صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات
۱۹تیر
گفتگو با حاج بهزاد پروین قدس عکاس و فعال فرهنگی دفاع مقدس پیرامون حوزه کتاب دفاع مقدس و انتشار کتاب خاطرات سیدنورالدین عافی

وضعیت کتاب در حوزه دفاع مقدس را چگونه می‌بینید؟ آیا توانسته‌ایم به قدر عظمت دفاع مقدس آثار مناسبی تولید کنیم؟

متاسفانه ما تاکنون به اهمیت قالب‌هایی مانند کتاب در حوزه دفاع مقدس پی نبرده‌ایم و مشکل دیگری که وجود دارد عدم اشراف کامل مسئولین و متصدیان در حوزه ادبیات دفاع مقدس به این حوزه است. برای همین ممکن است ما در سالهای آینده آثار قابل قبولی را جهت پاسخ به سئوالات و ابهامات نسل جوان در مورد 8 سال دفاع مقدس نداشته باشیم. این مشکل برمی‌گردد به اینکه عوامل موثر در این حوزه در جایگاه خود نیستند و افراد دغدغه‌مند در این حوزه در مسند تصمیم‌گیری قرار ندارند. در حالی که ممکن است خود این افراد جنگ دیده باشند و مهمتر از آن اگر توجهی به فرامین رهبر انقلاب چه در زمان رهبری ایشان و چه قبل از آن داشتیم مطمئناً در حوزه دفاع مقدس خیلی بهتر از این عمل می‌کردیم.

 

این کم‌کاری باعث می‌شود که نسل امروز، مثل فرزند خود من، از من بازخواست کند در مورد علت یا نتیجه جنگ که حتی ممکن است به محاکمه ما در این باره منجر شود. این را بگویم که اگر ما در مورد ایثار و شهادت و جنگ بحث می‌کنیم تنها به خاطر یادآوری جنگ و یادآوری خاطرات نیست بلکه سلامت جامعه، سلامت خانواده، سلامت حریم‌ها، مرزها و... در گرو این کار است.

 

در این زمینه، خاطرات سیدنورالدین عافی را چقدر در بازنمایی دوران دفاع مقدس موثر می‌دانید؟

بنده توفیق داشتم که با آقای عافی همسنگر باشم و در عملیات‌های متعدد در محضرشان بوده‌ام ولی با وجود اینکه بنده چند سالی با نورالدین همسنگر بودم با خواندن این کتاب توانسته‌ام که خیلی بیشتر با ایشان آشنا شوم چه برسد به نسل جوانی که حتی اسم نورالدین را هم نشنیده‌اند یعنی اتفاقاتی که برای ایشان افتاده، از ترکش‌ها و مجروحیت‌ها گرفته تا سرما و گرما، دیدگاه من را نسبت به ایشان تغییر داده است.

وقتی صحبت از نورالدین می‌شود، صحبت از یک تفکر و مسیر و عقیده و زندگی است و نه شخص نورالدین، یعنی نورالدین در طول انقلاب و جنگ، یک سبک زندگی داشته است که می‌تواند به عنوان یک نماد و الگو برای نسل جوان و جامعه مطرح شود. الان که فضای بعد از جنگ را تجربه می‌کنیم وقتی کتاب را می‌خوانیم و می‌بینیم که ایشان چه مراحلی را طی کرده و چه دردهایی را تحمل کرده‌اند و چه زمانهایی را در بیمارستان بوده‌اند ولی خم به ابرو نمی‌آوردند و می‌آمدند و با ما در منطقه بودند و چیزی بروز نمی‌دادند در حالی که با ما شوخی هم می‌کرد و در تمامی عملیات‌ها با وجود ضعف جسمانی با روح بلندشان شرکت می‌کردند و اصلاً ما متوجه نمی‌شدیم که ایشان در چه شرایط جسمانی هستند.

 

چه خصوصیت قابل توجهی در این کتاب می‌بینید؟

در این کتاب نه تنها درشت‌نمایی نشده بلکه به شدت ساده و روان و به دور از غلو و شعار و رجزخوانی‌های کاذب  نوشته شده است، یعنی تمامی شوخی‌ها و اتفاقات در جای خود ذکر شده که این از خصوصیات مهم کتاب است و از طرفی چون من با خود نورالدین بودم و در تمام مراحل با خود ایشان همذات‌پنداری می‌کردم. در جاهایی که نورالدین گریه می‌کرد من هم گریه می‌کردم و در جاهایی که شوخی می‌کرد من هم می‌خندیدم و مقداری هم باعث شد که من و امثال من از خودمان مواخذه کنیم که با وجود آن مقدار رشادت و ایثار چرا نورالدین‌های ما، جلال زاهدی‌های ما، امیر مارالباش‌های ما درک نمی‌شوند. در حالی که این‌ها پرورش‌یافته همین جامعه هستند؛ پرورش‌یافته مکتب امام خمینی و سیدالشهدا(ع) بوده‌اند، ولی چطور شده است که با وجود این همه محتوا و نورانیت، نتوانسته‌ایم از اینها بهره بگیریم و به جای مطالبی که کاملاً غربی‌اند در دروس دانشگاهی‌مان وارد کنیم.

از سوی دیگر، مسائلی که در بطن جامعه اتفاق افتاده، در این کتاب به حاشیه نرفته؛ به عنوان مثال اتفاقاتی که برای شهید مدنی و شهید بهشتی افتاده و این که رزمنده‌ها نسبت به آن چه حس و حالی داشتند، این حوادث در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده که از نقاط قوت کتاب است.

 

نورالدین پسر ایران، چه نکاتی را بیان کرده که جایش خالی بوده؟

چندین دیدگاه در مورد کتاب وجود دارد که یکی از نگاه تخصصی است که شخصی به نام خانم سپهری از تبریز توانسته در فضایی که ما آن را تجربه و در آن زندگی کرده‌ایم با ما شریک شده و توانسته این فضا را به شکل بسیار خوب و روان ارائه کند و من این قضیه را از عنایات خاص شهدا نسبت به قلم خانم سپهری می‌بینم. از طرف دیگر بحث دو سال جنگ در کردستان است که 8 سال دفاع مقدس را تبدیل به ده سال کرده است؛ در این وادی تا به حال بنده مطلب مناسب و تاثیرگذاری ندیده‌ام و موضوع دیگری که بنده هم در آن دغدغه دارم و لازم می‌بینم که مطلب در موردش نوشته شود و شفاف‌سازی صورت گیرد «عملیات بدر» است که باید گفته شود که در بدر چه گذشت؟ کربلای بدر یعنی چه؟ من فکر می‌کنم مطلب نوشته شده در این باره از طرفی خوشایند است که این موضوع را از دید نورالدین و به قلم خانم سپهری به خوبی روایت کرده است و از طرفی بالاخره ما با آن بچه‌ها زندگی کرده‌ایم و وقتی صحبت افرادی چون آقا مهدی باکری و علی تجلایی و اصغر قصاب می‌شود دردناک است که رشادت‌های این بزرگان تا به حال بیان نشده بود ولی در این کتاب این‌ها به خوبی ترسیم شده‌اند.

ولی از قسمت‌هایی که به شدت مرا تحت تاثیر قرار داد و حتی باعث شد من در جاهایی گریه کنم رفتارهای مادر نورالدین بود که رفتارهایی شبیه به رفتارهای مادران شهدا انجام می‌داد و حتی من این رفتارها را در مادر خودم نیز حس کرده‌ام.

 

روایت‌های نورالدین از جنگ چه قدر توانسته روحیات رزمنده‌ها را منعکس نماید؟

نسلی که در جنگ حضور داشت به جبهه به عنوان دانشگاهی الهی نگاه می‌کرد و اشتیاق فراوانی داشت و کسی که به جبهه می‌رفت اصلاً به موضوع برگشت خود فکر نمی‌کرد. در این باره ما صحنه‌های زیادی را دیده‌ایم؛ به عنوان مثال مادر شهیدی بود که اصلاً راضی به جدایی تنها فرزندش نبود. یک روز فرزند گوشه‌ای از فرش نفیسی را که در منزل‌شان بود آتش می‌زند. مادرش علت این کار را که سئوال می‌کند فرزند جواب می‌دهد که مادر با وجود فضایی که در جبهه‌ها هست و اشتیاقی که ما نسبت به جبهه‌ها و شهادت و اهل بیت داریم وقتی که از رفتن من جلوگیری می‌کنی مثل اینکه دل مرا آتش زدی. چطور این کار را انجام می‌دهی در حالی که آتش گرفتن گوشه‌ای از فرش را تحمل می‌کنی؟ این حرف باعث اجازه مادر جهت حضور فرزندش در جبهه می‌شود. پس در زمان جنگ رزمندگان برای معامله به جبهه‌ها نمی‌رفتند اگرچه بعدها فضا را طوری ترسیم کردند که گویا هر کس که به جبهه رفته برای گرفتن پست و مقام و شهرت رفته در حالی اصلاً چنین نبود.

 

نورالدین چقدر در انعکاس ایثار رزمندگان لشکر عاشورا موفق بوده؟

توفیقی که بنده داشتم این بود که کتاب را که همان اوایل خانم سپهری به بنده هدیه دادند و مصادف با روز تاسوعا بود خواندم و دیدم که این کتاب سهم خود را در قبال لشکر عاشورا و افتخارات آن به خوبی پرداخت کرده. این نکته  باعث شد که بنده خدمت سردار پورجمشیدیان رسیده و مسائلی را در مورد اهمیت این نوع کارها و ضرورت توجه به این کتاب را خدمت‌شان عرض کنم و همیشه فکر می‌کنم که چه اشکالی دارد که به عنوان نمونه خطیب نماز جمعه یا امام جماعت یک مسجد، یا استاد دانشگاه، یا یک بازاری نسبت به معرفی این کتاب‌ها اقدام کنند. یعنی امام جمعه یک شهر این کتاب را در خطبه‌های نماز جمعه خود معرفی کند و یا یک روضه‌خوان بعد از روضه خود این کتاب را معرفی کند و یا فلان مسئول شهر تعدادی از این کتاب را خریداری کند و به نخبگان و همکاران و... اهدا کند.

 

توجه رهبر معظم انقلاب را به کتاب چگونه تحلیل می‌کنید؟

من از اول  که این کتاب را خواندم یقین داشتم که اگر این کتاب به دست مقام معظم رهبری برسد به این کتاب توجه ویژه‌ای خواهند داشت و خوشبختانه این اتفاق افتاد و حضرت آقا پیامی به نورالدین دادند و فرمودند که به نورالدین بگویید که خواب شما تعبیر شده و بعداً هم لطف کرده و مرقومه‌ای را برای کتاب نوشته بودند. من فکر می‌کنم اگر فردی مثل رهبر انقلاب با تمام عظمت و جایگاهی که دارند و با آن حجم مشغله‌هایی که دارند وقت می‌گذارند و کتاب را به دقت مطالعه می‌کنند، آیا مسئولین و متولیان این حوزه چنین وقتی را برای مطالعه کتاب اختصاص می‌‌دهند؟ من فکر می‌کنم یقیناً این کار را می‌توانند انجام دهند. البته لطف و عنایت حضرت آقا آنقدر هست که من توجه ایشان را پیامی می‌دانم که اختصاص به این کتاب ندارد و مربوط به تفکری است که در کتاب نورالدین وجود دارد.

                                                    * گفتگو: نویدناصرو با تشکر از سایت سلام تبریز

شاهرخ بزرگی
۱۹تیر
خالص شوید تا از همه چیز خلاص شوید.

                                                                         شهید مهدی {بهروز} فلاحت پور

شاهرخ بزرگی
۱۹تیر
  دعا کن برادری ما برگردد
 
درپی شهادت جانباز دلاور جبهه های نبرد حق علیه باطل شهید محراب مهرجویی از رزمندگان لشگر 7 ولی عصر خوزستان، دکتر محمد مهدی بهداروند از همرزمان این شهید دل نوشته ای را خطاب به این شهید بزرگوار نوشته اند که در ادامه می آید.

محراب عزیزم سلام! همین الان پیامک بچه های سپاه برایم خبر آسمانی شدن تو را دادند. باورم نمی شد. پشت سرهم پیامک می آمد و خبر رفتن تو را می دادند.

امروز ظهر داشتم خودم را آماده می کردم تا در وصف شما مردان مرد بی ادعای خمینی مطلبی به رسم ادب بنویسم ولی دلم راه نمی داد. چرایش را نمی دانم.

