صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات
۰۳ارديبهشت

یک عضو دست چندم حلقه مشایی بی آن که متوجه باشد برخی رویکردهای انحرافی برنامه ریزی های این حلقه را بازگو کرد.
عباس امیری فر رئیس گروه غیرقانونی «جامعه وعاظ ولایی» و رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری در گفت وگو با فارس ضمن اظهاراتی سراسر متناقض گفت «مقام معظم رهبری نامه ای برای فعالیت وزیر اطلاعات صادر فرمودند و رئیس جمهور هم تمکین کرد اما این نکته همچنان جای بررسی دارد که آیا دستور مقام معظم رهبری حکم حکومتی بوده است یا نه، ممکن است ولی فقیه در یک مورد توصیه کنند اما تکلیف نفرمایند نمی توان نظرات رهبری را حکم حکومتی توصیف کرد. به نظر من این موضوع باید بررسی شود چرا که برخی رسانه های اصولگرا نوشتند که این حکم حکومتی است»!
وی در این مصاحبه معنای «ولایی» بودن تشکل متبوع و غیرقانونی خود را توضیح نمی دهد اما در برابر این سؤال که «اگر جریان انحرافی در مقابل انقلاب بایستد، شما چه تصمیمی خواهید گرفت» می گوید: جریان انحرافی چه کسانی هستند ما این جریان را نمی شناسیم. ما تابع ولی فقیه هستیم و از دولت و یارانش حمایت می کنیم. شخص بنده اگر رهبر انقلاب حکم دهند که همسرم بر من حرام است، علی رغم تمامی علاقه ای که به همسرم دارم، از ولی فقیه اطاعت می کنم. ما باید مسائل را اصلی فرعی کنیم و به مسئله اصلی بپردازیم. مسئله اصلی جریان فتنه و خواص بی بصیرت است.
وی در عین حال توضیح نداد که چگونه ادعا می کند به حکم رهبر انقلاب حتی درباره حرمت همسر پایبند است اما نامه و حکم صریح رهبر معظم انقلاب را نوعی تاویل می کند که لازم الاتباع نباشد؟ مگر این که فرض کنیم منظور حضرات، ولایت اسفندیار رحیم مشایی است.
امیری فر با زلال و پاک و ناب معرفی کردن اسفندیار رحیم مشایی از احتمال نامزدی وی برای ریاست جمهوری سخن گفت و افزود: «خود ایشان گفته اند 6 ماه مانده به انتخابات اظهارنظر می کنم اما به نظر من کاندیدای مورد حمایت شخص احمدی نژاد، آقای مشایی باشد قطعا ایشان رئیس جمهور بعدی خواهد بود»!
وی درباره هشدار اخیر آیت الله مصباح یزدی درباره انحرافات باند مشایی و این که رهبر معظم انقلاب ایشان را مطهری زمان نامیده اند، گفت: آیت الله مصباح که رهبر انقلاب ایشان را مطهری زمان نامیده برای ما محترم هستند. اما باید گفت که ایشان به لحاظ اعتقادی مورد تایید قرار گرفته اند نه اینکه در همه امور مورد تایید باشند. نباید اینگونه تصور شود که هرچه آیت الله مصباح در امور سیاسی می گوید پس درست است، ما مرجع تقلید داریم و در امور سیاسی از مراجع خودمان تقلید می کنیم، اگر یک روزی هشدار آیت الله مصباح را مقام معظم رهبری ارائه کردند می توان به آن استناد کرد، مشخص است که آقای مصباح نظر منفی به آقای مشایی دارد و حرف من این است نمی شود کسی حامی رئیس جمهوری اما با مشایی مخالف باشد»!!
امیری فر همچنین از سناریوی انحرافی ایجاد اختلاف در درون جبهه اصولگرایان پرده برداشت و گفت «دولت و آقای مشایی برنامه مدونی برای انتخابات آتی دارند و قطعا در رقابت با اصولگرایان، این جریان را شکست خواهند داد.» بر اساس همین سناریوهای انحرافی بود که در انتخابات شورای شهر سوم، فهرست «رایحه خوش» جدا از فهرست بقیه اصولگرایان در تهران ارائه شد و نتیجه آن ناکامی تقریبا کامل رایحه خوش از یک سو و راهیابی سه تن از وابستگان به جبهه اصلاحات به شورای شهر تهران بود.
عضو حلقه مشایی که فاقد فعالیت سیاسی و مبارزاتی و انقلابی قابل ذکر است، آن گاه از موضع فرقه ای گفت: افرادی چون حسین شریعتمداری، حمید رسایی، زاکانی، توکلی و دیگر کسانی که مشایی را مورد تخریب قرار می دهند، به هیچ عنوان از ابتدا طرفدار رئیس جمهور نبوده اند. اگر کسی بگوید طرفدار احمدی نژاد است اما مشایی را قبول نکند، قطعا دروغ می گوید چرا که مشایی و احمدی نژاد تفاوتی با یکدیگر ندارند هر چه مشایی می گوید مورد تایید احمدی نژاد است و هر چه احمدی نژاد می گوید مشایی آن را قبول دارد. با اهانت هایی که کیهان به رئیس دفتر رئیس جمهور می کند چطور می توان گفت که شریعتمداری حامی دولت است، اظهارات رسایی را بررسی کنید تا مشخص شود که او حامی دولت نیست.
درباره این بخش از اظهارات امیری فر یادآوری این نکته ضرورت دارد که ملت مومن و مسلمان و انقلابی ایران در انتخابات به شخص آقای احمدی نژاد و خدمتگزاری و عدالت خواهی و استکبارستیزی و مکتب گرایی وی رای داده اند و از این جهت مواضع انحرافی مشایی درباره دوستی با ملت اسرائیل(!؟)، مکتب ایرانی، باستان گرایی، نزدیکی به برخی عناصر مسئله دار و ضدانقلاب مقیم خارج، پیوند با برخی حلقه های فرهنگی و هنری مبتذل و... درست در نقطه مقابل رای مردم قرار دارد.
درباره دفاع کیهان از رئیس جمهور و دولت اصولگرا نیز آرشیو 6 سال گذشته روزنامه، به تنهایی گواه صادقی است بر این مطلب که کیهان در خط مقدم دفاع از رویکردهای اصولگرایان مکتبی و انقلابی دولت قرار داشته و البته مانند برخی فرصت طلبان، حق را قربانی دفاع از اشخاص و پوشاندن انحرافات فرقه انحراف مشایی نکرده است.

روزنامه کیهان شنبه 3 اردیبهشت 1390

شاهرخ بزرگی
۰۳ارديبهشت
سهیل کریمی در گفتگو با فارس اعلام کرد:
دلایل راه اندازی سایت خدمات وبلاگی "هم‌وبلاگی "

خبرگزاری فارس: چندی پیش خبری شایع شد مبنی بر این‌که سهیل کریمی مستندساز، روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس با تعدادی از دوستان بلاگرش در صدد راه انداختن سرویس وبلاگ‌دهی با قابلیت‌های ویژه هستند...


به گزارش خبرگزاری فارس، وبلاگ، وب‌گاه، وب‌نامه، تارنما یا وب‌نگار محیطی است برای معرفی و قرار دادن مطالب و تصاویر که در آن یک یا چند نویسنده به نگارش و ویرایش آن مطالب می‌پردازند. چند سالی پس از رونق گرفتن این فضای مجازی در دنیا، ایران با نوساناتی که هر از گاهی اتفاق می‌افتاد جزء رده‌های چهارم تا دهم بود. یعنی یکی از ده کشور اول دنیا در وبلاگ‌نویسی. و این افتخاری بود که بر افتخارات دیگر ایرانیان افزوده می‌شد. در محافل وبلاگ‌نویسی چندی پیش خبری شایع شد مبنی بر این‌که سهیل کریمی مستندساز، روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس با تعدادی از دوستان بلاگرش در صدد راه انداختن سرویس وبلاگ‌دهی با قابلیت‌های ویژه هست‌ند و در روز شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی این سرویس رسما شروع به کار خواهد کرد. کریمی که این‌روزها در حال فعالیت‌ فیلم‌سازی خود است، در پاسخ به درخواست ما چند دقیقه‌ای پای سؤالات‌مان نشست.

فارس: با خبر شدیم که یک سایت خدمات وبلاگی، توسط شما و جمعی از دوستان‌تان راه‌اندازی شده. اولین سؤالی که به ذهن می‌رسد این است که با وجود سایت‌های متعددی از این دست که برخی از آن‌ها بسیار رایج و فراگیر هم شده‌اند، انگیزه‌ شما از این کار چه بوده است؟
کریمی: بله، من هم قبول دارم که کلی سایت با عنوان وبلاگ‌دهی و چه و چه وجود دارد، ولی آیا این سایت‌ها خواسته‌ مخاطبان و کاربران اینترنتی را برآورده می‌کنند؟ ما چند تا سایت داریم که امکان بارگذاری یا همان آپلود داده‌ها را برای کاربر مقدور کند؟ آیا به تعداد انگشتان دست می‌رسند؟ از طرفی دنیا دنیای پیشرفت و تحول است. در این زمینه متأسفانه ما همیشه مقلد بودیم و مروج. یعنی خودمان ایده‌ای برای کارهای جدید نداشتیم. از طرف دیگر هم همین چند تا سایت نسبتا معتبری هم که وجود دارند، بر اساس سلیقه‌ خود با کاربران برخورد می‌کنند. یعنی فلان سایت بدون در نظر گرفتن این موضوع که این مملکت برای خودش قانونی دارد و شرع و عرفی هم موجود است، بر مبنای خواست شخصی خودش و کاملا سلیقه‌ای و بدون در نظر گرفتن ادعاهایی که در حین ثبت وبلاگ بیان می‌شود وبلاگ‌هایی را که خوشش نیاید مسدود کرده و امکان بازگرداندن اطلاعات را هم دیگر به کاربر نمی‌دهد و در جواب معترضین هم با تبختر و غرور می‌گوید که سایت خودم است و دوست دارم هر طور که خواستم برخورد کنم. خوب این نمی‌شود. من نمی‌خواهم همین اول کاری این دوستان و هم‌کاران را زیر سؤال برده یا تخطئه‌شان کنم ولی این تیپ الزامات ما را واداشت که به فکر یک راه حل اساسی و بنیانی بیفتیم و آن این بود که خودمان یک سایت وبلاگ‌دهی با امکانات روز جهان و پیشرفته‌تر از آن‌چه که دیگران دیده‌اند راه بیندازیم با این روی‌کرد که امکانات آن بر اساس قابلیت‌ها و الزامات بومی و خط قرمزهای آن فقط و فقط آن‌چه که در قانون و شرع آمده باشد، نه بیش‌تر و نه کم‌تر. این بود که سایت هم‌وبلاگی را با امکاناتی منحصر به فرد راه انداختیم.

یعنی شما قرار است بازار سایر سایت‌های خدمات وبلاگی را از رونق بیندازید؟
کریمی: خب این برداشت درستی نیست. مگر در محله و کوچه‌ای مغازه‌ی نانوایی یا مرکز خدمات‌رسانی وجود داشته باشد بعد آن دیگری بر مبنای احتیاجاتی که تشخیص داده تا این خدمت‌رسانی‌ها گسترده‌تر شود، مرکز و مغازه‌ای دیگر را اضافه کند منظورش آجر کردن نان آن نانوایی و تخته‌کردن در آن مرکز خدمات‌رسانی بوده؟ من توضیح دادم که امروز روزگار پیشرفت است و تحول. در این زمینه هر کسی سعی دارد به بهترین شکل ممکن و با قابلیت‌های قابل قبول با دیگران رقابت کند و برای این منظور تنها شرط لازم و کافی صداقت در آن کار و عامل بودن به ادعاهایی که شده می‌تواند رقابت سالم را رقم زده و مخاطب سالم را جذب کند. با توجه به این‌که در فضای سایبری، امروز شبکه‌های اجتماعی حرف اول را می‌زن‌ند و وبلاگ و وبلاگ‌نویسی هم در رده‌های اولین قرار دارد، سعی خواهیم کرد فضایی آمیخته از وبلاگ و شبکه‌ اجتماعی و تبادل صوت و تصویر را در آینده‌ نزدیک به موضوعات‌مان اضافه کنیم. و این یعنی رقابت، نه سوزاندن رونق.


وقتی بحث رقابت در میان است، سایت شما باید امکاناتی اضافه بر سایت‌های موجود از این دست داشته باشد، درست است؟
کریمی: صد در صد. وگرنه به قول خودتان این‌همه سایت وبلاگ‌دهی فعال در ایران و جهان موجود می‌باشد و همه هم پس از سال‌ها تجربه و پیدا کردن ذائقه‌ کاربران خود به موفقیت‌هایی رسیده‌اند. ما در اولین قدم سعی کردیم کم‌بودها را یافته و با آسیب‌شناسی سایت‌های وبلا‌گ‌دهی، اقدام به بومی‌سازی امکانات یک سایت وبلاگ‌دهی نسبتا کامل نماییم.

در این راستا پرمخاطب‌ترین و موفق‌ترین سایت‌های خارجی را هم در نظر گرفتیم تا خودمان را در آن رده قرار ده‌یم نه کمتر. ماه‌ها تیم برنامه‌نویس ما روی این پروژه کار کردند و تقریبا از اوایل بهمن ماه 89 سایت‌ هم‌وبلاگی فعالیت آزمایشی خود را آغاز کرد و از آن به بعد ما از تعدادی از فعالان سایبری و بچه‌های وبلاگ‌نویس دعوت کردیم وبلاگ‌هایی را در سایت هم‌وبلاگی ثبت کرده و در آن شروع به فعالیت کنند و ضعف و قوت‌هایی را که در حین فعالیت می‌بینند به اطلاع کارشناسان ما برسانند تا تطبیق امکانات و خدمات این سایت با نیازها و سلائق کاربران به کمال برسد. خب این کار موفقیت‌آمیز بود و در مدت حدودا سه ماه گذشته، متوجه شدیم چه چیزهایی را باید تقویت کنیم و از چه مواردی باید صرف‌نظر یا آن را بومی‌سازی کنیم.

