صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات
۲۹آبان
غلام کویتی‌پور:

من و امثال من مداح جنگ نبوده‌ایم/ ممد نبودی بغض گلویم بود که به یکباره ترکید/ دوست ندارم نان صدایم را بخورم

مشرق - برای این خواننده، لید نمی‌توان نوشت که او را به مردم بشناساند، چرا که او خود یکی از چهره‌های سرشناس زمانی است که جنگ بود و آژیر خطر تنها موسیقی ملودیک مردمانی بود که با دود و آتش و خمپاره خو گرفته بودند. غلامعلی کویتی‌پور از نسلی آمده که خود یا خاطره‌هایشان را در جبهه‌های جنگ جا گذاشته‌اند، اما سعی دارد سالم زندگی کند و سالم نفس بکشد. برای پول نخواند و صدایش نان‌آور خانه و کاشانه‌اش نشد. مجموعه گفت‌وگوی دنیای اقتصاد با او را می‌خوانید:

غلام کویتی‌پور در معرفی خودش چه دارد که بگوید؟

غلام کویتی‌پور در اردیبهشت‌ماه سال 1337، در محله ایران نوین خرمشهر متولد شد. پدرش از آژان‌های قدیمی بود که در بحبوحه سال 1342 او را ناجوانمردانه مسموم کردند تا نکند جنایت‌های رژیم را گزارش دهد. از آن روز مادرش در سن 33 سالگی برای 9 پسر و پنج دختر هم مادر بود و هم پدر. غلام پس از گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان، راهی خدمت سربازی شد و در ایام پیروزی انقلاب، خدمت سربازی‌اش هم به پایان رسید.

چطور به سمت مداحی و حماسه‌خوانی رفتید؟
برادر بزرگم، جاسم، نخستین مداح از خانواده ما بود که در سنین کودکی آنقدر زیبا مداحی می‌کرد که مردم نمک می‌ریختند تا نکند چشم بخورد. من با اینکه کودکی بیش نبودم، با هزار زحمت خود را به هیئت می‌رساندم تا مداحی برادرم را ببینم و شاید در همان دوران بود که این علاقه در من شکل گرفت. در دوران جوانی دوره‌های موسیقی را فراگرفتم و حتی برخی از آلات موسیقی را تک‌نوازی می‌کردم. این علاقه موجب شد تا برخی از مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را با موسیقی اجرا کنم.

همه کویتی‌پور را به عنوان یک مداح دوران جنگ می‌شناسند، این در حالی است که او مداح اهل بیت(ع) نیز هست و در این زمینه کارهایی نیز منتشر کرده است.
قبل از هر چیز، باید بگویم همین که شما می‌گویید مداح، اشتباه است. بارها گفته‌ام که من و امثال من مداح جنگ نبوده‌ایم، بلکه حماسه‌خوان بوده‌ایم. بارها این اتفاق افتاده که از من پرسیده‌اند چرا روضه نمی‌خوانی و من پاسخ داده‌ام مگر من روضه خوانم که توقع روضه خواندن دارید؟ من حماسه‌خوانی کرده‌ام نه روضه‌خوانی!

ولی فرم کارهایی که کرده‌اید بیشتر شبیه مداحی و روضه خوانی است!
همین که شما چنین نظری دارید یعنی اینکه این هنر در کشور ما جایگاه خوبی ندارد و نتوانسته خود را به مردم بشناساند. متاسفانه هنوز خیلی‌ها الفبای این هنر را نمی‌شناسند و همچنان به یک حماسه‌خوان عنوان مداح را می‌دهند.

چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟
اقدامات شایسته‌ای در زمینه شناساندن آن از سوی مسوولان صورت نگرفته است، چرا که اگر این اتفاق می‌افتاد، الان وضعیت این نبود. به همین دلیل است که این هنر در کشوری که مهد آن است، مهجور و مظلوم واقع مانده است.

مهد آن ایران است؟
ببینید ما یک فرهنگ ۲۵۰۰ ساله داریم که بسیار غنی است. دیانت اسلام هم در کنار این، وجود دارد و باعث تکامل آن می‌شود. امیدوارم این فرهنگ غنی دوباره برگردد.

ولی امروزه این به قول شما هنر چهره دیگری به خود گرفته است. بسیاری از دوستانی که در این زمینه فعالیت می‌کنند، با ملودی‌های پاپ سعی در به روز کردن آن دارند. اگر این چنین است پس نام این هنر باید تغییر کند.
مثلا چه نامی به خود بگیرد؟ من نواهایی که خودم خوانده‌ام، داشته‌ها و تجربیاتی از موسیقی بوده که مورد علاقه‌ام بوده است. به نظر شما اشکالی دارد اگر در این زمینه چنین تعاملی صورت بگیرد؟ من همیشه می‌گویم موسیقی اصیل ایرانی موسیقی مقدسی است، چون واقعا لهو و لعب در آن نمی‌بینم. حالا در این میان ملودی‌های شش و هشت هم هست که در جشن‌ها خوانده می‌شود. اگر از موسیقی پاپ هم برای چنین کارهایی استفاده شود اصلا اشکالی ندارد. من خودم نیز شاید از این دست کارها انجام بدهم، مثلا وقتی «ممد نبودی» را می‌خواندم، خیلی‌ها می‌گفتند چرا نمی‌گویی ملودی‌اش مال خودت است؟ می‌گفتم چرا باید دروغ بگویم وقتی ملودی این کار از ملودی آثار گذشتگان است.

این گونه آثار در مقایسه با آلبوم‌هایی در سبک‌های پاپ و کلاسیک و سنتی، با اقبال عمومی خوبی مواجه می‌شوند؟
بله، خوشبختانه مردم روی خوبی به این قبیل کارها نشان می‌دهند. این روزها جوانان به دنبال کارهای جدید و سبک‌های متنوع هستند.

و شما به همین دلیل موسیقی مذهبی را به نوحه‌هایتان اضافه کردید؟
شاید این‌گونه باشد که فکر می‌کنید. به هر حال شرایط مختلف جامعه نیازمند چیزهایی خاص است که در دوره‌های دیگر قابل استفاده نبوده و برعکس! شاید زمانی شنیدن نوحه به مردم روحیه می‌داد، ولی حالا از شنیدن آن هیچ حسی نداشته باشند یا شاید زمانی با نوحه خو بگیرند و موسیقی مذهبی جایگاه دیگری پیدا کند، اما هنوز هم متاسفانه هیچ یک از اینها جایگاه خود را پیدا نکرده است.

ملودی‌ها را چه کسی برایتان می‌ساخت؟
خودم ملودی‌ها را می‌ساختم، ولی هرگز نمی‌گفتم که من این کار را می‌کنم.

اشعار چطور؟
شاعری در اهواز بود که سواد آنچنانی هم نداشت، اما هر بیتی را که می‌سراید با هر نوایی که می‌خواندیم به دل مردم می‌نشست. شعرای دیگری هم بودند که اشعار را می‌سرودند. من برای تک تک ابیاتی که می‌سرودند احترام قائلم. یک بار یادم هست که برای اجرا به نماز جمعه آمده بودم و قرار بود یک کار حماسی بخوانم، در ابتدای برنامه از من خواسته شد که فقط هفت تا هشت دقیقه برنامه داشته باشم، اما قبول نکردم چرا که معتقد بودم هزار کیلومتر، زمینی؛ آمدیم تا تهران؛ حداقل وظیفه‌ای که دارید این است که دین شاعر را ادا کنید. نمی‌خواهیم که چهار ساعت بخوانیم. روی هم رفته بیست بیت است و این بیست بیت را بدون مکث می‌خوانیم که هم قصه شعر مشخص شود و هم پایانش مشخص شود. در ادامه حدود یک ربع اجرا کردیم و هنگامه پیکار یاران خدا آمد را خواندیم.

در دوران جنگ در جبهه‌ها شما و دیگر دوستانتان فعالیت زیادی داشتید.
بله، ولی بنده مثل خیلی از دوستان در دوران دفاع مقدس هیچگاه در تبلیغات جنگ نبودم، فقط ۶ سال مربی آموزشی بودم و به نیروهای بسیجی آموزش می‌دادم تا آماده و ورزیده شده و به خط مقدم اعزام شوند.

از میان کارهایی که در آن بحبوحه اجرا کردید، ممد نبودی ببینی گل کرد. چرا دیگر آثار شما با این استقبال مواجه نشدند؟
دیگر کارهایم نیز با استقبال مواجه شدند، ولی این یکی در اولویت بود. وقتی ممد نبودی را می‌خواندم، در واقع بغض گلویم بود که به یکباره ترکید. شهید محمد جهان‌آرا را همه می‌شناختند. این جوان در آن دوران به تمام آنهایی که برای دفاع از خرمشهر آمده بودند. اعم از کرد، بلوچ و آذری اعتماد کرد و اسلحه داد تا در مقابل دشمن ایستادگی کنند و نتیجه این اعتمادش را هم دید.
وقتی که خرمشهر آزاد شد، یاد آرزوی محمد افتادم که آرزو داشت دروازه‌های شهر خرمشهر را ببیند درحالی‌که مردمانش آزادانه زندگی می‌کنند. این مساله خیلی ذهن من را با خود درگیر کرده بود تا اینکه موضوع را با «جواد عزیزی» مطرح کردم. این شاعر تمام ذهنیاتم را به شعر تبدیل کرد و ناگهان بغضی که در گلو داشتم در مسجد خرمشهر ترکید و خواندم ممد نبودی ببینی... شهر آزاد گشته ، خون یارانت پرثمر گشته... آه و واویلا...

در این میان عده‌ای هم از صدای شما و از نحوه اجرایتان کپی‌برداری کردند. در این باره چه نظری دارید؟
چه خوب! اصلا مخالفتی با این قضیه ندارم. خیلی از آنها حتی از خود من نیز بهتر می‌خوانند. مشکلی با آنها ندارم، حلالشان می‌کنم. فقط به آنها توصیه می‌کنم مراقب باشند که به شأن ائمه اطهار توهین نشود.

حضور شما و دوستانتان چه تاثیری در روند جنگ داشت؟
مداحان و حماسه‌سرایان در دوران دفاع مقدس آنقدر تاثیرگذار بودند که گویی بدون صدای گرم آنها جبهه‌ها رنگ و بویی نداشت، البته بسیاری از مداحان تاثیرگذار هنوز هم هستند، ولی همانند دوران دفاع مقدس در گمنامی به سر می‌برند و کسی حالی از آنها نمی‌پرسد. شب‌های عملیات من در یک سنگر بودم، حاج صادق آهنگران در سنگر دیگر و... هیچ یک از عملیات‌ها بدون زیارت عاشورا و دعای کمیل آغاز نمی‌شد.

شما برای محرم نیز اجراهایی داشته‌اید.
بله، من با اعتقاد به این روزهای عزیز خوانده‌ام. هر روز محرم برای یک عزیز نامگذاری شده است. من بیشتر توسلم به حضرت زینب است. دوست دارم درباره این عزیزان بخوانم و از روزگاری که گذرانده‌اند. برگزاری مراسم عزاداری در روزهای محرم خیلی تاثیرگذار است.

بیشترین قشری که جذب کارهای شما می‌شوند از کدام طیف هستند؟
جوان‌ها! در عزاداری‌ها جذب جوانان مهم‌ترین اولویت است و اتفاقا این قشر با کارهای من ارتباط برقرار می‌کنند. جذب جوان‌ها برایم مهم است. یک بار یکی از نوجوانان مسیحی آمد به دوستانم گفت: من شلوار جین پوشیده‌ام با لباس تنگ؛ فقط می‌خواهم با حاج‌آقا عکس بگیرم. حاج آقا می‌گذارند؟ دوستم گفته بود: اتفاقا حاج ‌آقا مثل خودتان است و شما را دوست دارد. کم‌‌کم آن نوجوان به مراسم عزاداری آقا اباعبدالله آمد و بعد از مدتی مسلمان شد و حالا کسی است که میاندار یکی از هیئت‌های بزرگ است.

