صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

روایت دکتر ولایتی از انفجار دفتر حزب جمهوری

سه شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۳۳ ب.ظ

خبرگزاری فارس: در راهروها همه جا تاریک بود و ما روی قشر ضخیمی از شیشه خرده راه می‌رفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم چون هوا تاریک بود یک وقت کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.»

به گزار ش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، بررسی نقش نفاق در میان گروه و افراد مختلف در طی انقلاب اسلامی بسیار پر اهمیت است. گروه های مانند سازمان مجاهدین خلق(منافقین) و اشخاصی مانند بنی صدر جزو همین اسامی هستند.
آنچه که پیش روی شماست گفتگو با دکتر علی اکبر ولایتی پیرامون نقش بنی صدر و منافقین پیرامون ترورهای اوایل انقلاب که در جامعه رخ می داد:


*سوال: از تقابل بین نمایندگان مجلس و رئیس جمهور وقت، بنی‌صدر، چه نکاتی را قابل ذکر می‌دانید؟

*ولایتی: در آن زمان یک نوع تقابل بین مجموعه طرفداران بنی‌صدر و اکثریت مجلس وجود داشت. نمایندگان و وزرایی که به تعبیر امروز اصولگرا بودند برای اینکه کارهایشان را در دولت و در مجلس هماهنگ کنند، در روزهای یکشنبه جلساتی را در محل حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه برگزار می‌کردند. بنده هم جزو ائتلاف بزرگی بودم که مرکب از حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و تعدادی از انجمن‌های اسلامی مثل انجمن اسلامی معلمان بود و به عنوان نماینده مردم تهران در دوره اول مجلس انتخاب شدم و به تدریج فراکسیون اصولگرایان یا خط امامی ها در مجلس شکل گرفت.

*سوال: آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی هم جزو نمایندگان تهران بودند؟

*ولایتی:بله، از آن طرف هم بنی‌صدر بود و طرفدارانش که عمدتا از جبهه ملی، نهضت آزادی و بعضی از منفردین بودند. شرایط دشواری بود. مرحوم شهید رجایی نخست وزیر شده بود و بنی‌صدر در فرآیند انتخاب وزرا مشکل ایجاد می‌کرد. به خصوص در مورد بعضی از وزارتخانه‌های حساس مثل وزارت امور خارجه، حاضر نمی‌شد کسی را انتخاب کند که مورد قبول اکثریت مجلس بود. در زمان بنی صدر، مجلس مصوبه‌ای را تصویب کرد که اگر بین رئیس جمهور و نخست وزیر اختلافی وجود داشت و برای وزارتخانه‌‌ای وزیر انتخاب نشد، نخست وزیر می‌‌تواند سرپرستی موقت آن وازتخانه را به عهده بگیرد و مرحوم شهید رجایی هم سرپرستی موقت وزارت خارجه را بر عهده گرفت.
به هر حال بنی‌صدر در اسفند 1358 انتخاب و در آخر خرداد سال 1360 به دلیل عدم کفایت توسط مجلس معزول شد. وی در این مدت مشکلات زیادی، هم در جبهه و هم در اداره کشور درست کرد.
واقعا نقشی جز تخریب در مدیریت کشور نداشت و به هیچ وجه زیر بار تفاهم با بقیه نمی‌رفت. ضرورت حکومت دموکراتیک و دموکراسی این است که افراد بتوانند با هم کار کنند. او زیر بار هیچ کس نمی‌رفت و هر کاری که دلش می‌خواست می‌کرد. از امام جانشینی فرماندهی کل قوا را درخواست کرد و امام به او دادند. او به جبهه می‌رفت، در دزفول در زیرزمینی می نشست، از خاطرات جنگ نوار پر می‌کرد و دستورات عجیب و غریب می‌داد. بدون تردید بخشی از دست رفتن خرمشهر، معلول بی‌لیاقتی وی بود. در آن برهه نیروهای مردمی و سپاه تازه تشکیل شده بودند و ارتش مقاومت می‌کرد. چند بار عراقی‌ها از شلمچه تا خرمشهر آمدند و باز عقب رانده شدند. به دستور بنی‌صدر بود که عقب‌نشینی از خرمشهر انجام شد. گفته بود ما مثل زمان اشکانیان عمل می‌کنیم که ابتدا جنگ و گریز و عقب‌نشینی تاکتیکی می‌کردند و بعد هجوم می‌بردند. می گفت ما زمان می‌دهیم، زمین می گیریم، آدمی بود که هیچ کار جنگی نکرده بود، ولی حاضر هم نبود به اظهار نظر متخصصان در جنگ گوش بدهد و سر خود کارهایی می‌کرد. تا زمانی که او بود، ما در جنگ جز تحمل فشار راهی نداشتیم و پیروزی‌ای هم به دست نیاوردیم و فقط خسارت دیدیم. بعد از عزل او کارها سامان گرفتند و شما می‌بینید که حصر آبادان شکسته شد که رویداد بسیار مهمی بود و بعد هم پیروزی‌ها یکی پس از دیگری پیش آمدند. تا زمانی که او بود از 31 شهریور 1359 که جنگ شروع شد تا آخر خرداد 1360 ما پیروزی‌ای نداشتیم و عقب‌نشینی داشتیم.
او بیش از آنکه به فکر اداره کشور باشد، به فکر رقابت‌های سیاسی بود، یعنی اداره کشور را با وضعیتی که قبل از انقلاب بین گروه‌های سیاسی مثلا در اروپا بود، اشتباه گرفته بود. در آن زمان تعداد طرفداران جبهه ملی در اروپا و بین دانشجویان، معدود بودند و همین‌ها هم با هم اختلاف داشتند. یکی از رئوس و علل اصلی اختلافات بین کسانی که در اروپا بودن، خود بنی‌صدر بود. آنها در پیروزی انقلاب نقشی نداشتند، نقش را امام داشتند و مردم. حالا که انقلاب پیروز شده بود، اینها آمدند و امام با سعه صدر اجازه دادند که دولت موقت تشکیل بشود و بعد هم بنی‌صدر انتخاب شد. گویی این انقلاب به عنوان غنیمت به دست او افتاده بود. رفتارش مثل زمانی بود که داخل گروهک‌های سیاسی قبل از انقلاب در اروپا فعالیت می‌کرد. این نحوه اداره یک کشور بزرگ و با عظمتی مثل ایران توسط رئیس جمهوری بود که فقط تا نوک بینی‌اش را می‌دید.