می‌شود بپرسم چه امکانات و خدماتی فراتر از دیگر سایت‌ها ارائه خواه‌ید کرد؟
کریمی: در همین راستا افتخار دارم بگویم که برای نخستین بار ما این امکان را برای کاربران خود فراهم کردیم که در کنار بارگذاری فیلم و عکس و صدا، ویدئوهای بارگذاری شده‌ خود را در وبلاگ‌های‌شان نمایش دهند. یکی از امکانات منحصر به فرد دیگر هم‌وبلاگی نیز امکان انتقال داده‌ها از وبلاگی به وبلاگ دیگر است.
بعضی از کاربران و بلاگرها بعضا ممکن است دوست داشته باشند وبلاگ‌شان در یک سایت دیگر و یا در همین هم‌وبلاگی را با همه‌ جزئیات به یک سایت دیگر منتقل کنند. خب این کار تقریبا با یک فراینده نسبتا پیچیده آن هم بیشتر برای کسانی‌که تخصص‌شان برنامه‌نویسی بوده بین بعضی از سایت‌های وبلاگ‌دهی در گستره‌ای بسیار محدود مقدور بود. ولی ما برای این منظور سعی کردیم این مانع را هم مرتفع کنیم. یعنی کاربر می‌تواند همه‌ اطلاعات وبلاگ خود از پست‌ها تا تمامی فایل‌های صوتی و تصویری و همین‌طور دیدگاه‌ها و کامنت‌های هر پست با تاریخ مندرج در آن از تعدادی از مهم‌ترین سایت‌های وبلاگ‌دهی دنیا و ایران به هم‌وبلاگی و بالعکس را منتقل کند. یکی دیگر از خدمات هم‌وبلاگی ارائه‌ یک زمینه‌ با قالب اختصاصی هم‌وبلاگی به کاربران خود است. در این زمینه‌ها کاربر امکان این را دارد که سرلوحه یا بنر خود را خود طراحی کرده و با اندازه‌هایی که در آن زمینه اعلام شده جای‌گزین کند.
همین‌طور امکان تغییر رنگ پس‌زمینه یا جاگذاری یک تصویر به جای رنگ نیز برای کاربر مهیاست تا تنوع این موارد باعث هر چه شخصی‌تر کردن وبلاگ برای کاربران شود. البته به دلیل خدمات بالا و به‌ روز سایت ما، کار کردن ابتدایی با آن طبیعی است که کمی پیچیده باشد. به همین منظور از ثبت وبلاگ تا پست‌گذاری و دیگر امور مربوط به آن، با راه‌نمایی‌هایی که در جای جای این مراحل و صفحات گوناگون وجود دارد، کاربر بدون هیچ مشکلی قلق کار را به دست خواهد آورد. و البته چنان‌چه باز هم در پیشرفت کار با وبلاگ خود مشکلی دید می‌تواند با شماره تلفن 88812701 که در سایت هم اعلام شده تماس گرفته و مشکل خود را با کارشناسان ما در میان بگذارد و البته این مژده را هم بدهم که کار برنامه‌نویسی ما با افتتاح رسمی هم‌وبلاگی نه تنها به پایان نرسیده بلکه تازه آغاز گشته است. چرا که ما از امروز تمام همت‌مان را روی این می‌گذاریم که در کنار تکمیل بیش از پیش هم‌وبلاگی، این سایت را به یک شبکه‌ اجتماعی بسیار گسترده با امکانات پیش‌رفته و به روز دنیا گره بزنیم و در این زمینه نیز در دنیا حرفی برای زدن داشته باشیم تا در این خصوص نیز ایران و ایرانی سربلندتر از گذشته آمار حضور در فضای سایبری را تحت تأثیر قرار دهد.

یعنی سرویس وبلاگ‌دهی شما خط قرمز و محدودیت ندارد؟
کریمی: از لحاظ فعالیت اینترنتی تحت لوای قوانین جاری کشور به هیچ عنوان. در هر صورت شما در هر جای دنیا هم که باشید ملزم به این هستید که از قوانین و مقررات خاص آن اقلیم جغرافیایی به شکل تمام و کمال تبعیت کنید. از این جهت هیچ استثنایی در هیچ کجای دنیا پیدا نمی‌شود. ولی این‌که بخواهیم بر اساس سلائق شخصی با وبلاگی برخورد کنیم یا آن را مسدود و کاربرش را با دلایل واهی از خود برنجانیم، نه، به هیچ عنوان همچنین چیزی را در راستای اهداف خود نمی‌دانیم و اصلا آمده‌ایم که این شرایط را برچینیم و رسما اعلام کنیم که هم‌وبلاگی، پدیده‌ متفاوتی است.


حرف دیگر مانده که بفرمایید؟
کریمی: من فقط نکته‌ی دیگری را هم عرض کنم و آن این‌که ما در کنار متفاوت بودن، سعی خواهیم کرد که ارتباط دو سویه و رو در رویی با تمام کاربران‌مان داشته باشیم. در این خصوص با سیستم پیامکی‌ای که داریم، به کاربرانی که علاقه‌مند بودند و شماره‌ همراه خود را در هنگام ثبت وبلاگ اعلام کردند، کلیه‌ اخبار مربوط به سایت را اعلام خواهیم کرد و هم‌چنین آنان را از گرد‌همایی‌هایی که با اعضا هم‌وبلاگی هر از گاهی خواهیم داشت مطلع می‌نماییم که این گل ارتباط رو در روی ما با کاربران هم‌وبلاگی است. امیدوارم در این زمینه نیز بتوانیم قدمی برای تعالی روز افزون ایران عزیز بر داریم. ان‌شاءالله.

گفت و گو از محمد علی صمدی

شاهرخ بزرگی
۳۱فروردين

چه کسانی باید عزل شوند ؟! (یادداشت روز)

عزل آقای مصلحی از وزارت اطلاعات که در پوشش «استعفاء» صورت گرفته بود و مخالفت رهبر معظم انقلاب با عزل ایشان که بازگشت وی به وزارت را در پی داشت با حاشیه های ناگفته ای همراه بود که بایسته نبود ولی این حاشیه های ناشایست با نگاهی دقیق تر و از زاویه ای دیگر، نه فقط نگران کننده نیستند بلکه هشدار دهنده اند و شکرانه نیز دارند. مانند آژیر خطری که از ورود «دزد» خبر می دهد و صدای آن اگرچه گوشخراش است اما هیچ صاحبخانه ای از شنیدن این صدا آزرده خاطر نمی شود و یا از نصب آژیر، ابراز پشیمانی نمی کند. شاید نگارنده را بیش از اندازه خوشبین تلقی کنید! ولی...
1- فرض کنید دوران تبلیغات انتخاباتی است و یکی از نامزدها در سخنرانی ها، مصاحبه ها و پوسترها و برگه های تبلیغاتی خود اعلام می کند که؛ «از نظر من دوران اسلامگرایی گذشته است! به جای مکتب اسلام باید از مکتب ایران به عنوان نسخه و الگوی حکومتی استفاده کنیم! صهیونیست هایی که به بهای قتل عام مردم و آواره کردن آنها در فلسطین اسکان داده شده اند «مردم اسرائیل»! و مستحق دوستی هستند! هرکس با خواست و نظر من موافق نباشد در دولت من جایی ندارد! تنها معیار و ملاک من در به کارگیری افراد، اطاعت بی چون و چرا از دستورات و خواسته های من است! مبالغ کلان و نجومی بیت المال مسلمین را هر طور که بخواهم و در هر کجا که مایل باشم هزینه می کنم و در مقابل هیچ کس هم پاسخگو نیستم! ایجاد تفرقه در میان جریانات ارزشی و متعهد را به عنوان یک هدف استراتژیک دنبال می کنم! هروقت که بخواهم به آمریکا و انگلیس و سایر کشورها سفر می کنم و با هر یک از مقامات سیاسی خارجی و یا ایرانی فراری که مایل باشم به گپ وگفت می نشینم و اگر مثلاً در وزارت اطلاعات کسی بخواهد از علت این سفرها و ماهیت آن ملاقات ها سر در بیاورد بلافاصله او را عزل می کنم و...»
خب! حالا بر فرض نامزدی با این خصوصیات از فیلتر شورای نگهبان عبور کرده باشد! آیا حدس می زنید بیشتر از آقای کروبی - یعنی کمتر از آراء باطله- رأی بیاورد؟ به یقین نه!
2- حالا اگر مردم متعهد و پاکباخته ایران اسلامی به یک نامزد متعهد، مردم دوست، پاک دست و مقاوم در برابر باج خواهی قدرت های استکباری رأی بدهند و این نامزد منتخب و محبوب، بعد از حضور در رأس قوه مجریه، فرد یا افرادی با خصوصیات یاد شده در بند اول این نوشته را نه به عنوان «رئیس دفتر» و یا صاحب دهها پست کلیدی دیگر، بلکه در جایگاهی نظیر «قائم مقام» و «همه کاره دولت» بنشاند و هشدار دلسوزانه و مستدل دیگران را درباره خطر حضور او در کنار خود نپذیرد آیا به رای صادقانه مردم بی اعتنایی نکرده و اعتماد خالصانه آنها را نادیده نگرفته است؟! می دانیم و بر این باور خود اصرار داریم که شائبه و تردیدی درباره احترام و اعتقاد رئیس جمهور محترم به رأی و نظر مردم وجود ندارد ولی متاسفانه با به کارگیری باند منحرف و نفوذی مورد اشاره، این بی توجهی چه بخواهند و چه نخواهند- و صد البته که نمی خواهند- صورت پذیرفته است و البته بدیهی است از آنجا که این انقلاب به قول حضرت امام(ره) «کشتی نوح است و خدایش پشتیبان و کشتی بان است» و مخصوصا، از آن روی که نگاه توده های عظیم مردم به رهبر انقلاب است و جایگاه و وزن هر کس را در میزان نزدیکی به آن رهبر فرزانه و نایب امام زمان(عج) ارزیابی می کنند، به یقین باند منحرف کذایی راه به جایی نخواهد برد و ضربه اصلی را به جایگاه مردمی رئیس جمهور و تلاش درخور تقدیر و خستگی ناپذیر ایشان وارد می کند و دلشوره دلسوزان این است که چرا؟!
3- سال گذشته- شهریورماه 89- در حالی که باند مورد اشاره یکی از پروژه های خود را برای محاصره بیشتر آقای دکتر احمدی نژاد تدارک دیده و در دست اجرا داشت، اطلاعات مربوط به پروژه یاد شده و شماری از جزئیات آن را که از طریق برخی اعضای همان باند به دست آورده بودیم فاش کردیم و انتظار آن بود که رئیس جمهور محترم با مشاهده آن نشانه ها از اجرای پروژه جلوگیری کنند ولی متاسفانه چنین نشد و باند نفوذی، آقای احمدی نژاد را به مصاحبه مفصلی با روزنامه دولتی ایران کشاند- و همانگونه که کیهان پیش بینی کرده و خبر داده بود- تلاش کرد میان ریاست محترم جمهوری و دوستان وفادار و اصولگرای ایشان مرزبندی کند.
همان روز در بخشی از یک یادداشت و با نگاهی دلسوزانه خطاب به رئیس جمهور محترم نوشتیم؛ «کاش برادر عزیزمان جناب آقای دکتر احمدی نژاد نگاهی به اطراف خویش می انداخت و مشخصات و هویت برخی از این اطرافیان را که امروزه در شمار نزدیکترین افراد به ایشان هستند، با کسانی که طی چند سال گذشته در کنار وی بوده اند به مقایسه می نشست. برخی از آنان- تاکید می شود که فقط برخی از آنها نظیر آن آقای اخراجی فلان وزارتخانه و...- چگونه آمده اند؟ و برخی از یاران فداکار، اصولگرا و کارآمد قبلی چرا در کنار ایشان نیستند؟! بی آن که - خدای نخواسته- قصد مقایسه مثل به مثل در میان باشد، و فقط به عنوان یک هشدار منطقی باید گفت که ماموریت عوامل نفوذی دشمن تنها ترور و انفجار نیست، بلکه مهره چینی بی خاصیت های گوش به فرمان و دور کردن کارآمدهای متعهد از کنار مسئولان، یکی از اصلی ترین و شناخته شده ترین ماموریت آنهاست. اینگونه نفوذی ها را چگونه می توان شناخت؟! به یقین نباید در جیب و کیف آنها، کارت شناسایی سازمان های ماموریت دهنده را جستجو کرد! آنان بعد از نفوذ و جایگزینی دست به کار ماموریت خود می شوند، و از جمله با اهمیت ترین و شناخته شده ترین انواع ماموریت آنها علاوه بر خالی کردن اطراف یک مسئول بلندمرتبه از نیروهای وفادار و متعهد که به آن اشاره شد، تنگ کردن دایره دوستان، متهم کردن یاران متعهد و دلسوز به دشمنی، دست زدن به اقدامات ضد ارزشی و نسبت دادن آن به مسئولان و هنجارشکنی های دیگری از این دست نیز هست.»
اکنون باید پرسید که آیا در ماجرای اخیر یعنی عزل آقای مصلحی بار دیگر پای همان باند منحرف در میان نبوده است؟!
رئیس باند مورد اشاره بعد از اطلاع از مخالفت رهبر معظم انقلاب با عزل آقای مصلحی، حاضر نشد این خبر در خبرگزاری ایرنا که مدتی است مانند برخی دیگر از مراکز و نهادها به طور کامل در اختیار عوامل سرسپرده او قرار گرفته است، درج شود و در حالی که یادداشت کتبی رهبر معظم انقلاب حاوی دستور ایشان مبنی بر لغو عزل آقای مصلحی به دست رئیس جمهور محترم رسیده بود و ایشان دستور را ابلاغ کرده بود، رئیس باند بهانه می آورد که باید این دستورالعمل از طریق منابع رسمی بیت معظم له اعلام شود!! و حال آن که، پیش از این اعتراض داشت که چرا دستور حضرت آقا مبنی بر ضرورت عزل وی از معاون اولی رئیس جمهور، رسانه ای شده است!! طرفه آن که ایشان در همان هنگام نیز قبل از رسانه ای شدن دستور آقا، گلایه داشت که چرا این دستور رسانه ای نمی شود؟!
بعد از صدور دستور آقا مبنی بر بازگشت آقای مصلحی به وزارت اطلاعات و ابلاغ این دستور از سوی آقای احمدی نژاد، روزنامه ایران، خبر قبلی خود مربوط به استعفای ایشان را حذف کرده و خبر بعدی یعنی، مخالفت حضرت آقا با عزل وزیر اطلاعات را تیتر کرده بود. اما رئیس باند یاد شده ضمن تماس با عوامل خود در روزنامه دولت به آنها دستور می دهد که همان خبر استعفا را چاپ کنند و روزنامه ایران به فرموده!! ایشان و در حالی که چند هزار نسخه از آن چاپ شده بود، چرخه چاپ را متوقف کرده و دستور ابلاغ شده را اجرا می کند!!
قلم را در این باره به نیام و زبان را به کام می کشیم، زیرا شنیدن همین اندازه نیز برای توده های عظیم مردمی که همواره از امام راحل(ره) و خلف حاضر او به یک اشاره بوده است و از آنان «به سر دویدن»، سخت و آزاردهنده است. و این پرسش برخاسته از ژرفای دل آنان را پیش می کشد که حضور تحمیلی این باند در کنار رئیس جمهور منتخب با کدام توضیح قابل توجیه است و چرا آقای احمدی نژاد به عنوان کسی که مردم با اعتقاد به پیروی بی چون و چرای وی از رهبر و مقتدای خویش به ایشان رأی داده اند، دست این باند منحرف و نفوذی را کوتاه نمی کند؟!
4- خوشبختانه جناب آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور محترم، همانگونه که از ایشان انتظار می رفت با دریافت نظر رهبر معظم انقلاب، فرمان واجب الاطاعه حضرتش را به اجرا درآورد و نشان داد که بر عهد دیرین با خدای خویش، مردم و مقتدای خود پابرجا و استوار است اما، گلایه ای برادرانه از ایشان نیز در میان است و آن این که، چرا علی رغم هویت برملا شده باند مورد اشاره باز هم برای چندمین بار فریب حرکت سالوسانه آنها را خورده است؟! و به آنان اجازه سوءاستفاده از جایگاه مورد احترام خویش در میان مردم را داده است؟!
اگرچه گفتنی است خبرگزاری دولت- ایرنا- بعد از آن که با تاخیر چند ساعته خبر مخالفت رهبر معظم انقلاب با عزل مصلحی را روی خروجی خود گذاشت، بعدازظهر دیروز مجدداً این خبر را حذف کرد و مطابق یک گزارش موثق که به کیهان رسیده است، دستور حذف دوباره خبر را مدیرعامل ایرنا که در هند به سر می برد با اشاره رئیس باند یاد شده و از طریق تماس تلفنی به خبرگزاری تحت مدیریت خود صادر کرده است!!... که امید است آقای احمدی نژاد از آن بی خبر باشد.
5- نگارنده سال های متمادی است که برادر عزیزم حجت الاسلام والمسلمین مصلحی را از نزدیک می شناسد و همواره به مراتب بالای ایمان، تقوی، شجاعت و پاکباختگی ایشان غبطه خورده است و می داند که جناب مصلحی تنها به عنوان ادای وظیفه و انجام تکلیف حاضر به پذیرش وزارت شده است. این نگاه در تمامی کسانی که طی سه دهه گذشته با فراز و نشیب های انقلاب همراه بوده و عبور از عقبه های تند و نفس گیر را شاهد بوده اند، مشترک است ضمن آن که کارآمدی و مدیریت ایشان بر کسی پوشیده نیست و موفقیت های چشمگیر و بعضاً حیرت انگیز وزارت اطلاعات در دوران تصدی ایشان نظیر دستگیری عبدالمالک ریگی، نفوذ در شبکه موساد، بازداشت عوامل ترور دانشمندان هسته ای، مقابله سایبریک با ویروس استاکس نت، ریشه کنی شبکه های هرمی و شاید بااهمیت تر از همه، برخورد با جریان فتنه 88 و... شاهدی بلامنازع بر این کارآمدی هوشمندانه است. از این روی اگرچه می دانستم و می دانم که برکناری ایشان از وزارت اطلاعات برای شخص ایشان نوعی سبکبار شدن است ولی این برکناری حیرت انگیز و غیرقابل توجیه بود. مخصوصا آن که چندی قبل رهبر معظم انقلاب بر جلوگیری از ورود افراد منحرف به وزارت، پیشگیری از دخالت در امور وزارت از سوی جریانات بیرونی و حساسیت در مقابل نفوذ دشمن تاکید ورزیده و فرموده بودند وزارت اطلاعات متعلق به هیچ دولتی نبوده و به اصل نظام تعلق دارد و جناب مصلحی به گواهی کارنامه درخشان ایشان، مجری همین رهنمودهای حکیمانه در وزارت اطلاعات بوده اند و دقیقا با نگاه از همین زاویه، عزل ایشان تعجب مضاعف همگان را در پی داشت که خوشبختانه با تدبیر حکیمانه رهبر معظم انقلاب منتفی شد.
6- و بالاخره، ماجرای اخیر با ذوق زدگی فراوان دشمنان بیرونی و برخی از دنباله های داخلی آنان روبرو شد که سال هاست اختلاف و تفرقه در میان خیل عظیم اصولگرایان را به عنوان یک آرزوی دور و دراز در سینه های پرکینه خود حمل می کنند. آنان به خوبی می دانند که اولا؛ باند منحرف مورد اشاره حساب جداگانه ای از حساب رئیس جمهور مکتبی و مردمی دارد و توده های عظیم مردم باز هم مثل همیشه اجازه سوءاستفاده از گلایه های درونی و خانوادگی خویش را به دشمنان بیرونی و دنباله های درونی آنها نمی دهند و ثانیا؛ مردم همانگونه که دشمن، بارها آزموده است، چشم جان و گوش دل به نگاه و نظر رهبری دارند و در ماجرای فتنه 88 همگان شاهد بودند که با همین اعتقاد و با پیروی مومنانه از ولی امر خویش بر توطئه فراگیر و همه جانبه دشمن پیروز شدند.
حسین شریعتمداری