با عزاداری‌های کنونی و بدین شکل موافقید؟ فکر می‌کنید عزاداری باید به چه صورت باشد؟
به نظر من عزاداری می‌تواند شکل متفاوتی داشته باشد، نه اینکه برویم در خیابان‌ها و شلوغ کنیم. اگر قرار است سنج و دمام بزنیم، باید درست و با ریتم آرام بزنیم و مثل مارش عزا باید سنگین زده شود، نه با سرعت زیاد. ما در دین اسلام صوتی مهم‌تر از اذان نداریم. امام خمینی(ره) می‌فرمودند زمان اذان، بلندگوها را روشن کنید، ولی نه آن‌قدر که صدایش همسایه‌ها را اذیت کند. بلندگوها را به طرف داخل مسجد کج کنید که اطرافیان اذیت نشوند. من همیشه پیشنهاد می‌کنم که عزاداری‌ها در مسجد باشد. آدم از دیوارهای مسجد انرژی می‌گیرد. عزاداری باید به شکلی انجام شود که حرمت روزهای تاسوعا و عاشورا حفظ شود.

در این زمینه آلبوم‌های «غریبانه» را از شما شنیدیم، ولی آنچه در آن بود متفاوت با خوانده‌های همیشگی شما بود. چرا؟
این آلبوم یک کار آزمایشی بود و در آن با صدایم خیلی بازی شده بود. قرار نبود آن را به بازار عرضه کنیم. من هم برای انتشار آن هیچ دستمزدی نگرفتم اما تهیه‌کننده سود خوبی برد. در این آلبوم، حماسه‌هایی را با آهنگ اجرا کرده‌ام. من یک آلبوم ایدئولوژیک خوانده بودم. در آلبوم دوم فقط دو قطعه از کارهایش با صدای خودم است. یکی «حیلت رها کن عاشقا» و دیگری «ای آسمان ابر تو اشکش دیگه دریا نمیشه»، آلبومی دیگر نیز منتشر کردیم که خورشید نام داشت و شامل موسیقی‌های حماسی، عرفانی و عاشقانه بود.

عاشقانه هم خوانده‌اید؟
نگاه من به عشق شاید متفاوت باشد از آن عشقی که شما مدنظرتان است. وقتی من اشعار عاشقانه می‌خوانم تمام توجهم معطوف به خداست. دوست داشتم از کارهای من همه لذت ببرند حتی آنهایی که عشقشان زمینی است. اما اینگونه نشد، چرا که اواسط کار گفتند که باید دو قطعه مذهبی داشته باشیم.

چرا نمی‌خواستید این آلبوم به دست مردم برسد؟
چون من زیاد عشق خواندن ندارم. دوست ندارم هر سال آلبوم منتشر کنم، ولی متاسفانه، امروزه برخی از هیئت‌ها رنگ و بوی دیگری گرفته است؛ من هم کمتر به هیئت می‌روم. البته اگر یاد و راه شهدا باشد قبول می‌کنم و بابت آن پولی نمی‌گیرم، زیرا مزدش را صاحب عزا می‌دهد. دوست ندارم نان صدایم را بخورم.

جایی گفته بودید در فیلم میم مثل مادر از شما دعوت به کار شده بود.
بله. مرحوم رسول ملاقلی‌پور برای ساختن آهنگ باکلام «میم مثل مادر» بارها با من تماس گرفتند. آن زمان من مشغول کاری بودم و نتوانستم با آن مرحوم همکاری کنم، درحالی‌که ارادت زیادی به این کارگردان داشتم و زمانی که فیلم را نگاه کردم، ساعت‌ها می‌گریستم.

موسیقی حماسی در ایران از جایگاه خوبی برخوردار است؟
متاسفانه، خیر! به دلیل درک نادرست از الفبای موسیقی حماسی، این هنر در کشور مظلوم واقع شده است. با گذشت بیش از سه دهه از عمر نظام جمهوری اسلامی و جان نثاری جوانان این مرز و بوم برای آبیاری این شجره طیبه، متاسفانه مسوولان فرهنگی و هنری نتوانسته‌اند در زمینه شناساندن آرمان‌های شهیدان با زبان هنر برای جوانان اقدام شایسته‌ای انجام دهند. این در حالی است که در حوزه موسیقی حماسی، افراد متخصص و کاردانی چون کامبیز روشن روان و مجید انتظامی وجود دارند. همدلی متولیان فرهنگی و حمایت مادی و معنوی از هنرمندان متخصص، سبب شکسته شدن رکود این هنر و بالندگی آن در کشور می‌شود.

برای ماندگاری این قبیل کارها چه پیشنهادی دارید؟
برای ماندگاری سرودهای حماسی نیازمند تفکری خلاق، همراه با پشتوانه غنی علمی و پژوهشی متولیان این سبک از موسیقی هستیم. تا زمانی که هنرمندان اهل مطالعه نشوند و اطلاعات خود را بروز نکنند، نمی‌توان از ماندگاری و جاودانگی یک اثر مطلبی بیان داشت. در عرصه کنونی که دشمنان با راه‌اندازی جنگ نرم سعی در هویت‌زدایی جوانان این مرزوبوم دارند، کوتاهی و کم‌کاری هنرمندان خیانت به آرمان‌های شهیدان و بنیانگذار جمهوری اسلامی خواهد بود.

شاهرخ بزرگی
۰۸آبان
گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.

آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش پنجاهم این کتاب است.



***در زاهدان

صبح پنج شنبه 26 دی ماه / 30 شعبان وارد زاهدان شد.  سراغ مسجد جامع را گرفت. توسط رهگذری به آنجا دلالت شد. در حیاط مسجد اتاق هایی برای مبلغان غیربومی ساخته شده بود. جامه دان خود را داخل یکی از آن اتاق ها گذاشت و راهی خانه روحانی شهر شد. آقای کفعمی منتظرش بود. نخستین باری بود که او را می دید؛ مردی بلندبالا، تنومند، با محاسنی بلند، عمامه سفید بزرگ و تقریباً پنجاه ساله. "با رویی گشاده از من استقبال کرد و با زیباترین کلمات خوش آمد گفت. بعدها فهمیدم آن مرد در آن شهر، از اقتدار و جایگاه ویژه ای برخوردار است."

روشن شد که آیت الله میلانی به درخواست او نامه ای برای آقای کفعمی فرستاده و در میان آن نوشته ای نیز برای او همراه کرده است. این کار آقای میلانی "نشان از توجه و عنایت ایشان به وضع من و هدفی که در پی آن بودم داشت. دیگر این که می خواست این توجه و اهتمام بر آقای کفعمی نیز آشکار گردد."

آقای کفعمی از این که میهمانش دیر رسیده، گلایه کرد؛ چرا که فرصت کافی برای تنظیم برنامه های سخنرانی را از دست داده بود. گفت که خوب بود چند روز پیش از حلول ماه مبارک خود را به زاهدان می رساند. آقای کفعمی از حضور واعظی از مشهد آمده هم خبر داد؛ کسی که آقای خامنه ای او را می شناخت. با شنیدن نامش غافلگیر شد. او از آخوندهای هم سوی حکومت بود. به یاد آورد وقتی در دبستان تحصیل می کرد، شیخ، منبری موفقی بود، اما بعدها همواره مخالفان حکومت را نکوهش می کرد. در نخستین ملاقات، برخورد سردی با او کرد، آن قدر سرد که تعجب آقای کفعمی را برانگیخت. بعد از آن برخورد "آقای کفعمی به من گفت که چگونه تحت فشار برخی از پیروانش که با دستگاه حاکم در ارتباط بودند، مجبور شده است آن شیخ را پس از آمدن به زاهدان به مسجد خود دعوت نماید."

به درخواست آقای کفعمی در خانه او ساکن شد. آنجا بود که فهمید او دو همسر دارد، و هر همسر خانه ای مخصوص، در همسایگی هم؛ هر دو خانه نیز شبیه هم . آقای کفعمی با تساوی و انصاف نسبت به همسران خود رفتار می کرد. هر روز سر ساعت معینی به خانه اول می رفت و سر ساعت مشخصی از آن خارج می شد و به خانه دوم وارد می شد. این توجه یکسان، چه بسا، موجب شده بود که خداوند هم فرزندان یکسانی از هر دو همسر به او بدهد. وی از همسر اول خود چهار پسر و سه دختر، و از همسر دوم نیز چهار پسر و سه دختر داشت . اسم یکی از خانه ها اُم هاشم  (پسر بزرگ یک همسر) و خانه دیگر اَُم قاسم(پسر بزرگ همسر دیگر) بود. "ما هم ساکنین خانه اول را عشیره هاشم و ساکنین خانه دوم را عشیره قاسم نامیده بودیم."

برنامه ریزی کرده بود تا روزهای منتهی به نوزدهم ماه رمضان سخنرانی هایش رنگ و لعاب سیاسی کمتری داشته باشد و حرف های مگو را در آستانه سالگرد شهادت حضرت علی (ع) بزند. طبق قرار، یک روز او در مسجد جامع سخن می راند و یک روز آن شیخ از مشهد آمده.