*سوال:سعی نکرده بود سطح خود را به نسبت زمان بالا ببرد؟

*ولایتی: اصلا لیاقت این کار را نداشت. قدرت درک نداشت تا ببیند چه اتفاقی در این کشور افتاده. چون زحمتی برای سقوط رژیم قبلی نکشیده بود زحمت را دیگران در زندان‌ها، شکنجه‌گاه‌ها و همراهی‌های بسیار سخت و طولانی با امام کشیده بودند. در آن شرایط چاره‌ای جز سکوت نبود. موقعی که امام فرمودند: «بروید به فکر مجلس باشید که مجلس در راس امور است» انصافا تعداد زیادی از افراد صاحب نام و کار کرده در امور سیاسی و مبارزات به مجلس آمدند، از جمله حضرات آیت‌الله خامنه‌ای، جناب آقای هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر و شهید رجائی، هیچ مجلسی هیچ گاه به این پر و پیمانی نشد که آن هم اشاره امام بود که همه باید به مجلس بروند و انصافا اشاره حکیمانه‌ای بود و بعد هم همین مجلس بنی‌صدر را که لیاقت ریاست جمهوری را نداشت، ساقط کرد.

*سوال: از حال و هوای روزهای منتهی به فاجعه 7 تیر چه خاطره‌ای دارید؟

*ولایتی: در مورد 7 تیر اتفاقی که درست قبل از آن افتاد، در روز شنبه 6 تیر بود که آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد اباذر ترور شدند. ضبط صوتی که در آن ماده منفجره بود، هنگام سخنرانی ایشان منفجر شد. ظاهرا کار گروه فرقان بود.