انگار همین دیروز بود که تو با لباس غواصی در حالیکه کلاه سیاه نمام سرت را پوشیده بود لب آب اروند روبرویم ایستادی و با آن لحن عشایری ات گفتی ایما خورتیم تو سی مو دعا بکو(ماکه رفتیم تو برایمان دعا کن)

آن شب عراق چقدر آتش روی سرمان ریخت. زمین و زمان را بهم دوخته بود.

من از این ور آب کنار بیسیم می شنیدم که شما چه معرکه ای بپاکرده بودید.

صدای لبیک یا خمینی شما از جزیره سهیل عراق بلند بود. تنها کارم آن شب گریه بود. غریب مانده بودید. آن شب هیچ کس غربت شما را درک نکرد. یادش بخیر محراب یادت هست علی طاهری چقدر مردانه جنگید. حتی محور گردان بچه های ذزفول را هم پاکسازی کرد و عاقبت شهید شد.

محراب یادداری وقتی خبر شهادت جاری را شنیدی چه قشقرقی راه انداختی؟

یادت هست در فرودگاه آبادان وقتی من از سردار شهید جاری، ابراهیمی حرف زدم تو به رسم لری داد زدی و بر سرت کوبیدی و می گفتی ای وای از غریبی.

محراب حالا چه وقت رفتن بود؟ من تازه از بیمارستان آمده ام و تو تازه از بیمارستان رفتی. محراب عزیز من در این روزگار غریب تمام امیدم این است که زودتر از همه راهی بشوم و خبر شهادت دوستانم را مثل تو نشنوم.

راستی داشتیم محراب! من گفتم حالا حالا توماندنی هستی و از دیدن تو نفسم آرام می شود.

این بدن و جسم و وجود ما بیتو و شما چه ارزشی دارد.

حالا دیگر نوشتن من چه ارزشی دارد؟ چه فرق می کند که من از کدام حماسه و کدام قصه تو قلم را سرپا نگه دارم؟ هنوز دوندگی های جواد را فراموش نمی کنم که ساعت 12 شب زنگ زد و گفت محراب حالش خراب اشده و پشت در آی سی یو منتظر است به او جایی بدهند.

بهر کس دستم رسید زنگ زدم و گفتم محراب رفتنی است بگذارید با دل خوش از شما برود.

هیچ کس جواب نداد و فهیمدم مردانگی و مردی مُرده است.

این حرف دل من نیست حرف بیمارستان بقیه الله است. تو خبر نداری مراهم با چه دنگ و فنگی در آی سی یو بستری کردند.

محراب تو در حقیقت برنده این میدان شدی.

آنان که ماندن در معرض برد و باخت هستند ولی تو برد برد بودی.

تو در این روزگار غریب دلت مثل کوشک با خدا رفیق شش دانگ بود. از این جنجال ها و هیاهوهای مادی بازی سیاسی طرفداران حسنوند و دارایی بدور بودی. دوستان غواص تو در صف معرکه وارد شدند ولی تو عاری از این سرگرمی ها با خدا و شهیدان حرف می زدی. محراب آن که از قرآن و نهج البلاغه حرف می زد هم به ما دورغ می گوید. هرکس سعی می کند لحاف خودش را سر خودش بکشد. اگر آن ور دنیا مردهای مرد را دیدی سلام ما را برسان.

محراب آخرین بار که دیدمت از پشت شیشه آی سی یو همان جایی که خودم مدتی زیر آنهمه دستگاه های فشار خون، مغز و ... بودم. چشمهایت آرامش داشت. با خواهش از سوپروایزر اجازه پیدا کردم از پشت شیشه تو را نگاه کنم و حرف بزنم. هیچکس دور و برم نبود. نفهمیدم کی ساعت 3 نیمه شب شد. آن قدر گریه کردم که سردرد گرفتم.

بهر که زنگ زدم می گفت با تمام وجود دارم برای محراب دعا می کنم ولی دعای تو زودتر مستجاب شد.

محراب این حرف ها، از من نیست، از دوستانت نیست. ترجمان کارهای توست، تویی که نمی شناختمت و اکنون نیز تو دلت با حقیقت مطلق گره خورده و شدی آن چنان که میخواستی.

محراب ،صبر و تحمل تو در برابر مشکلات شیمیایی ات ، از تو یک انسان خستگی ناپذیر و الگویی تمام عیار پرورید.

شهادت ارزانی ات. شهادت به قول سید منیر ، مزد مردمانی است که با خدا معامله می کنند و در راه او گام برمی دارند این وعده محقق الهی است.

محراب یادم نمی رود از دوستانت از من از هر که از راه می رسید دور از چشم همسرت آهسته می خواستی تا دعا کنند تو به شهادت برسی. من هم دلتنگ همین دعا هستم.

راز شهادت تو فرو بسته نبود. شهادت آن سان که تو مشتاق او بودی ، اشتیاق آغوش و دیدار تو را داشت و به آرزوی خود رسید ، همان طور که تو ...

محراب من! داستان شهادت تو و لحظه عروج جاودان تو از دلنشین ترین و صد البته جانگدازترین خاطراتی است پس که می توان شنید. چاره ای نیست باید تحمل کرد.

به ماشاالله ابراهیمی بگو. به جان محمد چاری بگو. به شهیدان کربلا 4 بگو. بما ماندگان از قافله نور و عشق رحم کنید. ما را در چنبره بحث های سیاسی حسنوند و دارایی نگه داشتند. ما را گول زدند و ما را از هم جدا کردند.

محراب عزیز دعا می کنم من هم مثل تو که از روزگار غریب صدهزار هزار شکوه و گله داری ، طولی نکشد و به احترام دوستانم راهی شوم

خدا را چه دیدی شاید اگر شما دعا کنید دل خدا هم به رحم بیاید و مرا هم کامیاب کند.

برای دوستانت در دنیا دعا کن.

دعا کن برادری ما برگردد و باز هم بهم اطمینان کنیم.

دنیا سرای رفتن است.

                                                                                                       محمد مهدی بهداروند
شاهرخ بزرگی
۱۶ارديبهشت

خبر خیلی کوتاه بود: "رضا برجی"، عکاس معروف دفاع مقدس در بیمارستان بستری شد. شاید به خاطر همین کوتاه بودن خبر بود که صدا و سیمای مثلا ملی، حتی به خودش زحمت نداد که برای خالی نبوده عریضه، حتی یک گزارش خشک و خالی در این‌باره تهیه کند. شاید به زعم اینها، ارزش خبری این اتفاق از ماجرای رژیم لاغری داوودنژاد کمتر بوده است. شاید هم حضرات منتظرند تا رضا برجی هم خدای نکرده مانند دیگر رفقایش، از این دنیا پر بکشد و آن وقت است که تیم اکتیو واحد مرکزی خبر دست به کار شوند و گزارش و خبر تهیه کنند و هی راه به راه "سبکبالان خرامیدند و رفتند" را پخش کند.



اصلا انگار بعضی مدیران و فعالان فرهنگی ما معتقدند که جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی، ساخته و پرداخته‌ی کسانی‌ست که در نوستالژی جنگ گیر کرده‌اند و از آنجا که پس از آتش‌بس ایران و عراق، خاکریزی وجود نداشته تا این گیرکردگان تاریخ، دلمشغولی‌های‌شان را پر و بال دهند، یک جنگ ذهنی راه انداخته و با خلق نبردی انتزاعی در حوزه‌ی فرهنگ که معلوم نیست کی شروع شده و کی پایان خواهد یافت، دفتر و دستکی برای دل‌شان درست کرده‌اند. اسمش را هم گذاشته‌اند جنگ فرهنگی یا همان جنگ نرم معروف و اسم پاتوق‌شان را هم جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی.

حالا شما از چنین آدم‌هایی که از قضا، صاحب رسانه‌اند و پتانسیل‌های کار فرهنگی، به اشتباه در اختیارشان قرار گرفته چه انتظاری دارید؟ آنهایی که انقلاب اسلامی را همچون چکشی برای سفت کردن میخ پایه‌های میزشان می‌خواهند و یا آنرا همچون کارت اعتباری دائماً شارژ تلقی می‌کنند، کجا می‌خواهند و کی می‌توانند که انقلاب اسلامی را نه محصول دعواهای سیاسی امام (ره) و شاه دانسته و نه نتیجه‌ی نفت 40 دلاری و عدم حمایت کارتر از پهلوی؟ و این حضرات کجا و درک زمینه‌های فرهنگی وقوع، پیشرفت و اعتلای انقلاب اسلامی کجا؟ و اصلا اینها کجا و درک بزرگی و اهمیت اشخاصی چون رضا برجی کجا؟! حاضرم شرط ببندم که حتی خیلی از آنها حتی نام "رضا برجی" را هم نشنیده‌اند. و مگر نبود حال و روزگار سید شهیدان اهل قلم! که وقتی رهبر انقلاب بر سر جنازه‌اش حاضر شد تازه این حضرات تکنوکرات فرهنگی، فهمیدند که آوینی که بوده.



جالب می‌شود اگر بین این آقایان مذکور، نظرسنجی انجام شود و از میان عوامل مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی، بین‌المللی و غیره، موثرترین عامل را در پیشروی جمهوری اسلامی جویا شوند. فکر نمی‌کنم این متولیان و فعالان فرهنگی، دو برگ تره هم برای فرهنگ در این خصوص خرد کنند. در این شرایط، چه معنی می‌دهد که من و شما توقع داشته باشیم بینش سیدمرتضی‌ها، بینش حاکم بر نهادهای تربیتی- فرهنگی ما باشد؟ چه معنی می‌دهد از کم کردن وقت برنامه‌ی فخیمه‌ی هفت، بخاطر پخش برنامه‌ی پر مخاطب نود ناراحت شویم؟ اصلاً من و شما حق نداریم که بگوییم سیمای انقلاب و ذهن مردم را تا این حد در اختیار هالیوود قرار ندهید. می‌دانید چرا؟ چون من و شما نمی‌فهمیم که سرگرم کردن مردم یعنی چه؟

راست می‌گفت رضا کیانیان در آژانس شیشه‌ای: "دوره‌ت تمام شده مربی"! انگار دوران مردان آسمانی جنگ تحمیلی که نبردشان و تأثیر مبارزات‌شان جلوی چشم همه بود، تمام شده چه برسد به دوران مردان جنگ فرهنگی که نه تنها در سردار بودن ایشان، برخی از آقایون شک ندارند، بلکه در اصل جنگ، کلی حرف  حدیث است.



وقتی مهم نیست که تو سردار جنگ نرم هستی، مهم نخواهد بود که به قول همان آقایون، از سر بیکاری وقتی نوزده‌ساله که بودی، شروع کردی به عکس گرفتن از جنگ ایران و عراق. مگر چقدر اهمیت دارد؟ گیرم که از سال 65 هم به "روایت فتح" آسید مرتضی چسبیده باشی. اصلاً سیدمرتضی، خودش کی باشد؟ به خاطر حضور در جبهه شیمیایی شده‌ای؟ شده‌ای که شده‌ای. این همه جانباز شیمیایی، تو هم یکی از آن‌ها، تازه‌ آن بنده‌های خدا بخاطر مبارزه شیمیایی شده‌اند، تو یکی که جنگ هم نکرده‌ای، فقط عکس گرفته‌ای و اینطور شده‌ای. اصلا به ما چه! به قول همان مدیر "آژانس شیشه‌ای"، مگر ما به تو گفتیم برو جنگ کن! برو پیش همان‌هایی که به تو دستور دادند.

بعد از جنگ هم که رفته‌ای به لبنان و بوسنی و کشمیر و کوزوو و عراق و ... باز هم از فیه ما فیه جنگ عکس گرفته‌ای. اصلاً می‌دانی، تو آدم جنگ طلبی هستی. شما بچه بسیجی‌ها ذاتا خشونت طلب هستید. این همه زیبایی خداوند بر روی کره‌ی زمین، بعد تو می‌روی از خون و کشتار آدم‌ها عکس می‌گیری؟ قحط موضوع آمده؟ در این شرایط توقع حمایت هم داری؟

نه تنها از تو حمایت نمی‌کنیم، بلکه وقتی خواستی در آلمان و بوسنی و اتریش و هند و پاکستان و ... نمایشگاه بزنی، یک ریال هم دستت نمی‌گذاریم. باید بروی با پول توی جیب خودت، هر کاری که دوست داری انجام بدهی. آخرش این است که اگر آدم بزرگ شدی، داور چند جشنواره می‌کنیمت و والسلام. حالا می‌خواهد اسمت رضا برجی باشد که مستند مادران سربرنیتسا را درست کرده یا هر چیز دیگر.