شاهرخ بزرگی
۰۸آبان

۱- برداشت اولیه آن بود که این یادداشت نوشتنی نیست و عبور از آن بایسته تر به نظر می رسید، اما رخدادهای این روزها نکته بااهمیت دیگری را به موضوع یادداشت پیش روی اضافه کرد، نکته ای که تاب مستوری نداشت و نمی توانست ناگفته باقی بماند و آن، «رنج مشترک» و آمیخته به «خشم» دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها نظیر مدعیان اصلاحات، اصحاب فتنه 88 و حلقه انحرافی از بصیرت و هوشیاری مردم است که نگاه به امام و مقتدای خود دارند و با چرخش یا لغزش این یا آن مسئول به لغزش و چرخش نمی آیند و راه خویش را در بستری که راهبر الهی ترسیم کرده است می پیمایند.
مردمی که با مسئولان بالادستی، حتی بلندپایه ترین آنها دست اخوت به شرط پیروی از رهبر الهی و مقتدای خود داده اند و با هیچکس عهدی نبسته اند که در صورت زاویه گرفتن آنها از بستر تعریف شده انقلاب نیز، دست نخورده بماند. و این برجسته ترین امتیاز حزب الله است که حق گراست و قبیله گرا نیست. همان واقعیت شیرینی که چند ماه قبل، روزنامه آمریکایی «یو.اس.ای تودی» به نقل از مؤسسه آمریکن اینترپرایز، به تلخی از آن یاد کرده و آورده بود «بزرگترین مشکل آمریکا در ایران، حضور یک ابرحریف- SUPER OPPONENT- به نام [آیت الله] خامنه ای است که نقشه راه ما را می شناسد و مردم به او اعتماد آمیخته به اعتقاد دارند».
2- این روزها، در پی فاصله ای که حلقه انحرافی و نفوذ کرده در دولت محترم با برخی از آموزه های شناخته شده خط امام و رهبری پدید آورده است، مجموعه مشترکی از دشمنان بیرونی، مدعیان اصلاحات و اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 با استناد به حمایت گسترده و فراگیر توده های مردمی و وفادار به نظام از دکتر احمدی نژاد که به انتخاب ایشان با رأی بی نظیر 25میلیونی انجامید، زبان به ملامت حزب الله گشوده اند که مثلا، فلان فاصله دولت کنونی با فلان معیار تعریف شده و پذیرفته شده انقلابی، نتیجه و حاصل حمایت گسترده اصولگرایان- به معنی واقعی کلمه و نه فلان جبهه و فلان گروه- از رئیس جمهور محترم است و به زعم خود، طعنه می زنند که حزب الله در حمایت آن روز خود به خطا رفته است!
و در همان حال به کنایه و تلویح می کوشند بر وطن فروشی و خیانت آشکار خود در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 و نقشی که به عنوان ستون پنجم مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس برعهده داشته اند، سرپوش بگذارند. آنچه این جماعت و مدیران بیرونی فتنه با عنوان خطای حزب الله از آن یاد می کنند- آنگونه که خواهد آمد- نه فقط خطا نبوده و نیست، بلکه یکی از افتخارآمیزترین ویژگی حزب الله است و به وضوح نشان می دهد، حزب الله فقط در بستر اسلام و انقلاب و خط امام و رهبری حرکت می کند. هرجا از حق و اصول نشانه ای دید به حمایت از آن برمی خیزد و چنانچه شخصیت و یا گروهی که مورد حمایتش بود، پای از بستر اصلی بیرون بگذارد و یا از برخی آموزه های انقلابی فاصله بگیرد، بدون کمترین ملاحظه و تردید، حمایت قبلی خود را پس می گیرد.
به بیان دیگر، حزب الله- بخوانید توده های عظیم و حماسه آفرین مردم- برخلاف برخی از جریانات سیاسی و از جمله مدعیان اصلاحات، «گروه گرا» و «قبیله گرا» نیست که وابستگی ها و منافع شخصی و حزبی خود را بر حرکت در بستر انقلاب و تامین منافع مردم ترجیح بدهد. آیا، این ویژگی حزب الله، افتخارآفرین و تحسین برانگیز نیست؟ از حضرت امیر علیه السلام است که افراد را با حق بسنجید و نه حق را با افراد. و حزب الله از مولای خود حضرت امیرالمومنین(ع) و علی زمان پیروی کرده و می کند. آنچه امروزه به «درد مشترک» دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها تبدیل شده، همین ویژگی حزب الله است که گروه گرا و قبیله گرا نیست.
3- بدون آن که قصد مقایسه ای در میان باشد و تنها به عنوان یک مثال و نمونه درس آموز تاریخی باید پرسید؛ آیا طلحه و زبیر، آن هنگام که در رکاب رسول خدا(ص) و برای مقابله با دشمنان اسلام شمشیر می زدند و از جان خود مایه می گذاشتند، قابل تقدیر نبودند؟ و آیا مولای بزرگوار ما حضرت امیرالمومنین علیه السلام از آنان حمایت نمی کرد؟ اما وقتی همین طلحه و زبیر که آن همه مورد حمایت و تقدیر بودند پای از صراط مستقیم بیرون نهادند و پیمان شکسته و به اصحاب شام پیوستند و در آوردگاه فریب جمل به تخاصم و کینه توزی لشگر آراستند، حضرت امیر(ع) ابتدا به اندرز و نصیحت آنان پرداخت و عهدی را که بسته و شکسته بودند یادآور شد اما هنگامی که اصرار آنها به مقابله را مشاهده فرمود، با آنان به نبرد پرداخت.
اکنون باید به کسانی که داعیه اسلام و تشیع و پیروی از مولای متقیان را دارند گفت؛ کدام اقدام حضرت امیر علیه السلام را- نستجیربالله- «خطا»! می دانید؟! حمایتش از طلحه و زبیر یا مقابله حضرت با آنان را؟!
حزب الله افتخار می کند و این افتخار را به حساب لطف خداوند تبارک و تعالی و پیروی از ولی امر خود که در طول پیروی از رسول خدا (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام است می نویسد که از آقای هاشمی رفسنجانی در مقابل ملی گراها، سکولارها و شماری از مدعیان اصلاح طلبی دفاع جانانه کرد. و افتخار می کند در حالی که از مواضع آقای خاتمی نگرانی های جدی داشت، از وی در مقابل هجوم افراطیونی که در پوشش اصلاح طلبی به مقابله با او آمده و امروزه آشکارا به آمریکا و اروپا و اسرائیل پناه برده اند، حمایت کرد. حزب الله افتخار می کند از آقای احمدی نژاد قبل از آن که متاسفانه حلقه انحرافی به درون کابینه نفوذ کند، در مقابل اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 دفاع کرد و با رای بی نظیر 25 میلیونی او را به ریاست دولت برگزید.
و اما، حزب الله باز هم افتخار می کند هر جا مشاهده کرده است، مواضع و عملکرد افراد و شخصیت هایی که از آنها حمایت کرده بود با خط اصیل انقلاب زاویه گرفته، به همان اندازه و متناسب با آن زاویه به انتقاد از آنان پرداخته است.
حالا باید از جریاناتی که این روزها به حزب الله طعنه می زنند پرسید؛ «قبیله گرایی» شما که ناشی از پشت پا زدن به «درک و شعور» و ترجمان دیگری از جاهلیت و ارتجاع قرون وسطایی است، شرم آور و قابل ملامت است یا «حق گرایی» و عدالت جویی حزب الله که برخاسته از درک عمیق و نگاه حق طلبانه آنهاست؟!
4- جریاناتی نظیر مدعیان اصلاحات، اصحاب فتنه و حلقه انحرافی آرزو داشتند که وقتی با بستر اصیل انقلاب -آگاهانه یا ناخودآگاه- فاصله می گیرند، حامیان قبلی خود و یا حامیان شخصیتی را که در او نفوذ کرده اند، نیز در پی خویش داشته باشند ولی این آرزو با هوشیاری و بصیرت مثال زدنی مردم هرگز برآورده نشده است. به عنوان مثال، دشمنان بیرونی درجریان فتنه 88 تمام توان خود را به کارگرفتند و علاوه بر ایجاد ائتلاف میان منافقین، بهایی ها، مارکسیست ها، نهضتی ها، سلطنت طلب ها و مدعیان اصلاحات، افرادی را که به حق یا به ناحق دارای سابقه همراهی با نظام بودند، شکار کرده و به میدان آوردند، اما، از این ترفند همه جانبه با آن حمایت مالی و سیاسی و تدارکاتی گسترده، طرفی نبستند. چرا؟! به یقین و بیش از همه و پیش از همه به این علت که نگاه مردم به رهبر و مقتدایشان بود و از این روی با لغزش خواص آلوده و یا بعداً آلوده شده نمی لغزیدند. و این، برای مدیریت بیرونی فتنه، آنگونه که «ریچارد هاس» اعتراف می کند، فاجعه ای دردناک بود.
و اما، از سوی دیگر و در داخل کشور مدعیان اصلاحات و جریانات گره خورده با آنها در حالی با استناد به مواضع برخاسته از حلقه انحرافی و نفوذ کرده در دولت، زبان به طعنه حزب الله گشوده اند که مواضع برخاسته از تلاش حلقه انحرافی در بسیاری از موارد، دقیقا و بی کم و کاست ادامه همان مواضع و عملکرد مدعیان اصلاحات و اصحاب فتنه است. و این رشته سر دراز دارد.

حسین شریعتمداری

شاهرخ بزرگی
۰۸آبان
غرب غریب

خبرگزاری فارس: «حاج‌حسین اجاقی» می‌گفت: «مگر می‌شود کسی ادعای هدایتگری و رهبری گروهی را داشته باشد و نماز شب نخواند». او حتی در شب‌هایی که خیلی هم خسته بود، نماز شب را ترک نمی‌کرد.

خبرگزاری فارس: مگر می‌شود فرمانده بود و نماز شب نخواند!

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، سردار شهید «حسین اجاقی» در پاییز سال 1343 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد؛ وی در سن نوجوانی در بیشتر راهپیمایی‌های ضد رژیم طاغوت شرکت کرد؛ پس از پیروزی انقلاب این نوجوان خود را وقف حفاظت و حراست از انقلاب کرد و به همراه دوستانش به نگهبانی از اماکن حساس شهر ‌پرداخت. 

 حسین در سال 1360 به عضویت سپاه درآمد و به دلیل شجاعت و توانایی نظامی، به فرماندهی گردان حنین تیپ نبی اکرم(ص) منصوب شد؛ او می‌گفت «آن قدر به جبهه می‌روم تا مرحمت خدا شامل حالم شود و شهید شوم» و سرانجام در شانزدهم تیر 1365 در جریان عملیات «کربلای یک» در منطقه قلاویزان به شهادت رسید.

«باقر آقایی» از همرزمان این شهید است که بخشی از خاطرات وی را روایت می‌کند: شهید «حاج حسین اجاقی» قبل از شهادت حج نرفته بود؛ بعد از شهادتش برادر و پسرعمویش حج نیابتی انجام دادند، به همین دلیل ما به این شهید می‌گوییم: «حاج حسین».

او یک عارف وارسته و سخت‌گیر به نفس بود؛ پرداختن به واجبات و ترک محرمات الفبای زندگی‌اش بود؛ رزمنده‌ها برای تبرک به گردان حنین می‌آمدند تا حاج حسین برای آنها فرماندهی کند.

یک بار به همراه حاج حسین با تویوتا می‌رفتیم و او رانندگی می‌کرد؛ پیرمردی که پشت تویوتا نشسته بود، در حالی که یک نخ سیگار در دست داشت، دستش را به سمت جلوی ماشین دراز کرد و گفت «حسین آقا می‌شود این سیگار را روشن کنی؟» رنگ حاج حسین پرید؛ تعجب کردم و دیدم که حاج حسین، ابا دارد سیگار را بگیرد؛ از وی اجازه گرفتم و سیگار را با فندک تویوتا روشن کردم و از شیشه سمت راست ماشین به پیرمرد دادم.

حاج حسین گفت: «باقر، خدا پدر و مادرت را بیامرزد، راحتم کردی، من تا به حال سیگار را لمس هم نکرده بودم»؛ حاج حسین نمی‌خواست به بزرگتر از خودش «نه» بگوید.

او یک فرمانده بود و می‌گفت: «مگر می‌شود کسی ادعای هدایتگری و رهبری گروهی را داشته باشد و نماز شب نخواند» او حتی در شب‌هایی که خیلی هم خسته بود، نماز شب را ترک نمی‌کرد؛ او مقید به برگزاری نماز جماعت بود؛ ایام فاطمیه در دوکوهه بودیم، شب اول و دوم به خاطر جابجایی مشغول بودیم و نشد که دور هم جمع شویم؛ شب سوم در اتاق شهید اجاقی جمع شدیم؛ در ابتدا حاج حسین گفت: «کتاب‌های قرآن را بیاورید» بچه‌ها بعد از قرائت قرآن کریم، روضه خواندند و تا ساعت 12 شب برای شهادت حضرت زهرا(س) عزاداری کردیم.

او با تمام خوبی‌هایی که داشت، به شهادت رسید و دست و صورت و پاهای له شده‌اش را داخل پتو گذاشتیم و در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپردیم. 

 امام خامنه‌ای در مهر ماه 1390 و دیدار با خانواده شهدای کرمانشاه، به منزل شهیدان اجاقی نیز تشریف بردند و با حضور خود دل این خانواده شهید را غرق در نور و شادی کردند.

شاهرخ بزرگی
۱۷مهر

بولتن نیوز: شخصیت و خلق و خوی آقای هاشمی به گونه‌ای است که همواره تمایل داشته تا گروه‌ها و جریان‌های مختلف سیاسی موجود در کشور، او را به عنوان تکیه‌گاه و نقطه عزیمت خود بپذیرند.

به گزارش بولتن نیوز، به همین دلیل با مرور عملکرد آقای هاشمی می‌توان به این نکته پی برد که وی همواره با گروه‌های مختلف سیاسی و حتی گروه‌های مخالف و معاند با جمهوری اسلامی نیز ارتباط داشته است.

حمایت‌های وی از سازمان تحت امر مسعود رجوی در سال‌های نزدیک به پیروزی انقلاب که یکی از موضوعات اختلافی بین او و امام خمینی (ره) بود تا بدانجا پیش رفت که وقتی دید امام از این گروه حمایت نمی کند، برای مدتی حتی از امام نیز فاصله گرفت.

مورد بعدی، حمایت های وی از گروهک نهضت آزادی و به طور خاص مهدی بازرگان - که به تعبیر امام نیروهای سازمان منافقین نیز فرزندان معنوی او بوده اند- نیز از موضوعاتی است که در مشی سیاسی هاشمی به چشم می خورد.

در این‌باره حتی خود آقای هاشمی نیز به آن اذعان کرده اند. برای مثال در کتاب «عبور از بحران» که مربوط به دست‌نوشته‌های آقای هاشمی در سال 60 است می توان گوشه هایی از دفاع وی از نهضت آزادی و مهدی بازرگان را ملاحظه کرد. در جایی از این کتاب او نوشته است:

 

"جلسه‌ علنی‌ داشتیم‌، مهندس‌ [مهدی‌]بازرگان‌، اولین‌ سخنران‌ قبل‌ از دستور بود. در قسمتی‌ از اظهاراتش‌ ضمن‌ اظهار تأثر از شهید شدن‌ پاسداران‌  و شخصیتها به‌دست‌ تروریستها، از اعدام‌ها و سخت‌ گیری‌های‌ دادگاه‌های‌ انقلاب‌ هم‌ انتقاد داشت‌ و آمریکایی‌ بودن‌ تروریست‌ها را مردود دانست. اظهارات‌ ایشان‌، مورد اعتراض‌ شدید جمعی‌ از نمایندگان‌ قرار گرفت‌. مجلس‌ را متشنج‌ و ترک‌ کردند و به‌ ایشان‌ اعتراض‌ نمودند. کسی‌ از ایشان‌ دفاع‌ نکرد. دوستانش‌ هم ‌وحشت‌ کرده‌ بودند. مجلس‌ را به‌ عنوان‌ تنفس‌، تعطیل‌ کردم‌.

