصیبت خواندن علمای بزرگ مثل آیت‌الله مشکینی چه شکلی بوده، مصیبت خواندن آقا را دیده‌اید که چقدر لطیف می‌خوانند.

   نکته‌ای که قبل و بعد از انقلاب در آیت‌الله مشکینی می‌بینیم این است که ایشان ابایی ندارند از اینکه اگر در موردی، خطایی شده، موضع‌گیری صریح کنند، مثلاً در قضیه آقای سیدکاظم شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، باز جامعه مدرسین با امضای ایشان آمد و اعلامیه داد که ایشان دیگر مرجع تقلید نیست، قضیه آقای منتظری هم همین‌طور. بالاخره اینها آدم‌های کوچکی که نبودند، ولی ایشان ابایی ندارد و بعد از این موضع‌گیری‌ها هم حالت مغبون و سرخورده و گوشه‌گیر نداشت. باز یکی از نیازهای امروز ما همین است که ما مثلاً یک راهی را می‌رویم و بعد می‌بینیم آنچه می‌خواستیم نشد، می‌مانیم که چه کنیم.

   راه اولیای خدا همین است که گفتید. یکی را تأیید می‌کنی، بعد می‌بینی توزرد درآمد. با عقل، با بصیرت و با مبنا هم تأیید کرده بودی، اما اگر مشخص شد که این فرد از ابتدا فریبکار بوده و با ظاهرسازی نقش بازی کرده یا نه، در آن زمان که او را تأیید کردید، سلیم‌النفس بوده اما در ادامه مسیر، دچار لغزش شده، باید اعلام کرد، به‌ویژه همان کسانی که تأیید کرده و در ایجاد حسن ظن برای او مؤثر بوده‌اند، وظیفه بیشتری دارند، آنها باید جلوی سوء استفاده از آن حسن ظن ایجاد شده در مسیرهای نادرست را با موضع‌گیری صریح و به‌موقع خود بگیرند. آیت‌الله مشکینی «رحمة‌الله علیه» شیوه‌اش این بود.

برای اینکه انسان حاضر باشد، چنین کاری بکند، قاعدتاً باید وابستگی به دنیا هم نداشته باشد. چون به هر حال، اعتبار خودش هم ممکن است با محاسبات مادی در معرض خطر قرار بگیرد.

آیت‌الله مشکینی حقیقتاً ذره‌ای وابستگی به دنیا نداشت. «صائناً لنفسه» که می‌گفت عجیب بود، خودش تکان می‌خورد. نگاه نمی‌کرد که مردم دارند به منبرش گوش می‌دهند. انگار مثل اینکه خودش را نسبت به این جمله مسئول می‌دانست.

شاهرخ بزرگی