روزنامه کیهان سه شنبه سی ام فروردین ماه ۱۳۹۰

شاهرخ بزرگی
۳۱فروردين

سرمقاله شماره چهارم سمات؛ آغازی بر یک پایان بزرگ

خیزش ملت های مسلمان منطقه و سقوط رژیم های وابسته و دست نشانده نظام سلطه مدرن، آغازی بر یک پایان بزرگ است. این بیداری و خیزش منطقه ای بدون شک به بیداری و خیزشی جهانی منجر خواهد شد و بساط سلطه غربی ها و آمریکایی ها را بر خواهد چید و وضعیت و شرایط و آرایشی نوین را در صحنه سیاست جهانی رقم خواهد زد.
مهدی نصیری

 
مشرق-- در هفته های اخیر شاهد تحولاتی ناگهانی و گسترده در شمال آفریقا و منطقه خاورمیانه بودیم. آتشفشان خشم فروخورده و عزت لگد مال شده ملت های مسلمان در کشورهای تونس، مصر، یمن، لیبی، بحرین، اردن و عربستان شروع به فوران نمود و در مقابل دیدگان همه چند رژیم مقتدر و با ثبات وابسته به نظام سلطه مدرن را به زانو در آورد.
سمت و سوی این تحولات و حوادث چیست و در فرجام خود به کجا خواهد رسید؟ پاسخ به این سئوال مشکل و نیازمند گذر بیشتر زمان است اما آنچه مسلم و قطعی است اولا سهم عظیم انقلاب اسلامی و پایمردی نظام جمهوری اسلامی با محوریت ولایت فقیه ـ چه در دوره زعامت بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (رحمه الله) و چه در دوره رهبری درخشان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله) ـ در بروز این تحولات است و ثانیا شنیده شدن صدای خرد شدن استخوان های نظام سلطه مدرن غربی است.
مدرنیسم غربی پس از شکل گیری و بسط مبانی نظری اش در عهد رنسانس و به دنبال آن دستیابی به علوم مدرن و  واپس آن دست یابی به تکنولوژی مدرن، آتش میل به سلطه و استعمار و استثمار را در جان شیطان زده دول غربی و اروپایی شعله ور کرد و ارتش های مسلح به سلاح های آتشین مدرن، روانه این سو و آن سوی عالم شدند. آفریقا، آسیا و بویژه کشورهای اسلامی مورد طمع و سلطه جویی دول مدرن غربی و مخصوصا دولت انگلستان قرار گرفتند. به دنبال جنگ جهانی دوم و افول امپراطوری انگلیس و سر بر آوردن آمریکا عصر استعمار وارد مراحل تازه ای شد. در این مرحله، راهبرد حمله با کشتی های توپدار و سواره و پیاده نظام مسلح به سلاح های مدرن که در اواخر امپراطوری انگلیس رو به تضعیف نهاده بود، ضعیف تر شد و راهبردهایی چون استحاله فرهنگ های دینی و ملی و قومی کشورها در همسویی با فرهنگ الحادی و مدرن غربی برای درهم شکستن مقاومت های ملت ها و تداوم نظام سلطه اولویت یافت؛ اگر چه هر جا که لازم و ضروری بود، مجددا توپخانه ها و کشتی ها و هواپیماهای جنگی به کار گرفته می شد و کشتار و خونریزی برای حفظ حکومتی دست نشانده و یا سرکوب قیامی دینی و یا ملی به جریان می افتاد.
قابل انکار نیست که مدرنیسم غربی به خصوص ظرف یک قرن اخیر توانست تغییرات شگرفی در ساختارهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جهان ایجاد کند و ارزش های خویش را یا بر ارزش های دیگر فرهنگ ها فائق و غالب و آن ها را تخریب و یا کاملا منفعل کند و یا آن که آن ها را وادار به پذیرش التقاط و امتزاج نماید. حتی در کشوری با عمق دینی و مذهبی ای چون ایران، رژیم وابسته و مدرن پهلوی توانست با اتکا به نظام تعلیم و تربیت مدرن و دیگر ابزارها و ساز و کارهای بر آمده از مدرنیته زخم های عمیقی را ایجاد کند و جامعه دینی ایران را در گرداب انگاره ها و ساختارهای مدرن به سختی گرفتار نماید.
حادثه عظیم انقلاب اسلامی اگر چه سلطه سیاسی مدرنیسم را بر ایران از بین برد و نظام مستقل و قدرتمند جمهوری اسلامی را حاکم نمود و منشأ تحولات عظیمی در سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی شد، اما این همه دستاورد به معنای محو همه آثار به جا مانده از رژیم مدرن پهلوی نبود. یکی از بهترین ادله این امر طرح مبحث ضرورت تحول در علوم انسانی پس از گذشت سی سال از پیروزی انقلاب است. البته این واقعیت دلیلی بر تحقیر و ناچیز انگاشتن دستاوردهای عظیم داخلی و خارجی انقلاب نیست، بلکه صرفا یاد آوری این نکته است که تاثیرات مدرنیسم غربی از چنان عمقی برخوردار بوده است که استقرار سی ساله نظامی اسلامی و مستقل برای محو این تاثیرات کافی نبوده است و همچنان نیازمند تکاپویی جدی در مسیر مقابله با انگاره ها و ساختارهای مدرن هستیم.
اکنون بحث بر سر تاثیرات مدرنیسم بر جامعه ایران نیست بلکه سخن از غلبه عالمگیر نظام سلطه مدرن غربی است که تحولات اخیر در منطقه، نشانه هایی از افول این نظام و از دست رفتن پایگاه های مهم آن در منطقه حساس خاورمیانه است. اگر چه تحولاتی دیگر همچون رکود بی سابقه اقتصادی آمریکا و غرب، نشانی از این افول بود اما سقوط سریع رژیم های بن علی و مبارک شکنندگی اقتدار جهانی آمریکا و هم پیمانانش را برای همگان آشکار نمود.
اما آنچه بیش از افول اقتصادی و سیاسی غرب مدرن اهمیت دارد، افول نظری و فرهنگی آن است که سال ها پیش از افول اقتصادی و سیاسی آن برای برخی از صاحب نظران ژرف اندیش و غرب شناس آشکار شده بود. افول، سرنوشت محتوم تمدنی است که غیب و ربوبیت الهی را منکر شود و حقیقت عالم و هستی را به محسوسات کاهش دهد و انسانیت را تا مرز «اولئک کالانعام بل هم اضل» منحط کند.
بدون شک تمدن غرب یکی از مقتدرترین تمدن های تاریخ بشری بوده است و برق علوم و تکنولوژی مدرن چشم ها را خیره و عقل ها را مبهوت کرده است. اساسا مدرنیسم با اتکا به همین اقتدار توانسته است عالم و آدمی نو و متفاوت با همه اعصار و قرون پیشین بسازد اما نکته استهزاء آمیز این است که عالم و آدم مدرن این اقتدار را به حساب زیرکی و عقلانیت و حقانیت خویش می گذارد و تاسف بار این که بسیاری از متدینان نیز تا حد زیادی با این تحلیل از چرایی اقتدار غربِ مدرن موافقند و حداقل آن را در امر ساختارهای معیشتی و اداره و تدبیر دنیا سر آمد و قابل الگو برداری می دانند اما غافل از آن که هر گاه خداوند و یا ربوبیت و هدایت های او انکار شود، دنیای بشر نیز در باطن و حقیقتِ امر تباه و ویران شده و جهنمی بیش نخواهد بود و البته ای بسا این جهنم در پوششی از زیور و زینت و چشم گیری و اقتدار جلوه کند. بسیاری از آیات قران و روایات اهل بیت علیهم السلام بیانگر این سنت الهی است. در قران کریم از هلاکت اقوام متعددی به دلیل سرکشی و فساد سخن گفته شده است اما جالب اینکه تقریبا همه این اقوام در اوج اقتدار و ثروت و توانمندی های مادی بودند:  

أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
آیا در زمین نگردیده‏اند تا ببینند فرجام کسانى که پیش از آنان بودند چگونه بوده است. آنها بس نیرومندتر از ایشان بودند و زمین را زیر و رو کردند و بیش از آنچه آنها آبادش کردند آن را آباد ساختند و پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند. بنابراین خدا بر آن نبود که بر ایشان ستم کند لیکن خودشان بر خود ستم مى‏کردند. 

اما دو آیه بیش از دیگر آیات گویای این سنت شگفت الهی است: 

حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
آنگاه که زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است این گونه نشانه‏ها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مى‏کنند به روشنى بیان مى‏کنیم.  

آیه فوق تزیین زمین که نتیجه ثروت و رفاه و اقتدار تمدنی یک قوم و یا اقوام متعدد است و نیز حس غلبه بر زمین و طبیعت را که از قضا امروز شاخص ترین حس تمدنی انسان مدرن است، مقدمه عذاب الهی می داند و این عذاب را مایه تفکر و عبرت گیری دیگران اعلام می کند اما عجیب تر و صریح تر آیه 44 سوره انعام است که اساسا مجازات نسیان خداوند و ایستادگی در مقابل تعالیم و تذکرات انبیاء را در گام اول نه نزول عذاب آسمانی و یا زمینی می داند و نه محرومیت از نعمتهای مادی و دنیوی بلکه گشودن همه درهای قدرت به روی منکران و فراموشکارانِ خداوند و انبیاء می داند که البته در فرجام خود به عذابی هولناک و غافلگیرانه منجر خواهد شد: 

فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ
پس چون آنچه را که بدان پند داده شده بودند فراموش کردند درهاى هر چیزى [از نعمتها] را بر آنان گشودیم تا هنگامى که به آنچه داده شده بودند شاد گردیدند ناگهان [گریبان] آنان را گرفتیم و یکباره نومید شدند. 

شگفت این که در روایات تفسیری، اهل بیت علیهم السلام تاویل نهایی این دو آیه را در آخرالزمان دانسته اند که پس از اقتدار گمراهان و کافران، با حادثه ظهور بساط این اقتدار برچیده می شود.
اگر دهها آیه و روایت دیگری که ما را به فهم عمیق تمدن مدرن غرب رهنمون می کنند، کنار بگذاریم و فقط همین دو آیه را مد نظر قرار دهیم، کافی است که راهگشای ما به باطن و حاق مدرنیته غربی و نظام سلطه بر آمده از آن باشد اما افسوس که معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در بسیاری از عرصه ها مهجور و متروک مانده اند و ما با منظومه فکری ای ملتقط و ممزوج با انگاره های شرقی و غربی به تحلیل و فهم حوادث می نشینیم که نتیجه ای جز گمراه شدن و عدم فهم درست امور ندارد.
آری سرنوشت محتوم غرب مدرن که خداوند را انکار می کند و هر امر غیبی و غیر محسوس را افسانه می پندارد و خویش را بی نیاز از هر گونه هدایت آسمانی می بیند، چیزی جز افول و سقوط نیست و اکنون نشانه های این افول یکی پس از دیگری ظاهر می شود و البته پیش از غرب، تمدن شرقی مبتنی بر مارکسیسم سقوط کرد که خود شاخه ای از مدرنیسم بود و اکنون صدای خرد شدن استخوان های تمدن غربی مبتنی بر لیبرالیسم به گوش می رسد. مارکسیسم و سوسیالیسم تجسم نفس اماره جمعی و لیبرالیسم و کاپیتالیسم تجسم نفس اماره فردی بشر مدرن و بعد از رنسانس بود .
غرب در سقوط رقیب شرقی خود دست افشانی و پایکوبی کرد اما غافل از این که همه عوامل سقوط مارکسیسم و سوسیالیسم در لیبرالیسم و کاپیتالیسم نیز فراهم است و تنها تفاوت در تقدم و تاخر سقوط است؛ چه آن که هر دو در پشت کردن به خداوند و انکار هدایت های الهی و خودبنیادی اومانیستی که اصلی ترین عامل سقوط است، مشترک هستند.
یکی از مهم ترین نشانه های افول مدرنیته و تمدن غرب، خلأ فکری و نظری آن است. این تمدن اگر چه توانست با شعارهایی چون آزادی و دموکراسی و رفاه و مدارا و حقوق انسان و ... برای بیش از یک قرن جذابیتی برای خود ایجاد کند و کسانی را شیفته و فریفته خویش نماید اما اکنون همه این شعارها رنگ باخته اند و ماهیت سراب گونه خویش را نشان داده اند. امروز غرب با محوریت آمریکا تجسم تزویر و غارتگری و خشونت و بحران زدگی است و هیچ ایده و طرح جذابی برای توجه افکار و انظار برای داخل و نیز خارج از خود برای دیگر ملت ها ندارد.
خیزش ملت های مسلمان منطقه و سقوط رژیم های وابسته و دست نشانده نظام سلطه مدرن، آغازی بر یک پایان بزرگ است. این بیداری و خیزش منطقه ای بدون شک به بیداری و خیزشی جهانی منجر خواهد شد و بساط سلطه غربی ها و آمریکایی ها را بر خواهد چید و وضعیت و شرایط و آرایشی نوین را در صحنه سیاست جهانی رقم خواهد زد. آنچه در شرایط جدید برجسته خواهد بود، احیای تمایلات دینی و معنوی و نیاز به یک دگرگونی عمیق در همه سطوح سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خواهد بود اگر چه نمی توان از عدم بروز آشفتگی ها و به هم ریختگی ها و احیانا جنگ ها و برخوردهایی در مقیاس هایی وسیع مطمئن بود. آمریکا و غرب با محوریت یهود و صهیونیسم اگر در لبه پرتگاه بودن خود را حس کنند و از بازسازی و نجات خویش مایوس شوند، ممکن است به هر اقدام جنون آمیزی متوسل شوند اگر چه این احتمال نیز دور از تحقق نیست که خیزش های مردمی به سرعت به آمریکا و کشورهای اروپایی نیز سرایت کرده و آنها را تا مرز فروپاشی و فشل شدن پیش ببرد.
اما به نظر نگارنده آنچه در این میان بیش از هر چیز دیگر در خور تامل و ابتهاج آور است پدیدار شدن نشانه های یک آمادگی جهانی برای تحولی بنیادین و در انداختن طرحی نو برای اداره انسان و جهان است. طرحی که از هیچ ایدئولوژی انسانی و از هیچ حزب و گروه و جمعیت موجود بر نمی آید و تنها در صلاحیت آخرین ذخیره الهی برای بشریت حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف است و البته نظام جمهوری اسلامی که طلیعه داری این حادثه عظیم از آرمان هایش بوده است و همان گونه که گفتیم در بروز تحولات و خیزش های کنونی نقشی عظیم داشته است، می تواند در جهت تسریع در این امر و آماده سازی جوامع در سطح جهانی و آدرس دادن درست به بشریتِ سرخورده از ضلالت های کهنه و مدرن، نقشی بس بزرگ ایفا کند.
متفکران و اندیشمندان جمهوری اسلامی باید در این مسیر، به این نکته مهم توجه داشته باشند که در عرصه نظری و فرهنگی آنچه بدیل و جایگزین شایسته وضع موجود است، معارف ناب اسلامی و شیعی است و نه معارف آمیخته و ممزوج با آموزه های شرق و غرب قدیم و جدید. به گفته بسیاری از صاحب نظران اساسا مدرنیسم، تداوم منطقی فلسفه های بشری یونانی و ایده های ارسطویی و افلاطونی بوده است و اساسا غرب قدیم با محوریت یونان، و غرب مدرن با محوریت اروپا و آمریکا، در خود بنیادی معرفتی و عقیدتی و عملی، و انکار وحی و ربوبیت الهی، نقطه مشترکی آشکار دارند اگر چه ممکن است در لایه هایی نیز دچار تعارضاتی باشند.
بنا بر این آنچه می تواند در شرایط کنونی دنیا حرف و طرحی نو قلمداد شود و الهام بخش بشریت باشد و او را برای پذیرش تحولی اساسی و جهانی آماده نماید، آموزه ها و معارف خالص قران و اهل بیت علیهم السلام پیراسته از اندیشه های ساخته و پرداخته آزمون پس داده بشری است. اما آیا حوزه های علمیه ما برای ارائه جهانی این معارف آمادگی دارند و آیا اساسا آنچه امروز در نظام آموزشی حوزه جریان دارد، با محوریت تعلیم و تعلم معارف ناب قران و اهل بیت علیهم السلام است؟
و الحمد لله رب العالمین

--------------------------------------------------------------------

1 . همان گونه که بارها گفته ام نفی علوم و تکنولوژی و ساز و کارهای معیشتی مدرن به معنای نفی پذیرش اضطراری این علوم و ابزارها و ساز و کارها در شرایط کنونی که هیچ گریزی از آنها نمی باشد، نیست و بلکه این از وظایف ما است که در بستر ضرورت های کنونی در همه زمینه ها مقتدر و مسلح به همه ابزارهای اقتدار و استقلال باشیم.


منبع: سر مقاله فصلنامه سمات شماره چهارم
www.sematmag.com

شاهرخ بزرگی
۲۳فروردين

ز آه  سینه  سوزان  ترانه  می سازم

چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم

به غمگساری یاران چو شمع می سوزم

برای   اشک  دمادم   بهانه  می  سازم

پر نسیم به  خوناب اشک می شویم

پیامی از دل خونین روانه می سازم

نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام

کنار لاله  رخان   آشیانه  می  سازم

در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم

چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان

ز یک  شراره  هزاران زبانه  می سازم

ز پاره های دل من شلمچه رنگین است

سخن  چو بلبل از  آن عاشقانه  می سازم

سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم

برای قبر تو چندین  نشانه  می سازم

کشم به لجه شوریدگی بساط «امین»

کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم

شاهرخ بزرگی
۲۲فروردين

آنان که روزهای سخت جنگ تحمیلی و ماه های حضور دشمن متجاوز در ایران اسلامی را به یاد دارند نمی توانند خاطره رشادت ها و حماسه های شخصیت برجسته نظامی چون شهید بزرگوار صیاد شیرازی را فراموش کنند. 

امیر ارتش اسلام علی صیاد شیرازی، کسی بود که با وجود طی کردن سلسله مراتب نظامی در ارتش، همواره در قامت یک بسیجی بی ادعا، یار و یاور رزمندگان اسلام بود و توانست جلوه هایی شکوهمند از وحدت و اخوت میان برادران ارتشی و سپاهی را به ظهور برساند.

از خلق و خوی کم نظیر، منش متواضعانه و خلوص بی منتهای او چه در سال های حماسه و دفاع و چه در سال های پس از آن، سخن بسیار است، همان گوهر کمیابی که در نهایت وی را به دست شقی ترین افراد روی زمین ـ منافقین کوردل ـ به دیدار محبوب و معبودش روانه کرد.



به مناسبت 21 فروردین ماه، روزی که این امیر دلاور عرصه جهاد اکبر و جهاد اصغر در خون خود غلتید و به آرزوی دیرینه اش رسید، قطعه هایی از زندگی او به روایت همرزمش را تقدیم حضور می کنیم، به این امید که در روز حساب دستیگر ما باشد. 

محسن رضایی اینگونه برادرش علی صیاد شیرازی را توصیف می کند:
 
دیانت، شجاعت و تخصص

بنده و برادرم شهید صیاد شیرازی سالها در یک سنگر و در حساس ترین دوران تاریخ ایران یعنی دفاع مقدس در کنار یکدیگر حضور داشتیم. شهید صیاد از دیانت و شجاعت و تخصص بالایی برخوردار بود که تاریخ کشورمان هیچ وقت دلاورمردی های این شهید بزرگوار را فراموش نخواهد کرد.



پایداری بر مواضع ارزشی

پایداری و استقامت شهید بر مواضع ارزشی در بین نیروهای ارتشی یکی از ویژگی‌های بارز شهید صیاد شیرازی بود، البته بسیاری از ارتشی‌های ما بودند که با وجود اینکه پیش از انقلاب وارد ارتش شده بودند، اما وفاداری خود را به اسلام و انقلاب به اثبات رسانده بودند.