*سوال:عضویت شما در حزب جمهوری به چه شکلی بود؟

*ولایتی: ما گروه پزشکی حزب را تشکیل داده بودیم، البته ما انجمن اسلامی پزشکان را از قبل از انقلاب داشتیم. من از دوره دانشجویی از پایه گذران انجمن اسلامی دانشکده پزشکی بودم. بعد هم که پزشک شدم، همراه با همفکران خود، انجمن اسلامی پزشکان را تشکیل دادیم و همین را به حزب منتقل کردیم و عملا انجمن پزشکان حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم. بنابراین هم به عنوان عضو حزب و هم به عنوان نماینده مجلسی که طرفدار حزب بود به آنجا می‌رفتم. در یکشنبه 7 تیرماه 1360، مرحوم شهید بهشتی چند نفر را مامور کردند که آیین‌نامه کنگره حزب را بنویسند. این چند نفر عبارت بودند از: مرحوم آقایان زواره ای، دکتر عباس شیبانی، سید آقایی، شمسیان و بنده. من جزو هیئت رئیسه مجلس هم بودم. در آن زمان جلسه را روز شنبه 6 تیر قبل از واقعه انفجار در اتاق هیئت رئیسه برگزار کردیم. ما را مرحوم شهید بهشتی مامور کرده بودند که آیین نامه کنگره حزب را که قرار بود قریبا تشکیل شود بنویسم. گفتند جلسه بعد چه موقع باشد؟ گفتیم همین فردا یکشنبه که به حزب می‌رویم. کمی زودتر می‌رویم در اتاق دیگری می‌نشینیم و کار حزب که شروع شد، ما هم به آن می‌پیوندیم.
اگر ساختمان قدیم حزب یا عکس آن را دیده باشید، در حقیقت این ساختمان، ساختمان سابق دانشکده الهیات و به صورت L و شامل سالن سخنرانی و یک طبقه بود و بقیه سه طبقه. ما قبل از ساعت نُه به آن ساختمان سه طبقه رفتیم. و در اتاقی نشستیم تا بحث‌های مربوط به تدوین آئین‌نامه حزب را انجام بدهیم. جلسه ساعت نُه تشکیل می‌شد و ما قرارگذاشتیم که ساعت نُه و ربع یا نُه و بیست دقیقه برویم. جلسه سر ساعت نُه تشکیل شد. حدود نُه و چند دقیقه بود که ناگهان دیدیم صدای انفجاری آمد. ما فکر می‌کردیم که بمب در اتاق ما منفجر شده زیرا تمام شیشه‌های اتاق ما خرد شدند و برق هم رفت. از پائین صدای فریاد می‌آمد و بعضی از رانندگان و همراهان افراد در حیاط بودند. آقای دکتر شیبانی از پنجره به آنهائی که در حیاط گفت: «چیزی نیست. اتاق ما بود کسی چیزی‌اش نشده».
از آنجا بیرون آمدیم. در راهروها همه جا تاریک بود و ما روی قشر ضخیمی از شیشه خرده راه می‌رفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم چون هوا تاریک بود یک وقت کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.» سقف سالن به زمین متصل و با خاک یکسان شده بود. تازه همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده. بیل و کلنگ آوردند، ولی سقف یکپارچه و بتونی، به شکلی کامل فرود آمده بود. جرثقیلی را از سرچشمه آوردند که این طاق را بلند کند، ولی جرثقیل زورش نرسید، به جای اینکه بتون بلند شود، ته جرثقیل بلند شد. رفتند یک جرثقیل بزرگ‌تر آوردند که در داخل نمی‌آمد. سر در را خراب و سقف را بلند کردند. جرثقیل بزرگ هم یک دفعه در رفت و افتاد. بعضی‌ها را در این کند و کاوها در آوردند علت اینکه عده‌ای زنده ماندند این بود که صندلی‌های آنجا صندلی‌های آهنی ارج بود. سقف روی آنها فرود آمده و عده‌ای به واسطه این صندلی‌ها زنده مانده بودند و اگر روی زمین نشسته بودند همه رفته بودند.

*سوال: از عوامل وقوع حادثه بگوئید.

*ولایتی: به نظرم مهم ترین مطلب این بود که وقتی بنی‌صدر عزل شد، متفقینش از او ناامید شدند. درست روز بعد از عزل بنی‌صدر بود که منافقین به خیابان ریختند و شروع به تیراندازی کردند. آقای هادی غفاری که نماینده مجلس هم بود، تعریف می‌کرد، همان طور که ما در ماشین بودیم، از بغل گوش ما تیر رد می‌شد و منافقین به هر طرف تیراندازی می‌کردند این اولین واکنش شان بود و واکنش‌های بعدی انفجار حزب و انفجار نخست‌وزیری بود و بعد هم ترور ائمه جمعه و وکلای مجلس. وضع طوری بود که هر نماینده‌آی که از مجلس بیرون می‌آمد، به محض اینکه او را پیدا می‌کردند، اگر از گروه اصول‌گراها به تعبیر امروز بود، او را می‌زدند. تعدادی از نماینده‌ها به صورت فردی ترور شدند. کار به جایی رسید که ریاست مجلس، آقای هاشمی رفسنجانی، تصمیم گرفت نمایندگان شبانه روز در مجلس باشند. مقداری پتو و بالش خریدند و ما شبانه روز در مجلس بودیم، چون برای مثال خود من دو بار بعد از آن قضیه تهدید شدم و لذا از خانه‌ام بیرون آمدم. من با مرحوم خانمم و دو تا بچه هر شب خانه یکی از اقوام و دوستان بودیم که ترور نشویم.