اصلا بی‌خیال صدا و سیما و مسوولین‌ش که به دردشان همان برنامه "هفت"ی‌ها می‌خورند که میلیون میلیون از صدا و سیما می‌گیرند و آن وقت در همان صدا و سیما کلی فحش و بد و بیراه، به مسوولین فرهنگی کشور می‌دهند. خلائق هر چه لایق. می‌خواهم برای شما بچه بسیجی‌ها می‌گویم. رضا برجی چند وقتی‌ست که حال خوبی ندارد. چند وقت، یعنی از سی فروردین تا الان. البته مشکلش نگران کننده نیست! فقط کمی آثار شیمیایی به جا مانده از جنگش تشدید شده و به قول خودمان، سیستمش را کلاً بهم ریخته و به خاطرش، در بخش ویژه‌ی بیمارستان بقیه‌الله، بستری شده و از همه التماس دعا دارد. کمی هم درد دارد و بعضی وقت‌ها هم جانش به لبش می‌رسد. چیز خاص دیگری نیست، لازم نیست نگران شوید.



لازم نیست، چون دیگرانی هستند که دلشان برای او و مانندهای او بسوزد. همان مدیرانی که میزشان را از صدقه سری رضا برجی‌ها دارند و برای قدردانی، تا امروز چندین و چندبار به عیادتش رفتند، مخارج بیمارستانش را متقبل شده‌اند، حمایتش کرده‌اند و آثارش را به دید عموم قرار داده‌اند. دیگرانی که خیلی خیلی بیشتر از من و شما می‌فهمند که سرگرم کردن مردم یعنی چی و چه جایگاهی در تولید برنامه‌های فرهنگی دارد و اصلاً کار فرهنگی را همان سرگرم کردن مردم می‌دانند و به همین دلیل، هر روز از صبح تا شب، و در چند شبکه‌ی مختلف، چندین بار غذاهای مختلف درست می‌کنند و به مردم، درس آشپزی می‌دهند. چون از شأن آموزگاری رسانه، همینش را فهمیده‌اند.

کسانی که ارزش دِسِر شکلاتی و ناگت مرغ و فیله سخاری را بیشتر از رضا برجی می‌دانند و به همین خاطر، کار فرهنگی‌شان، همان پخته‌کردن ذهن مخاطب است اما نه با فهم و درک و هنر که با بادمجان نیم‌پز و سیرداغ، به روش قدیمی آشپزی. باز خدا پدرشان را بیامرزد که خبری از داوودنژاد گرفتند و چندبار، از حال او به مردم خبر دادند. اما نمی‌دانم چه مصلحت‌سنجی‌هایی وجود دارد که رضا برجی، اندازه‌ی داوودنژاد ارزش ندارد و اثری از وی در رسانه‌های‌مان و سیمای‌مان نمی‌بینیم. البته معلوم است، ما به اندازه‌ی آنها این چیزها را نمی‌فهمیم!

فقط دعا کنید بچه‌ها. دعا کنید حال رضا برجی خوب شود و دوباره او را در عرصه جنگ فرهنگی ببینیم. دعا کنیم قدر "رضا"ها را بیشتر بدانیم. اصلا یادتان هست که "حاج کاظم" به پسرش چه سفارشی کرد؟ گفت: "به من قول بده که با امثال عباس‌ها مهربون‌تر باشی".

بچه‌ها!

به مدیران فرهنگی امیدی نیست اما بیایید حداقل ما با امثال رضاها و عباس‌ها مهربان‌تر باشیم.

شاهرخ بزرگی
۲۳فروردين

۱- یک ماه و چند روز از تشکیل مجلس هفتم گذشته بود که با یکی از اعضای هیئت رئیسه نشست دوستانه و گفت وگویی نزدیک به دو ساعته داشتیم. ایشان می گفت- و راست می گفت- که نمایندگان مجلس ششم با رأی مردم به خانه ملت آمده بودند ولی تنها دغدغه ای که نداشتند، دغدغه مردم بود و بر این باور بود که تلاش برای مقابله با دغدغه های آزاردهنده مردم می تواند و باید در اولویت کاری مجلس اصولگرا باشد.
در آن هنگام هنوز 2 سال از عمر دولت مدعی اصلاحات باقی مانده بود و عضو یاد شده هیئت رئیسه از آن با عنوان یک «واقعیت تلخ» که مانع رسیدگی مجلس هفتم به دغدغه های مردم است یاد می کرد که حق با او بود و دیدیم که بعدها رئیس و شماری از اعضای دولت اصلاحات چگونه از آن سوی مرزها در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 به کار گرفته شده و ماهیت وطن فروشانه آنها از پرده بیرون افتاد. اما، نماینده مورد اشاره- که به جد از رجال مردم دوست و فداکار است- به نکته دیگری نیز اشاره داشت که با موضوع یادداشت پیش روی بی ارتباط نیست. ایشان می گفت؛ با تشکیل مجلس اصولگرای هفتم و رویکرد ملت به اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری نهم، از یکسو این تلقی در میان مردم پدید می آید که دیگر هیچ مانعی برای رفع دغدغه های آنان باقی نمانده است و شاید انتظار داشته باشند همه دشواری ها و دغدغه ها در فاصله ای کوتاه به خط پایان برسد و از سوی دیگر تحقق خواسته ها و انتظارات آنان به زمان و پیمودن برخی از مقدمات نیاز دارد و این دو عامل متضاد، می تواند زمینه ای برای سوءاستفاده دشمنان برای خدشه دار کردن اعتماد مردم به اصولگرایان باشد.
به ایشان گفته شد؛ اعتماد مردم به مسئولان در دو حالت آسیب جدی می بیند، اول این که احساس کنند مسئولان به دغدغه های آنان توجهی ندارند در این حالت مسئولان را غریبه با خود و غیرخودی تلقی می کنند در حالت دوم؛ مسئولان را خودی و دلسوز می دانند اما با مشاهده ناهنجاری ها و تداوم آنها، به این احساس می رسند که مسئولان مربوطه اگرچه «دلسوز» و «مردمی» و «خودی» هستند ولی ناکارآمد بوده و «عرضه» مقابله با ناهنجاری ها را ندارند و بدیهی است که در هر دو حالت نتیجه یکسان خواهد بود.
2- این روزها در کنار پیشرفت ها و پیروزی های بزرگ و بی نظیر ایران اسلامی که افق امیدبخش و آرامش آفرینی را پیش روی ملت گسترده است و به لطف خدای سبحان همه روزه شاهد دستاوردهای تازه ای در بستر اسلام و انقلاب هستیم، گرانی لجام گسیخته و در بسیاری از موارد، غیرمنطقی و مصنوعی، به یکی از دغدغه های جدی مردم تبدیل شده و در این میان، مخصوصا اقشار مستضعف و کم درآمد یعنی همانها که به قول امام راحل ما(ره) «ولی نعمت» مسئولان هستند، فشار سنگین و مضاعفی را به دوش می کشند. تردیدی نیست که «گرانی» پدیده پیچیده ای است و عوامل فراوانی در پیدایش آن نقش دارند و این نکته نیز بدیهی است که برخی از این عوامل، نظیر تورم جهانی و الزامات ضروری برای فراهم آمدن مقدمات یک جهش اقتصادی و... بیرون از دایره اختیار و اراده مسئولان محترم است. اما شواهد غیرقابل انکاری نیز حکایت از آن دارند که گرانی لجام گسیخته، جهشی و مصنوعی برخی از کالا و خدمات ضروری، ناشی از بی توجهی و مسئولیت ناشناسی شماری از مسئولان و مراکز تصمیم ساز و سیاست پرداز است. مسئولانی که با جرأت- و یا با عرض پوزش- می توان گفت از حوزه دغدغه های مردم دور شده و به مرز «نامردمی»! رسیده اند!
نگاهی به مصاحبه ها، درگیری های لفظی و قلمی، لج بازی های سیاسی، شاخ و شانه کشیدن های فلان مسئول و بهمان مرکز برای این مسئول و آن مرکز بیندازید، انگار نه انگار که غیر از این شلوغ بازی های خسارت آفرین، وظیفه و مسئولیت های دیگری نیز برعهده دارند و می توانند و باید برای آن وقت بگذارند! حالا به همایش های پی درپی و پرهزینه، جشنواره های دنبال هم و بی خاصیت، ساخت و ساز برج ها و ساختمان های پرهزینه و غیرضروری از سوی این وزارتخانه و آن نهاد و فلان اداره و دایره و... نیز نیم نگاهی داشته باشید. ممکن است گفته شود که «مگر همه اینها در مقایسه با بودجه ای که صرف عمران و آبادانی و تامین آسایش و رفاه مردم می شود چه عدد و رقمی را به خود اختصاص می دهد»؟! که در پاسخ باید گفت؛ بر فرض که همه این موارد در مقایسه با آنچه برای عمران و رفاه مردم هزینه می شود، عدد و رقم قابل ملاحظه ای نباشد، و یا درگیری ها و بگومگوهای بی حاصل برخی مسئولان با یکدیگر را طبیعی تلقی کنید! ولی این همه- اگر هم خیلی نباشد- دستکم نشانه بی توجهی نسبت به دغدغه های اصلی مردم خواهد بود که گرانی لجام گسیخته این روزها از جمله آنهاست. می گویند- و در مثل مناقشه نیست- که شخصی وارد رستورانی شد و با مشاهده یک مگس که درون ظرف سوپ افتاده بود، به صاحب رستوران اعتراض کرد. مدیر رستوران با تعجب به مشتری نگاه کرده و گفت؛ «ای آقا! مگر این مگس چقدر سوپ می تواند بخورد که باعث نگرانی و اعتراض جنابعالی شده است»! ظاهرا نمی دانست یا نمی خواست به روی خود آورد که حضور مگس در ظرف سوپ نشانه بی توجهی به بهداشت در آن رستوران است.
3- نکته قابل توجه و صد البته تاسف آور آن که برخی از مسئولان محترم، اگرچه نسبت به گرانی لجام گسیخته این روزها کم توجه- نمی گوئیم بی توجه- هستند اما اکثریت قریب به اتفاق آنها از سلامت نفس و دست های پاک برخوردارند و بسیاری از ناهنجاری ها، از جمله گرانی مورد اشاره را کسانی به مردم و مخصوصا اقشار مستضعف جامعه تحمیل می کنند که در میانه این میدان به بازی ناجوانمردانه مشغولند. این عده از فرصتی که مسئولان بی توجه برای آنان فراهم می آورند و با سوءاستفاده از فقدان نظارت و بازرسی، مردم را سرکیسه می کنند و نتیجه آن که سختی معیشت به مردم تحمیل می شود، بی اعتمادی و نارضایتی نصیب مسئولان نظام می شود ولی ثروت های بادآورده و نامشروع به کیسه بی انتهای غارتگران می ریزد. به این محاوره که همه روزه در سطح شهر و در بازارها و میدان های خرید نمونه های فراوانی از آن را شاهد هستیم توجه کنید؛
- آقا! قیمت این کالا چقدر است؟- 3هزار تومان(مثلا)- ولی تا دو روز قبل قیمت آن 2هزار تومان بود!- اگر خریدار نیستی مزاحم نشو!- شکایت می کنم!- (فروشنده با پوزخند) برو آقا! هر کاری از دستت برمی آید بکن!... و مشتری مستضعف می داند که کاری از دستش برنمی آید!... و فردا که حادثه ای پیش می آید، باز هم همین مردم کوچه و بازار و مخصوصا اقشار محروم و مستضعف هستند که پای به میدان می گذارند و مثل همیشه، باز هم دزدان و غارتگران هستند که نه فقط از صحنه می گریزند و کنج عافیت برمی گزینند، بلکه دست در دست حرامیان به مقابله با مردم مظلوم برمی خیزند. آیا در جریان جنگ تحمیلی، در عبور از عقبه های سخت و... و اخیرا در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 شاهد این ماجرا نبودیم؟! و امروز، همان از میدان گریخته ها و با حرامیان آمیخته ها را نمی بینید که بعد از پایان ماجرا و در حالی که آب ها از آسیاب ها ریخته است، بر سر سفره آفتابی شده اند؟!
4- و باید فصلی هم درباره برخی از ناهنجاری ها و قانون شکنی ها در میان شماری از مسئولان گشوده شود که به فرصتی دیگر می گذاریم. راستی چه تعداد از مسئولان سابق و لاحق بی آن که تخصصی داشته باشند، در هیئت مدیره برخی از شرکت های دولتی- به مفهوم عام آن و نه فقط شرکت های تحت مسئولیت دولت- عضو هستند؟! و بی آن که در جلسات هیئت مدیره این شرکت ها حضور پیدا کنند، حقوق های کلان می گیرند؟! چه تعداد از کسانی که مسئولیت تعریف شده ای دارند، وقت و فرصت- و گاه امکانات در اختیار- خود را در عرصه های دیگر و عمدتا تجاری هزینه می کنند؟! و یا برای حضور در قدرت از کیسه ملت به این و آن باج می دهند؟!
                                                                                            حسین شریعتمداری

شاهرخ بزرگی
۲۳فروردين

بولتن نیوز : ترور و حذف فیزیکی نیروهای اسلام و انقلاب همواره زمانی از سوی دشمن صورت پذیرفته است که نوعی استیصال و درماندگی از پیشروی و پیگیری اهداف انقلاب اسلامی در دل و عمل دشمن بوجود می آید.