پس‌ از نیم‌ ساعت‌، دوباره‌ کار را شروع‌ کردیم‌. دستور جلسه‌، بحث‌ در لایحه ‌بازرسی‌ کل‌کشور بود. با قید دو فوریت‌ مطرح‌ بود و شورای‌ نگهبان‌ حضور داشت‌. به‌ خوبی‌ ادامه‌ یافت‌. ظهر جمعیتی‌ از بازاریان که‌ جریان‌ مجلس‌ را از رادیو شنیده‌ بودند، به‌ عنوان‌ اعتراض‌ به ‌اظهارات‌ آقای‌ بازرگان‌، مقابل‌ مجلس ‌آمدند و شعارهای‌ تندی‌ علیه‌ ایشان‌، لیبرال‌ها، بنی‌صدر، امریکا و منافقان ‌می‌دادند و همان‌ جا نماز خواندند. جمعی‌ از نمایندگان‌ با آنها صحبت‌ کردند. من‌ هم‌ به‌ میان‌ آنها رفتم‌. دادستان‌ انقلاب‌، تصمیم‌ به‌ بازداشت‌ آقای‌ بازرگان‌ گرفته ‌بود، مانع‌شدم‌."(!!!)

و یا در صفحه‌ای دیگر از این کتاب می‌خوانیم:

"جلسه‌ علنی‌ داشتیم‌؛ در ادامه‌ بحث‌ از لایحه‌ بازرسی‌ کل‌ کشور. نگران‌ نطق‌های‌ تند قبل‌ ازدستور، علیه‌ نهضت‌ آزادی‌ بودم‌؛ کنترل‌ کردم‌. آقای‌ یار محمدی‌مطالب‌ تندی‌ تهیه‌ کرده‌ بود، که‌ به‌ خواهش‌ من‌، از صحبت‌ منصرف‌ شد. آقای‌ رضوانی‌ که‌ تندتر از دیگران‌ است‌، در اظهاراتش‌ مراعات‌ کرد. حرفهایش‌  را دیروز با مردم‌، در مقابل‌ مجلس‌ گفته‌ بود. به‌ خیر گذشت‌. مهندس‌ بازرگان‌ شرکت ‌نکرده‌ بود. احتمال‌  می‌رفت‌ که‌ دوستانش‌ هم‌ شرکت‌ نکنند، ولی‌ آمده ‌بودند. آقای‌ سازگارنژاد، از اهانت‌ آقای‌ یارمحمدی‌ شکایت‌ داشت‌. در حضور من‌ نزاعشان‌ د رگرفت‌. آقای‌ یارمحمدی‌، یک‌ سیلی‌ پراند که‌ نخورد، ولی‌ خیلی‌ بد بود. در تالار دو طرف‌ صندلی‌ من‌ ایستاده‌ بودند. با خوشرویی‌ به‌ قضیه‌ خاتمه ‌دادم‌، ولی‌ باید رسیدگی‌ کنم‌."

اما در قسمت انتهایی همین یادداشت نیز موضوع جالبی به چشم می خورد. آقای هاشمی از خانه‌ جدید خود که به دلیل نزدیکی با امام آن را اجاره کرده بود سخن گفته و نوشته است:

"شب‌ به‌ خانه‌ جدید، در جنب‌ منزل‌ امام‌ آمدم‌. خانه‌ای‌ که‌ به‌ من‌، به‌ عنوان‌ اجاره ‌واگذار شده‌. به‌ خاطر ملاحظات‌ امنیتی‌ اینجا را ترجیح‌ داده‌اند. حدود ششصد متر زمین‌ و شش‌ اتاق‌ و زیرزمین‌ دارد؛ برای‌ ما کافی‌ است‌. در کوچه‌ بن‌بست‌ است‌. دیوار بلند حسینیه‌ جماران‌ و سر و صداهای‌ همیشگی‌ ملاقات‌ کنندگان‌ امام‌ و برنامه‌های‌ حسینیه‌، مزاحم‌ است‌. اما امنیت‌ و هم‌ جواری‌ امام‌ امتیاز است‌. خانه ‌ملکی‌ خودم‌ در دزاشیب‌، متروک‌ می‌ماند که‌ برای‌ بچه‌ها بازسازی‌ شود."

شاهرخ بزرگی
۱۶مهر
 

در گفت‌وگوی فارس با بازیگر نقش شهید باقری بخوانید:

 

* خیال می‌کردم یک سری از فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند

* فقط می‌دانستم یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد

* وقتی فهمیدم شهید باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بیشتر شد

* صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من لب می‌زدم

* نمی‌دانم اگر جنگ شود آیا من هم به جبهه می‌روم؟

* نباید فقط خوبی‌های یک آدم بزرگ را ببینیم

* آقای رضایی به من گفت تلاش کن به تنهایی حسن برسی

 

به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس، «مهدی زمین‌پرداز» متولد سال 1360 است و لیسانس بازیگری و فوق لیسانس کارگردانی خود را از دانشگاه هنر گرفته است. به گفته خودش خیلی اهل کارهای تصویری نیست و بیشتر در عرصه تئاتر فعالیت می‌کند.

این روزها «مهدی زمین‌پرداز» در نقش «شهید حسن باقری» در مستند «آخرین روزهای زمستان» ایفای نقش می‌کند.

این مستند تلویزیونی جمعه شب‌ها ساعت 23 از شبکه یک پخش می‌شود و آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی «زمین‌پرداز» با فارس است:

 

 

 

* از نحوه حضورتان در پروژه آخرین زمستان بگویید؟

- اگر بگویم اتفاقی، ایراد دارد؟ ...(می‌خندد)

 

* نه، هیچ ایرادی ندارد.

- آقای ابراهیم امینی از همکلاسی‌های من در دوران دانشگاه، انتخاب بازیگران این مجموعه را بر عهده داشت. یک روز او با من تماس گرفت و گفت که چنین شخصیتی هست که چهره‌اش به تو خیلی شبیه است. یک روز برای تست گریم به دفتر بیا تا کارگردان تو را ببیند و نظرش را بگوید. این طور شد که من رفتم. روزی هم که به دفتر رفتم، قرار شد اول تست گریم بدهم ببینم شبیه هستم یا نه. وقتی گریم شدم و جواب داد، حضورم در پروژه قطعی شد.

فقط می‌دانستم یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد

* وقتی با شما تماس گرفته شد که نقش شهید باقری را ایفا کنید، ایشان را می‌شناختید و می‌دانستید که قرار است نقش چه کسی را ایفا کنید؟

- خیر. من خیلی وقت است که تئاتر کار می‌کنم. تحصیلاتم هم تا فوق لیسانس کارگردانی تئاتر خوانده‌ام. پیش از این هم در کارهایی که حال و هوای دفاع مقدس داشته باشد، بازی نکرده بودم. واقعیت این است که در این رابطه به شدت استرس داشتم و روزی هم که برای تست رفتم خیلی استرس داشتم. فقط می‌دانستم که یک اتوبان به نام شهید باقری وجود دارد و یک ایستگاه مترو هم به نام ایشان وجود دارد. فقط می‌دانستم که یک فرمانده است و از ویژگی‌های دیگر او هیچ اطلاعی نداشتم.

وقتی فهمیدم شهید باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بیشتر شد

وقتی تست گریم جواب داد و از دفتر بیرون آمدم، با چند تن از دوستانم تماس گرفتم و از آن‌ها خواستم تا اطلاعاتی درباره این شخصیت به من بدهند. وقتی آن‌ها به من گفتند که شهید حسن باقری چه انسان بزرگی است، استرسم بسیار بیشتر شد. همان روز هم رفتم کتاب‌فروشی‌های نشر شاهد و چند کتاب هم در این باره خواندم. آن موقع فهمیدم که حسن باقری طرف‌های میدان خراسان زندگی می‌کرده، من هم ساکن آنجا هستم. او در دبیرستان مروی درس خوانده و اتفاقا من هم در همان مدرسه درس خوانده‌ام. این دو مورد برای من خیلی عجیب و جالب و قشنگ بود. وقتی با شخصیتش بیشتر آشنا شدم، برای ایفای نقشش نیز بیشتر ترغیب شدم.

البته باید بگویم که من پیش‌تر و تا به این سن هیچ شناختی از این شهید بزرگوار نداشتم و با مطالعه کتاب او را شناختم. تنها 30 دقیقه هم فیلم به من داده بودند که در آن فیلم شهید باقری کنار یک نقشه ایستاده بود و در مورد یک عملیات صحبت می‌کرد. بیشتر اطلاعاتم کتابی بود.

* این منابع مکتوب برای شما کافی بود؟

- نه. کتاب‌هایی که درباره شهید حسن باقری وجود دارد، در برخی موارد با هم اختلاف دارند. مثلا در یک روایت حسن باقری ‌در مسجد به شهادت می‌رسد اما در یک روایت دیگر این بزرگوار در خیابان شهید می‌شود. کمی این موارد من را دو به شک کرد، اما من در نهایت به فیلمنامه‌ای که نوشته شد بود اتکا کردم، چون مبنی بر سخنان اعضای خانواده شهید حسن باقری بود که کمک زیادی به من می‌کرد. من سه هفته پایانی فیلمبرداری به پروژه پیوستم و زمان زیادی در اختیار نداشتم. من در این مدت باید صداهای حسن باقری را گوش می‌کردم. ما 60 سکانس داشتیم که صحبت‌های حسن باقری پشت بی‌سیم با فرمانده‌ها بود که من علاوه بر حفظ کردن، باید آن‌ها را سینک می‌کردم.

صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من لب می‌زدم

* شیوه کارتان چطور بود؟

- کاملا خلاف دوبله. یعنی صدای حسن باقری در صحنه پخش می‌شد و من در کنار بازی نقش ایشان، سینک لب هم می‌زدم تا مخاطب متوجه این اختلاف صدا و تصویر نشود. این کار بسیار سخت بود. من فرصت کمی برای نزدیک شدن به این کار داشتم و در واقع مصاحبه با اعضای خانواده این شهید به دادم رسید. چون نمی‌شد من حسن باقری را خلق کنم. او بوده و هست و من نمی‌توانستم او را از نظر ذهنی رد کنم و من باید خودم را به او نزدیک‌تر می‌کردم.

* چقدر در حین بازی به شخصیت این شهید نزدیک شدید؟

- نمی‌توانم بگویم خیلی، ولی این میزان زیاد بود. تا روز آخر ما درگیر بودیم که حسن باقری را نشان بدهیم و بگوییم که این فرد حسن باقری است. قرار بود که من جای او باشم و مخاطب نیز این موضوع را بداند. چون کار مستند بود و قرار نبود یک کار داستانی و اجتماعی باشد که تماشاگر درگیر شخصیت من شود. قرار بود من آنجا قرار بگیرم و تلاش کنم تا باورپذیری کار زیاد باشد. من چند کار دیگر قرار بود انجام بدهم. دوستان وقتی راش‌های بازی مرا دیدند فکر کردند که خود حسن باقری است و به من گفتند که چه جالب این فیلم‌ها را چگونه پیدا کرده‌اید؟ و وقتی من گفتم که این فرد من بودم، تعجب می‌کردند و خوشبختانه ما به خواسته آقای مهدویان (کارگردان مجموعه) مبنی بر باورپذیری نزدیک شدیم.

* سخت‌ترین بخش کار کجا بود؟

- آنجایی که صحبت‌های شهید باقری باید با لب‌ من سینک می‌شد، سخت‌ترین بخش کار بود. ‌لب زده‌ام. شما در کار صدای واقعی ایشان را می‌شنوید و من باید با تمام صدای او بازی می‌کردم. واقعا سخت بود. چون این آدم شناخته شده است و خانواده و دوستان او هستند. ضمن اینکه باید تلاش کنی تا بازی نکنی. نمی‌توانی به او ویژگی اضافه کنی، چون خودش هست؛ تمام و کمال. من تمام مصاحبه‌ها و فیلم‌های او را دیده‌ام‌. تمام عکس‌هایش را در اینترنت دیده‌ام و تلاش کردم تا حس‌های او را پیدا کنم و شبیه به حسن باقری شوم. راه رفتن او را یاد بگیرم. ببینم دوستانش درباره‌‌اش چه می‌گویند. مثلا سردار همدانی از دوستان ایشان وقتی پشت صحنه می‌آمد، از او می‌پرسیدم حسن چطور حرف می‌زد، اخلاقش چطور بود.

* پس تمام صداهایی که ما در کار می‌شنویم، متعلق به شهید باقری است؟

- بله. تمام صداها حقیقی و سر صحنه است و در جاهایی که صدای ایشان موجود نبوده و من بازی کرده‌ام، مخاطب صدای گوینده متن را می‌شنود. هر سکانس و پلان هم که می‌گرفتیم فکر نمی‌کردیم که قرار است نریشن رویش برود و همین جوری لب بزنیم و الکی حرف بزنیم. این طور نبود آقای مهدویان هم برایش خیلی مهم بود که ما آن مقطع چه جمله‌ای را می‌گوییم. تمام صداهایی که می‌شنوید صدای شهید باقری است و هیچ صدایی متعلق به من یا دوبلور نیست.

استفاده از نگاتیو 16 میلیمتری برای طبیعی شدن فیلم

* صحنه‌های جنگ بازسازی است؟

- بله. همه آن‌ها بازسازی شده است. در این کار ما از حضور افرادی نظیر سردار نقدی، آقای رضایی، آقای جعفری، آقای همدانی و ... که از جمله هم‌رزمان این شهید بودند استفاده کردیم. با آن‌ها گفـت‌وگو شده که مثلا در فلان عملیات حسن چه گفته است و نظرش چه بود. به خاطر همین ما از نگاتیو 16 میلیمتری استفاده کردیم و دوربینی که به کار بردیم نیز قدیمی بود تا همه چیز درست از آب دربیاید. نگاتیوهایی که از صداوسیما گرفته شد، نگاتیوهایی بود که صداوسیما قصد داشت آن‌ها را دور بریزد ولی ما برای حقیقی بودن کار از آن‌ها استفاده کردیم.

* در کار به نظر می‌رسد از آرشیو اجتماعی موجود در سازمان صداوسیما هم در کنار آرشیو مربوط به دفاع مقدس استفاده شده و در صحنه‌هایی مخاطب با بافت شهری و اجتماعی آن زمان هم روبرو می‌شود.

- بله. در برخی موارد گویا از فیلم‌های قدیمی استفاده شده که به داستان خطی و روایت نزدیک‌تر شود.

دیداری با خانواده شهید باقری نداشتم

* شما در طول حضورتان در ساخت این مجموعه با خانواده شهید باقری هم رفت و آمد داشتید؟ از نظرات آن‌ها هم استفاده کردید؟

- متاسفانه خیر. برای اینکه من زمانی به کار آمدم که فرصت خیلی زیادی باقی نمانده بود و آخرهای ساخت مستند بود. چند بار هم خواستیم این اتفاق بیفتد و من از نزدیک با خانواده ایشان آشنا شوم که متاسفانه نشد، ولی با دوستان ایشان نظیر آقای همدانی و آقای رضایی که آمده بودند سر صحنه، توانستم درباره خصوصیات اخلاقی شهید باقری صحبت کنم.

* بعد از پایان کار چطور؟ تا به حال نشده که خانواده ایشان شما را با گریم حسن باقری ببینند؟

- خیر. متاسفانه این اتفاق نیفتاد. چون بعد از این کار نیز من بلافاصله سر کار دیگری رفتم و این توفیق را پیدا نکردم.

* از نظر خانواده ایشان هم مطلع نیستید؟ نمی‌دانید کار را که دیدند راضی بودند یا خیر؟

- نه متاسفانه. هنوز این موضوع را پیگیری نکرده‌ام. ما قبل از اینکه فیلمبرداری را شروع کنیم، برخی صحنه‌ها را تست کردیم که دوستان شهید باقری ببینند و همه شباهت من به ایشان و باورپذیری نقشم را تائید کرده بودند.

آقای رضایی به من گفت تلاش کن به تنهایی حسن برسی

* وقتی دوستان شهید باقری سر صحنه آمدند و شما را با گریم دیدند، واکنش‌شان چطور بود؟

- اولین برخوردم با آقای رضایی بود. اولین چیزی که ایشان به من تاکید کرد این بود که تلاش کن به تنهایی حسن برسی. تنهایی حسن مهم است. پنج تا 6 بار این موضوع را برای من تکرار کردند. من از ایشان خواستم بیشتر با من صحبت کنند. من به آقای مهدویان گفتم که آقای رضایی این حرف را به من زده‌اند، به او گفتم برای برخی سکانس‌ها بگذار تنها باشم، شاید منظور آقای رضایی این بوده است. آقای مهدویان مخالفت کرد و گفت فکر نمی‌کنم منظورشان این باشد. برو و بگرد و تنهایی شهید باقری را در چیز دیگری جست‌وجو کن. تا اینکه چند روز بعد به این نتیجه رسیدیم که منظور این نیست که او در لاک خودش فرو رفته باشد. او بسیار دل گنده بود و همواره هم هوای زیردستی‌هایش را بیشتر از بالادستی‌هایش داشت. او مدام متمرکز روی کارش بود. تنهایی حسن روی کارش بود و اگر در جمع هم بود، ذهنش روی کارش متمرکز بود. من هنوز موفق به دیدن بازخوردها نشده‌ام. فقط چند نفر از دوستانش را دیدم، آن هم در زمان بسیار کم، اما به نظر من اولین کاری که ما معمولا برای شهدا انجام می‌دهیم این است که او را از ابتدا آسمانی تصویر می‌کنیم و می‌گوییم که او از ابتدا همین‌طور بوده است، اما در مورد شهید باقری این طور نیست. ما از همان ابتدا قرار گذاشتیم که شهید باقری را به عنوان یک انسان معمولی تصویر کنیم؛ مثل بقیه. بچه‌ای که درسش را هم نمی‌خوانده و زمان بچگی با بقیه دعوا هم می‌کرده است. یک هو او را یک آدم مخلص و خاکی نکنیم. یک آدم معمولی. اما چیزی که در او برجسته بود، ایمان و اعتقادش بود. او اعتماد به نفس بالا و ایمان قوی داشت. در 60 سکانسی که از او می‌بینید، متوجه می‌شوید که هیچ وقت در کارهایش اما و اگر نداشت. شاید نداشت. او می‌گفت باید بشود. این باید برایش خیلی مهم بود. او اعتماد به نفس بالایی داشت. قبلا هم تجربه نظامی نداشته و جنگ را تجربه نکرده اما با اعتماد به نفس بالا کارش را انجام می‌داد. حتی زمانی هم که می‌رود به روزنامه و کار می‌کند، هدف داشته است.

* کدام خصیصه شهید باقری بیشتر روی شما تاثیر گذاشت؟

- اعتماد به نفس و شجاعتش برای من بیشترین مرکز توجه بود. ایمان به کاری که انجام می‌دهد، خیلی والاست.

خیال می‌کردم یک سری از فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند

* شما در این کار چقدر شناختتان از شهید باقری بیشتر شد؟

- خیلی. اصلا نگاه من را به خیلی از فرماندهان جنگ عوض کرد. تا بروم درباره بقیه هم بدانم. من خیال می‌کردم یک سری از این فرماندهان را الکی بزرگ کرده‌اند. مثلا فکر می‌کردم شهید حسن باقری یک آشنایی در جنگ داشته که پارتی بازی کرده و او را به جبهه آورده و فرمانده کرده است. حتما یک آشنایی داشته، وگرنه با وجود این همه آدم سن و سال دار چرا او را که یک جوان بوده فرمانده کرده‌اند. اما بعد از اینکه شهید باقری را شناختم متوجه شدم که واقعا حقش بوده و حتی باید بالاتر از این درجه را به او می‌داده‌اند.

نباید فقط خوبی‌ها را ببینیم

* یعنی الان نگرش شما کاملا به مقوله دفاع مقدس تغییر کرده است؟

- من همیشه پیش خودم فکر می‌کردم که چرا ما یک‌باره یک فرد را بالا می‌بریم و بعد هم او را به زمین می‌زنیم. نه فقط آدم‌های دفاع مقدس، حتی آدم‌های والای قرآنی. کارگردان‌ها و برنامه‌سازان ما از ابتدا آن‌ها را چنان بزرگ و دور از دسترس می‌کنند که مخاطب پس می‌زند. در حالی که باید طوری کار بسازند که من مخاطب از ابتدا و در موقعیت آن شخصیت قرار بگیرم و گام به گام با او همراه شوم تا درکش کنم. حسن باقری نباید یک باره و از بالا مطرح شود. من الان فهمیدم که او هم مثل من بچه جنوب شهر بوده، او هم مثل خیلی از ما خیلی موارد را تجربه کرده است و وقتی از ابتدا یک شخصیت را مثبت مثبت نشان می‌دهند، مخاطب پس می‌زند. البته برخی هم مخالف هستند و یک سری تعصب‌های بی‌جا نشان می‌دهند. اگر یک اخلاق بد هم کسی داشته باشد، باید نشان بدهیم، باید مسیری که یک فرد بزرگ طی می‌کند تا بزرگ می‌شود را ببینیم و درک کنیم.

* مستند شهید باقری تغییر نگرشی در انتخاب نقش‌هایتان ایجاد کرد؟

- ما بازیگریم و دوست داریم نقش‌های متفاوتی را تجربه کنیم. البته در تئاتر بیشتر این امکان وجود دارد و وقتی در کار تصویر می‌روی، وقتی تو را در یک نقش می‌بینند، دیگر مدام برای همان نقش تو را انتخاب می‌کنند.

* از چیزی که ساخته شده و روی آنتن می‌رود، راضی هستید؟

- برای ما قبل از پخش راش‌ها را می‌آوردند اما من نگاه نمی‌کردم. چون نمی‌خواستم که روی کارم تاثیر بگذارد. اما بعد از پایان تصویربرداری بخش‌هایی را دیدم و احساس کردم که چقدر همه چیز خوب از کار درآمده است.

* دوربین شما در این کار چه بود؟

- اس آر 16 بود که یک دوربین قدیمی است و حتی در تصاویر خط‌هایی هم در کار به وجود آورده است.

* دستمزد شما چقدر بود در این کار؟

- بگذارید که این موضوع را نگویم.

نمی‌دانم اگر جنگ شود به جبهه می‌روم

* چطور این نقش را پذیرفتید با توجه به دستمزد کمی که داشتید؟

- اول اینکه هر کسی دوست دارد که در موقعیتی خود را نشان بدهد، ضمن اینکه من وقتی فهمیدم شهید حسن باقری چه کسی بوده، برای حضورم ترغیب شدم. البته من وقتی رفتم پای کار و صحبت کردم، نمی‌دانستم باید به جای حسن لب بزنم و فکر می‌کردم صدای او نریشن کار است. کار جنگی فضای بسیار سختی است. حفظ کردن دیالوگ کار راحتی است اما باورپذیرکردن آن کار سختی است. ما سر تمام لحظات با هم بحث و گفت‌وگو می‌کردیم تا حس حسن را کاملا بیرون بیاوریم و درست پیش برویم. مخصوصا مهدویان روی این نقش تسلط داشت، چون 4 سال رویش کار کرده بود. جذابیتش هم این بود که یک سری جوان از بطن انقلاب به جبهه‌ها رفته بودند. من نمی‌دانم اگر امروز دوباره همان اتفاق تکرار شود، چه عکس‌العملی خواهم داشت. آیا به جبهه خواهم رفت؟ جای آن‌ها می‌روم؟ چه جریان تاریخی بوده که این جوان‌ها را به جبهه کشانده است؟ البته من دوست ندارم دیگر تجربه جنگ تکرار شود، اما از خودم همواره این سوال را می‌پرسم که آیا به اسم وطنم به جبهه می‌روم؟ آن‌ها بهترین دوره زندگی خود را فدای ما کردند و فرصت زندگی خود را به خاطر وطن از دست دادند. این سوال بزرگی است که من هم می‌توانم جای آن‌ها باشم؟

 

* بزرگ‌ترین درسی که از حسن باقری گرفتید چه بود؟

- اعتماد به نفس.

شاهرخ بزرگی
۰۹مهر
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در خرداد 1362، در محله ساختمان (کوی شهدای فعلی) اندیمشک و در خانواده بابایی‌زاده، پسری به دنیا امد که نام او را "مجتبی" گذاشتند.
مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با اشتیاق فراوان با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود.
 

در بدو ورود به سپاه یگان مخصوص "صابرین " را برای خدمت برگزید و چندین سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت این آموزش ها از او تکاوری دلاور و شجاع ساخته بود در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.

فرزند قهرمان اندیمشک  در تاریخ 1390/6/13 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید در حالی که ذکر "یا علی بن ابی طالب" بر زبان داشت، به فیض شهادت نائل شد.
پیکر پاک این شهید در بهشت زهرای اندیمشک در جایی که آرزوی دفن شدن در آنجا را داشت در کنار پسر عمه اش فرمانده شهید عزت الله حسین زاده آرام گرفت.

 شهید مجتبی بابایی زاده علاقه زیادی به همرزمانش داشت اما در این میان علاقه او به شهید روح الله نوزاد از جنس دیگری بود.
شهید روح الله نوزاد در حادثه تروریستی گروهک ریگی در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به همراه سردار شهید نورعلی شوشتری به شهادت می رسد و این شهادت او، مجتبی را بی‌قرار می کند.
 
 
 در کنار شهید روح الله نوزاد
مجتبی در تبریز برای تشییع پیکر روح الله شرکت و همانجا یک سخنرانی حماسی ایراد کرد و همین باعث شد که دوستانش به او گفتند: مجتبی! ما هم شهید شدیم باید بیایی و همچنین سخنرانی‌ای برای ما هم انجام بدهی که مجتبی در پاسخ به آن‌ها گفته بود که من به شما ثابت می‌کنم که قبل از همه شما شهید می‌شوم.

وصیتنامه شهید مجتبی بابایی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم به خدای واحد، پیامبر من محمد(ص)، امام علی ولی و وصی خدا، خدایا این نوشته ها قبل از اینکه برای بازماندگان من باشد برای توست و درددلی با توست چون این ناله ها متعلق به لحظه جدایی از دنیاست و مربوط به لحظه ای است که دارم آزاد می شوم.
 
 
پس چون از شرایط آن لحظه مطلع نیستم و نمی دانم در چه حالی هستم، پیش دستی نموده و سعی بر آن دارم طلب استغفار کنم و چه خوب است که انسان از لحظه مرگش مطلع نیست و موت، بی خبر به سراغ آدمی می آید. اگر این چنین نبود چه بسا آدمی به واسطه آگاهی از لحظه مرگش تا دقایقی قبل از مرگ به خدا فکر نمی کرد و چه گناهانی که مرتکب نمی شد و در لحظه مرگ استغفار می نمود و چنین دنیایی چه می شد؟
 
 
ولی الحق که تو جای حق نشسته‌ای و اینجاست که عدالت تو در آزمون خودنمایی می کند. خدایا وصیتم را در چند قسمت و برای هر مخاطب می نویسم.
 

ابتدا به خالق عزیز خودم این یگانه باور صادق.
خدایا!
من به جایی رسیده ایم که انسان روزی باید بمیرد پس تلاش برای بقاء را نمی پسندم. خدا عیبی ندارد که باور خودم را در مورد شهادت و آزادگی اعلام کنم چرا که می دانم خدای من سخت گیر نیست.
 

خدایا برای من، شهادت لحظه ای است که در اوج آمادگی جان می دهم چون در عصر ما این باور است که شهید باید در راه جهاد و در معرکه نبرد با کفار شهید شود ولی سئوال من از آن این است که کافر برای پیروزی کفرش به معرکه جنگ و با سلاح تفنگ و شمشیر می آید. پس اگر این چنین بود تاکنون با اولین جنگ باید تکلیف حق و باطل مشخص میشد.
 
 
پس من این را آموختم که اسم شهید آن هم از نظر زمینیان مهم نیست بلکه مهم آن است که تا دقایق آخرین عمرم در صف حق جویان و در  تقابل با ظالمان باشم.
 

حالا این صف ممکن است در جبهه باشد یا در خیابان شهرم و یا در هر جایی دیگر که ظلم شود.
خدایا در این مدت زمان عمرم که نمی دانم که کم بود یا زیاد قصد خدایی بودن داشتم ولی در مواردی دشمن تو (شیطان) مرا اغفال نمود خدا یا طلب عفو و مغفرت می کنم.
 
 
خدایا باز هم به من فرصتی بده تا در لحظه جان کندن بتوانم این کلمات را بر زبان بیاورم.
خداوندا عمر من همزمان شد با شروع حکومت الهی و اسلامی از وقتی که خوب و بد را از هم تشخیص دادم تمام عشقم به این انقلاب بود در زمان حیات خمینی کبیر کودکی بیش نبودم. البته حسرت نمی خورم چون بعد ازآن پیر بزرگ، سایه ولی و امامی دیگر بر سر این ملت ماند.
 

خدایا خودت خوب می دانی که از همان نوجوانی عشق به ولایت در من زنده شد که البته از شیعه اثنی عشری غیر از این مقبول نیست که البته خانواده ام بخصوص برادران بزرگترم در انتخاب این واقعیت بی تأثیر نبودند که انشاءالله هم من و هم آنان تا آخر عهد نشکنیم و ثابت قدم باشیم.
 
 
بوسه برادر شهید بابایی زاده بر پیشانی بردار
خدایا دعا می کنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد که خود آن را شهادت نامیده ای و شهادت من رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین و ظالم ترین دشمنان تو باشد. ملیت و دین ظاهر آنها برایم فرقی ندارد، مهم این است که در مقابل دشمنان تو شهید بشوم.
خدایا مرگ مرا حادثه ای طبیعی قرار نده.
 
 
در کنار شهید سید محمود موسوی

خدایا مرگ مرا شرافتمندانه و جوانمردانه قرار بده. خدایا کمکم کن که قبل از شهادت سهمی در انتقام ظلمی که در حق محمد و آل او شد داشته باشم و خدایا تمام دغدغه های من را خودت می دانی، رحمت و عنایت را از این ملت و این حکومت و این رهبر کم نکن.
واما ملت عزیزم
ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد. ملت عزیزم ای آزاده ترین ملت، مبادا لحظه ای شک و تردید کنید که شک و تردید برای شما مصائب و مشکلاتی ایجاد می کند. اگر امروز نزد خدا و اولیای خدا آبروئی دارید، از یقین و ایمانتان است.
 
 
 ارادت سعید عبدولی قهرمان کشتی ایران به خانواده شهید بابایی زاده
ملت عزیز، ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می آورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب می شناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند می دانید چرا؟ چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمی ماند.

ای ملت آزاده! به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا. جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا، با هوای نفس، آزادی بدست نمی آمد.

 
به مدیران و خدمتگزاران نظام می گویم نگاه خمینی و خامنه ای به راه شماست مبادا لحظه ای از یاد خدا و ملت غافل شویم. مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید. مبادا بین شما و خانواده شهداء فاصله ای بیفتد مبادا از آنهایی باشید که بخاطر عملتان در زمان ظهور جزء دشمنان حضرت حجت(عج) باشید. مبادا در خانه ای محکم و مستحکم زندگی کنید و در گوشه ای دیگر از شهر خانه های خشتی و سست در مقابل تندبادهای زندگی وجود داشته باشد و مبادا کم کاری شما دچار زجر و سختی شود که در این صورت وای بر شما باد و پیام آخر به کارگزاران و مدیران و مدیران نظام، نکند لحظه ای در ولایت شک کنید و حضرت امام خامنه ای را تنها بگذارید که هر چه داریم از ولایت است.
 

واما خانواده عزیزم
پدر و مادرم! لحظه ای بعد از شهادت من به خود سختی راه ندهید که با آشنایی که از شما دارم انشاءالله هیچ سختی ندارید، پدر و مادرم در این مدت 20 و چند ساله که در کنار شما بوده ام برای شما بسیار زحمت و سختی داشتم مرا حلال کنید. اگر کوتاهی کردم اگر بی احترامی کردم از خدا طلب عفو و بخشش دارم با تمام وجود شما را دوست داشتم ولی شاید به روی خود نمی توانستم بیاورم.
 

مبادا بخاطر شهادت من ادعای سهم و سهم خواهی کنید که شما حقیقتا حق الله را بجا آورده اید و اجر شما ابدی و جاودانی است و مبارک باد بر شما ای کاش می شد در لحظه ی جان کندن بوسه ای بر زیر پای شما می زدم ولی نمی دانم در کجا و چطور به شهادت خواهم رسید که امیدوارم در دل خاک دشمن به شهادت برسم چون اگر در خانه خود شهید بشوم احتمالا نشانه آن است که از ضعف ما دشمن به ما احاطه داشته است که انشاءالله این چنین نیست.
 

پدر و مادر و خانواده عزیزم! انقلاب و ولایت را از یاد مبرید که انتظار خدا از شما بیشتراست چون شما خودتان صاحب این انقلاب هستید، شما بخصوص برادرانم از این به بعد باید بیشتر مراقب خود باشید به واسطه خانواده شهید بودن. نظراتتان، اعمال شما، رای شما زیر ذره بین دوست و دشمن است مبادا با رای خود شیطان را خوشحال کنید. شما را می شناسم برادرانی هستید پیرو ولایت و مطیع رهبر و این روحیه را هر چه بیشتر تقویت کنید تو را به خدا از انقلاب و ملت سهم خواهی نکنید. مواظب فرزندان و اولاد خود باشید که خدایی ناکرده با آبروی شما بازی نکنند. فرزندانی مومن و باتقوا برای انقلاب مهدی(عج) تربیت کنید و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کنید.
 
 
 خواهران عزیزم! ای ارزشهای عزیز خانوادگی! ای وارثان حضرت فاطمه (س)! از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما می نویسم. از شما خواهش می کنم نماینده ای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست. پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند.
دوباره می گویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما.
نمی دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می داد اما می دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می گرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است.
 
 
 امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانواده مان شوید و یادتان نرود که یکی از بزرگترین وظایف یک زن مسلمان تربیت فرزندانی خوب و مؤمن است برای مملکت پس از وظیفه اصلی خودتان باز نمانید که جامعه ما نیاز به تربیت صحیح دارد و به شما خانواده عزیزم می گویم که بعد از شهادت من دارائی که از من بجا ماند مقداری از آن را بیاد لب تشنه حضرت ابا عبدالله و لب تشنه خودم هنگام شهادت آبسردکن تهیه کنید و در نقاط شلوغ نصب کنید تا خیل رهگذران بنوشند.
شاهرخ بزرگی
۰۸مهر

حاج منصور ارضی در پنجمین سالگرد آیت‌الله مشکینی به بازخوانی زندگی این عالم بزرگوار پرداخته است.

‌به گزارش  "بوشهرنیوز" حاج منصور ارضی در پنجمین سالگرد آیت‌الله مشکینی به بازخوانی زندگی این عالم بزرگوار پرداخته است.

توفیق تغسیل آیت‌الله مشکینی در حسینیه فاطمیون تهران را حاج منصور ارضی مداح با اخلاص اهل‌بیت (ع) داشته و خاطره‌ وی از حالت جسد آن فقیه مجاهد نیز خواندنی و جزو ناگفته‌هاست. حاج منصور که خود از مداحان پرسوز و گداز و در عین حال صریح است، هم در باب حالات اخلاقی و بکاء آیت‌الله مشکینی گفتنی‌هایی دارد و هم در مورد صراحت و شجاعت ایشان.

 آیت‌الله مشکینی یک فقیه جامع‌الاطراف بود، این‌گونه افراد در میان علما نیز قلیل هستند، قبول دارید؟

   یک مسیری که بناست‌ طی شود برای رسیدن به مقصد، راه‌های مختلفی وجود دارد. در میان علما نیز گاهی مثلاً یک عالمی اخلاق علمی دارد، فاضل کامل هم هست، شهرت هم دارد، مرید هم زیاد دارد که البته این، اراده خداست، البته کار به جایی می‌رسد که اراده عارف و عالم و زاهد و سالک الی‌الله آن قدر زیبا می‌شود که می‌شود اراده ‌الله و از خدا می‌خواهد که اصلاً مشهور نشود. آیت‌الله بهجت تا وقتی از دنیا نرفته بود، یک عده کمی نسبت به ایشان شناخت داشتند، البته یک عده‌‌ای هم شاگرد ایشان بودند، ولی یک مسیر به‌خصوصی مال خودش بود و با خودش هم آن را برد، اما وجودش برای انقلاب، برای جامعه، برای شهر قم خیلی مؤثر بود. هر کدام از علمای بزرگ ما سیر و سلوکی دارند. اگر آدم بخواهد اینها را بگوید، کتاب‌ها می‌شود و ما هم که خودمان جاهلیم، جاهل به مسئله، نه جاهل به این وجودهای نازنین. شما نگاه کنید کسانی که من دیده‌ام استاد من هم بوده‌اند و از دنیا رفته‌اند، درس اخلاق که می‌دادند، شاگردان و مریدان زیادی داشتند ولی یکسری را هم ما دیدیم که با اینکه درس اخلاق داشتند، موقع جان دادن‌شان، در خلوت از دنیا رفتند. نمی‌شود گفت غربت، بلکه خلوت. یکی از این بزرگواران آیت‌الله مشکینی ‌(رحمةالله علیه)‌ بود. البته توفیق بود که از دفتر مقام معظم رهبری آقای محمدی‌گلپایگانی توسط واسطه‌ای به من گفت بدن ایشان را تغسیل دهید.

   پس علت اینکه شما بدن آیت‌الله مشکینی را غسل دادید، همین توصیه بود؟

   بله، بدن ایشان را به حسینیه فاطمیون در خیابان مجاهدین آوردند. ایشان در اثر مریضی نحیف شده بودند. شاگردی هم داشتند که اسمش یادم رفته و بسیار مقید بود که همه کارها درست انجام و همه مسائل کاملاً رعایت شوند. بدن نازنین، مثل بلور و شیشه بود. آرام هم بدن را شستیم و غسل کردیم. عجیب بود، دست ایشان را که برای شست‌وشو بالا می‌آوردیم و کنار بدن قرار می‌دادیم، دست آرام آرام دوباره روی سینه برمی‌گشت. ما علم کمی داریم، اما دیگران که علمی بالاتر از ما دارند، می‌گویند بدن که خشک می‌شود، به همان حالت می‌ماند ولی این بدن نرم بود. بعضی از بدن‌ها را که می‌شوییم، سنگین هستند، اما ایشان کانه با ما همراهی می‌کرد. عده زیادی هم آنجا نبودند. چند نفر از فامیل‌ها بودند. خیلی غریبانه. یادم هست مرحوم استاد خودم، مرحوم آشیخ محمود نجفی را که می‌شستیم، بالای سرش قیامتی بود و خیلی گریه‌کن داشت. در میان ائمه هم همین‌طور است، مثلاً امام حسن (ع) زیاد گریه‌کن ندارد، ولی امام حسین (ع) و امام موسی‌بن جعفر (ع)، زیاد گریه‌کن دارند. انگار یک راه و یک رسم است. یک کسی همیشه باید غریب باشد.

آیت‌الله مشکینی یک معلم اخلاق بود. الان که تلویزیون یا رادیو معارف درس‌های ایشان را پخش می‌کند و انسان گوش می‌کند، متوجه می‌شود که چه شخصیت ارزشمندی دارد.

با اینکه علمش را داشت و قریب‌المرجع بود، نه قریب الاجتهاد، بلکه در حد مرجعیت بود اما عجیب متواضعانه نسبت به امام و مقام معظم رهبری برخورد می‌کرد، در هر سمتی هم که بود متواضعانه و خاشعانه رفتار می‌کرد. این صفت اولیای خداست که اصلاً خودبینی ندارند. نسبت به همه تواضع می‌کرد. از نظر علمی هم که باید از علما بپرسید که این مرد چقدر توانا بود.

   چرا این مراتب علمی و اخلاقی آیت‌الله مشکینی آن‌طور که باید و شاید برای جامعه شناخته شده نیست؟

   عرض کردم، این غربت را برخی خودشان انتخاب می‌کنند. شاید هم مثل بعضی از علما باشد که 100 سال، 200 سال 500 سال پیش از دنیا رفته‌اند و اکنون از آنها تحلیل می‌شود، یعنی باید زمان بگذرد تا این گنجینه‌ها شناخته شوند.

آیت‌الله مشکینی در جبهه‌های دفاع مقدس نیز حضور فعالی برای روحیه دادن به رزمندگان داشته‌اند.

ایشان خیلی وقت‌ها در اتاق جنگ بود و دعا می‌کرد. ما هر موقع برخورد می‌کردیم، هم حال مناجات داشت، هم حال امام زمانی. عجیب با امام زمان (عج) رفیق بود. خیلی از آقایان این توجه را ندارند، شاید هم ابراز نمی‌کنند، اما ایشان هم توجه داشت و هم ابراز و اعلام می‌کرد و هم خودش واقعاً مخلص بود. در جبهه هم همین‌طور بود. چند تا از روحانیون بودند که همیشه در جبهه‌ها بودند و دعا می‌کردند.

   ‌ حال بکاء خوبی هم داشتند.

   بله، برخی افراد غرق در بکاء هستند، اما ایشان خود بکاء شده بود، ولی به هر حال، این رسم نیست که شاگردانی که از ایشان استفاده کرده‌اند، جداگانه نیایند و تجلیلی از ایشان بکنند. این همه در حوزه مجله و نشریه داریم، چرا باید ایشان این‌قدر غریب بماند؟

‌نکته مهم این است که در عین زهد و تقوا صراحت ایشان هم خیلی عجیب بوده. مثلاً قبل از انقلاب جزو کسانی بود که پیگیر اعلامیه مرجعیت امام بود و در آن قضیه پیش‌قدم می‌شود یا در قضیه شهید جاوید بالاخره نظرشان را اعلام می‌کنند، درحالی که خیلی‌ها اعلام نمی‌کردند. بعد از انقلاب بالاخره چون از قبل از انقلاب با آقای منتظری هم رده و همه جا با هم بودند، اما سر قضیه عزل از قائم مقامی صریح نظرشان را می‌گویند یا در قضیه آغاجری اعلامیه جامعه مدرسین علیه سازمان مجاهدین را امضا و منتشر کردند. برخی معتقدند کسانی که در این سطح و جایگاه هستند، باید گوشه حجره بنشینند و از آبروی‌شان هزینه نکنند، درحالی که همان‌طور که شما هم اشاره کردید، در حد مرجعیت بود.

یکی از نکات جا افتاده و غلط این است که کسانی که سیر اخلاقی دارند، یک مقداری گوشه‌نشین هستند. ایشان معلم اخلاق بود، دارای ولایت بود و همه چیز داشت، اما می‌جنگید و از آبروی خودش خرج اسلام می‌کرد و برایش هم مهم نبود که چه خواهد شد. مبارزی که معلم اخلاق باشد، مگر چند تا داریم؟ ‌مثل شهید دستغیب «رحمة‌الله علیه»، شهید مدنی، اسم نمی‌برم نه اینکه نبوده و الان هم نیست، ولی آدمی را می‌شناسم که از نظر فکری و اخلاقی خیلی بالاست ولی اصلاً راه نمی‌دهد و گره مردم به وسیله او باز نمی‌شود. اما آیت‌الله مشکینی چه قبل و چه بعد از انقلاب روحیه مبارزه داشت، ‌مثلاً باید با بی‌حجابی بجنگد، نمی‌جنگید یا اگر مسئولی در مملکت ناجور بود، می‌رفت در نماز جمعه می‌گفت. الان بعضی‌ها نمی‌گویند، چه در قم باشند، چه در جاهای دیگر، ولی واقعاً نمی‌گویند، می‌ترسند. مصلحت‌اندیشی می‌کنند. ایشان حرفی را که باید می‌زد، می‌زد. خیلی صریح و شجاع و در عین حال غریب بود.

   نکته‌ای که در ایشان بسیار بارز است، ولایت‌پذیری ایشان است که با آن مراتب علمی که بسیاری از فضلای حوزه در دهه‌های 30 و 40 جزو شاگردان ایشان بودند، ولی بعد از رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای طوری عمل می‌کند که گویا ایشان مرید است و آقا مرادند. در حالی‌که این آفت امروز ماست که برخی از افراد تا اقبالی به آنها می‌شود، سریع طغیان می‌کنند و غرور آنها را می‌گیرد.

   بله، اینها هم هست. خودتان می‌دانید و می‌نویسید. من بگویم چه اثری دارد؟ ولی برای خودم باید اثر داشته باشد. کلمات شما برای من درس است که ولایت‌پذیری امثال ایشان چقدر است. نگاه می‌کنیم ایشان یک وقتی معلم بوده، ‌آخر سر می‌شود شاگرد، آن هم یک شاگرد حرف‌گوش‌کن. اینها درس است. متأسفانه خود من حتی از ایشان درس نگرفتم. یک چیزهایی را نمی‌توانم بگویم، چون اگر بگویم شعار است، خودنمایی است. باید اول خودم عمل کنم.

خلاصه‌اش اینکه ما توقع‌مان این است که در مورد ایشان بزرگان دیگر صحبت کنند، شاگردان ایشان در هر مقامی که هستند صحبت کنند و البته اگر اراده خدا باشد، همچنان در غریبی می‌ماند. من به اینجا رسیده‌ام که ایشان در غریبی می‌ماند. این اراده خداست.

   ‌ مراتب فدایی ولایت شدن چیست؟ یک وقت آدم می‌گوید من ولایت‌پذیر هستم، اما در عمل کجا باید این ادعا را سنجید؟

   فدایی ولایت شدن سخت است، یعنی خراب شدن، یعنی حتی نزدیک‌ترین رفیق و خانواده‌ات به تو بی‌احترامی و بی‌اعتنایی کند، بگوید چرا این کار را کردی؟ چه کسی تحویلت گرفت؟‌اما تو دفاع از دین کردی. یک جایی هست که دیگر باید فدایی شوی، یعنی نیست بشوی و هیچ اسمی از تو باقی نماند. بقیه‌اش دست خداست که بلند شوی یا نشوی. ایشان این‌طوری بود.

   آیا این مرحله را باید خود فرد تشخیص بدهد که الان وقت فدایی شدن من هست یا نیست؟

   خود فرد زمانی تشخیص می‌دهد که خداوند به او بصیرت بدهد. خود فرد در عین حال که بنده است، در اثر بندگی زیاد و رعایت اخلاق که نمونه‌اش آیت‌الله مشکینی رحمة‌الله علیه بود، خداوند به او بصیرتی را عطا می‌کند که یقین دارد این راهی را که دارد می‌رود، کشته می‌شود، ولی کارش را انجام می‌دهد و فریادش را می‌زند، چه بخواهد دوست یا غریبه بدش بیاید یا خوشش بیاید اما در اثر این کار و جهاد و فدا شدن، عده‌‌ای بیدار می‌شوند. یکی از کسانی که عاشق این بود که حوزه تغییر کند، از زیر بنا متحول شود و چیز نویی و ساختار خوبی دربیاید، یکی از بنیانگذاران این تفکر، ایشان بود.

   حوزه الان چه چیزی کم دارد؟ آیت‌الله مشکینی قبل از انقلاب درس‌های سخت حوزه مثل رسائل را خلاصه می‌کند. این از نظر شکلی است. از نظر حرکت اجتماعی هم کار سیاسی می‌کند و از هیچ کس هم نمی‌ترسد. اما نیاز امروز حوزه‌های علمیه چیست؟

   مقام معظم رهبری همه حرف‌ها را زده‌اند، بنابراین اینکه امثال من در این موضوع بخواهیم صحبت کنیم، خنده‌دار است، ولی خلاصه کلام اینکه هر تحولی که در حوزه عملیاتی بشود، به درد خود حوزه می‌خورد. متأسفانه من که درس حوزه نخوانده‌ام، ولی ما در کار خودمان که مداحی است، می‌رویم و ابراز می‌کنیم، از سران حوزه خواهش می‌کنیم که واعظ و سخنران باید این مداحی را هم ‌ یاد بگیرد، اغلب واعظان، صدای خوبی هم دارند، پس بیایید یک درس را هم در حوزه به آموزش مداحی اختصاص دهید، اما اغلب مخالفت می‌کنند و می‌گویند که وقت حوزه را نگیرید.

   برخی هم که اساساً نفی می‌کنند.

   حوزه نیروی عملیاتی می‌خواهد. در نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات می‌گویند نیروی عملیاتی کارساز است، نیروی زبده، ‌ورزیده، جنگنده، دوره‌های سخت عملیاتی دیده. در علوم همین‌طور، در صنایع جدید نانو و هسته‌ای همه می‌گویند باید نیرو عملیاتی باشد و در کنار تئوری، آزمایشگاهی و عملیاتی وارد میدان شود. از کسانی که خودشان مدرج هستند، شنیده‌ام که حالا دیگر هر کس توان عملیاتی‌اش بالا باشد، به او درجه می‌دهند. دیگر کسی از سرهنگی، بی‌جهت تیمسار نمی‌شود. در حوزه هم باید این‌طوری باشد. حوزه مقدس‌ترین مکان دینی ماست، حوزه نتیجه حسینیه‌هاست، حوزه نتیجه مساجد پاک است، نه مساجد ضرار‌. حوزه جایگاه نور علی نور است. حوزه مظهر محبوبتاً فی ارضک و سمائک است. حوزه را در آسمان‌ها دوست دارند و مراقب آن هستند. اینجا تنها سنگری است که نتوانستند به آن خدشه وارد کنند. دانشگاه را توانستند، هنوز دارند درس‌های منحرفین غربی یا داخلی را ارائه می‌دهند و تا دانشگاه‌ها و دروس آنها اسلامی بشود خیلی کار دارد. اما حوزه هزار پایه بالاتر رفته، پس حوزه جای منزهی است، جای من بی‌سروپا هم نیست، اما باید برای شاخه‌های مختلف باز هم فکر شود که چگونه می‌توان بهتر شد، مثلاً در همین کار ما یعنی مداحی، چگونه می‌توانیم در کنار یک عالم واعظ، نوکر امام حسین (ع) هم باشیم. شما نگاه کنید مصیبت خواندن علمای بزرگ مثل آیت‌الله مشکینی چه شکلی بوده، مصیبت خواندن آقا را دیده‌اید که چقدر لطیف می‌خوانند.

   نکته‌ای که قبل و بعد از انقلاب در آیت‌الله مشکینی می‌بینیم این است که ایشان ابایی ندارند از اینکه اگر در موردی، خطایی شده، موضع‌گیری صریح کنند، مثلاً در قضیه آقای سیدکاظم شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، باز جامعه مدرسین با امضای ایشان آمد و اعلامیه داد که ایشان دیگر مرجع تقلید نیست، قضیه آقای منتظری هم همین‌طور. بالاخره اینها آدم‌های کوچکی که نبودند، ولی ایشان ابایی ندارد و بعد از این موضع‌گیری‌ها هم حالت مغبون و سرخورده و گوشه‌گیر نداشت. باز یکی از نیازهای امروز ما همین است که ما مثلاً یک راهی را می‌رویم و بعد می‌بینیم آنچه می‌خواستیم نشد، می‌مانیم که چه کنیم.

   راه اولیای خدا همین است که گفتید. یکی را تأیید می‌کنی، بعد می‌بینی توزرد درآمد. با عقل، با بصیرت و با مبنا هم تأیید کرده بودی، اما اگر مشخص شد که این فرد از ابتدا فریبکار بوده و با ظاهرسازی نقش بازی کرده یا نه، در آن زمان که او را تأیید کردید، سلیم‌النفس بوده اما در ادامه مسیر، دچار لغزش شده، باید اعلام کرد، به‌ویژه همان کسانی که تأیید کرده و در ایجاد حسن ظن برای او مؤثر بوده‌اند، وظیفه بیشتری دارند، آنها باید جلوی سوء استفاده از آن حسن ظن ایجاد شده در مسیرهای نادرست را با موضع‌گیری صریح و به‌موقع خود بگیرند. آیت‌الله مشکینی «رحمة‌الله علیه» شیوه‌اش این بود.

برای اینکه انسان حاضر باشد، چنین کاری بکند، قاعدتاً باید وابستگی به دنیا هم نداشته باشد. چون به هر حال، اعتبار خودش هم ممکن است با محاسبات مادی در معرض خطر قرار بگیرد.

آیت‌الله مشکینی حقیقتاً ذره‌ای وابستگی به دنیا نداشت. «صائناً لنفسه» که می‌گفت عجیب بود، خودش تکان می‌خورد. نگاه نمی‌کرد که مردم دارند به منبرش گوش می‌دهند. انگار مثل اینکه خودش را نسبت به این جمله مسئول می‌دانست.

شاهرخ بزرگی
۰۴شهریور
خبرگزاری فارس: همین طور یک چشم به ستاره‌‌‌های آسمان و یک چشم به جلو، رفتیم تا رسیدیم به تک گذرگاه منطقه که پر بود از پروانه و خمپاره‌‌‌ها و پاکت‌‌‌های خالی سیگار‌‌‌های سرمه‌‌‌ای رنگ عراقی که حق نداشتیم به آنها دست بزنیم تا دشمن به منطقه حساس نشه.

خبرگزاری فارس: ماری که بچه های اطلاعات و عملیات را نجات داد

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، حوادث و اتفاقاتی که در سال‌های دفاع مقدس رخ می ‌داد هگمی دارای حکمت‌هایی است که اگر کمی در بیاندیشید به نتایج خیلی خوبی خواهید رسید. مانند آنچه که پیش روی شماست:

ساعت یازده شب حرکت کردیم. پنچ نفر بودیم؛ چهار نفر هم دو ساعت قبل از ما رفته بودند. قرار بود صبح به هم برسیم. داشتیم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتیم توی شیار «کانی سخت» که دست عراق بود. دوازده تا پایگاه اونجا داشت که چهار تاش بغل هم، روی یال سمت چپ شیار بود و سمت راستش هم پاسگاه «صدپلکان» بود. اواخر تابستان سال شصت و پنج بود.

جلودارمون یک دوربین دید در شب داشت با دو تا نارنجک و یک اسلحه. بقیه بچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم فقط کلاش و نارنجک داشتند. من اسلحه نداشتم؛ فقط دو تا دوربین عکاسی داشتم برای اسلاید و عکس و یک سمعک که برای گذشتن از کمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عراقی لازم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، اما دوست نداشتم روشن نگهش دارم. آرامشم رو به هم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌زد و حواسم رو پرت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

اوایل حرکت، فقط ستاره بادبادکی و خوشه پروین و صورت فلکی ذات الکرسی توی آسمون بود و دبّ اکبر بعداً از سمت شمال شرقی پیدایش شد. با فاصله پانزده متر از هم حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردیم و من خوشحال بودم از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌که نفر آخر بودم. چون اگر کمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوردیم، اول، نفر آخر ستون رو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌زدن که فرصت فرار نداشته باشد و بهتر بود که من باشم. چون من توی منطقه مهمون بودم و بار اولم بود که این راه رو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتم، اما بچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگه، جزء گشتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های منطقه بودند و با کار مداوم هر شب، اطلاعات و تجربیات زیادی داشتند که حیف بود از دست بروند.

محمود جلوتر از همه گاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاهی می‌‌‌ایستاد و به اطراف، حتی به پشت سر، با دوربین نگاه می‌کرد و بعد دوباره راه می‌‌‌افتاد؛ و هر وقت می‌‌‌نشست یا می‌‌‌ایستاد، ما هم همان کار را می‌‌‌کردیم.

همین طور یک چشم به ستاره‌‌‌های آسمان و یک چشم به جلو، رفتیم تا رسیدیم به تک گذرگاه منطقه که پر بود از پروانه و خمپاره‌‌‌ها و پاکت‌‌‌های خالی سیگار‌‌‌های سرمه‌‌‌ای رنگ عراقی که حق نداشتیم به آنها دست بزنیم تا دشمن به منطقه حساس نشه. وقت نماز صبح بود. در کنار گودال کوچکی که پر از آب بود به نوبت نماز خواندیم؛ البته با کفش. چون امکان کمین خوردن بود.

محمود دستور داد قبل از اقامه نماز، دوربین‌‌‌ها را در جایی پنهان کنم. خواستم آنها را در زیر قطعه سنگی که با علف‌‌‌های هرز پوشیده شده بود، پنهان کنم که در آن هوای نیمه تاریک، چشمم به یک مار کبرای بزرگ و قطور که روی تخته سنگی چنبره زده بود، افتاد؛ بدون این‌‌‌که ذره‌‌‌ای تغییر جا بدهد، تمام بدنش حرکت می‌‌‌کرد و این حرکت حلقوی تا آخرین حلقه چنبره‌‌‌اش می‌‌‌رفت. کله‌‌‌اش مثلثی شکل بود. محمود با دست اشاره کرد که کنار بروم. من هم چند متر عقب رفتم و در کنار گودال آب، نمازم را اقامه کردم. تا من نماز را تمام کنم، چهار نفری هم که قبل از ما حرکت کرده بودند، پیش ما آمدند و با سه نفری که می‌‌‌گفتند: «باید مار را بکشیم»، مخالفت می‌‌‌کردند.

اون سه نفر می‌‌‌گفتند: «اینجا تک گذرگاهی است و ما علاوه بر این‌‌‌که باید چند ساعت اینجا منتظر بمانیم، فردا هم باید از همین جا برگردیم و چون مار همیشه کنار آب زندگی می‌‌‌کنه، بنابراین امکان خطرناک بودنش هست و باید کشته بشه.» بقیه بچه‌‌‌ها هم معتقد بودند که گناه داره و اینجا هم بیابان خداست و اطلاق موذی هم صحیح نیست و کاری هم که به ما نداره، ولش کنیم بهتره.

بالاخره قبل از طلوع آفتاب دوباره حرکت کردیم و تا پشت آخرین تپه‌‌‌های زیر قرارگاه‌‌‌های عراقی رفتیم. منظره خوبی پیدا کردیم. مجبور بودیم تمام طول روز را همانجا بمانیم و شب در تاریکی برگردیم. بالاخره اوایل شب برگشتیم و گرسنه و تشنه، دوباره رسیدیم به تک گذرگاه.

عجیب بود که بعد از حدود دوازده ساعتی که گذشته بود، مار هنوز در جای قبلی خودش بود و حرکت دوری خودش را داشت! چه مار بزرگی هم بود! قمقمه‌‌‌ها را پر کردیم و نشستیم به استراحت؛ محمود و یکی از بچه‌‌‌ها هم به نگهبانی دو طرف شیار مشغول شدند. این اتفاق عجیب اونجا کشف شد که همین مار که در گرگ و میش اذان صبح قصد کشتنش را داشتیم، ما را نجات داده بود! چون چند متر پایین‌‌‌تر، پشت پیچ شیار، دو نفر از گشتی‌‌‌های کمین عراقی را بعد از رفتن ما نیش زده بود و از آن دو، یکی کشته شده بود و یکی هم هنوز نفس می‌‌‌کشید و در حال اغما بود.

به سرعت به حالت آماده باش در آمدیم و عراقی زنده را خلع سلاح کردیم. قرار شد او را کول کنیم و با خودمان ببریم. محمود اجازه نداد اسلحة عراقی کشته شده را برداریم و دستور داد که: «مار را بکش و بنداز توی کوله!»

من هم مثل بقیه، مخالف بودم. چرا باید ناجی خودمان را می‌‌‌کشتیم؟ محمود توضیح داد که برای شناسایی نوع زهر و درمان عراقی نیش خورده، لازم است مار را هم با خودمان ببریم. نظرم این‌‌‌طور بود که به خاطر نجات دشمن خونخوارمون نباید دوستمونو بکشیم و این مار، دوست و ناجی ما بود، اما محمود توضیح داد که: «این عراقی اسیر ماست و ما به دستور اسلام عزیز مجبوریم برای حفظ جان او مار را بکشیم.»

آخر سر، خود محمود جلو آمد و با چشمان پر از اشک، قنداق تفنگش را محکم توی سر مار کوبید و بعد هم نشست به زار زدن.

*رحیم چهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌خند

شاهرخ بزرگی
۱۹تیر
به همت سازمان بسیج هنرمندان
بزرگداشت شهید «سعید جان‌بزرگی» برگزار می‌شود

خبرگزاری فارس: مراسم بزرگداشت شهید «سعید جان‌بزرگی» چهارشنبه این هفته به همت سازمان بسیج هنرمندان برگزار می‌شود.

خبرگزاری فارس: بزرگداشت شهید «سعید جان‌بزرگی» برگزار می‌شود

به گزارش فارس (باشگاه توانا) به نقل از معاونت ارتباطات و امور بین‌الملل سازمان بسیج هنرمندان، مراسم یادواره شهید شاخص سال 91 این سازمان، عکاس شهید «سعید جان بزرگی»، چهارشنبه هفته جاری در سالن ناصری خانه هنرمندان با حضور خانواده شهید و نیز دوستان و همرزمان وی برگزار خواهد شد.

همچنین در این مراسم نمایشگاه آثار این هنرمند شهید، افتتاح و به مدت یک هفته پذیرای علاقه‌مندان خواهد بود.

شهید «سعید جان‌بزرگی» که امسال به عنوان شهید شاخص بسیج هنرمندان معرفی شده است یکی از عکاسان برجسته هشت سال دفاع مقدس بود که در منطقه عملیاتی حلبچه و در هنگام ثبت مظلومیت مردم آن منطقه، به علت استنشاق گازهای سمی دچار عارضه شیمیایی شد و سرانجام بعد از چهارمرتبه عمل جراحی، در روز بیست و دوم تیرماه سال 1381 درحالی که معاونت فرهنگی لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) را بر عهده داشت، در بیمارستان شهید مصطفی خمینی به شهادت رسید.

شاهرخ بزرگی