*سوال: در آن شرایط که در مجلس می‌خوابیدید، خانواده‌تان را چطور می‌دیدید؟

*ولایتی: گاهی فرصتی پیدا می‌کردیم و تحت حفاظت و پوشش بیرون می‌آمدیم، به خصوص نمایندگان شهرستان‌ها باید در تهران جایی را اجاره می‌کردند که آن قدر‌ها حفاظت نداشت. بیش از یک سال به این دشواری گذشت ائمه جمعه ترور می‌شدند، آدم‌های معمولی مثلا میوه فروشی که عکس امام را داشت و معروف به این بود که حزب‌اللهی است و کاسب جزء بود، در مغازه‌اش ترور می‌شد. مرحوم لاجوردی نقش اساسی در خاموش کردن این فتنه داشت. قاطعیت امام، آقای محمدی گیلانی به عنوان قاضی دادگاه انقلاب و مرحوم لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب این غائله را ختم کرد. مردم دیدند که اینها چه موجوداتی هستند. مردم ما همیشه مخالف افراط کاری‌اند. طبع آدم این گونه است. این کارهایی که اینها می‌کردند با هیچ یک از موازین شرعی، عرفی، انسانی، دنیایی، ایرانی و اسلامی حور در نمی‌آمد، لذا کارشان به آمریکا، اسرائیل و صدام حسین کشید.
در حقیقت ما در جنگ در دو جبهه خارجی و داخلی می‌جنگیدیم. از این طرف عده‌ای باید به مرز می‌رفتند و جلوی صدام حسین و حامیانش که عده زیادی از اعراب و کشورهای غربی بودند می‌ایستادند و از آن طرف در داخل منافقین بودند و اصلا کسی بر جان خودش ایمن نبود، معذالک مردم ایستادند. در شهریور سال 1359 جنگ خارجی شروع شد، یعنی دشمن خارجی به ما حمله کرد و هجوم داخلی از تیر 1360 شروع شد و هر دو به موازات هم ادامه پیدا کرد. جالب است که بعضی از گروه‌های سیاسی، حتی در آن زمانی که مردم در مرزها علیه بیگانه‌ها می‌جنگیدند و در داخل، منافقین علیه دولت و حکومت اعلامیه می‌دادند، این سئوال را مطرح می‌کردند که چرا بعد از فتح خرمشهر به جنگ ادامه می‌دهید؟ کسی نیست از اینها بپرسد مگر وقتی خرمشهر فتح شد، بقیه سرزمین ها هم آزاد شدند؟ هنوز بخش مهمی از سرزمین ما در اشغال نیروهای عراقی بود. حالا خرمشهر چه خصوصیتی داشت که اگر ما آنجا را باز پس گرفتیم. ولی هنوز بخشی مهمی از ارتفاعات و مناطقی در کردستان و کرمانشاه و ایلام و خوزستان در تصرف دشمن بود، باید جنگ را تمام می‌کردیم، حداقل باید دشمن را از خاک خودمان بیرون می‌کردیم. آن وقت بعضی از این گروه‌های سیاسی که آن زمان متفق بنی‌صدر بودند، علیه حکومت اعلامیه می‌دادند که چرا به جنگ ادامه میدهد؟ اما کسی نمی‌دید که اینها یک مواجهه جدی با منافقین داشته باشند، چون بالاخره منافقین یک جوری سر منشاشان در گذشته ایجاد شده بود. اینها انشعاباتی بودند که از بعضی از این گروه‌های سیاسی شروع شده بودند. سازمان مجاهدین خلق از گروه‌هایی بود که از همان ابتدا انحرافاتی در برداشت شان از مسائل مبارزاتی سیاسی و اسلامی وجود داشت و بالاخره آن شد، لذا همه اینها دور بنی‌صدر جمع شدند. در جنگ احزاب هم همین طور شد دشمن خارجی به صورت مجموعه مشرکان و یهودیان بنی‌غریظه و بنی‌نذیر به داخل شهر مدینه آمدند.
یعنی مسلمانان در جنگ احزاب از دو طرف تحت فشار بودند. وضعیت ما هم عینا مثل جنگ احزاب بود. در داخل دشمن داشتیم که حتی عده‌ای از اینها در مجلس هم بودند. این طور شده بود که بین ما به صورت طنز رد و بدل می‌شد که هر نماینده حزب‌اللهی که می‌خواهد ترور نشود، در کنار یکی از این نماینده‌هایی که منافقین با آنها کاری ندارند از مجلس بیرون برود، چون هیچ کس با آنها کاری نداشت و حتی یک نفر از آنها مورد تعرض قرار نگرفت. اگر تاریخ ترورها را ببینید، یک نفر از کسانی که به لحاظ مشی سیاسی با بنی‌صدر همراه بودند و به نوعی از او حمایت می‌کردند، توسط منافقین ترور نشدند. هر چه ترور شد از حزب‌اللهی‌ها بود، از جمله حزب‌اللهی‌هایی که فرض کنید در سنگر مسجد محله‌اش از کیان نظام دفاع می‌کرد، بچه‌اش هم در جبهه بود، فرزندش توسط صدام حسین کشته و پدرش در اینجا توسط منافقین ترور شد.