 انسانی برجسته

شهید صیاد شیرازی علاوه بر تدین فردی، متخصص نیز بود بالاخص در توپخانه و تا آخرین روزهای جنگ پایداری خود را نشان داد. فرد شجاعی بود و در بسیاری از عملیات و در میان انبوه آتش و بمباران خم به ابرو نمی‌آورد. این مجموعه رفتارها باعث شده بود تا ایشان یک انسان برجسته شود.

توان مدیریتی

به محض اینکه فرماندهی در نیروی زمینی ارتش به وی واگذار شد او توانست از توانمندی ارتش در جنگ به طور کامل بهره بگیرد و از سویی تعامل بسیار خوبی برای وحدت و همدلی در بین نیروهای سپاه و بسیج داشته باشد.



 هماهنگی با سپاه

وقتی که ایشان وارد فرماندهی نیروی زمینی ارتش شدند با سپاه کاملا هماهنگ بودند؛ به‌خصوص تا عملیات رمضان. اصلا مثل یک سپاهی و بسیجی رفتار می‌کردند. رابطه عاطفی خوبی با بچه‌های سپاه داشتند. وقتی که فرمانده نیروی زمینی شدند اختلافاتی که بین ارتش و سپاه بود کنار رفت. وقتی ایشان فرمانده نیروی زمینی شد ما قرارگاه مشترک ارتش و سپاه را راه انداختیم و همه جا ارتش و سپاه باهم کار می‌کردند و مثل قبل دوتا نیروی مجزا نبودند. وقتی ایشان فرمانده شد ارتش و سپاه یک قرارگاه مشترک داشتند. من و ایشان در قرارگاه مرکزی می‌نشستیم و تصمیم‌گیری می‌کردیم. دوتا قرارگاه کربلا و نجف بود. کربلا در جنوب و نجف در شمال غرب. قرارگاه دیگر حمزه در ارومیه مبارزه با ضد‌انقلاب را انجام می‌داد. تا کوچک‌ترین اختلافی هم پیش می‌آمد این سیستم می‌نشست و حل و فصلش می‌کرد.

گاهی اختلافات کارشناسی خیلی جدی بین لشکرها و تیپ‌ها به‌وجود می‌آمد ولی ایشان آمد و کمک کرد تا اینها حل و فصل بشود. در واقع می‌شود گفت اگر ایشان نبود این پیروزی‌ها حاصل نمی‌شد. در پیروزی بیت‌المقدس و فتح‌المبین و طریق‌القدس نقش صیاد نقش اصلی بود.

روزی بنده و برادر عزیزم شهید صیاد شیرازی برای ملاقات با امام خمینی به نزد ایشان رفته بودیم، امام دست ما دو نفر را گرفت و در دست هم قرار داد و برای ما دو نفر دعا کردند که این حرکت امام در میزان هماهنگی‌های ارتش و سپاه بسیار موثر بود.


 
جنس اختلافات سپاه و ارتش

اختلافات در جنگ دو نوع اختلاف بود اختلافات سیاسی و تخصصی. آن چیزی که بین سپاه و ارتش بود عمدتا اختلافات فنی، تخصصی و کارشناسی بود. مثلا در عملیات بیت المقدس من و برادر صیاد در مرحله سوم یک نظر داشتیم ستاد ایشان (صیاد شیرازی) و بعضی از فرمانده لشکر های سپاه نظر دیگری داشتند حتی بحث های تندی بین ما با فرماندهان و عناصر ستادی منجر شد. ما دو نفر یک نظر داشتیم آنها نظر دیگری داشتند، یکی دو نفر قهر کردند و از جلسه ما رفتند بیرون اما این اختلافات سیاسی نبود. بنابراین این اختلافات بین ارتش و سپاه از جنس تخصصی، فنی و کارشناسی بود. ولی اختلافات دیگری بود که معمولا جنبه های سیاسی به خود می گرفت که بین ما و ارتش نبود. البته برخی از دولتمردان کشور بدلیل ناپختگی دخالت هایی می کردند که این اختلافات را، تشدید می کردند و مدیریت و فرماندهی را در جنگ با مشکل مواجه می کرد.
 
اختلاف شدید با بنی صدر

زمانی که بنی‌صدر شهید صیاد شیرازی را از ارتش کنار گذاشته بود جلسه‌ای در دزفول داشت و آقایان رشید و صفوی هم در جلسه بودند، بعد که جلسه تمام شد بنی‌صدر به رشید و صفوی گفته بود شما بمانید و با آنها مفصل علیه شهید صیاد صحبت کرده و گفته بود من نمی‌دانم محسن رضایی به چه دلیل از او اینقدر حمایت می‌کند.

آقایان هم آمدند این موضوع را به من گفتند و من هم گفتم شما به پیش بنی‌صدر بروید و بگویید دلیلش این است که یا شما آگاهانه و از روی بغض این کار را می‌کنید یا متوجه نیستید آن افرادی که پیش شما ظاهرسازی می‌کنند نمی‌توانند ارتش را اداره کنند و افرادی مثل صیاد می‌توانند این کار را انجام دهند.



جنگ به صورت فرماندهی مشترک بین سپاه و ارتش مدیریت می‌شد و به جای فرمانده واحد، فرماندهی واحد بود و همه عملیات‌ها با دو امضاء انجام می‌شد که تا عملیات فاو این طور بود و از آن به بعد فرماندهی تغییر کرد و دیگر مشترک نبود.
 
ولایت پذیری

ایشان تا آخرین لحظه چه زمان امام(ره) و چه زمان مقام معظم رهبری، روی اصل ولایت و ولایت فقیه هم تاکید داشتند و هم عمل می‌کردند و یک ولایتی آزاده بود و اگر انتقادی هم داشت به صورت صحیح و درست مطرح می‌کرد و در عمل و رفتار با آزادگی کامل به ولایت فقیه معتقد بود.



عامل وحدت و همدلی بین سپاه و ارتش

شهید صیاد شیرازی عامل وحدت و همدلی بین نیروهای سپاه و ارتش بود و توانست ظرفیت کامل ارتش را در جنگ علیه بعثی ها به کار گیرد.

بنده و شهید صیاد شیرازی وقتی نظرات همه فرماندهان ارتش و سپاه را در اتاق جنگ می شنیدیم در اتاقی به صورت جداگانه پس از بحثی چند ساعته تصمیم می گرفتیم و آن را ابلاغ می نمودیم که یکی از این تصمیم گیری ها برای آزادسازی خرمشهر صورت گرفت.

ما در آن زمان گیر کرده بودیم و هر چه برای رهاسازی خرمشهر از چنگال دشمن حمله می کردیم دشمن مقاومت می کرد. در این زمان بنده و صیاد شیرازی به تصمیمی مشترک رسیدیم و آن را ابلاغ نمودیم که هم برادران ارتش و هم برادران سپاه از این تصمیم سومی که گرفته شده بود ناراحت بودند اما پس از آنکه با این فرماندهان صحبت کردیم آنها قانع شدند.



آشکار شدن چهره واقعی منافقین

منافقین با شهادت صیاد شیرازی آسیب بسیار جدی در سطح بین‌المللی دیدند و چهره بین‌المللی فریبکارانه‌ای که برای خود درست کرده بودند بعد از شهادت صیاد شیرازی از بین رفت و افکار عمومی جهان علیه آنان برخاستند.

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين

شهید صیاد شیرازی می گوید: عملیات فتح المبین عملیات سرا پا حماسه، ایثار و معنویت بود. با دلایل و مدارک لازم ثابت می کنم که نقطه اوج رزمندگان برای جنگیدن در راه خدا «عملیات فتح المبین» بود.


شهید سپهید امیر علی صیاد شیرازی که در سال های دفاع مقدس فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت،‌ پیرامون عملیات فتح المین خاطرات را بیان کرده بودند که به لحاظ ارزش تاریخی آن در سالگرد این سردار بزرگ اسلام آن را منتشر می کنیم:
نمی دانم آزمایش کرده اید وقتی مهمانی بر انسان وارد می شود هم از دید مهمان و هم از دید میزبان چه حالی است من برای اینکه مقدمه حرف خودم را بگویم این را تنظیم کردم بادیدار به یادماندنی خودم و همراهانم قبل از اینکه ما وارد منطقه و ماموریت افتخاری دو معارف جنگ شویم روز پنج شنبه گذشته مخصوصا سفری را انجام دادم تا محلها را بررسی کنم و ببینم وضعیت چطور است محل هایی که دیدم:

1- نقطه رابیه و میش داغ
2- عین خوش و دهلران
3- جسر نادری و پل کرخه
4- دامنه ارتفاعات ابوصلیبیخات

اینجا سومین نقطه ای بود که وارد شدیم . وقتی فرماندهی و عقیدتی به استقبال ما آمدند گفتند محل پذیرایی ما حسینیه سیدالشهدا است. با شنیدن این خبر صفایی وجودم را فرا گرفت که از بیان آن ناتوانم . اینجا رزمندگانی زندگی می کردند و گریه می کردند که به خدا نزدیک بودند. این صفا کجاست، عملیات فتح المبین عملیات سرا پا حماسه، ایثار و معنویت بود. با دلایل و مدارک لازم ثابت می کنم که نقطه اوج رزمندگان برای جنگیدن در راه خدا «عملیات فتح المبین» بود. در قیاس با عملیات بیت المقدس شاید گفته شود کوچک تر است اما باید ارزیابی کرد و دید که چقدر به خدا نزدیک شدیم . باید دید چقدر بهتر خدا را دیدیم (ما در این عملیات ) بهتر دیدیم و دانستیم که شخصیت ما در نظام چیست؟

عطش جنگیدن در راه خدا پیدا بود. چرا که این عملیات با نام یا زهرا(س ) آغاز شد و به برکت این نام خدا می داند که چه به وجودآمد. عملیات فتح المبین نتیجه سه ماه تلاش مستمر بود. بعد از سه ماه تلاش موفق شدیم به تدبیر برسیم . قرار بود در این عملیات ، در فضای 60 - 40 کیلومتر از چهار محور : 1 جسرنادری 2 محور ممله و پادگان عین خوش 3 محور شوش 4 محور تنگ رقابیه از طرف تنگ زلیجان و ارتفاعات میش داغ عمل کنیم .

قرارگاه لشگر 77 ثامن الائمه که از چهره ها و یگان های سرافراز ارتش و رزمندگان اسلام است در هفت تپه مستقر بود عقبه اش و یگان هایش در غرب کرخه بودند . در کنار آن همرزمان از سپاه تیپ 17 قم تیپ حضرت سجاد و گردان های مختلف حضور داشتند و همه آماده عملیات بودند. یک روز در هفت تپه جلسه داشتیم . همه فرماندهان بودند و پیشرفت کار را در قرارگاه کربلا کنترل می کردیم و جایی که لازم بود هدایت می کردیم . جلسه عجیبی شد. برادران ارتش و سپاه یک یک آمدندو گزارش دادند. همه گزارش ها منفی بود و مایوس کننده . جو بسیار نگران کننده ای به وجود آمد. نوبت رسید به برادر عزیز صفار از قرارگاه فجر از سوی سپاه که فرمانده تیپ 12 قم بود . با تواضع گفت : « از شما تعجب می کنم، از حال شما. مگر ما با توکل به خدا جلو نیامدیم » جوان 22 ـ 23 ساله ای در مقابل اساتید و فرماندهان می ایستد یک دفعه جو جلسه تغییر می کند. شرمنده می شوم. ایشان گزارش می دهد و میزان پیشرفت شناسایی خودش را می گوید. جلسه قوت قلب گرفت چهار راه بحث بر سر این بود که از کجا شروع کنیم ارتش می گفت از جسر نادری و از قرارگاه فتح و سپاه می گفت نه از چهار محور با هم باید شروع کرد. من همرزمان ارتش را صدا کردم و گفتم از هر چهار محور عمل می کنیم . برای عملیات آماده شدیم . کارشناسان گفتند نور ماه برای حمله مناسب نیست چون کارشناس بودند پذیرفتیم . گر چه مایل نبودیم تا آمدیم تصمیم گرفتیم که آماده شویم . دیدیم از قرارگاه فجر تماس گرفتند که دشمن آتش سنگینی را شروع کرده و به ما فشار می آورد. از یک طرف فشار دشمن و از طرف دیگر کمبود مهمات همه را نگران کرده بود. آمدیم دفع کنیم دیدیم دشمن از رقابیه جلو آمده حالت عجیبی پیش آمد. از طرح سه ماهه ما اصلا دو محورش خراب شد چه باید می کردیم در قرارگاه کربلا به این نتیجه رسیدیم که باید نزد فرماندهی کل قوا برویم و دو تا سئوال مطرح کنیم :
1- چه باید کرد؟
2- برای این طرح ناقص ما استخاره کنید .

بین من و سردار رضایی هماهنگی شد که من در منطقه بمانم و سردار رضایی به تهران برود.
قبل از دوازده و نیم بود که از ابوغریب خبر دادند دشمن باچند تانک آمده . من پایم رغبت ندادکه بروم پای بی سیم که بگویم برگردند. گفتم: شاید ارتشی هاگوش کنند (بدلیل سلسله مراتب نظام ) ولی با تک تک فرماندهان صحبت کردم گفتند قلب ما قوی است . ساعت 12 و نیم- یک و نیم - دو و نیم شد و اینها همین طور پیش می رفتند ساعت سه و نیم صبح که شد دیدم گفتند ما بیست متری دشمن هستیم رمز عملیات را با قدرت کامل گفتیم بعد از اعلام فرمان حمله تمام فرماندهان و عناصر ستاد رو به قبله دعای توسل خواندند چه دعایی ! چه ضجه هایی ! چه زاری بود هر کس به حال خودش گریه می کرد هر لحظه بر شدت گریه اضافه می شد که من سر و صدای بی سیم را نزدیک صبح شنیدم فکر کردم گیر افتاده اند گفتند ما فرمانده تیپ را گرفتیم و بعد هی اسیر بود که به عقب می آمد. هر چه می پرسیدیم که چی شده هیچ کس جواب نمی داد. گرفتار بودند آخر. گفتیم فرمانده تیپ دشمن را بیاورند. فرمانده تیپ گفت : « ما می دانستیم بعد از توفیق در مرحله اول شما حتما حمله می کنید این بود که به همه گفتم آماده باشند همه آماده پشت تیربار و در سنگرها بودند . تا اینکه ساعت 3 شد دیدیم خبری نشد . ما گفتیم ساعت 3 حمله نکردید پس دیگر حمله نمی کنید لذا به همه استراحت دادیم . خود من آن قدر احساس اطمینان می کردم که با لباس زیر خوابیدم بعد دیدم طرف رانم درد می کند (مرا می زدند که بیدار شوم و بعد هم اسیر شدم ). » مواضع دشمن به سرعت سقوط می کرد، قرارگاه فجر و قرارگاه نصر این منطقه را گرفتند ابتکار عمل از دست ما خارج شده بود. ما هر جا را می گفتیم بگیرید می گفتند ما از آنجا رد شدیم به سردار رضایی گفتم اینجا جای ما نیست و رفتیم جلو. تا چنانچه سوار بر وانت رفتیم و بعد تا تنگه برغازه آمدیم گلوله تانک دشمن جلو ما را گرفت . بیست متری ما خورد و ما پریدیم بیرون . عملیات حماسه انگیز با آزادسازی دو هزار کیلومتر از خاک و شانزده هزار اسیر به پایان رسید.

بعد از عملیات فتح المبین اواخر مسئولیت خودم در فرماندهی نیروی زمینی احساسی به من دست داد که یک تیپ به نام حضرت ابوالفضل با سه گردان تشکیل دهم و افسران و درجه داران ایمانی وارد آن شوند و این تیپ طوری بگیرد و خیالمان راحت شود. تیپ حضرت ابوالفضل تشکیل شد ، باسه گردان . برای اینکه از مجموعه های خوبی برخوردار شوند به مهندسی نزاجا پانزده روز مهلت دادیم که یک حسینیه بسازد و این فضا و اطرافش را که می بینید در عرض پانزده روز به وجود آمد. آمدم فرماندهی تیپ را خودم برعهده گرفتم تا فرماندهی نیروی زمینی احساس کند این تیپ برای خودش است . وقتی نماینده امام در شورای عالی دفاع شدم این تیپ منحل شد. شب انحلال من در تهران بودم . وقتی خبر انحلال آن را دادند حال عجیبی پیدا کردم . مانند شب عاشورای امام حسین (علیه السلام ) شد و اکنون من از فرماندهی تیپ تشکر می کنم و حسینیه تیپ اینجا باید بماند به این عنوان آثار جنگ من به تیپ 45 تبریک می گویم . از صمیم قلب می خواهم که قدر این نعمت را بدانند . بایستی به مرور و به تدریج وضع بهتری پیدا کند.

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين
امروز ۲۱ فروردین ماه مصادف است با سالروز شهادت امیر سپهبد علی صیاد شیرازی

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد و چه خوب مقام معظم رهبری در وصف او فرمودند: صیاد دلها

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين

لحظه‌های آخر قبل از اینکه حاجی کلا توی اغما برود، متوجه ذکر‌هایی بودم که مدام زیر لب تکرار می‌کرد؛ یا زهرا می‌گرفت، سه بار دعای «اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک» را خواند و بار آخر بود که از روی برانکارد به حالت نیم خیز بلند شد و گفت: «خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن».


به گزارش گروه «حماسه مقاومت» خبرگزاری فارس، فروردین که از راه می‌رسد، باد محملِ رایحه‌ای است وزیده از سرزمین دور، فکه نسب به بهشت می‌برد، با آن شقایق‌های آتشین که از خون‌هایی سرخ برآمده‌اند. فروردین که از راه می‌رسد، فرش زمردین گل‌های تازه را در بر می‌گیرد. درختچه‌های گز، با چند متری فاصله از هم - که گه‌گاه نخلی جدا افتاده و تنها نیز - سر از زمین برگرفته‌اند، به این امید که شاید مسافران نام آشنای سال‌های نه چندان دور خود را نظاره کنند.
مهمانان دشت فکه که هر سال می‌آیند و می‌روند، این ساکنان آرام و صبور دشت‌های خوزستان را می‌بینند که دست فراچشم خویش گرفته،‌ خیره در جایی، گویی ناکجا، نگرانند. گردش بی‌قرار باد در شاخ و برگ تکیده‌شان آوازی برمی‌آورد سخت غریب و رازآلود: ‌گویی نای مولاناست.
در محمل بانوی فروردین، رایحه‌ی آن گل ‌ها و صدای این ترنم غریب است که روح نشاط و تولدی هزار باره، اما نامکرر را در تن نبات و آدمی زنده می‌کند.
فروردین که از راه می‌رسد، سعید قاسمی روزی را به خاطر می‌آورد که به همراه تعدادی از بسیجی‌های لشکر 27 محمد رسول‌الله به فکه می‌رفتند:

فروردین هفتاد و یک، با تعدادی از رفقا برای تبریک عید به منزل شهید «محمد راحت» رفتیم. محمد راحت از بچه‌های لشکر حضرت رسول(ع) بود که در مرحله‌ی مقدماتی عملیات والفجر یک به شهادت رسید و جنازه‌اش تا آن زمان مفقودالاثر مانده بود. میان صحبت‌ها، همسرشان کتاب «رمل‌های تشنه» را نشانمان داد و پرسید که خوانده‌ایمش یا نه، و این که طبق صحبت‌های نویسنده‌ی کتاب، جنازه‌ی شهید راحت باید در خاک خودمان باشد و اگر این طور است آیا می‌شود جست‌وجو کرد و جنازه را آورد، یا اصلا اثری از آن نمانده... و صحبت‌هایی از این قبیل، البته ما قبلا هم به فکه رفته بودیم، اما چندان جدی نبود. حرف ایشان دوستان را برای یک سفر متفاوت و جدی‌تر ترغیب کرد.
به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر یک پیش آمد، ‌منطقه‌ی فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقی‌ها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحت‌هاشان به شهادت رسیدند، میسر نشد، اردیبهشت همان سال بود که برای سفر مهیا شدیم.
فکه را بعد از ده سال می‌دیدیم؛ منطقه‌ای بکر و دست نخورده. تجهیزات بچه‌ها،‌ سنگرها، موانع و همین طور پیکرهای مطهر شهدا اینجا و آنجا به چشم می‌خورد. جست‌وجوی ما دو سه روزی بیشتر طول نکشید. چرا که با آمادگی کامل نیامده بودیم. از بچه‌های ارتش بیست سی تایی گونی سنگری گرفتیم و تعدادی از جنازه‌های شهدا را عقب آوردیم. بچه‌ها از جریان تفحص فیلم و عکس هم گرفتند. یک هفته‌ای تهران بودیم. برای بار دوم که عازم می‌شدیم. تعدادی از بچه‌های نیروی هوایی سپاه، از جمله مرتضی شعبانی هم همراهمان شدند. او با یک دوربین یوماتیک هزار و هشتصد به قول خودش درب و داغان آمد. سفر دوم هم هفت هشت روزی طول کشید. در این دو سفر دویست و هفتاد شهید شناسایی شدند که جز شهید «ضعیف» و شهید «خسروانور» ما تلاش خاصی برای پیدا کردنشان نکردیم. همه روی زمین و جلوی چشم بودند؛ با پلاک و بعضا کارت شناسایی و حتی گه‌گاه وصیت نامه. شهدا را با پلاکشان به عقب می‌فرستادیم. فکر می‌کنم اهواز. آنجا شناسایی می‌شدند که این شهید کیست و متعلق به کدام گردان و لشکر می‌شود. مرتضی شعبانی دو سه ساعتی از ماجرا تصویر گرفت. به تهران که برگشتیم، اصغر بختیاری خیلی اصرار داشت که آقا مرتضی فیلم‌ها را ببیند و مونتاژشان کند.
بچه‌ها که به سراغش رفتند، سخت مشغول کارهای مجله‌ی سوره و گروه تلویزیونی حوزه‌ی هنری بود. صحبت‌هایی هم از راه‌اندازی دوباره‌ی روایت فتح بود. شاید اکراه و آشنایی اندکش برای کار با ویدئو نیز در جوابی که به اصرار بچه‌ها بود، بی‌تأثیر نبوده باشد. نوار سلولوئید و تدوین با میز موویلا را همچنان ترجیح می‌داد. این شد که فیلم‌ها را ندید و به شیوه‌ای که کسی را از خود نمی‌ارزد، در جوابشان پاسخ منفی داد. شعبانی ناچار خود فیلم را مونتاژ کرد. اسمش را گذاشتیم «تفحص». بیست دقیقه‌ای می‌شد و این شد اولین فیلم تفحص که حدود ده دقیقه‌اش را هم تلویزیون پخش کرد. آن موقع چندان فضای این جور حرف‌ها و صحنه‌ها نبود. این فیلم را حاجی ندید تا این که روایت فتح مجددا در ساختمان فعلی پا گرفت. البته آن موقع فضای وسیع حالا را نداشت. کل مجموعه یک نمازخانه بود با دو اتاق کوچک. یک ماشین لندکروز هم داشتیم که از بقایای زمان جنگ بود. حاجی بچه‌ها را از این طرف و آن طرف جمع کرد و گروه شکل گرفت. «روایت فتح» همین جوری پا گرفت. اوایل چند برنامه‌ای هم تهیه کردیم که پخش نشد. قبل از ماجرای سفر به خرمشهر و ساخت «شهری در آسمان» بود که یک روز در حوزه‌ی هنری،‌ فیلم تفحص را نشان حاجی دادیم. اشتباه نکنم آبان ماه بود. آقای طالب زاده هم حضور داشتند. فیلم را دیدند. حاجی خیلی متأثر شد و سوالات زیادی هم پرسید؛ از شهدا منطقه‌ی فکه، شقایق‌ها و گل‌هایی که تصویرشان در فیلم بود و کم و کیف کار. این موضوع در ذهن حاجی ماند تا عید سال 72 که آقا مرتضی اصرار کرد که به سمت فکه برویم.
آن سال لشکر 27 ده - پانزده‌تایی اتوبوس را به صورت یک کاروان به جنوب می‌برد. آن سال‌ها کم‌کم داشت قصه‌ی بازدید از مناطق جنگی هم پا می‌گرفت. ما با دو اکیپ از پادگان امام حسن (ع) با اینها همراه شدیم. از همان ابتدای حرکت هم شروع کردیم به مصاحبه و تصویربرداری.
با تعدادی از بچه‌های لشکر، از جمله احمد شفیعی و شهید قاسم دهقان از کاروان جدا شدیم و رفتیم اروند کنار. آنجا صحبت‌هایی میان حاجی و بچه‌ها رد و بدل شد. حاجی از کلیت کار راضی نبود. این بود که یکی از اکیپ‌ها را به تهران برگرداند. بختیاری، صابری، رمضانی و من ماندیم برای ادامه‌ی کار و مجددا برگشتیم «دوکوهه». روز دوم حضورمان در دو کوهه، سری به سد کرخه زدیم که آن موقع تازه داشتند پی‌اش را می‌کندند. قرار بود بچه‌ها از حوادثی که آنجا رخ داده بود، حرف بزنند که اتفاقا بچه‌های حراست سد سر رسیدند و بازداشتمان کردند. دوربین وسایلمان هم ضبط شد. حرفشان این بود که کی هستیم و به چه اجازه‌ای آمدیم اینجا و با چه مجوزی داریم فیلم می‌گیریم؟ حاجی ناراحت بود. به بختیاری گله می‌کرد که برود وسایل را آزاد کند. می‌گفت وقتمان همین‌طوری دارد تلف می‌شود. به هر حال تا فیلم‌هایمان را بازبینی نکردند، رهایمان نکردند. این ماجرا دو ساعتی وقتمان را گرفت. با همان تعداد که رفته بودیم اروند کنار، راه افتادیم سمت فکه. بین بچه‌های روایت، این سفر به «سفر اول فکه» معروف شد.
در میان جاده‌ای که از دو سو با دیرک‌های آهنی و ردیف سیم‌های خاردار محصور شده بود پیش می‌رفتند. فکه در مقابلشان بود. گذشت ایام، باران‌های پیاپی و بادهایی که هیچ‌گاه از جنبش و تکاپو خسته نمی‌شدند، چهره‌ی دشت را در هاله‌ای از غباری خیالی رنگ می‌پوشانید. با چشمانی تیزبین، و از آن پس به مدد دوربینی - اگر همراه آورده بودند - می‌توانستند این دشت زیبا را که گویی تا انتهای افق نیز ادامه داشت به تماشا بنشینند.
سیم‌های خاردار، میدان‌های مین، سنگرهایی که آثار انفجار گلوله‌ها و ترکش‌ها را هنوز بر چهره داشتند، آستین لباسی که در گذشته‌ای نه چندان دور دست رزمنده‌ای را در خود داشت و اکنون شرح ماجرا با بوته‌ی خاری باز می‌گفت، قمقمه‌های خالی یا گه‌گاه پر از آبی که کنار جنازه‌های استخوانی شهدای تشنه افتاده بود، همه و همه در برابر چشم‌هاشان بود. رمضانی جزئیات را به خاطر نمی‌آورد. دریغای آن روزها با او همراه است. اگر می‌دانست آن روزها که طی می‌شد آخرین روزهای سیدمرتضی است، حتما بهتر او را می‌دید و بهتر جزئیات را به خاطر می‌سپرد، اما بازی تقدیر را نمی‌شناخت.
چهار، پنج روزی آنجا بودیم. هر روز صبح تا غروب می‌رفتیم فکه و مصاحبه می‌گرفتیم. شب هم می‌آمدیم برقازه برای خواب و استراحت. بچه‌ها خاطره‌های عجیب و زیبایی تعریف می‌کردند و پیدا بود که حاجی خیلی متاثر و امیدوار شده است. متن «انفجار اطلاعات» را هم همان جا نوشت. حالا یادم نیست فیلم‌هامان تمام شد یا مشکل باطری‌هامان بود که قرار شد برگردیم. حاجی هم کار را تمام شده می‌دانست. یادم هست روز آخر چند تایی عکس هم برای یادگاری گرفتیم. از جمله آن عکس معروف حاجی که خیلی هم از روش چاپ شده. شعبانی چندتایی عکس گرفت که بیش‌تر دسته‌جمعی بود. بعد رو کرد به حاجی که «آقا مرتضی، بگذار یک عکس تکی هم از شما بگیرم.» و با روحیه حاجی آشنا بودیم. یا اجازه نمی‌داد ازش عکس تکی بگیرند یا ادایی درمی‌آورد که عکس خراب می‌شد. ولی آن روز بلند شد. لباس‌هاش را تکاند و صاف و مرتب کرد و اورکتش را هم روی شانه‌اش انداخت و همین طور که دست به سینه ایستاده بود، خندید و گفت:

«شعبانی! حجله‌ای بگیر».

مرتضی هم دو تا عکس گرفت؛ یکی عمودی و یکی هم افقی. شد همان عکس‌هایی که برای حجله‌اش استفاده کردند. کمی بعد ساعت هشت یا نه شب بود که راه افتادیم برای برگشتن. حاجی برای فردای آن روز قرار جلسه داشت. نمی‌دانم با کی و کجا. ولی به هر حال عجله داشت که فردا حتما تهران باشد. یکی دو تا مصاحبه هم به نظر باقی مانده بود که می‌گفت در تهران می‌گیریم. با ماشین لندکروز درب و داغانمان حرکت کردیم سمت تهران. نزدیکی‌های بروجرد بود که ماشینمان کلا خراب شد. دو سه ساعتی هلش می‌دادیم. بنده‌ی خدا حاجی هم پایین آمده بود و کمک می‌کرد تا به هر شکلی بود به بروجرد رسیدیم و بچه‌ها ماشین را بردند تعمیرگاه.
صبح چهاردهم فروردین. بعد از خوردن صبحانه دوباره حرکت کردیم. ناهار را در اراک خوردیم و نماز ظهر و عصر بود که رسیدیم مرقد امام.
شب تهران بودیم. حاجی کلا از سفر راضی بود و یک بار شنیدم که به یکی از بچه‌ها می گفت «از فکه برنامه‌ای عاشورایی درست می‌کنم!»
دنبال دو سه نفری بودیم تا مصاحبه‌ها را تکمیل کند. از جمله آقای جعفر ربیعی، نویسنده‌ی کتاب «رمل‌های تشنه» که علی‌رغم اصرار حاجی، نتوانسته بود به فکه بیاید.
قرار بود برای تکمیل برنامه‌ی دیگر که درباره‌ی سوسنگرد بود برویم آن جا که به دلایل سفر لغو شد. در نمازخانه روایت فتح نشسته بودیم. بعد از نماز مغرب و عشا بود که دقیقا یادم هست حاجی‌ رو کرد به بختیاری‌ و گفت «فکه یک روز دیگه کار داره. حالا که این طور شد، بچه‌ها را جمع کن برگردیم منطقه.» ما تعجب کرده بودیم که حاجی چرا نظرش به این سرعت تغییر کرده و کار را ناتمام می‌داند. خلاصه اصغر یک تعدادی از بچه‌ها را خبر کرد. ده، دوازده نفری می‌شدند که روز چهارشنبه هجدهم فروردین برای حرکت دوباره توی نمازخانه روایت جمع شدند. همان گروه قبلی بودند با دو سه نفر دیگر. از جمله حاج سعید قاسمی و شهید محمد سعید یزدان‌پرست که همراه حاج سعید آمده بود و ما تا آن روز این بزرگوار را ندیده بودیم؛ کم حرف بود. چهره‌ی نورانی و بشاشی هم داشتند. به قول بر و بچه‌های جبهه، چهره‌شان نور بالا می‌زد. حاج سعید بهتر می‌شناسدش.
سعید قاسمی یزدان‌پرست را می‌شناخت؛ از وقتی که وارد دانشگاه شدند و این هم‌کلاسی خود را که برخلاف قیافه‌ی محجوب و ساکتش، پرجنب و جوش و ناآرام بود دوست می‌داشت. محمدسعید سی و هفت ماه از جبهه‌اش را تنها در کردستان گذرانده بود. حرف‌هایی که هر چند وقت یک بار با یکدیگر می‌زدند، می‌توانست تا ابد ادامه داشته باشد، تا این که دو سه سال بعد سفرهای فکه پیش آمد. وقتی سعید قاسمی از آن سفر که به جست‌وجوی محمد راحت رفته بود بازآمد و عکس‌ها و فیلم‌ها را نشان دوستش داد. در قبال نگاه‌های مشتاق و اصرار این رفیق عزیز، خود قولی هم داد «باشد سفر بعدی اگر پیش آمد، خبرت می‌کنم.» و حالا موعود فرا رسیده بود و یزدان‌پرست که جبهه‌ی جنوب را ندیده بود همراهشان شد. به گمان آن که باید خیلی زودتر می‌آمده است، نفس‌زنان خود را رساند. بچه‌ها این میهمان تازه را نمی‌شناختند. همه برای مصاحبه می‌آمدند، اما او؟ سعید قاسمی معرفیش کرد و توضیحاتی داد. اما اصغر بختیاری به هنگام صرف ناهار آن روز دست از شوخی‌هایش برنمی‌داشت:

ناهار قیمت داشتیم. گفتم «حاج سعید! این غذای روایته. هر که می‌خوره، باید برای روایت کاری بکند» و ایشان لبخند می‌زدند و چیزی نمی‌گفتند و تا آخر هم ما چندانی صحبت‌کردنشان را ندیدیم. به هر صورت ایشان هم همراه بچه‌ها راهی شدند. چون نفراتمان زیاد بود قرار شد دو ماشین وسایل و بچه‌ها را با خودش ببرد و ما هم که از قبل بلیت برایمان جور شده بود، با هواپیما برویم. قرار گذاشتیم در سه راهی فکه به هم ملحق شویم. بچه‌ها بعد از ناهار حرکت کردند و ما ساعت ده شب همان روز. از فرودگاه حاجی اصرار کرد هر طور شده، برای شهید دهقان هم بلیت تهیه کنیم. ایشان جانباز جنگ بود و اوضاع کمرش هم اصلا تعریفی نداشت. خوش‌بختانه مشکل بلیت ایشان هم حال شد. به اهواز که رفتیم شب را در مهمانسرای استانداری خوابیدیم و صبح اول وقت راه افتادیم به طرف اندیمشک. در راه سری هم به شوش دانیال زدیم؛ برای زیارت و خرید به قول بچه‌ها توشه‌ی راه. آن جا یادم هست که حاجی دو تا چفیه خرید؛ از آن چفیه‌های عربی که در عکس‌هایشان هم اگر دقت کنی، هست؛ کلفت‌تر و بزرگ‌تر از چفیه‌های معمولی.
بعد آمدیم سه‌راهی فکه و به بچه‌ها که داخل ماشین یا زیر درخت‌ها در حال استراحت بودند و منتظر، ملحق شدیم و از آنجا یک راست رفتیم برقازه.
داخل یک سنگر سوله‌ای شکل مستقر شدیم. با بچه‌های تفحص یک جا بودیم. آن جا تا فکه یک ساعتی راه است. یادم نیست ناهار خوردیم یا نه که باران تندی شروع به باریدن کرد. از آن باران‌های منطقه‌ی خوزستان که معروف است و سیل راه می‌اندازد. سنگر را آب گرفت و هر چه را داشتیم خیس کرد. پتوها، قند و چایی، وسایل. حاج‌قاسم به کمک بچه‌ها، با یک سطل آب‌ها را بیرون ریختند و وسایل را هم آوردند بیرون و مشغول خشک کردنشان بودیم که هوا دوباره آفتابی شد. هنوز البته لکه‌های ابر توی آسمان بود. حاجی گفت برویم منطقه. هنوز تا تاریک شدن هوا وقت داریم. راه افتادیم سمت پاسگاه رشیدیه. آن روز حاج سعید و حاج قاسم خاطره‌‌هایی گفتند که ضبط کرده‌ایم و فیلمشان هست. کانال کمیل محور حر‌ف‌های آن روز بود. تو راه برگشت بچه‌ها سرود «کجایید ای شهیدان خدایی» را خواندند که رمضانی آخر یکی از نوارها ضبط کرد. وقتی نوار را عقب کشید و برای حاجی گذاشت، خوشش آمده بود. گفت «یادتان باشد فردا بگوییم بچه‌ها بخوانند که مفصل‌تر ضبط کنیم».
حاجی ضمنا عجله داشت که ساعت نه و نیم برقازه باشیم تا قسمت ششم شهری در آسمان را که ساخته بود ببینیم. بگذریم که برنامه را آن شب یک ساعتی زودتر پخش کردند و حاجی خیلی از این موضوع ناراحت شد و گفت که باید به آقا مهدی[همایونفر] بگوییم اعتراض کند چرا ساعت پخش برنامه را تغییر داده‌اند. بعد صحبت فردا شد که «باید زودتر حرکت کنیم. چرا که نماینده‌ی ارتش تا ظهر بیش‌تر همراهان نخواهد آمد.» به همین جهت زودتر شام را که چندتایی کنسرو بود خوردیم که بخوابیم. ضمن این که برق آن‌جا را یک ژنراتور کوچک تامین می‌کرد که زود خاموشش می‌کردند و سنگر می‌شد ظلمات.
سنگر، که سوله‌ای دراز و بزرگ بود، حال در تاریکی فرو رفته بود. بچه‌ها کنار هم خوابیده بودند؛ خسته از تلاش روزانه. مرتضی اما شب خفتن تا پگاه صبح را عادت نداشت. فانوسی بالای سر خود گذاشت تا رفت و آمدش بچه‌ها را معذب نکند. سربازانی که آن شب را تا به صبح نگهبان بودند، وضو و نماز شب و گریه‌های سیدمرتضی را به یاد می‌آوردند. یکی ساعتی را به خاطر می‌آورد که اگر سید به او نزدیک شد و ضمن شوخی‌هایش از او خواست که اگر خسته است بگذارد به جایش پاس بدهد و سرباز تشکری کرده بود. سرباز در انتظار روزهایی که اجبار خدمت به سر آید و بتواند به میان شهر و جمع خانواده‌اش - که حالا در این شب‌های عید فقط او را کم داشتند - بازگردد. در حیرت بود که چه می‌خواهد این مرد از بیابان خدا، که جز خار و درختچه‌هایی که اندازه‌شان به ندرت از قامت آدمی فراتر می‌شد و سربازان دشمن، مین‌ها، که هنوز در آن جان می‌طلبیدند، چیزی نداشت. شعبانی وقتی چشم گشود و ساعت شب نمایش را در دل سنگر کاوید و دانست که تا فضای نماز وقتی نماینده است. طول سنگر را کورمال کورمال طی کرد. اما: فهمیدم که اشتباه کرده‌ام. در سنگر آن طرف بود. مسیر رفته را دوباره برگشتم و برای بار دوم دست و پای چند نفر را توی آن تاریکی لگد کردم تا این که در را پیدا کردم. وضو گرفتم و سریع برگشتم. یک ربع، بیست دقیقه‌ای بیش‌تر نمانده بود تا نماز قضا شود. داشتم بچه‌ها را صدا می‌زدم که دیدم مرتضی بیدار است. یک فانوس را از بالا سرش برداشته بود. گفت که دو ساعتی است بیدار است، اما در را پیدا نمی‌کند. دنبال کفش‌هایش گشت. یکی از راننده‌هامان پوشیده بودشان. پیدایش کرد و برگشت. کمی بعد از نماز حرکت کردیم. صبحانه را توی ماشین خوردیم. حاجی نان و پنیر را خودش لقمه می‌کرد و دست بچه‌ها می‌داد. خاطرم هست که صبح جمعه بود: بیستم فروردین. هدف آن روزمان قتلگاه بود. جایی که در عملیات والفجر یک، شهدا و بچه‌های مجروح را آن‌جا گذاشته بودند تا سر فرصت به عقب منتقل کنند و این فرصت پیش نیامده بود و همه مظلومانه همان جا مانده بودند. بچه‌ها قرار بود خاطرات و ماجراهای این مکان را تعریف کنند و حاجی اصرار داشت که حتما آن جا را پیدا کنیم تا مصاحبه‌ها همان جا ضبط شود. خیلی راه نیامده بودیم که بین بچه‌ها اختلاف شد؛ سر این که قتلگاه کدام طرف است. احمد شفیعی‌ها و حاج‌سعید یک مسیر، و شهید دهقان و بقیه مسیر دیگری را پیشنهاد می‌کردند. ناچار دو گروه شدیم و همانطور که پیش می‌رفتیم، فاصله‌مان هم از هم بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد. اما هنوز گروه بچه‌ها را می‌دیدیم و صدایشان را می‌شنیدیم. رسیدیم جایی که معبر تمام شد. حجت معارف‌وند که در ستون ما بود ، یکی دو تا نبشی از توی خاک درآورد و روی حلقه‌ی سیم خارداری که مانعمان شده بود انداخت. یکی یکی رد شدیم. همین جا بود که بین ما و بختیاری و صابری فاصله افتاد. اصغر گرگی نشسته بود و داشت از یک لنگه پوتین عکس می‌گرفت و یوسف هم کنارش ایستاده بود. از برنامه‌ی خرمشهر به این طرف، یک دوربین VHS و یک دوربین عکاسی همراهمان بود که از پشت صحنه‌ها عکس و تصویر می‌گرفتیم. اما آن روز فراموش کردیم دوربین را همراهمان بیاوریم.
فقط اصغر گه‌گاه عکس می‌گرفت. خیلی آهسته راه می‌رفتیم. حاجی اعتراض کرد که چرا تندتر نمی‌رویم. حاج سعید گفت میدان مین است، باید طمأنینه کرد. بچه‌ها تقریبا پا جای پای هم می‌گذاشتند. دو طرفمان ادوات و تجهیزات رزمنده‌ها بعد از قریب ده سال هنوز روی زمین پراکنده باقی مانده بود. چند بار اصرار کردم که از لباس‌ها و پوتین‌های بچه‌ها که روی زمین افتاده بود تصویر بگیرم که حاجی می‌گفت بریم زودتر به قتلگاه برسیم جز یک جا، که ستون را نگه داشت و خواست که از راه رفتن بچه‌ها فیلم بگیرم. کمی از قدم برداشتن حاج سعید و یکی دیگر از بچه‌‌ها تصویر گرفتم. چند ثانیه‌ای هم از یک گلوله‌ی آرپی جی که روی رمل‌ها افتاده بود و کاملا زنگ زده بود. بعد دوربین را چرخاندم سمت شفیعی‌ها که داشت لای بوته‌ها را جست‌وجو می‌کرد که یک باره با صدای زیاد انفجار روی زمین افتادیم.
از میان حدود سی نوع مینی که در قتلگاه فکه باقی مانده است سید مرتضی پا بر مین والمری گذاشت؛ مینی استوانه‌ای شکل با شاخک‌هایی حساس. تکانی کوچک کافی است تا اولین ضامن آزاد شود و فنری را که به رشته‌ای سی و پنج سانتی‌متری متصل است رها کند، بالا پریدن مین و انفجار آن در ارتفاع نیم متری از سطح زمین، تراکش‌های مین را در همه‌ی جهات می‌پراکند.
جز حجت‌الله معارف‌وند که در ابتدای ستون حرکت می‌کرد و نیز بختیاری و صابری که چند متری از جمع فاصله داشتند، کسی از ترکش‌ها بی‌نصیب نماند. اصغر بختیاری خود را به جمع رساند و وقتی گرد و غبار حاصل از انفجار فرو نشست، اولین عکسش را گرفت: متوجه نبودم دارم چه می‌کنم. حالا هم وقتی عکس‌های آن روز را نگاه می‌کنی، می‌بینی که وضوح لازم را ندارند. عکس می‌گرفتم و جلو می‌رفتم. در همین حین صدای حاجی را می‌شنیدم که به مرتضی می‌گفت: شعبانی! فیلم بگیرد.
بچه‌ها اغلب ترکش خورده بودند. اما وضع حاجی و یزدان‌پرست از همه بدتر بود. مین بین آنها منفجر شده بود و از زیر زانو‌ها تا قفسه‌ی سینه‌شان به شدت مجروح شده بود. پای چپ حاجی هم از بین پاشنه و زانو قطع شده بود و به پوستی بند بود. رمضانی هنوز متوجه اوضاع نشده بود. به همین دلیل مدام داد و فریاد می‌کرد تا این که معارف‌وند متوجه‌اش کرد که پشت سرش را نگاه کند و اوضاع بچه‌ها را ببیند.
رمضانی که دید، ساکت شد. شعبانی از دوربین ناامید شده بود. ترکش، نوار فیلم را دوخته بود به دستگاه تیپ. چهار پنج تایی عکس گرفته بود که دیدم دیگر نمی‌توانم. دوربین را دادم دست شعبانی، که او هم چند تایی عکس از آن صحنه‌ها گرفت. بچه‌ها از هر چه دم دستشان بود، از چفیه گرفته تا کمربند، استفاده کردند تا جلوی خون‌ریزی یزدان‌پرست و حاجی را بگیرند. حتی زیرپیراهن‌هامان را هم از تن درآوردیم.
یزدان پرست تا از هوش برود، زیر لب ذکر می‌گفت. دو باری هم بیش‌تر صحبت نکرد و هر بار هم کمتر از چند کلمه. بار اول موقعی بود که حاج سعید می‌خواست ترکش را که گوشه‌ی چشمش فرو رفته بود در بیاورد که گفت طوری نیست. بگذارید سرجایش باشد.
اما سعید قاسمی اعتنا نکرد و با دست ترکش را بیرون کشید. مرتبه‌ی بعد هم از بچه‌ها خواست کمی جابه‌جایش کنند. چون به پهلو افتاده بود. گفت که خسته شده. حالا بچه‌های ستون دوم هم که صدای داد و فریاد ما را شنیده بودند به ما ملحق شدند. مانده بودیم چه کنیم هر کسی چیزی می‌گفت. حاج قاسم گفت که چهار تا نبشی بیاریم. سریع چهار تا نبشی از توی رمل در آوردیم. همان‌ها که سیم خاردار را روش می‌اندازند. و بعد با اورکت‌ها و چند تا چفیه، مثلا دو تا برانکارد درست کردیم. همه این کارها ظرف چند دقیقه انجام شد. یزدان پرست و حاجی را روی برانکارد گذاشتیم. یزدان‌پرست دیگر از هوش رفته بود. اما تا آمدیم حاجی را از جایش بلند کنیم، اعتراض کرد که من را همین جا بگذارید بمونم. می‌خواهم همین جا شهید بشم. هنوز به مخیله‌ی هیچ کداممان نمی‌گذشت که شهادتی در کار باشد. معارف‌وند که تو حال خودش نبود، با ناراحتی به حاجی رو کرد که آقاسید بگذارید کارمان را بکنیم. هر جا مقدر است شهید بشی، شهید می‌شی.
چهار نفر برانکارد حاجی و چهارنفر دیگه از جمع ده دوازده نفریمان برانکارد یزدان‌پرست را بلند کردیم و راه افتادیم. می‌خواستم رمضانی را روی دوشم بگیرم که نگذاشت. دستش را حمایل گردنم کرد و از دنبالشان آمدیم.
آقای حسینی هم که معروف بود به حشمت تک‌پا، مسیر را پاک می‌کرد تا راحت‌تر و سریع‌تر برسیم. هر چند وقت یک بار، فرصت می‌شد و کنار برانکارد حاجی قرار می‌گرفتم، می‌دیدم زیر سرش خالی است. به واسطه‌ی حرکت بچه‌ها و ضعفی که داشت کم کم غلبه می‌کرد، سرش آرام آرام به عقب متمایل می‌شد. لحظه‌های آخر قبل از اینکه حاجی کلا توی اغما برود، متوجه ذکر‌هایی بودم که مدام زیر لب تکرار می‌کرد؛ یا زهرا می‌گرفت، سه بار دعای «اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک» را خواند و بار آخر بود که از روی برانکارد به حالت نیم خیز بلند شد و گفت: «خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن» این آخرین حرفش بود بعد روی برانکارد افتاد و بی هوش شد.
از میدان مین که بیرون آمدیم، بچه‌ها، حاجی و یزدان‌پرست را روی زمین گذاشتند. پریدم داخل ماشین تا پیچ‌های صندلی عقب را باز کنم. مشغول ور رفت با پیچ و مهره‌ها بودم که رمضانی سرم داد کشید که اصغر! صندلی را بشکن چی کار می‌کنی؟ با دو سه تا لگد صندلی را شکستم. شد عین تخت. حاجی و یزدان‌پرست را روش خواباندیم. حشمت تک پا هم سریع نشست پشت فرمان و یک گاز حرکت کردیم سمت بیمارستان. تا بیمارستان یک ساعتی راه بود. به هر پاسگاهی که می‌رسیدیم، چراغ می‌زدیم و رد می‌شدیم. بچه‌های ارتش قبلا اطلاع داده بودند. توی راه حاج قاسم دهقان سرش را مدام می‌گذاشت روی سینه‌ی حاجی و می‌گفت که هنوز قلبش می‌زند. تو را به خدا دعا کنید، حمد بخوانید، عجله کنید و ...
حاج قاسم دهقان امید داشت سید مرتضی را یک بار دیگر در شهر ببیند.سرشان را روی سینه‌ی سید می‌گذاشت و از روی امید روایتی را به خاطرشان می‌آورد: اگر سوره‌ی حمد را از روی یقین هفت مرتبه خواندید و مرده‌ای زنده شد متعجب نباشید. حاج قاسم دهقان امید داشت سید مرتضی را یک بار دیگر در شهر ببیند.
اما سید داشت آرام آرام از جمعشان فاصله می‌گرفت. در فکه کاری ناتمام داشت که می‌باید انجامش می‌داد.
صدای بچه‌های گردان کمیل را می‌شنید که همت را صدا می‌زدند حاجی، سلام ما را به امام برسان بگو عاشورایی جنگیدیم. و گریه‌ی همت را که ملتمسانه سوگندشان می‌داد تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید. حرف بزنید عطالله بحیرایی را می‌دید که با آن پای نیمه فلج مدام زمین می‌خورد. اما دوباره بر می‌خاست و پیش می‌دوید. کریم نجوا را که از کنار بچه‌ها می‌دوید و می‌خندید بچه‌ها دیر و زود داره، اما سوخت و سوز نداره یکی می‌افتادف یکی بلند می‌شد، یکی آب می‌خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود... بچه‌ها اب می‌خواهند. صحرا آب می‌خواهد فریاد عطش کران تا کران را در بر می‌گیرد...
و سید داشت برنامه‌ی عاشورایی‌اش را می‌ساخت.

*مجید ذوالفقاری

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين

ایرنا نوشت:

رهبر معظم انقلاب درباره فعالیت های شهید 'سیدمرتضی آوینی' فرمودند: کارهایی که ایشان داشتند نباید زمین بماند. این کارها، کارهای باارزشی بود. معلوم می‌شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این‌قدر کار و این ‌همه را به ‌خوبی انجام می‌دادند. مخصوصا این 'روایت فتح' چیز خیلی مهمی است.
  
حضرت آیت الله خامنه ای دو هفته پس از شهادت سیدمرتضی آوینی در اردیبهشت سال 72 در دیدار با خانواده این شهید فرمودند: یک مساله این است، آن کاری را که ایشان کرده‌اند و حاضر و آماده است، چگونه از آن بهره‌برداری بشود. یک مساله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می‌کردیم و من اصرار می‌کردم که این 'روایت فتح' ادامه پیدا کند، درست نمی‌دانستم چگونه ادامه پیدا کند.

رهبر معظم انقلاب در ادامه فرمودند: بعد که برنامه‌ها اجرا شد، دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش‌های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره‌ها را یکی یکی از زبان‌ها بیرون کشیدن و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان انجام می داد و هرچه هم پیش می‌رفت، بهتر می‌شد. یعنی پخته‌تر می‌شد. چون در این زمینه کار نشده بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان‌تر بود. این کار، هنری‌تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود که اول ایشان شروع کرد و بعد کم‌کم بهتر و پخته‌تر شد.

حضرت آیت الله خامنه ای همچنین فرمودند: من حدس می‌زنم اگر ایشان زنده می‌ماند و ادامه می‌داد، این کار خیلی اوج پیدا می‌کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره‌ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه برنامه 'روایت فتح' کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد.

رهبر معظم انقلاب در ادامه می فرمایند: من با ایشان خیلی کم، هم‌صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سال‌ها پیش می‌شنیدم و به آنها علاقه داشتم. هرچند نمی‌دانستم که ایشان، آنها را اجرا می‌کند ولی در ایشان همواره نوری مشاهده می‌کردم.

ایشان در ادامه افزودند: من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می‌کردم و همین‌جور هم بود. همین‌ها هم موجب می‌شود که انسان بتواند به این درجه رفیع شهادت برسد.

رهبر معظم انقلاب همچنین فرمودند: اگر ما به حوزه آن شهادت و شهید و خانواده شهید نزدیک می‌شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می‌کنم. برای ما افتخار است که هرچه می‌توانیم خودمان را به حوزه‌ شهادت و این شهید نزدیک کنیم.

حضرت آیت الله خامنه ای به خانواده سید شهیدان اهل قلم فرمودند: وقتی شما می‌دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی پرواز می‌کند، یعنی آن چیزی که همه‌ عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته‌های وادی‌های عشق و شور معنوی و عرفانی یک عمر به دنبالش گشته‌اند و دویده‌اند، او با این فداکاری و این شهادت به‌دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است، خوشحال می‌شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است.

سیدمرتضی آوینی در 20 فروردین سال 1372 که به همراه همکارانش برای ساخت مجموعه تلویزیونی 'روایت فتح' به منطقه عملیاتی فکه رفته بود، بر اثر برخورد با مین خنثی نشده، یک پای خود را از دست داد و بر اثر شدت خون‌ریزی در راه بیمارستان به شهادت رسید.

شاهرخ بزرگی