ملت ایران که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون با این استراتژی مدعیان حقوق بشر به خوبی آشنا هستند در این روزها به سالگرد عروج مردی نزدیک می شوند که نام او صیاد و کار او صید دل های مشتاق بود.




به همین بهانه نگاهی کوتاه به زندگی و علل ترور این شخصیت بزرگ تاریخ انقلاب اسلامی داریم.

صیاد از هبوط تا عروج

امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در کبود گنبد مشهد به دنیا آمد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبه‌ای خاص برخودار بود، از این رو علی تحت تأثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه مند شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده‌های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند.


او پس از پیروزی انقلاب با رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا می‌شود و با یکدیگر پیمان می بندند که از پادگان های اصفهان حفاطت نمایند. پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به غرب اعزام می گردد و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می کنند. لیاقت های سرگرد در کردستان موجب می گردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گردد.

اختلافات سرهنگ علی صیاد شیرازی با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می گردد. اما دیری نپایید که بنی صدر سقوط کرد و محمد علی رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجدداً با دو درجه به غرب کشور اعزام می‌شود.




سرهنگ علی صیاد شیرازی در مرداد سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت الله خامنه‌ای و تصویب رهبر کبیر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد. در سال 66 به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال 67 در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود منافقین را شکست داد.

سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در 16 فروردین 1378 با حکم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد. اما در صبح روز 21 فروردین 78 توسط منافقین ترور شد و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت در راه حق دست یافت.




اعتراف غربی ها به نیرو و  انگیزه الهی صیاد

نشریه مالین چاپ فرانسه در سال ۱۳۶۲ امیر سرافراز ارتش را این‌گونه توصیف می‌کند: « برای صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران، کلید پیروزی به تانک و موشک بستگی ندارد؛‌ بلکه تنها به اعتقاد به خدا بستگی دارد.

قدی کوتاه، نگاهی روشن و دست‌هایی که با انگشتر عقیق صاف روی میز ستاد مشترک روی هم قرار گرفته‌اند.

این متخصص توپخانه که دوره تخصصی خود را در آمریکا گذرانده و امروزه فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را هدایت می‌کند، از فرمول‌ها نمی‌ترسد.

او با سادگی می‌گوید:‌ «من یک سرباز اسلام هستم.»

هدف او بر سر جای خود نشاندن رژیم مزدور صدام حسین‌ است. او درباره اختلاف و جدایی‌اش از بنی‌صدر می‌گوید: «ما می‌خواستیم برای خدا بجنگیم  ولی او می‌خواست که ما برای او بجنگیم. او مرد تکنیک و سیاست بود. من مرد جهاد و جنگ مقدس بودم.»




صیاد شیرازی، محرک این ارتش شهید‌پرورِ در خدمت‌الله است که تا به حال بسیاری از ناظران بین‌المللی را به اشتباه و انحراف کشانیده است.

صیاد شیرازی به گونه‌ای دل‌رحمانه لبخند می‌زند و پیروزی‌های متوالی ایران را یاد‌آوری می‌کند:«هدف ما اشغال یک سرزمین یا یک شهر خاص نیست  و منظور دفاع از پشت مرزهایمان و یا اشغال تمام عراق نیست. دفاع ما، تا موقعی که هیچ خطری ما را تهدید نکند ادامه خواهد یافت...بگویید که نیروهای واقعی  انقلاب اسلامی هنوز آشکار نشده است. ما می‌خواهیم انسان را پاک و خالص گردانیم. آنهایی که کشته می‌شوند می‌دانند که به هرحال پیروز‌مندانه می‌میرند و این مهم است.»

ترور صیاد نتیجه کینه منافقین و حزب بعث

صیاد شیرازی که توانسته بود با اتکا به فضل الهی و توانمندی های سرشار خویش ضربه های سهمگینی را به منافقین و حزب بعث طی 8 سال جنگ تحمیلی وارد سازد، بر اساس سنت دیرینه منافقین، ترور او در دستور کار قرار گرفت تا بلکه با حذف فیزیکی او اندکی از آلام منافقین کاهش یابد.

کینه توزی منافقین و حزب بعث از ابتدای جنگ به شدت شعله ور گردید. به گفته دکتر الجنابی(محقق عراقی):

«نام صیاد شیرازی برای اولین‌بار توسط عوامل مزدور بعثی که در کردستان ایران مشغول آشوب و بلوا بودند به ضداطلاعات و استخبارات ارتش عراق وارد شد و همان زمان بود که با دستور تصفیه این افسر جوان و انقلابی ایران، رژیم عراق به کشتن او دستور داد. این دستور توسط نماینده بعثی‌ها در تشکیلات ضدانقلابی کومله به همراه اسامی 27 پاسدار، ارتشی و حزب‌اللهی ایران دراستان کردستان صادر شد.

نام صیاد شیرازی بیش از هر افسر ارتش ایران در سرویس‌های امنیتی و جاسوسی رژیم صدام دیده می‌شد که اطلاعات آن عمدتا از سوی منافقین و مزدوران صدام در کردستان ایران تهیه و تنظیم شده بود.




برابر سندی که زمان آن به نبرد‌های سنگین چزابه برمی‌گردد، از صیاد شیرازی به‌ عنوان احیا‌گر ماشین جنگی ارتش جمهوری اسلامی ایران نام برده شده است. سرویس‌های امنیتی عراق در خصوص این فرمانده ایرانی از چند تن از اسیران ایرانی بازجویی می‌کنند و بالاخره در گزارش روزانه خود به ستاد عالی ارتش صدام که دیکتاتور عراق آن را مطالعه می‌کرد در خصوص شهید صیاد شیرازی می‌نویسند: این فرمانده ایرانی وحدت عملیاتی بین نیروهای سپاه و ارتش را به ‌شدت پشتیبانی می‌کند و از افسران مورد اعتماد رهبری ایران است. وی با انتقال تجربیات و آموزش نظامی به پاسداران و بسیجیان موافقت نموده و جاده صاف‌کن بن‌بست‌هایی شده است که در زمان بنی‌صدر رییس‌جمهوری معزول ایران بین ارتش و سپاه به‌وجود آمده بود...»

علاوه بر این نقش کلیدی صیاد در عملیات هایی چون فتح المبین و آزادسازی خرمشهر به آتش کینه حزب بعث دامن زد و بر آن افزود و همین پیروزی های صیاد بود که موجب گشت در سال 1366 در جلسه‌ای که در منطقه الرشید بغداد و در یک مجموعه تفریحی برپا شد مسوولین امنیتی عراق به‌خاطر عدم توفیق منافقین در ترور صیاد شیرازی از تروریست‌های منافق انتقاد کردند.




منافقین و پیروزی های متعدد سردار ارتش اسلام

در کنار خشم حزب بعث عراق از صیاد شیرازی، دومین گروهی که بیشترین ضربات را از سوی این امیر دلاور ارتش اسلام متحمل شدند، منافین و تروریست ها بودند که شکست در عملیات مرصاد اوج آن بود.

مجاهدین خلق که به غلط فکر می کردند مردم در نتیجه طولانی شدن جنگ با عراق، خسته شده اند و با توجه به آسیب های مادی - معنوی جنگ، مردم ایران از مجاهدین خلق استقبال کرده و از حمایت از نظام جمهوری اسلامی ایران دست خواهند کشید.

علاوه بر این،  فرماندهان مجاهدین خلق در این اندیشه بودند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جبهه جنوب زمینگیر شده و توان عملیات مضاعف گسترده را نخواهد داشت.

با همین تحلیل های غلط بود که مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق با تحلیل های احساسی درباره نظام جمهوری اسلامی ایران مدعی شده بود: «طلسم جنگ در حال شکستن است. رژیم شل شده باید ضربه کاری را بزنیم.»

اما واقعیات آنگونه نبود که رجوی فکر می کرد. آنها درعملیاتی علیه کشورمان که از آن به نام «فروغ جاویدان» یاد می کردند به سختی شکست خوردند.

فرماندهی نیروهای ایران را در این عملیات صیاد شیرازی برعهده داشت. در این نبرد حدود دو هزار نفر از اعضای  مجاهدین خلق کشته شدند.

این آمار از سوی خود مجاهدین خلق 1263 نفر اعلام شد. همین امر سبب شد تا مجاهدین خلق شدیدا کینه صیاد شیرازی را به دل گرفته و درصدد ترور وی برآیند.




شهید صیاد شیرازی در خاطرات خود می گوید« شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون، به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم ،... نیمه شب چهارم تیرماه بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم ... ساعت 5 به پایگاه رفتم... یک تیم ارتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.»

مجموعه این عوامل موجب گشت تا منافقین با پشتیبانی و تشویق حزب بعث به ترور صیاد شیرازی اقدام نمایند. دلایل مجاهدین برای این اقدام پنهان نماند و در اطلاعیه های نظامی خود که تماما در ویژه نامه نشریه مجاهد به همین مناسبت انتشار یافت حول سه محور جمع بندی شده است:

1- نقش صیاد شیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق.

2- نقش شیرازی در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو انقلاب سال 57.

3- نقش وی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که مجاهدین خلق با پشتوانه ارتش عراق خاک ایران را مورد تعرض نظامی قرار دادند.




شادی منافقین از ترور صورت گرفته به اندازه ای بود که یکی از اعضاء سابق مجاهدین خلق درباره واکنش مجاهدین خلق به ترور صیاد می گوید: « ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی، شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت می افتاد. مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت. بالاخره شهید صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.»

دو روز پس از شهادت شهید صیاد شیرازی نیز در حالی‌که صدام به تازگی از تکریت و کاخ پیچ در پیچش بازگشته بود از «حمود» منشی خود خواست مراتب تشکرش را از منافقین به دلیل ترور این افسر ایرانی به آنها ابلاغ و به قصی پسر جنایتکار و فاسدش نیز دستور داد به سران منافقین پاداش دهد. صدام به حمود گفته بود کاش این ترور در سال‌های اول جنگ رخ می‌داد.

و بدین ترتیب صیاد در 21 فروردین 1387 از میان ما پرکشید اما به برکت خون او و همرزمان شهید او بود که قطار انقلاب اسلامی با سرعت بیشتری به کار خود ادامه داد و ادامه همین خط ترور، تعبیر وعده پیرجماران است که:«بکشید ما را زنده تر می شویم».




ترور نخبگان نظامی و علمی جمهوری اسلامی در حالی ادامه دارد که سکوت مجامع مدعی حقوق بشر و پشتیبانی علنی آنها از سازمان های تروریستی نظیر مجاهدین برای همیشه تاریخ به یادگار خواهد ماند

شاهرخ بزرگی
۲۳فروردين

خبرگزاری فارس: تفکیک‌ناپذیری تفکر و تکنولوژی غرب از نگاه شهید آوینی

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، تمدن کنونی غرب که وجه غالب آن رویگردانی از دین و تأکید افراطی بر علوم تجربی است، از آغاز پیدایش و نضج، همواره موافقان و مخالفانی داشته است. این امر در جامعه اسلامی ما نیز مستثنی نبوده است. در میان اندیشمندان و روشنفکران جامعع ما که منتقد جدی تمدن غرب به شمار می‏رود، می‏توان از شهید «سید مرتضی آوینی» نام برد. وی در آثار گوناگون قلمی و بیانی خویش به نقد و بررسی تمدن غرب پرداخته، مبنا و بنای این تمدن را به چالش کشیده است.

به همین منظور با حجت‌الاسلام «عبدالعلی رضائی» عضو کمیسیون حوزوی شورای عالی انقلاب فرهنگی و عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی گفت‌وگو کردیم که مشروح آن در پی می‌آید.


 

3 نگاه مختلف درباره دین و تکنولوژی وجود دارد 

* لطفا قبل از بیان دیدگاه شهید آوینی نسبت به غرب، بهتر است اقسام نگاه‌هایی را که در مورد غرب است بررسی کنید و نظرگاه شهید آوینی در این طبقه بندی را بیابید؟

ـ انقلاب اسلامی با قابلیت اثبات حضور اسلام ناب در صحنه عمل این سؤال جدی را پیش روی غرب مطرح کرد که دین می‌تواند وارد حوزه زندگی اجتماعی بشر شود. لذا نگاه حداقلی به دین تبدیل به یک نگاه حداکثری شد، یعنی دین هم برای تمامی شئون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زندگی برنامه دارد، اما در ابتدا این پیام در حد یک مفهوم نظری بود، و حداکثر این مفهوم ناظر به تغییرات ساختاری عینی نیز می‌شد. یعنی همانگونه که غرب مفهوم لیبرال دموکراسی را در حوزه نظری طرح کرد و توانست مفاهیم را در معادلات کاربردی جریان بدهد و نهایتا در زندگی بشر جاری سازد. عین همین روند در تئوری جدید مهندسی تمدن اسلامی مطرح شده است. که دین برای تنظیم زندگی فردی و اجتماعی بشر برنامه دارد. یعنی مفاهیم دینی فقط برای حوزه نظر نیست بلکه تمامی حوزه های عاطفه، افکار و رفتار بشر را می‌خواهد سامان دهد. آن چیزی که دین می‌خواهد ارائه بدهد با آن چیزی که غرب ارائه داده متفاوت است. مقتضای دیدگاه دخالت دین در عرصه اجتماعی این است که می‌تواند ساختار جدیدی را بر پایه دین بنا نهاد و نهایتا به محصولاتی جدید برسد؛ خاستگاه این تفکر انقلاب اسلامی است. اما نگاه دیگری نسبت به غرب وجود دارد که تکنولوژی و محصولات غرب را تائید می‌کند و در حوزه نظری هم خیلی از حرف‌ها چون ماهیت عقلانی صرف دارد می پذیرد فقط بعضی از رفتارها و ظواهر غربی را قابل قبول نمی داند. پس تکنولوژی ماهیتاً در نگاه مدرن به دین، قابل قبول است؛ در حوزه نظری هم آن دسته از مفاهیم که عقلانی که بخش زیادی از علم را تشکیل داده قابل قبول است.

می‌رسیم به آن دسته از مفاهیمی که ضد معارف دینی است مثل عدم اعتقاد به خدا، آزادی مطلق انسان، اومانیسم، سودمحوری یا بعضی از مفاهیم اعتقادی که در تعارض با مفاهیم اسلامی است، این نگاه دوم نگاهی است که می‌گوید بعضی از حوزه‌های نظری غرب باطل است؛ ولی تکنولوژی قابل قبول است.

اما نگاه سوم مثل نگاه دوم به این صورت ماهیت تمدنی غرب را تفکیک نمی‌کند؛ بلکه غرب را یک ماهیت پیوسته و یک کل واحد می‌داند. این نگاه یک نگاه جدی بود که بعد از انقلاب پیدا شد و نگاه شهید آوینی(ره) هم تقریبا از این دیدگاه بیشتر قابل بررسی است. پس اگر بخواهیم در دسته‌بندی کلی ببینیم 3 نگاه به غرب وجود دارد. البته در جمع بندی چهار نگاه وجود دارد، یک نگاه که کاملا غرب را می‌پذیرد. یعنی تفکیکی بین مسائل نظری و تکنولوژی انجام نمی‌دهد نگاه دوم بین مسائل نظری و تکنولوژی تفکیک می‌کرد که این نوع نگاه باز هم به دو دسته تقسیم می‌شد؛ در یک دسته بعضی از مسائل نظری غرب قابل قبول است و تکنولوژی هم به طور مطلق پذیرفته می‌شود در دسته دیگر نیز مطلقا مسائل نظری غرب قابل قبول نیست و در عین حال تکنولوژی قابل قبول است.

در نگاه اخیر که مربوط به انقلاب اسلامی است و حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری و صاحب نظران دیگر که این دیدگاه را تقویت می‌کنند، برای غرب یک وحدت ترکیبی و هویت واحد قائل هستند که تکنولوژی و مفاهیم نظری از هم بریده نیستند، یعنی فلسفه، منطق، معادلات کاربردی و محصولات آن یک ربط تقومی‌ دارند، بنابراین اگر تغییری در مفاهیم فلسفی آنها پیدا شود در معادلات آن و محصولاتشان قابل رصد است. این یک دسته بندی کلی که از دیدگاه‌ها است.

تلقی امام خمینی(ره) درباره دین‌داری منحصربه‌فرد است

* به نظر شما این بحث که حضور حداکثری دین این حاکمیت غرب را تقریبا زیر سوال برده است و این نگاه امام که بعد از انقلاب به طور  فعالانه وارد شد به خاطر این حضور حداکثری دین بود یا اینکه فقط به خاطر اینکه غرب جلوه استکباری که داشت زیر سؤال رفت؟

ـ ببینید حضرت امام (ره) تلقی جدیدی از مسئله دین‌داری مطرح کرد که تقریباً منحصر به فرد است، یعنی حضرت امام کل معارف دینی را برای تکامل بشر در جهت قرب و بندگی از زاویه حکومت مطرح می‌کرد که در دوران قبل از حضرت امام به این گستردگی قابل طرح نبود. یعنی علمای دیگر هم مثل شهید مدرس مطالبی را مطرح می‌کردند. ولی به شکل تکامل یافته آن فقط در افکار حضرت امام قابل رصد است. امام برای دین میدان محدودی را مطرح نمی‌کرد. یعنی هیچ میدانی نیست که دین در آن دخالت نکند. در حقیقت علمای گذشته یک محدودیتی برای حضور دین قائل بودند، دین را بیشتر از جهت مناسک فردی و امورات حسبه و قضاوت مورد دقت قرار می‌دادند. در صورتی که حضرت امام(ره) دین را علاوه بر مناسک فردی در تمامی مناسک اجتماعی نیز مطرح می‌کردند و متغیر اصلی را مناسک اجتماعی می‌دیدند.

اساساً همین دیدگاه نیز موجب وقوع انقلاب اسلامی شد وگرنه اگر بنا نبود دین با تمامی ابعادش مطرح بشود اصلا نیازی به انقلاب نبود و با رفرم و تغییرات و ترمیم ساختاری مشکل حل می‌شد. چرا که شاه هم به طور ظاهری می‌پذیرفت که دین مثلا فقط در مسأله قضاوت وارد شود مثل حکومت‌های گذشته یا در بعضی از ابعاد اما حالا که قرار شد دین در تمامی عرصه‌ها مطرح شود باید ساختار گذشته کاملا متحول می‌شد لذا احتیاج به انقلاب و دگرگونی اساسی بود. پیدایش این دیدگاه، نگاه جدیدی را نسبت به غرب ایجاد کرد و آرامشی را که برای غرب پیدا شده بود به هم زد و دقیقا به همین خاطر غرب از وقوع و گسترش انقلاب اسلامی احساس خطر می‌کند. از تفکری که پشتوانه این انقلاب بوده ابراز نگرانی و ناراحتی می‌کند.

آوینی بین تفکر غرب و تکنولوژی آن تفکیک قائل نمی‌شود

* لوازم توسعه این نگرش و تفکر چیست؟ و چه آثاری را در پی دارد؟

ـ این تفکر اگر بتواند توسعه پیدا کند لازمه‌اش نفی حکومت طاغوت و استکبار جهانی است؛ یعنی اگر چنین تفکری گسترش پیدا کند موجب محدودیت و اضمحلال تفکرهای مادی و الحادی می‌شود. بر این اساس یکی از علتهای شکست اتحاد جماهیر شوروی وقوع انقلاب اسلامی بود. به دلیل اینکه تا قبل از حکومت اسلامی در ایران تنها حکومتی که در مقابل غرب مطرح بود، حکومت کمونیستی شوروی با شعار ضد سرمایه‌داری پرچمداری دفاع از مستضعفین و محرومین را بلند کرده بود. یعنی در دنیا هر کجا انقلابی صورت می‌گرفت تحت لوای پرچم ماتریالیستی اتفاق می‌افتد. اما انقلاب اسلامی ایده جدیدی را با وسعت بیشتر و شعار قویتر و محکمتری را مطرح کرد و سبب شد تمام پایه‌های دفاع از مستضعفین در قالب حکومت‌های کمونیستی و ماتریالیستی فرو ریزد. بنابراین انقلاب اسلامی نقطه ختمی برای حکومت 70 ساله شوروی بود. در این اوضاع تنها رقیب باقی مانده در صحنه، نگاه جدیدی را نسبت به غرب و مسئله غرب شناسی مطرح کرده است. این نگاه روز به روز تفصیلی‌تر شده و جریان پیدا می‌کند.

به ذهن می‌آید وقتی به مسئله غرب‌شناسی از نگاه شهید آوینی نظر می‌کنیم یک جامع‌نگری می‌بینیم. آوینی بین تفکر غرب و تکنولوژی آن تفکیک قائل نمی‌شود بلکه می‌گوید اگر می خواهید غرب را درست بشناسید باید یک کل واحد مرتبط را با هم بشناسید چون هویت تمدنی غرب یک هویت سیستماتیک است. یعنی هر آنچه که در نگاه فلسفی می‌گوید در نظام علمی آن بیان می‌شود و هر آنچه که در نظام علمیش جاری است در رفتار تمدنی و تکنولوژی آن جاری است اگر می‌خواهیم قضاوت کنیم که ویدئو خوب است یا بد، باید بدانیم ویدئو برطرف کننده چه نیازی است و آن نیاز برای چه انسانی تعریف شده است. اگر برای یک انسان مادی تعریف شده قطعا ویدئو برطرف کننده نیاز مادی است.

در کتاب «رستاخیز جان» می‌خوانیم: «دنیای جدید بر مبنای اصول مادیگرایی و سود محوری تطبع یافته است و انسان جدیدی که بعد از رنسانس پدید آمده یک نحوه تقابل بین عقل جزئی و دل گرفتار آمده است. این تقابلی که بین جسم و ر وح و ماده و معنا، تقابلی که بین کم و کیف، تقابلی که بین زمین و آسمان گرفتار آمده است و تقابلی نهایتا بین خود و خدا.» بنابراین، بشر جدید جانب عقل جزئی را گرفته جانب ماده، کمیت، زمین را گرفته و این توجهی که بشر کرده مستلزم انحراف از وجدان، روح، معنا، کیفیت و آسمان و خداست.

این نگاه آوینی که می‌گوید: «مسئله اینجاست که این چنین انساهایی که آمده‌اند روی کره زمین مردم را به این شکل سامان داده‌اند؛ یعنی این بار بشر از حیثیت جمعی هبوط کرده دیگر فردی هبوط نکرده است. یک رفتار جمعی که زمین گرایانه بوده خدا گریز بوده هبوط کرده است که این هم یک نحو هبوط است.» دیدگاه آوینی به غرب یک نگاه دینی و انقلابی است. خیلی مهم است که هم دینی است و هم انقلابی است؛ چرا که نشأت گرفته از انقلاب اسلامی است.

شهید آوینی دنیای جدید را محصول «فلسفه» می‌داند

همچنین شهید آوینی در تعبیر زیبایی می‌گوید: «مسئله شیطان و فرشته دیگر یک تعابیر صرفا ادبی نیست که در معارف ما وجود دارد. اینها حقایقی هستند که حدود سلبی یا ثبوتی انسان یا ماهیت او را معین می‌کنند. انسان حقیقی نه فرشته است؛ نه شیطان است و نه حیوان» ایشان یک تعبیر زیباتری دارد که می‌گوید: «دنیای جدید محصول فلسفه است» این را خوب دقت کنید. این همان نگاه جدیدی است که جوان‌های ما باید نسبت به غرب‌شناسی پیدا کنند. یعنی غرب را فقط در آثار و محصولش بریده از فلسفه‌اش نبینند، به تعبیر دیگر می‌توانیم بگوییم شهید آوینی نگاه مجموعه‌نگر نسبت به غرب داشت؛ در حقیقت یعنی روش شناخت مهم‌تر از خود شناخت است با چه روشی می‌خواهی غرب را بشناسی، یعنی منطق شناخت چیست؟ لذا به نظر می‌آید روش شناخت مقدم بر شناخت است.

* چرا روش را بر منطق شناخت، مقدم می‌دانید؟

ـ در شناخت پدیده‌های اجتماعی، اگر روش نداشته باشیم نتیجه این می‌شود که یک شناخت غیر منسجم و ناهماهنگ و به تعبیر دیگر غیر منطقی نسبت به پدیده‌ها پیدا کنیم که قضاوت درستی را تحویل نمی‌دهد. نگاه انتزاعی ـ یعنی نگاه تفکیکی که بیاییم یک پدیده را تفکیک کنیم ـ یک نگاه کل گرایانه و سیستمی نیست. آن کل واحد با یک مقصدی طراحی شده است؛ نمی‌توانی یک حیثیت آن را از حیثیت دیگرش جدا کنی هر کدام در آن جهت کلی سهم دارند.

اگر انسان غربی در جهت اومانیسم و لیبرال دمکراسی حرکت می‌کند، نمی‌توانیم محصولش را از فلسفه‌اش  جدا کنیم. لذا شهید آوینی در جایی می‌گوید دنیای جدید محصول فلسفه است. عین تعبیر ایشان به این صورت است که: «چنین به نظر می‌رسد که وقوع هر واقعه تاریخی با ظهور ایدئولوژی‌ها و یا نحله‌های فلسفی متناسبی همراه بوده که شرایط را برای وقوع وقایع تاریخی آماده ساخته‌ان.»

آوینی در نگاه سلبی خود به غرب متأثر از تفکر هایدگر و فردید بود/ عمده افکار آوینی برگرفته از انقلاب اسلامی و امام(ره) بود

* به نظر شما نگاه شهید آوینی چه اندازه برگرفته از نگاه حداکثری به دین ـ مانند حضرت امام خمینی(ره) ـ بود و چه مقدار آن برگرفته از افکار امثال مرحوم فردید و هایدگر است؟

ـ از آن جایی که شهید آوینی(ره) تحصیل کرده دانشگاه بود و به هر صورت با ادبیات روز سروکار داشت و در حوزه هنر، فیلم، سینما و تئاتر چه بخش سخت افزاری هنر و چه بخش نرم افزاری آن آشنا بود، در پیدایش تفکر انتقادی ایشان نسبت به غرب عوامل مختلفی تأثیر داشت؛ از جمله مرحوم فردید بود. اما عمده افکارش برگرفته از انقلاب اسلامی بود و شرایطی که حضرت امام(ره) ایجاد کرده بودند اینها را همیشه در یک مجموعه تجزیه و تحلیل می‌کرد. پس در نگاه سلبی خود به غرب متأثر از تفکر هایدگر و فردید بود و نگاه ایجابی ایشان که ارائه راه حل بود نگاهی است که حاصل انقلاب اسلامی است.

چون که در نگاه انتقادی پست مدرن ما نگاه ایجابی نمی‌بینیم بلکه نگاه کاملا سلبی است. یعنی دعوت به یک نحو گریز از تکنولوژی و به تعبیر دیگر رجعت به تمدن گذشته مادی است؛ ولی نگاه حضرت امام(ره) یک نگاه مثبت بود در عین حالی که تعارض و عوارض منفی تمدن مادی را مطرح می‌کرد، دعوت به تمدن سازی دینی می‌نمود. یعنی سخت افزاری که امروز بشر از آن استفاده می‌کند برخاسته از نرم افزار مادی گرای غرب است.

در وضعی که بشر دچارش شده ـ که او را به بحران هویت دچار کرده است ـ احتیاج به نرم‌افزار جدیدی بود که انقلاب اسلامی پایه گذار آن شد. قطعا همانطور که غرب 300 سال زمان را سپری کرد تا به این مرحله رسید. به این شکل که در ابتدا توانست نرم افزارهایش را کامل کند و در ادامه سخت افزارهای آن را تولید کرد. ما هم نیاز به فرصت داریم. البته یک دوران گذار هم داریم؛ شهید آوینی(ره) دقیقا قائل به این دوران بود. یعنی می‌گفت: اگر بخواهیم به وضعیت مناسبی برسیم احتیاج به دوران گذار داریم یعنی با تکنولوژی غرب برخورد صددرصد منفی نداشته باشیم. بیاییم شناخت شناسی غرب را توسعه دهیم تا به جامعه شناخت کافی ارائه دهیم و روشن کنیم که امروز در چه شرایطی هستیم.

نفی مطلق تکنولوژی یک برخورد عقلانی نیست. به هر صورت افشاگری علیه روابط سخت افزاری و نرم افزاری غرب را باید ایجاد کنیم. هرچند در زمان گذار ما ناچاریم از تمدن غرب استفاده کنیم ولی معنایش این نیست که صددرصد تمامی روابطش را با خودش بیاوریم بلکه به یک مدل بومی گزینش احتیاج داریم. یعنی باید بتوانیم مجموعة سخت افزارها و نرم افزارهای غرب را شناسایی کنیم. در یک پازل و در یک نقشه جایگاه هر کدام را مشخص کنیم و روابط آن را ببینیم و کدامیک از روابط مهم تأثیر بیشتری دارند و می‌توانند به فرهنگ ما ضربة بیشتری وارد کنند تا در نهایت جلوی آنها را بگیریم. پس یک نقشه برای زمان گذار داریم تا برسیم به تولید مطلوب و در آن زمان دقیقا آوینی همچنین نگاهی داشت. ایشان یک تعبیری دارد؛ می‌گوید «بسیار شگفت‌آور است که فی المثل لیبرالیسم می‌تواند صور مختلف فلسفی، اقتصادی، سیاسی و غیره را داشته باشد» یعنی دوره تفکر غرب را فقط در یک بخش محدود نمی‌کند بلکه می‌گوید در تمامی بخش‌ها می‌توانیم ببینیم.

به هر صورت ایشان یک نکته مهم مطرح می‌کند که نظام غربی توانسته با انکار معنویت نهایتا به انکار دین و دین داری رو بیاورد هرچند که ما در نگاه اول نمی‌توانیم بگوییم غرب یک نگاه ضد دین دارد. می‌گوید با نگاه ساده و اولیه نمی‌توان به این حقیقت دست یافت که در غرب افکار ضد دینی وجود دارد. ولی با نگاه دوم می‌توان به این مطلب دست یافت که آنها اول انکار معنویت کردند بعد به انکار دین داری رسیدند منتهی این انکار از لحاظ نظری و عملی به گونه‌ای نظام یافت و توصیه شد که موجب پذیرش جامعه امروز گردید. یعنی یک سیر را طی کرده است و ما باید آن سیر را بشناسیم که چگونه شد که غرب امروز توانست با انکار معنویت جامعة خود را توجیه کند که نباید دین وارد عرصه عمل بشود.

ایشان چند تعبیر دارند با این مضمون که؛ غرب به اسم صلح اقدام به جنگ می‌کنند. امروز می‌بینیم که غربی‌ها با شعار ایجاد صلح اقدام به جنگ می‌کنند؛ به اسم لیبرال دمکراسی، استبداد پنهان را بنا می‌کنند. متأسفانه شهید آوینی بین ما نیست تا ببیند به اسم آزادی و دمکراسی، استبداد آشکار را بنا نهاده‌اند.! «به اسم عدم تعلق، مردم را به بردگی نفس اماره می‌خوانند؛ به اسم عرفان سحر و جادو را توجیه می‌کنند.»

امروز نگاه کنید جادوگری به عنوان عرفان، به اسم عدم تعلق، مردم را به بردگی نفس اماره می‌خوانند به اسم عرفان سحر و جادو را توجیه می‌کنند، در عصر ما جادوگری به عنوان عرفان غربی در دانشگاه‌ها کرسی پیدا کرده. به اسم مذهب با دین داری مقابله می‌کنند و بر این اساس در اعلامیه جهانی حقوق بشر اعلام می‌کنند که بشر آزاد است. این را تبدیل به قانون می‌کنند که بشر آزاد است هر دینی را اختیار کند و حتی بشر آزاد است رو به بی‌دینی بیاورد. یعنی به اسم آزادی می‌گویند هر دینی را می‌خواهی انتخاب کن، یعنی در اصل راه را برای بی‌دینی بازگذاشته‌اند، باز هم در یک تعبیر دیگر می‌گوید: که امروز ریاکاری نظام یافته است، قانونمند شده، توجیه فلسفی دارد و پذیرفته شده است.

لذا بر اساس این نظام پشتیبان علمی که برای آن درست کرده به صراحت حکم می‌کند که مردم از دین پرهیز کنند. امروزه تحت نفوذ ادبیات علمی با دین مبارزه می‌کنند. شما نگاه کنید به برخی از این توجیهات علمی ـ که حتی نزد بعضی از مؤمنین هم پذیرفته شده است ـ مثل این که دین مربوط به امور روحی و روانی است امورات عینی مربوط به حوزه عقل است و عقل هم ربطی به این حوزه ندارد و به طور مستقل کار می‌کند.

درصدد استخراج منطق و متدولوژی حاکم بر تجزیه و تحلیل افکار شهید آوینی باشیم

به هر صورت ایشان بحثی را مطرح می‌کنند که غرب یک واقعیت است که ما باید بپذیریم، تمدن غرب یک نگاه کاملا ریاضی به عالم دارد و همین تحلیل ریاضی و هندسی عالم است که قدرت تصرف را به او داده است. این نکته خیلی جالبی است که شهید آوینی می‌گوید. معمولا ما نگاهمان به دین صرفاً یک نگاه قدسی و کیفی است اما نگاه آوینی نگاهی است که نزدیک به عمل است در حقیقت این نگاه قدسی اگر تبدیل به نگاه کمیتی نشود و ریاضی نشود، دین نمی‌تواند از عرش به فرش بیاید و در عینیت اثرگذار باشد.

ایشان در ادامه نگاهی به حوزه تکنولوژی می‌اندازد و می‌گوید اگر بشر برخوردار از نگاه جامعی بود ـ یعنی خدا و دنیا را در یک نگاه مجموعه نگر می‌دید و انتزاع نمی‌کرد ـ امروز دچار این مشکلات نمی‌شد می‌گوید بشر جدید (انسان غربی) نگاهش انتزاعی شد و گفت اگر انتزاع نداشته باشم ـ یعنی خدا را از دنیا جدا نکنم ـ نمی‌توان به تکنولوژی دست پیدا کنم و چون انتزاع کردم توانستم به این سرعت به تکنولوژی برسم و در غیر اینصورت نمی‌توانستم این ثمره جدید را ایجاد کنم. آوینی معتقد است نگاه غرب از اول غلط بود و نطفة تفکر بشر مدرن از اول ناقص بسته شد. لذا می‌گوید تمدن غرب امروز ادامه همان تمدن یونان است. رنسانس بر اساس تمدن یونان و روم تکامل یافت و تکامل یافته همان بربریت است و نظام سیاسی غرب هم رجوع به  همان مرجع کرده است.

محصولات تمدن غرب از نظر آوینی به هیچ یک از نیازهای ذاتی بشر جواب نمی‌دهد. بنابراین ایشان مدعایش این است که آنچه مهم است شرایطی است که غرب ایجاد کرده است، می‌گوید دقت کنید اگر بخواهیم غرب را بشناسیم باید ببینیم چه شرایط و چه فرهنگی را ایجاد کرده که موجب پیدایش نیازهای غیر حقیقی و کاذب شده است. اگر فرهنگ مادی را به عنوان ظرف در نظر بگیریم فلسفه غرب در این بستر فرهنگی تولید شده، نیازها در این بستر فرهنگی تولید شده و نهایتا محصولات هم اینگونه است.

اگر می‌خواهید غرب را بشناسید ابتدا باید بستر فرهنگی آن را مطالعه کنید. وقتی می‌خواهید بگویید تکنولوژی غرب خوب یا بد است قبل از اینکه قضاوت کنید باید ببینید در چه بستر فرهنگی ایجاد شده است و موضوعات و اصول حاکم بر آن چه بوده است. ایشان می‌گوید تکنولوژی را منتزع از کل تمدن غرب نباید مورد بررسی قرار دهیم. محصولات تمدن و تکنولوژی با همدیگر یک رابطه علّی دارند و هر یک نسبت به دیگری علت هستند. همه آنها به صورت مجسم فرهنگ غرب هستند. شما اگر می‌خواهید فرهنگ غرب را تحلیل کنید همه اینها فرهنگ مجسم غرب هستند و هرگز نمی‌توان هر یک از محصولات تکنولوژی را منتزع از دیگری تعریف کرد. بعد می‌گوید انسانی که نیازمند همه این ابزارهاست اگر به وجود نمی‌آمد، بی‌تردید هیچ یک از محصولات تمدن غرب موجود نبود.

پس انسان هر عصر تنها چیزهایی که نیاز داشته ساخته و ما در مقایسه با ادوار گذشته نباید بگوییم پیشرفته‌تر هستیم. درست این است که بگوییم ما از آنها نیازمندتر هستیم. پیشرفت تابع توسعه نیازهاست و محتوای هر یک از محصولات تکنولوژی نیازی است که انسان‌های این عصر به آن داشته‌اند ماهیت تفکر و تمدن غرب آن سان است که خود از درون ذات خویشتن قابلیت نفی دارد. چرا؟ چون نیازی که برای بشر تعریف کرده نیاز واقعی نیست. بنابراین از نظر شهید آوینی غرب یا دمکراسی غربی یک حکومت فرعونی است. یعنی کاملا همان بیانی که حضرت امام می‌گوید آمریکا شیطان بزرگ است. یعنی دقیقا که نگاه می‌کنیم می‌بینیم انعکاس همان نگاه انقلابی دینی است که مدعی است غرب بنیان استبداد خویش را با ریشه‌های پنهان بر نادانی و هواپرستی بشر استوار داشته است و نظامی استوار کرده که استبداد و استعمار را ایجاد کرده و گسترش داده است.

شهید آوینی در شناخت افکار مانند حضرت امام(ره) دچار مظلومیت است

* این نگاهی که فرمودید با توجه به زندگینامه و دست‌نوشته‌های خود شهید آوینی ـ همانطور که در زندگی‌نامه خودشان دارند ـ تا قبل از انقلاب یک طرز فکر داشتند که برخورد با افکار فردید و هایدگر و نگاه روبنایی به بحث غرب داشتند اما بعد از انقلاب نگاهشان با باطن‌گرایی خاصی همراه است با توجه به اینکه این تحول ثمره انقلاب بوده چرا این بحث در آثار ایشان مورد مظلومیت قرار گرفته است؟

ـ در حقیقت انقلاب ما یک انقلاب معنوی بوده و همیشه نگاه امام یک نگاه سیاسی در حوزه دین بود. من می‌گویم فراتر از مظلومیت شهید آوینی مظلومیت خود حضرت امام(ره) است. انقلاب ما خیلی با سرعت به وقوع پیوست. بعد مشغول جنگ شدیم؛ خود شهید آوینی را هم که نگاه می‌کنیم می‌بینیم عموما مشغول مسائل جنگ بودند. به اعتقاد من در اوایل انقلاب امکان شناخت جامع نسبت به افکار شهید آوینی وجود نداشت؛ کما این که برای شناخت افکار حضرت امام هم شرایط مطلوب هموار نبود. چرا که جامعه در یک التهاب به سر می‌برد که پرداختن به تحلیل نظری امکان نداشت.

البته شهید آوینی توانست از انقلاب بهره کافی را ببرد و بعد توانست یافته‌هایش از انقلاب را در جنگ و در طول 8 سال دفاع مقدس تجربه‌ کند. در واقع از آنجایی که ایشان خود یک مهره فکری بود توانست به ارتباط منطقی بین مفاهیم گذشته‌اش ـ که روبنایی بودند ـ و  با مفاهیم انقلاب و مفاهیم جنگ دست پیدا کند. این امر ایشان را به سمت یک عمق در اندیشه کشاند؛ عمقی که ما امروز در آثارش شاهد هستیم و مسلما اگر حیاتش ادامه پیدا می‌کرد بار بیشتری می‌داشت. دقیقا همان رشدی را که امروز در حرکت انقلاب و پایه‌های فکری آن می‌بینیم که دارد عمیق‌تر می‌شود. چرا که مقام معظم رهبری پروژة نیمه تمام حضرت امام را ـ که تحت عنوان انقلاب فرهنگی شروع کرده بودند ـ امروزه تحت عنوان جنبش نرم‌افزاری، تولید علم و تحول علوم انسانی یا مهندسی فرهنگی هدایت می‌کنند.

به‌جای بزرگ‌کردن شخصیت آوینی، افکار آوینی را فربه کنیم

* باز همین افکار هم در سال‌های آخر عمرش فهمیده نشد، درست است؟

ـ امروز اگر بخواهیم افکار شهید آوینی را درست بشناسیم بهترین شاخصه این است که بتوانیم نیازمندی‌های تمدن اسلامی را بشنایسم. اگر این، برای جامعه ما خوب جا بیفتد، قطعا جامعه بطور طبیعی به سمت افرادی که در این زمینه حرف دارند رجوع می‌کند. یعنی به جای اینکه بیاییم شخصیت را بزرگ کنیم افکار را بزرگتر کنیم. همان صحبتی که مقام معظم رهبری در مورد شهید مطهری داشتند، متوقف نشویم در شخصیت‌ها بلکه در روش‌هایشان بیشتر دقت کنیم و استخراج روش کنیم. چونکه شخصیت‌هایی که اکنون در بین ما نیستند ممکن است افکار نویی داشته باشند. ولی مسلماً است افکارشان تا آخر نو نمی ماند، فقط معصومین علیهم السلام اجمعین هستند که به خاطر احاطه‌شان بر زمان افکارشان کهنه شدنی نیست والا شخصیت‌های غیر معصوم چون افکارشان مشمول مرور زمان می‌شود امکان کهنه شدن افکار آن‌ها وجود دارد ولو افرادی هم باشند که جلوتر از زمان صحبت کرده باشند. بنابراین ما باید دائما نیازمندیها را مورد دقت قرار دهیم بعد می توانیم رصد کنیم و ببینیم در چه دسته از افکار پاسخگویی مناسب نسبت به این نیازها وجود دارد.

البته اگر چنانچه در قالب دسته بندی موضوعات بیاییم مسئله را طبقه‌بندی کنیم خود راهکاری است برای ترویج افکار شهید آوینی و شناخت افکار ایشان؛ مثلا در مقوله غرب شناسی تحقیق کنیم که چه کسانی و با چه دیدگاه‌هایی سخن گفته‌اند؛ در مقوله فلسفه غرب چه کسانی و چه دسته از نگاه‌هایی حرفی برای زدن دارند. این باعث می‌شود افکار شهید آوینی هم نشر پیدا کند؛ به ذهن می‌آید اگر نسبت به افکار شهید آوینی و بخصوص موارد اخیر آن توجه جدی شود می‌تواند راهگشا باشد. در حقیقت اگر بتوانیم از صحبت‌های شهید آوینی استخراج روش کنیم خیلی بهتر از این است که وارد تک تک عناصر مفهوم یا ادبیاتش شویم؛ چون اگر بتوانیم منطق ادبیات و منطقی که بر تحلیل ایشان حاکم بوده را شناسایی کنیم آن موقع می‌توانیم قضاوت روشن و عمیق‌تری را نسبت به افکار آن شهید بزرگوار داشته باشیم، لذا توصیه‌ام این است که محققین و پژوهشگران علاقه‌مند به این شهید بزرگوار درصدد استخراج منطق و متدولوژی حاکم بر تجزیه و تحلیل افکار شهید آوینی باشند.

شاهرخ بزرگی
۲۰فروردين

عجب از ما، واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستان‌ها می‌رویم؛ مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد و اگر چنین است از ما مرده‌تر کیست؟

 

امروز نوزدهمین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی می باشد که در چنین روزی در بهار ۱۳۷۲ در قتلگاه فکه به شهادت رسید. یاد ایشان و یاد همراه او مهندس محمدسعید یزدان پرست گرامی و جاودانه باد. نوزده سال است که او را لحظه ای هم از یاد نبرده ایم ولی در عرصه هنر این مملکت که با جاری شدن خون او این روز بنام روز هنر اسلامی نامگذاری شد چه غریب است!!!

شاهرخ بزرگی
۲۰فروردين

حسین محمودیان راوی مستندهای روایت‌فتح و کارگردان مستند زندگی امام موسی صدر در گفت‌وگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» خاطره‌ای از سید شهیدان اهل قلم روایت کرد که به 18 روز پیش از شهادت سید مرتضی بازمی‌گردد: یکی از حلقه‌های آشنایی‌ام با شهید آوینی، شهید فلاحت‌پور بود که اردیبهشت 71 در لبنان شهید شد؛ او گروهی کار روایت فتح را در لبنان پیگیری می‌کردند که هواپیمای اسرائیل منطقه را بمباران می‌کند و ظاهراً فقط آقای فلاحت‌پور از ایران به شهادت می‌رسد.

سوم فروردین 72 به همراه جمعی که آقا مرتضی هم در میانشان بود، سر مزار شهید فلاحت‌پور رفتیم؛ در آنجا زیارت عاشورایی خوانده شد. آن زمان دبیر مقطع دبیرستان بودم؛ یادم هست شب قبل از آن، یکی از شاگردان به منزل‌مان آمد و گفت «فردا برنامه‌ شما چیست؟» گفتم «فردا جمعه است و می‌خواهیم سر مزار شهید فلاحت‌پور در روستای «چندار» حوالی کرج برویم» قرار شد وی هم با ما بیاید.

در سر مزار شهید فلاحت‌پور زیارت عاشورا خوانده شد و دوستان به زیارت شهدای دیگر هم رفتند؛ ماشین‌مان پایین تپه‌ای که شهدا دفن بودند، پارک بود؛ وقتی بچه‌ها به سمت پایین برگشتند، بنده و آقای آوینی هنوز بعد از رفتن دوستان، سرمزار شهید فلاحت‌پور ایستاده بودیم. طبق معمول ایستاده بودم تا آقامرتضی را تماشا کنم.

یکی دیگر از دوستان به نام «مرتضی» وقتی دید ما دو تا بر سر مزار تنها هستیم، یک کاغذی آورد و گفت «حسین، یک یادگاری بنویس» گفتم «این اداها برای دوران جنگ بود وقتی که هنوز می‌شد شهید شد، دیگه گذشت، دست از سر ما بردار» در این حال آقای آوینی آن دوست‌مان را صدا زد و گفت «مرتضی جان بده تا من برایت بنویسم» من در همان لحظه به حرف‌هایی که با دوستم ‌زدم، فکر می‌کردم و پشیمان شدم که چرا ننوشتم.

آن روز مرتضی نگذاشت مطلب شهید آوینی را بخوانم. هر چه اصرار کردم، گفت «تو ننوشتی، حقت هم نیست بدانی مرتضی چی نوشته».

بعد از شهادت آوینی آن متن منتشر شد که نوشته بود «عجب از ما، واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستان‌ها می‌رویم؛ مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد و اگر چنین است از ما مرده‌تر کیست؟» شهید آوینی با حقایق زندگی می‌کرد و به آن باور داشت.

در طول روز اتفاقاتی افتاد؛ وقتی از آنجا برگشتیم، همان دوستم که سوم دبیرستانی بود، پرسید «آقا، آقای آوینی چرا این‌جوری بود». گفتم «چه جوری بود؟» گفت «نمی‌دانم ولی یک جور خاصی بود». اگر کسی هم یک برخورد با آوینی داشت، متوجه حالت‌های خاص شهید آوینی می‌شد.

شاهرخ بزرگی
۱۶فروردين

اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که در روزهای پایانی سال 1390 و در دیدار مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی با ایشان مطرح شده و دیروز خبر آن منتشر شده بود، بازتاب گسترده ای در رسانه های داخلی و بسیاری از رسانه های خارجی داشت. درباره اظهارات اخیر رئیس محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام اگرچه گفتنی های فراوانی هست ولی در این مختصر به واکاوی یکی از اصلی ترین آنها که وارونه نمایی آشکار است و عجیب تر نیز به نظر می رسد بسنده می کنیم و باقی به بعد می گذاریم.
آقای هاشمی رفسنجانی می گوید «من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم برای این که نمی خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم شما بهتر است در زمان حیاتتان اینها را حل کنید. در غیر این صورت، ممکن است اینها به صورت معضلی، سد راه آینده کشور شود. گردنه هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود. یکی از این مسایل، رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم قابل دوام نیست. آمریکا قدرت برتر دنیاست. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است»! درباره این بخش از اظهارات ایشان باید گفت؛
1- انصاف آن بود که آقای رفسنجانی در نقل ماجرای نامه خویش به پاسخ امام راحل (ره) نیز اشاره می کرد. چرا که اولاً؛ مذاکره و رابطه با آمریکا یکی از خطوط قرمز حضرت امام(ره) بود که بارها بر آن تأکید ورزیده و علت اجتناب از مذاکره و رابطه با آمریکا را نیز به وضوح بیان کرده بودند و ثانیاً؛ حضرت امام(ره) به گواهی بینش و منش و آنچه از مواضع و بیانات ایشان در دسترس همگان است، هیچ ابهامی را بی پاسخ نمی گذاشتند مخصوصاً آن که این ابهام درباره یکی از اصلی ترین خطوط قرمز تأکید شده از جانب حضرت ایشان بوده و از سوی کسی مطرح شده باشد که مسئولیت مهم و حساسی- رئیس مجلس، قائم مقام فرماندهی کل قوا و...- در نظام داشته است. بنابراین کمترین تردیدی نیست که امام راحل ما(ره) ابهام مطرح شده از جانب آقای هاشمی رفسنجانی را بی پاسخ نگذاشته اند و سؤال این است که چرا آقای رفسنجانی از پاسخ آن بزرگوار که به یقین و مانند همیشه، مستدل و منطقی بوده است طفره رفته و به آن اشاره ای نکرده است؟! آقای رفسنجانی با خاطره نویسی و تاریخ نگاری ناآشنا نیستند و سابقه شناخته شده ای در هر دو عرصه یاد شده دارند و تعجب آور است که هنوز نمی دانند «نیمه نویسی» بی اعتبارترین نوع تاریخ نگاری و خاطره نویسی است و نشانه نگرانی نویسنده و مؤلف از بیان برخی واقعیت هاست! حالا باید پرسید که جناب رفسنجانی از آشکار شدن کدام واقعیت نگران بوده اند که پاسخ حضرت امام(ره) را سانسور کرده اند؟!
2- آقای هاشمی رفسنجانی به این بخش از تاریخ آن روزها نیز اشاره نکرده اند که در اوایل سال 1369 در حالی که هنوز یکسال از رحلت حضرت امام(ره) نگذشته بود، آقای «جیمز بیکر» وزیر خارجه وقت آمریکا طی سخنانی - 30 فروردین/19 آوریل 1990- اعلام کرد که آمریکا آماده مذاکره مستقیم با ایران است و 7 روز بعد - 6 اردیبهشت ماه/25 آوریل - آقای عطاءالله مهاجرانی معاون پارلمانی آقای رفسنجانی- رئیس جمهور وقت- در مقاله ای با عنوان «مذاکره مستقیم» که در صفحه 2 روزنامه اطلاعات همان روز به چاپ رسید، ایستادگی در برابر کاخ سفید را «شعارگونه» نامیده و دقیقاً با همان استدلالی که جناب هاشمی در اظهارات اخیر خود مطرح کرده است خواستار مذاکره و رابطه با آمریکا می شود و نکته در خور توجه آن که در مقاله خود به گونه ای غیرمنتظره- شاید برای رد گم کردن- به اظهارات چند روز قبل «جیمز بیکر» اشاره کرده و اصرار می ورزد که مبادا کسانی پیشنهاد ایشان را با پیشنهاد وزیر خارجه آمریکا مرتبط دانسته و آن را «یک توطئه و یا فتنه» تلقی کنند. مقاله مهاجرانی با توجه به مغایرت آن با دیدگاه بارها اعلام شده حضرت امام(ره) انتقادهای فراوانی را در پی داشت. اما، آقای مهاجرانی که امروزه پرده ها را کنار زده و آشکارا به انگلیس پناهنده شده و با آیپک (لابی صهیونیست ها) و MI6 (بخش اطلاعات خارجی اینتلجنت سرویس انگلیس) همکاری نزدیک دارد، برنظر خود اصرار می ورزد و نهایتاً؛ رهبر معظم انقلاب در یکی از سلسله بیانات خویش به این ماجرا پایان می دهند که شرح آن خواهد آمد.
اکنون این پرسش مطرح است که چرا جناب رفسنجانی به این رخداد مهم و معروف تاریخی کمترین اشاره ای نکرده اند؟! شاید- فقط شاید- به این علت که اگر به رخداد یاد شده اشاره می کردند چاره ای جز آن نداشتند که نظرات مستدل مطرح شده از سوی رهبر معظم انقلاب را نیز مانند پاسخ حضرت امام(ره) نادیده بگیرند! که در این حالت، دو پرده پوشی پی درپی سؤال برانگیز بود! و اما پاسخ حضرت آقا به اندازه ای روشن و مستدل بود که اگر به آن اشاره می کردند در هیچ یک از اذهان واقع نگر و مردم دوست، جایی برای پیشنهاد مذاکره و رابطه با آمریکا باقی نمی ماند. نظر آن روز آقا که نظر امروز ایشان و همان نظر دیروز حضرت امام(ره) است و از بلندای دلسوزی حکیمانه برای مردم و صیانت از اسلام و منافع ملی مطرح شده است را در بند بعدی بخوانید و خود درباره آن قضاوت کنید.
3- حضرت آقا در سخنان آن روز خود فرمودند؛
«و اما مسئله ای که این روزها در سطح جمعی از اهل فکر و اهل نظر در جریان است، مذاکره کردن و مذاکره نکردن است... من معتقدم، آن کسانی که فکر می کنند ما باید با رأس استکبار- یعنی آمریکا- مذاکره کنیم، یا دچار ساده لوحی هستند، یا مرعوبند. من بارها این نکته را عرض کرده ام که استکبار، بیش از این که نان قدرت و توانایی خودش را بخورد، نان هیبت و تشر خودش را می خورد. اصلاً استکبار، با تشر و ابهت و شکلک درآوردن و ترساندن این و آن، زنده است. مذاکره، یعنی چه؟ صرف این که شما بروید با آمریکا بنشینید حرف بزنید و مذاکره کنید، مشکلات حل می شود؟ این طوری که نیست. مذاکره در عرف سیاسی، یعنی معامله، مذاکره با آمریکا، یعنی معامله با آمریکا. معامله، یعنی داد و ستد؛ یعنی چیزی بگیر، چیزی بده تو از انقلاب اسلامی، به آمریکا چه می خواهی بدهی، تا چیزی از او بگیری؟ آن چیزی که شما می خواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزی بگیرید، چیست؟ ما چه می توانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه می خواهد؟ آیا می دانید که او چه می خواهد؟ «و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید». والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمدی(ص) ناراحت نیست. او می خواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او می خواهد شما این گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟»
اکنون باید از آقای هاشمی رفسنجانی پرسید در پروژه پیشنهادی مذاکره و رابطه با آمریکا- و به قول حضرت آقا معامله با آمریکا!- چه «بهایی» را برای پرداخت در نظر گرفته اید و در مقابل آن چه متاعی را از آمریکا انتظار دارید؟! آیا جز این است که آمریکا به اعتراف بارها اعلام کرده خود، بیشترین ضربه را از اسلام ناب محمدی(ص) که ظلم ستیز و استقلال طلب است دریافت کرده است؟! و به هیچ چیز غیر از بازگشت به دوران غارتگری گذشته در ایران نمی اندیشد؟! و در مقابل به شما همان را خواهد داد که به شاه و حسنی مبارک و بن علی و علی عبدالله صالح داد!
4- آقای هاشمی می گوید «معنای مذاکره با آمریکا این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند، یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است»!
ظاهراً جناب رفسنجانی فراموش کرده اند که آمریکا، مذاکره را فقط برای مذاکره می خواهد و نه حل و فصل مسائل طرفین. چرا که درگیری ما با آمریکا از ماهیت دو طرف ریشه می گیرد و مادام که ما در حاکمیت بر اسلام ناب و ظلم ستیز تکیه داریم و آمریکا بر خوی استکباری خود تأکید می ورزد این درگیری ادامه خواهد داشت و تنها در دو حالت خاتمه می یابد. یا ما- نستجیربالله- از اسلام در حاکمیت دست بکشیم - یعنی همان که آقا اشاره فرمودند- و یا آمریکا خوی استکباری خود را رها کرده و به قول حضرت امام(ره) «از خر شیطان پایین بیاید». بنابراین، وقتی مسئله فیمابین با مذاکره قابل حل نیست باید دید آمریکا مذاکره را برای چه می خواهد و چرا اینهمه برآن اصرار می ورزد؟! پاسخ بسیار روشن و خالی از ابهام است، آمریکا مذاکره را برای ارائه به نهضت های اسلامی و مخصوصاً این روزها برای ارائه به انقلاب های اسلامی منطقه می خواهد و به محض آن که با آمریکا پای میز مذاکره بنشینیم، این نشست را فاکتور کرده و به همه ملت های مسلمان و انقلابی می فروشد که «اگر الگوی نهضت و حرکت ضد استکباری و ضد استبدادی شما انقلاب اسلامی ایران است، ایران نیز در نهایت چاره ای جز کنار آمدن با آمریکا نداشته است»! و به قول قیصر «همه راهها به رم ختم می شود». جناب هاشمی! این نکته بدیهی تر از آن است که از نگاه حضرتعالی پنهان مانده باشد. شما که اهل مطالعه و رصد اخبار هستید به یقین گزارش های منتشر شده از سوی مراکز استراتژیست آمریکا طی چند سال اخیر را ملاحظه کرده اید و مثلاً از گزارش اخیر «مرکز تحقیقات کنگره آمریکا» باخبرید که تأکید می کند «حضور ایران در پای میز مذاکره بی آن که چیزی رد و بدل شده و امتیازی داده یا گرفته شود می تواند تحولات اسلامی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را، تحت تأثیر قرار داده و نهایتاً متوقف کند».
5- آقای هاشمی از آمریکا با عنوان «قدرت برتر دنیا»! یاد می کند که مخصوصاً با توجه به رخدادهای چند سال اخیر، چه در برخورد آمریکا با ایران و چه در برخورد با انقلاب های اسلامی منطقه، شکست در عراق و افغانستان و دهها نمونه دیگر از این دست، تعجب آور است و فقط به عنوان یادآوری باید گفت، همین چند ماه قبل - 13 دسامبر 2011/ آذرماه 90- نشست شورای راهبردی آتلانتیک در واشنگتن با صراحت اعلام کرد که جمهوری اسلامی ایران، آمریکا را از بلندای اقتدار 2001 به دره ضعف 2011 کشانده است و اینکه؛ تاریخ به نفع ایران در حال پیچیدن است و...
گفتنی است مقایسه آمریکا با چین و روسیه و انگلیس هم قیاس مع الفارق است زیرا درگیری اصلی ایران اسلامی با آمریکا بوده و هست و دیگر کشورهای مورد اشاره در اظهارات آقای رفسنجانی نه سابقه ای قابل قیاس با آمریکا در برخورد با ایران داشته و دارند و نه از رابطه و مذاکره در پی رسیدن به اهدافی هستند که آمریکا دنبال می کند بنابراین رابطه و مذاکره با آنها می تواند در چارچوب عزت و حکمت و مصلحت صورت پذیرد و چنانچه وارد فازی نظیر آمریکا شوند- که نمی توانند- به یقین با برخورد مشابهی از سوی ایران اسلامی روبرو خواهند شد.
6- و بالاخره، اگرچه در این باره گفتنی های فراوان دیگری نیز هست ولی وجیزه پیش روی را با اشاره به بخشی از اظهارات رابرت گیتس -وزیر دفاع پیشین آمریکا- در کنگره خاتمه می دهیم. گیتس در پاسخ به علت ناتوانی دولت بوش در مقابله با ایران اسلامی می گوید «مشکل بزرگ ما با ایران آن است که به ما احتیاجی ندارد تا امتیازی از ما بخواهد و کسی که امتیازی از شما نخواهد، امتیازی هم به شما نخواهد داد.»
                                                   حسین شریعتمداری  چهارشنبه 16 فروردین 1391- شماره 20174

شاهرخ بزرگی