بسیار شرایط سختی بود. آن وقت در چنین شرایطی، دولت‌های غربی و آن کشورهای عربی که از صدام حسین حمایت می‌کردند، به نفع جمهوری اسلامی چه کار می‌خواستند بکنند؟ چه توقعی از آنها بود؟ بنی‌صدر که اینجا چنین کارهایی کرده بود، بعد با مسعود رجوی فرار کرد و به فرانسه رفت و پناهنده شد و در آنجا ماند. اینجا این همه آدم‌های بیگناه و شاخص را ترور کرده بودند، آن وقت فرانسه به اینها پناه داد و غربی‌ها حاضر نشدند. حرف ما را بشنوند. یک آدمی که مزدور آنهاست، در هر کشور جهان سومی و اسلامی اگر مورد تعرض حکومت قرار بگیرد، همه رسانه‌های غربی به صدا در می‌آیند که چرا حقوق بشر نقض شده، ولی یک سبزی فروش به جرم اینکه عکس امام را زده ترور می‌شود و از حقوق بشر خبری نیست. اگر غربی‌ها به معنای واقعی کلمه مخالف تروریسم هستند و مخالفتشان جنبه سیاسی ندارد، چرا یک کلمه حرف نزدند؟ همین حالا برخی از این کشورها به دلیل مشکلات سیاسی‌ای که با جمهوری اسلامی دارند، منافقین را از رده تروریست‌ها خارج و مجالس‌شان تصویب کرده‌اند منافقین، خودشان اقرار کرده‌اند که آدم‌ها را ترور کرده و اعلامیه داده‌اند. این را که نمی‌شود منکر بشویم. پس چرا اینها را از این لیست تروریست‌ها خارج کردند؟ برای اینکه با جمهوری اسلامی ایران سر مسئله هسته‌ای مشکل دارند. این عکس‌العمل کشورهای غربی یا بعضی از کشورهای عربی است. البته تعدادی از کشورهای عربی در آن زمان متحد ما بودند مثل سوریه، الجزایر، لیبی و یمن جنوبی. آن زمان تا حدودی بعضی از گروه‌های سازمان آزادی بخش فلسطین و بعضی از گروه‌های فلسطینی، از جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کردند، لذا تلاشی که عراقی‌ها کردند که جنگ بین عراق و ایران را جنگ بین عرب و فارس کنند، نتیجه نداد، چون بعضی از کشورهای شاخص و مهم جهان عرب مثل سوریه، لیبی و الجزایر با ما رابطه خوبی داشتند و این توطئه شکست خورد، ولی تعدادی از اعراب منطقه، خودشان هم اقرار کردند که حدود هفتاد میلیارد دلار به صدام حسین کمک کرده‌اند، بنابراین آنها از واقعه‌ای که اتفاق افتاد، چه اظهار تاسفی داشتند بکنند؟

*سوال: در مورد پیوندهای تشکیلاتی مجاهدین خلق (منافقین) با سازمان اطلاعاتی مثل سیا بگوئید.

*ولایتی: اینها را باید از آدم‌های اطلاعاتی بپرسید، ولی انسان از قرائن این طور می‌فهمد که آنها پشت منافقین هستند. برای اینکه همین‌ها که این همه کارهای تروریستی کرده‌اند، همین‌هایی که در جنگ علیه ایران و جنگ علیه کردهای عراقی تحت حمایت آمریکایی‌ها در عراق به صدام حسین کمک کرده‌اند، حالا هر چه دولت عراق می‌خواهد اینها را بیرون کند، آمریکایی‌ها نمی‌گذارند.

*سوال: به عنوان کسی که 16 سال وزیر امور خارجه و تقریبا 13 سال هم مشاور مقام معظم رهبری بوده اید، موضع دوگانه غرب را در مواجهه با تروریسم چگونه ارزیابی می‌کنید؟

*ولایتی: هر آدم آزاده‌ای با تروریسم مخالف است ولی اینها در بسیاری از مفاهیم انسانی را به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده می‌کنند.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۰۷
شاهرخ بزرگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی