صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۱تیر

طلبه بلاگ به نقل از شیخ حسین انصاریان نوشت:

یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! دیدم سر تمام میزها مشروب است، یک عده‌ای مشغول نوشیدن و یک عده‌ای مست هستند و یک عد‌ّه تازه نشسته‌اند.  من که وارد شدم صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده‌اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟ گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم. گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: یک کلام!

آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفتم: من فقط یک کلمه می‌خواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم: یهودی هستی: گفت : نه! مسیحی هستی؟ گفت: نه! مسلمانم! گفتم: سنی هستی؟ گفت: نه شیعه هستم! گفتم : پس می‌توانم آن یک کلمه را به تو بگویم! گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا می‌کنم که نورم را با آتشم بسوزانم، من خدا دیگر از او حیا می‌کنم.

گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟ گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!. گفتم: دیروز چقدر آوردی؟ آن زمان، گفت: هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها، به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند. همه را بیرون کرد. با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم!؛ یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت: دویست پرس چلوکبابش را من می‌خرم! بعد هم دیگر چلوکبابی شد!

شاهرخ بزرگی
۱۲تیر
به گزارش خبرنگار مشرق : مرکز مطالعات ایران و اعراب که ریاست آن را ضدانقلاب فراری، علیرضا نوری زاده، برعهده دارد؛ کنفرانسی چند روزه را در لندن برگزار نمود که در آن، مخالفان جمهوری اسلامی بر سر شکل نظام سیاسی مورد نظر خود پس از براندازی جمهوری اسلامی(!)، به منازعه و مشاجره پرداختند.

در آخرین روز از کنفرانس مخالفان جمهوری اسلامی در لندن، اختلافات میان مخالفان جمهوری اسلامی بالا گرفت و منجر به مشاجرات و اعتراضات و درگیریهای لفظی گردید.

در کنفرانس مذکور، علاوه بر سایر طرح های ضد ایرانی، طرحی با مضمون تغییر نام "استان خوزستان" به "استان عربستان" مطرح گردید.

گفته می شود که بودجه این کنفرانس را وهابیون عربستان سعودی که به دنبال تجزیه ایران است به ایرانیان برگزارکننده این کنفرانس، پرداخت نموده و البته قرار شده که توافقات حاصل در این نشست مطبوعاتی نشود.

در کنفرانس ضد ایرانی مذکور، افراد و گروههایی از اپوزسیون ایران، از جمله جمهوری خواهان و مشروطه خواهان و روزنامه نگاران و فعالان دانشجویی و فعالان جنبش سبز و سلطنت طلبان و فعالان حقوق زنان نیز حضور داشتند. در این نشست همچنین برای اولین بار اغلب گروه های مخالف از جمله، راستگرایان، چپ گراها، لیبرال ها، اصلاح طلبان و همچنین رهبران احزاب و شخصیت های قومی را دربرگرفت.

نکته اینجاست که، مدعیان وطن پرستی و دلسوزی برای ایران، چگونه پس از نشستن بر سر سفره دشمنان ایران، به دعوت وهابیون آل سعود گردآمده و سهم عربستان از تجزیه ایران را بررسی می کنند؟

چنانچه فرد دیگری که به نام فعال حقوق بشر در نشست حقوق بشر در سازمان ملل شرکت کرده بود؛ با نشان دادن نقشه عربستان سعودی که بوشهر و مناطقی از استان خوزستان تحت مالکیت عربستان سعودی بوده بحث های خود را مطرح نموده است.

شرکت کنندگان در پایان کنفرانس از شبکه تلویزیونی وهابیون (العربیه) به دلیل پوشش رویدادهای ایران اظهار قدردانی کردند.

به نظر می رسد مخالفان انقلاب اسلامی با شفاف تر شدن مواضعشان نسبت به ایران، روزهای پایانی حیات خود را سپری می کنند.

شاهرخ بزرگی
۰۸تیر

نشریه ساندی تایمز فهرستی از پردرآمدترین بازیکنان فوتبال جهان در سال 2011 را منتشر کرد. این فهرست که براساس اعلام بنگاه های اقتصادی به واقعیت بسیار نزدیک است، دیوید بکهام، کریستیانو رونالدو و لیونل مسی را در صدر قرار داده است.
این جدول براساس میزان درآمد این بازیکنان از می سال 2010 تا می سال 2011 محاسبه شده است. عدد اول، تمام درامد انها است که به صورت تقریبی محاسبه شده است. عدد دوم مربوط به رقم قرارداد آنها با باشگاه هایشان است.
در صدر این آمار، دیوید بکهام قرار گرفته که درآمدش در این سال 219 میلیون دلار بوده است. این بازیکن تیم لوس آنجلس گلکسی، عددی معادل 40 میلیون دلار را از طریق قرارداد رسمی به دست آورده است. وی درآمد قابل توجهی از قراردادش با شرکت آدیداس (بزرگترین تولید کننده البسه ورزشی در جهان) به دست آورده است.
کریستیانو رونالدو از رئال مادرید در رده بعدی قرار گرفته است. درآمد وی 160 میلیون دلار بوده که 38 میلیون دلارش توسط قراردادش به ثبت رسیده است. این بازیکن که با حواشی متعددی نیز مواجه است و هر از چندگاهی در این ارتباط خبرساز می شود، صفحه شلوغی هم در فیس بوک دارد. 24 میلیون نفر عضو این صفحه هستند که موجب شده تا شرکت هایی مانند نایک، کاسترول، آرمانی و ...، در زمره حامیان مالی وی باشند.
لیونل مسی، مرد شماره یک این روزهای فوتبال جهان با 110 میلیون دلار، سکوی سوم را در اختیار دارد. این هافبک توانمند بارسلونا، قراردادی 32 میلیون دلاری دارد. این ستاره بزرگ فوتبال با شرکت هایی مانند آدیداس، خط هوایی اروپا، کونامی و ... قرارداد دارد.
رده چهارم از آن کاکا با 100 میلیون دلار است. قرارداد 25 میلیون دلاری وی با رئال مادرید، وی را راهی اسپانیا کرده است؛ اما علاقه وافر وی به مسیحیت موجب شده تا قصد ورود به کلیسا را داشته باشد. عکس وی روی بازی فیفا 2011 با فروشی 100 میلیون نسخه ای همراه بوده که نشان از محبوبیت خاص وی و البته این بازی دارد.
دیگر برزیلی این فهرست، رونالدینیو است. وی با ارزشی 90 میلیون دلاری مواجه است که قراردادی 24 میلیونی داشته است. بازیکن تیم فلامینگو برزیل، البته با روزهای اوج خود فاصله زیادی دارد.
تیری هانری با ارزش 60 میلیون دلاری، بر سکوی بعدی قرار دارد. ستاره فرانسوی سال های قبل آرسنال، در این فصل عایدی برابر 21 میلیون دلار داشته است. وی اکنون در نیویورک رد بولز امریکا توپ می زند و با روزهای اوج خود فاصله زیادی دارد. وی در آپارتمانی به ارزش نزدیک 15 میلیون دلار در نیویورک سیتی اقامت دارد؛ اما با توجه به اقبال کمتر اسپانسرها، پیش بینی می شود با افت درآمد مواجه شود.
رده بعدی در اختیار یک انگلیسی است؛ وین رونی. وی با ارزش 59 میلیون دلاری که قراردادی 20 میلیون دلاری داشته، نایک و شرکت هنرهای الکترونیکی را حامی خود می داند. ستاره منچستر، با حواشی زیادی روبرو بوده که همین موجب شده تا کمی از محبوبیتش کاسته شود.
فرانک لمپارد با مجموع 43 میلیون دلار و قرارداد 17 میلیون دلاری، دیگر انگلیسی این جدول است. شوت و پاس های این بازیکن چلسی مشهور است.
زلاتان ابراهیموویچ از میلان ایتالیا در رده بعدی قرار دارد. این بازیکن سوئدی با درآمد مجموع 60 میلیون دلار که با قرارداد 17 میلیون دلاری همراه بوده، در ادامه فهرست قرار دارد. بارسلونا در سال 2009 با رقمی بیش از 90 میلیون دلار، زمینه ساز جدایی این بازیکن از اینتر میلان شد که دومین قرارداد تاریخ دنیای فوتبال نام گرفت.
رده دهم نیز اختصاص دارد به بهترین بازیکن قاره افریقا؛ ساموئل اتوئو. وی ارزشی چهل میلیون دلاری در سال گذشته داشته است. وی که در اینتر توپ زده است، قراردادی 15 میلیون دلاری داشته است. مهاجم کامرونی حامیان مالی چون پوما و فورد را داشته است.

شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

خبرگزاری فارس: در راهروها همه جا تاریک بود و ما روی قشر ضخیمی از شیشه خرده راه می‌رفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم چون هوا تاریک بود یک وقت کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.»

به گزار ش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، بررسی نقش نفاق در میان گروه و افراد مختلف در طی انقلاب اسلامی بسیار پر اهمیت است. گروه های مانند سازمان مجاهدین خلق(منافقین) و اشخاصی مانند بنی صدر جزو همین اسامی هستند.
آنچه که پیش روی شماست گفتگو با دکتر علی اکبر ولایتی پیرامون نقش بنی صدر و منافقین پیرامون ترورهای اوایل انقلاب که در جامعه رخ می داد:


*سوال: از تقابل بین نمایندگان مجلس و رئیس جمهور وقت، بنی‌صدر، چه نکاتی را قابل ذکر می‌دانید؟

*ولایتی: در آن زمان یک نوع تقابل بین مجموعه طرفداران بنی‌صدر و اکثریت مجلس وجود داشت. نمایندگان و وزرایی که به تعبیر امروز اصولگرا بودند برای اینکه کارهایشان را در دولت و در مجلس هماهنگ کنند، در روزهای یکشنبه جلساتی را در محل حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه برگزار می‌کردند. بنده هم جزو ائتلاف بزرگی بودم که مرکب از حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و تعدادی از انجمن‌های اسلامی مثل انجمن اسلامی معلمان بود و به عنوان نماینده مردم تهران در دوره اول مجلس انتخاب شدم و به تدریج فراکسیون اصولگرایان یا خط امامی ها در مجلس شکل گرفت.

*سوال: آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی هم جزو نمایندگان تهران بودند؟

*ولایتی:بله، از آن طرف هم بنی‌صدر بود و طرفدارانش که عمدتا از جبهه ملی، نهضت آزادی و بعضی از منفردین بودند. شرایط دشواری بود. مرحوم شهید رجایی نخست وزیر شده بود و بنی‌صدر در فرآیند انتخاب وزرا مشکل ایجاد می‌کرد. به خصوص در مورد بعضی از وزارتخانه‌های حساس مثل وزارت امور خارجه، حاضر نمی‌شد کسی را انتخاب کند که مورد قبول اکثریت مجلس بود. در زمان بنی صدر، مجلس مصوبه‌ای را تصویب کرد که اگر بین رئیس جمهور و نخست وزیر اختلافی وجود داشت و برای وزارتخانه‌‌ای وزیر انتخاب نشد، نخست وزیر می‌‌تواند سرپرستی موقت آن وازتخانه را به عهده بگیرد و مرحوم شهید رجایی هم سرپرستی موقت وزارت خارجه را بر عهده گرفت.
به هر حال بنی‌صدر در اسفند 1358 انتخاب و در آخر خرداد سال 1360 به دلیل عدم کفایت توسط مجلس معزول شد. وی در این مدت مشکلات زیادی، هم در جبهه و هم در اداره کشور درست کرد.
واقعا نقشی جز تخریب در مدیریت کشور نداشت و به هیچ وجه زیر بار تفاهم با بقیه نمی‌رفت. ضرورت حکومت دموکراتیک و دموکراسی این است که افراد بتوانند با هم کار کنند. او زیر بار هیچ کس نمی‌رفت و هر کاری که دلش می‌خواست می‌کرد. از امام جانشینی فرماندهی کل قوا را درخواست کرد و امام به او دادند. او به جبهه می‌رفت، در دزفول در زیرزمینی می نشست، از خاطرات جنگ نوار پر می‌کرد و دستورات عجیب و غریب می‌داد. بدون تردید بخشی از دست رفتن خرمشهر، معلول بی‌لیاقتی وی بود. در آن برهه نیروهای مردمی و سپاه تازه تشکیل شده بودند و ارتش مقاومت می‌کرد. چند بار عراقی‌ها از شلمچه تا خرمشهر آمدند و باز عقب رانده شدند. به دستور بنی‌صدر بود که عقب‌نشینی از خرمشهر انجام شد. گفته بود ما مثل زمان اشکانیان عمل می‌کنیم که ابتدا جنگ و گریز و عقب‌نشینی تاکتیکی می‌کردند و بعد هجوم می‌بردند. می گفت ما زمان می‌دهیم، زمین می گیریم، آدمی بود که هیچ کار جنگی نکرده بود، ولی حاضر هم نبود به اظهار نظر متخصصان در جنگ گوش بدهد و سر خود کارهایی می‌کرد. تا زمانی که او بود، ما در جنگ جز تحمل فشار راهی نداشتیم و پیروزی‌ای هم به دست نیاوردیم و فقط خسارت دیدیم. بعد از عزل او کارها سامان گرفتند و شما می‌بینید که حصر آبادان شکسته شد که رویداد بسیار مهمی بود و بعد هم پیروزی‌ها یکی پس از دیگری پیش آمدند. تا زمانی که او بود از 31 شهریور 1359 که جنگ شروع شد تا آخر خرداد 1360 ما پیروزی‌ای نداشتیم و عقب‌نشینی داشتیم.
او بیش از آنکه به فکر اداره کشور باشد، به فکر رقابت‌های سیاسی بود، یعنی اداره کشور را با وضعیتی که قبل از انقلاب بین گروه‌های سیاسی مثلا در اروپا بود، اشتباه گرفته بود. در آن زمان تعداد طرفداران جبهه ملی در اروپا و بین دانشجویان، معدود بودند و همین‌ها هم با هم اختلاف داشتند. یکی از رئوس و علل اصلی اختلافات بین کسانی که در اروپا بودن، خود بنی‌صدر بود. آنها در پیروزی انقلاب نقشی نداشتند، نقش را امام داشتند و مردم. حالا که انقلاب پیروز شده بود، اینها آمدند و امام با سعه صدر اجازه دادند که دولت موقت تشکیل بشود و بعد هم بنی‌صدر انتخاب شد. گویی این انقلاب به عنوان غنیمت به دست او افتاده بود. رفتارش مثل زمانی بود که داخل گروهک‌های سیاسی قبل از انقلاب در اروپا فعالیت می‌کرد. این نحوه اداره یک کشور بزرگ و با عظمتی مثل ایران توسط رئیس جمهوری بود که فقط تا نوک بینی‌اش را می‌دید.

*سوال:سعی نکرده بود سطح خود را به نسبت زمان بالا ببرد؟

*ولایتی: اصلا لیاقت این کار را نداشت. قدرت درک نداشت تا ببیند چه اتفاقی در این کشور افتاده. چون زحمتی برای سقوط رژیم قبلی نکشیده بود زحمت را دیگران در زندان‌ها، شکنجه‌گاه‌ها و همراهی‌های بسیار سخت و طولانی با امام کشیده بودند. در آن شرایط چاره‌ای جز سکوت نبود. موقعی که امام فرمودند: «بروید به فکر مجلس باشید که مجلس در راس امور است» انصافا تعداد زیادی از افراد صاحب نام و کار کرده در امور سیاسی و مبارزات به مجلس آمدند، از جمله حضرات آیت‌الله خامنه‌ای، جناب آقای هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر و شهید رجائی، هیچ مجلسی هیچ گاه به این پر و پیمانی نشد که آن هم اشاره امام بود که همه باید به مجلس بروند و انصافا اشاره حکیمانه‌ای بود و بعد هم همین مجلس بنی‌صدر را که لیاقت ریاست جمهوری را نداشت، ساقط کرد.

*سوال: از حال و هوای روزهای منتهی به فاجعه 7 تیر چه خاطره‌ای دارید؟

*ولایتی: در مورد 7 تیر اتفاقی که درست قبل از آن افتاد، در روز شنبه 6 تیر بود که آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد اباذر ترور شدند. ضبط صوتی که در آن ماده منفجره بود، هنگام سخنرانی ایشان منفجر شد. ظاهرا کار گروه فرقان بود.

*سوال:عضویت شما در حزب جمهوری به چه شکلی بود؟

*ولایتی: ما گروه پزشکی حزب را تشکیل داده بودیم، البته ما انجمن اسلامی پزشکان را از قبل از انقلاب داشتیم. من از دوره دانشجویی از پایه گذران انجمن اسلامی دانشکده پزشکی بودم. بعد هم که پزشک شدم، همراه با همفکران خود، انجمن اسلامی پزشکان را تشکیل دادیم و همین را به حزب منتقل کردیم و عملا انجمن پزشکان حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم. بنابراین هم به عنوان عضو حزب و هم به عنوان نماینده مجلسی که طرفدار حزب بود به آنجا می‌رفتم. در یکشنبه 7 تیرماه 1360، مرحوم شهید بهشتی چند نفر را مامور کردند که آیین‌نامه کنگره حزب را بنویسند. این چند نفر عبارت بودند از: مرحوم آقایان زواره ای، دکتر عباس شیبانی، سید آقایی، شمسیان و بنده. من جزو هیئت رئیسه مجلس هم بودم. در آن زمان جلسه را روز شنبه 6 تیر قبل از واقعه انفجار در اتاق هیئت رئیسه برگزار کردیم. ما را مرحوم شهید بهشتی مامور کرده بودند که آیین نامه کنگره حزب را که قرار بود قریبا تشکیل شود بنویسم. گفتند جلسه بعد چه موقع باشد؟ گفتیم همین فردا یکشنبه که به حزب می‌رویم. کمی زودتر می‌رویم در اتاق دیگری می‌نشینیم و کار حزب که شروع شد، ما هم به آن می‌پیوندیم.
اگر ساختمان قدیم حزب یا عکس آن را دیده باشید، در حقیقت این ساختمان، ساختمان سابق دانشکده الهیات و به صورت L و شامل سالن سخنرانی و یک طبقه بود و بقیه سه طبقه. ما قبل از ساعت نُه به آن ساختمان سه طبقه رفتیم. و در اتاقی نشستیم تا بحث‌های مربوط به تدوین آئین‌نامه حزب را انجام بدهیم. جلسه ساعت نُه تشکیل می‌شد و ما قرارگذاشتیم که ساعت نُه و ربع یا نُه و بیست دقیقه برویم. جلسه سر ساعت نُه تشکیل شد. حدود نُه و چند دقیقه بود که ناگهان دیدیم صدای انفجاری آمد. ما فکر می‌کردیم که بمب در اتاق ما منفجر شده زیرا تمام شیشه‌های اتاق ما خرد شدند و برق هم رفت. از پائین صدای فریاد می‌آمد و بعضی از رانندگان و همراهان افراد در حیاط بودند. آقای دکتر شیبانی از پنجره به آنهائی که در حیاط گفت: «چیزی نیست. اتاق ما بود کسی چیزی‌اش نشده».
از آنجا بیرون آمدیم. در راهروها همه جا تاریک بود و ما روی قشر ضخیمی از شیشه خرده راه می‌رفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم چون هوا تاریک بود یک وقت کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.» سقف سالن به زمین متصل و با خاک یکسان شده بود. تازه همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده. بیل و کلنگ آوردند، ولی سقف یکپارچه و بتونی، به شکلی کامل فرود آمده بود. جرثقیلی را از سرچشمه آوردند که این طاق را بلند کند، ولی جرثقیل زورش نرسید، به جای اینکه بتون بلند شود، ته جرثقیل بلند شد. رفتند یک جرثقیل بزرگ‌تر آوردند که در داخل نمی‌آمد. سر در را خراب و سقف را بلند کردند. جرثقیل بزرگ هم یک دفعه در رفت و افتاد. بعضی‌ها را در این کند و کاوها در آوردند علت اینکه عده‌ای زنده ماندند این بود که صندلی‌های آنجا صندلی‌های آهنی ارج بود. سقف روی آنها فرود آمده و عده‌ای به واسطه این صندلی‌ها زنده مانده بودند و اگر روی زمین نشسته بودند همه رفته بودند.

*سوال: از عوامل وقوع حادثه بگوئید.

*ولایتی: به نظرم مهم ترین مطلب این بود که وقتی بنی‌صدر عزل شد، متفقینش از او ناامید شدند. درست روز بعد از عزل بنی‌صدر بود که منافقین به خیابان ریختند و شروع به تیراندازی کردند. آقای هادی غفاری که نماینده مجلس هم بود، تعریف می‌کرد، همان طور که ما در ماشین بودیم، از بغل گوش ما تیر رد می‌شد و منافقین به هر طرف تیراندازی می‌کردند این اولین واکنش شان بود و واکنش‌های بعدی انفجار حزب و انفجار نخست‌وزیری بود و بعد هم ترور ائمه جمعه و وکلای مجلس. وضع طوری بود که هر نماینده‌آی که از مجلس بیرون می‌آمد، به محض اینکه او را پیدا می‌کردند، اگر از گروه اصول‌گراها به تعبیر امروز بود، او را می‌زدند. تعدادی از نماینده‌ها به صورت فردی ترور شدند. کار به جایی رسید که ریاست مجلس، آقای هاشمی رفسنجانی، تصمیم گرفت نمایندگان شبانه روز در مجلس باشند. مقداری پتو و بالش خریدند و ما شبانه روز در مجلس بودیم، چون برای مثال خود من دو بار بعد از آن قضیه تهدید شدم و لذا از خانه‌ام بیرون آمدم. من با مرحوم خانمم و دو تا بچه هر شب خانه یکی از اقوام و دوستان بودیم که ترور نشویم.

*سوال: در آن شرایط که در مجلس می‌خوابیدید، خانواده‌تان را چطور می‌دیدید؟

*ولایتی: گاهی فرصتی پیدا می‌کردیم و تحت حفاظت و پوشش بیرون می‌آمدیم، به خصوص نمایندگان شهرستان‌ها باید در تهران جایی را اجاره می‌کردند که آن قدر‌ها حفاظت نداشت. بیش از یک سال به این دشواری گذشت ائمه جمعه ترور می‌شدند، آدم‌های معمولی مثلا میوه فروشی که عکس امام را داشت و معروف به این بود که حزب‌اللهی است و کاسب جزء بود، در مغازه‌اش ترور می‌شد. مرحوم لاجوردی نقش اساسی در خاموش کردن این فتنه داشت. قاطعیت امام، آقای محمدی گیلانی به عنوان قاضی دادگاه انقلاب و مرحوم لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب این غائله را ختم کرد. مردم دیدند که اینها چه موجوداتی هستند. مردم ما همیشه مخالف افراط کاری‌اند. طبع آدم این گونه است. این کارهایی که اینها می‌کردند با هیچ یک از موازین شرعی، عرفی، انسانی، دنیایی، ایرانی و اسلامی حور در نمی‌آمد، لذا کارشان به آمریکا، اسرائیل و صدام حسین کشید.
در حقیقت ما در جنگ در دو جبهه خارجی و داخلی می‌جنگیدیم. از این طرف عده‌ای باید به مرز می‌رفتند و جلوی صدام حسین و حامیانش که عده زیادی از اعراب و کشورهای غربی بودند می‌ایستادند و از آن طرف در داخل منافقین بودند و اصلا کسی بر جان خودش ایمن نبود، معذالک مردم ایستادند. در شهریور سال 1359 جنگ خارجی شروع شد، یعنی دشمن خارجی به ما حمله کرد و هجوم داخلی از تیر 1360 شروع شد و هر دو به موازات هم ادامه پیدا کرد. جالب است که بعضی از گروه‌های سیاسی، حتی در آن زمانی که مردم در مرزها علیه بیگانه‌ها می‌جنگیدند و در داخل، منافقین علیه دولت و حکومت اعلامیه می‌دادند، این سئوال را مطرح می‌کردند که چرا بعد از فتح خرمشهر به جنگ ادامه می‌دهید؟ کسی نیست از اینها بپرسد مگر وقتی خرمشهر فتح شد، بقیه سرزمین ها هم آزاد شدند؟ هنوز بخش مهمی از سرزمین ما در اشغال نیروهای عراقی بود. حالا خرمشهر چه خصوصیتی داشت که اگر ما آنجا را باز پس گرفتیم. ولی هنوز بخشی مهمی از ارتفاعات و مناطقی در کردستان و کرمانشاه و ایلام و خوزستان در تصرف دشمن بود، باید جنگ را تمام می‌کردیم، حداقل باید دشمن را از خاک خودمان بیرون می‌کردیم. آن وقت بعضی از این گروه‌های سیاسی که آن زمان متفق بنی‌صدر بودند، علیه حکومت اعلامیه می‌دادند که چرا به جنگ ادامه میدهد؟ اما کسی نمی‌دید که اینها یک مواجهه جدی با منافقین داشته باشند، چون بالاخره منافقین یک جوری سر منشاشان در گذشته ایجاد شده بود. اینها انشعاباتی بودند که از بعضی از این گروه‌های سیاسی شروع شده بودند. سازمان مجاهدین خلق از گروه‌هایی بود که از همان ابتدا انحرافاتی در برداشت شان از مسائل مبارزاتی سیاسی و اسلامی وجود داشت و بالاخره آن شد، لذا همه اینها دور بنی‌صدر جمع شدند. در جنگ احزاب هم همین طور شد دشمن خارجی به صورت مجموعه مشرکان و یهودیان بنی‌غریظه و بنی‌نذیر به داخل شهر مدینه آمدند.
یعنی مسلمانان در جنگ احزاب از دو طرف تحت فشار بودند. وضعیت ما هم عینا مثل جنگ احزاب بود. در داخل دشمن داشتیم که حتی عده‌ای از اینها در مجلس هم بودند. این طور شده بود که بین ما به صورت طنز رد و بدل می‌شد که هر نماینده حزب‌اللهی که می‌خواهد ترور نشود، در کنار یکی از این نماینده‌هایی که منافقین با آنها کاری ندارند از مجلس بیرون برود، چون هیچ کس با آنها کاری نداشت و حتی یک نفر از آنها مورد تعرض قرار نگرفت. اگر تاریخ ترورها را ببینید، یک نفر از کسانی که به لحاظ مشی سیاسی با بنی‌صدر همراه بودند و به نوعی از او حمایت می‌کردند، توسط منافقین ترور نشدند. هر چه ترور شد از حزب‌اللهی‌ها بود، از جمله حزب‌اللهی‌هایی که فرض کنید در سنگر مسجد محله‌اش از کیان نظام دفاع می‌کرد، بچه‌اش هم در جبهه بود، فرزندش توسط صدام حسین کشته و پدرش در اینجا توسط منافقین ترور شد.
بسیار شرایط سختی بود. آن وقت در چنین شرایطی، دولت‌های غربی و آن کشورهای عربی که از صدام حسین حمایت می‌کردند، به نفع جمهوری اسلامی چه کار می‌خواستند بکنند؟ چه توقعی از آنها بود؟ بنی‌صدر که اینجا چنین کارهایی کرده بود، بعد با مسعود رجوی فرار کرد و به فرانسه رفت و پناهنده شد و در آنجا ماند. اینجا این همه آدم‌های بیگناه و شاخص را ترور کرده بودند، آن وقت فرانسه به اینها پناه داد و غربی‌ها حاضر نشدند. حرف ما را بشنوند. یک آدمی که مزدور آنهاست، در هر کشور جهان سومی و اسلامی اگر مورد تعرض حکومت قرار بگیرد، همه رسانه‌های غربی به صدا در می‌آیند که چرا حقوق بشر نقض شده، ولی یک سبزی فروش به جرم اینکه عکس امام را زده ترور می‌شود و از حقوق بشر خبری نیست. اگر غربی‌ها به معنای واقعی کلمه مخالف تروریسم هستند و مخالفتشان جنبه سیاسی ندارد، چرا یک کلمه حرف نزدند؟ همین حالا برخی از این کشورها به دلیل مشکلات سیاسی‌ای که با جمهوری اسلامی دارند، منافقین را از رده تروریست‌ها خارج و مجالس‌شان تصویب کرده‌اند منافقین، خودشان اقرار کرده‌اند که آدم‌ها را ترور کرده و اعلامیه داده‌اند. این را که نمی‌شود منکر بشویم. پس چرا اینها را از این لیست تروریست‌ها خارج کردند؟ برای اینکه با جمهوری اسلامی ایران سر مسئله هسته‌ای مشکل دارند. این عکس‌العمل کشورهای غربی یا بعضی از کشورهای عربی است. البته تعدادی از کشورهای عربی در آن زمان متحد ما بودند مثل سوریه، الجزایر، لیبی و یمن جنوبی. آن زمان تا حدودی بعضی از گروه‌های سازمان آزادی بخش فلسطین و بعضی از گروه‌های فلسطینی، از جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کردند، لذا تلاشی که عراقی‌ها کردند که جنگ بین عراق و ایران را جنگ بین عرب و فارس کنند، نتیجه نداد، چون بعضی از کشورهای شاخص و مهم جهان عرب مثل سوریه، لیبی و الجزایر با ما رابطه خوبی داشتند و این توطئه شکست خورد، ولی تعدادی از اعراب منطقه، خودشان هم اقرار کردند که حدود هفتاد میلیارد دلار به صدام حسین کمک کرده‌اند، بنابراین آنها از واقعه‌ای که اتفاق افتاد، چه اظهار تاسفی داشتند بکنند؟

*سوال: در مورد پیوندهای تشکیلاتی مجاهدین خلق (منافقین) با سازمان اطلاعاتی مثل سیا بگوئید.

*ولایتی: اینها را باید از آدم‌های اطلاعاتی بپرسید، ولی انسان از قرائن این طور می‌فهمد که آنها پشت منافقین هستند. برای اینکه همین‌ها که این همه کارهای تروریستی کرده‌اند، همین‌هایی که در جنگ علیه ایران و جنگ علیه کردهای عراقی تحت حمایت آمریکایی‌ها در عراق به صدام حسین کمک کرده‌اند، حالا هر چه دولت عراق می‌خواهد اینها را بیرون کند، آمریکایی‌ها نمی‌گذارند.

*سوال: به عنوان کسی که 16 سال وزیر امور خارجه و تقریبا 13 سال هم مشاور مقام معظم رهبری بوده اید، موضع دوگانه غرب را در مواجهه با تروریسم چگونه ارزیابی می‌کنید؟

*ولایتی: هر آدم آزاده‌ای با تروریسم مخالف است ولی اینها در بسیاری از مفاهیم انسانی را به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده می‌کنند.
شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

خبرگزاری فارس: ابعاد شخصیت آیت‎الله شهید بهشتی و سیر زندگی ایشان خود به خود این نکته را روشن می‌کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام مخصوصاً جریان نفاق این‎همه با او دشمن بود.


به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس،‌ حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان از جمله افرادی است که او را می توان به عنوان تاریخ شفاهی انقلاب دانست. این مطلب پیرامون نفاق شناسی در طول تاریخ اسلام و انقلاب است:
به‎حق ابعاد شخصیت آیت‎الله شهید بهشتی و سیر زندگی، تلاش‌ها و نقش آفرینی‌های او در نهضت و انقلاب اسلامی و شکل‌گیری آن، خود به خود این نکته را روشن می‌کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جریان نفاق این همه با او دشمن بود. جریانی که به تعبیر امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلکه می‌توان گفت جریانی که همزاد شکل گیری اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت این جریان و عملکرد آن همچنان یکی از مسائل مهم نظام انقلاب ماست.

***
اینجانب از سال 41 و در سن سیزده سالگی که وارد حوزه علمیه قم شدم. ارادت خاصی نسبت به ایشان پیدا کردم. گرچه شناخت من نسبت به ایشان از سال‌ها قبل از آن بود. برای اولین بار در دستگرد اصفهان، در جلسه‌ای که جمع زیادی از مبارزان اصفهان و از جمله شهید آیت مهمان پدرم بودند، خدمت ایشان رسیدم و شاهد بودم که از اوایل صبح تا نزدیک غروب شهید بهشتی به تنهایی با آن مجموعه بحث می‌کردند و عمده بحث در مورد مرحوم کاشانی و مصدق و ماجراهای آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمی‌شدم، ولی از همان زمان این مسئله برایم روشن بود که ایشان می‌تواند با یک جمع 7-8 نفره که همگی افراد تحصیلکرده و سطح بالایی بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب کند.

***
بررسی شکل‌گیری دبیرستان «دین و دانش» در قم و فعالیت‌های نوینی که شهید بهشتی در آن زمان در قم آغاز کرد، با توجه به توصیف شرایط آن زمان (حتی در حوزه علمیه قم) بسیار ضروری است؛ زیرا نشان می‌دهد که این حرکت شهید در آن دوران چقدر دوراندیشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال این فعالیت‌ها شهید بهشتی که جزو اولین یاران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همین ممنوعیت، منشأ خیر می‌شود. مهاجرت ایشان به تهران و گسترش فعالیت‌ها در دانشگاه‌ها و سطوح دیگر و ارتباط با مؤتلفه اسلامی و نقشی که در ماجراهای حساس آن زمان ایفا کرد و سرانجام مهاجرات ایشان به آلمان، در هر یک از این مقاطع، آثار و برکات ارزشمندی را برای پیشبرد نهضت به ارمغان آورد.

***
در زمانی که ایشان در آلمان بود، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شد. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. یک شب در مدرسه آیت الله بروجردی، طلبه‌های اصفهانی از ایشان دعوت کردندو جلسه بحث و گفت‌وگو برقرار شد. مرحوم علامه فانی نیز که از مراجع و صاحب رساله و از علمای بزرگ بود، در این جلسه حاضر شد. ایشان طبق روال از فرصت حداکثر استفاده را کرد. برخی از طلبه‌ها تصور می‌کردند که مرحوم شهید بهشتی که در آلمان زندگی می‌کند و سال‌ها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چندانی در بحث‌های علمی نداشته باشد، اما بحث بسیار جدی و فنی بین ایشان و علامه فانی که تقریبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد که همگی متوجه عمق بینش و تسلط شهید بهشتی در مباحث فقهی و اصولی که رشته تخصصی علمای نجف بود،‌شدند.

***
نکته دیگری که من به علت مباشرت با شهید بهشتی متوجه آن شدم، زندگی شخصی و وارستگی ایشان در قبال مسائل دنیا بود. این قضیه را یک وقتی برای شهید منتظری بیان کردم و آنقدر این نکته برایش جالب بود که جهت‌گیری او از همان موقع عوض شد و به شهید بهشتی پیوست و سرانجام به آنجا رسید که خون پاک آنها در هفتم تیر به هم پیوند خورد و با هم به ملکوت اعلی پرواز کردند. فکر می‌کنم بیان این داستان در نگاه مثبت و عمیق او به شهید بهشتی، مخصوصا در آن شرایط نقش بسیار مؤثری داشت.

***
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان که یکی از آنها زنده است و دیگری از دنیا رفته و آن که زنده است، متأسفانه در سال‌های اخیر دچار مشکلاتی شد، بر سر مال دنیا با هم دعوایشان شد و به شدت باهم درگیر شدند. بنده چون با هر دو رفیق بودم، سعی کردم بین آنها را اصلاح کنم، ولی نشد، سرانجام پیشنهاد کردم که اگر هر دو شهید بهشتی را قبول دارید، برویم تهران منزل ایشان و صورت مسئله را برایشان بیان کنیم و ایشان قضاوت کنند. تماس گرفتیم، قرار گذاشتیم و خدمت ایشان رسیدیم. در آن زمان منزل شهید بهشتی نزدیک حسینیه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه کاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهای کاملا بایر عبور می‌کردیم تا برسیم به منزل شهید بهشتی. شب، طبق قرار خدمت آقای بهشتی رسیدیم. این دو برادر به تفصیل داستان و صورت مسئله را برای ایشان بیان کردند. البته یکی از آن دو که معروف‌تر و معتبرتر و رفاقت بیشتری با شهید بهشتی داشت، چون هم لباس و شاید همدرس ایشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بیفتد و احیانا آقای بهشتی به نفع او قضاوت کند. شهید بهشتی طبق شیوه و عادت خودش، با تأمل همه حرف‌های آن دو را گوش کرد. حالا انتظار قضاوتی بود و احیانا قضاوت به نفع آن آقایی که همشهری هم بود. مرحوم شهید بهشتی فرمود بد نیست یک داستان بگویم و اشاره کرد به جمعی از دوستان که از خوبان بودند و شرکتی را تأسیس کرده بودند و کار ساخت و ساز و امثال اینها را انجام می‌دادند. کاری که بسیار درآمد زا بود و وضعیت خوبی داشت.
ایشان فرمودند که این جمع دوستان آمدند پیش من و به من گفتند ما علاقه‌مندیم بخشی از سهام این شرکت را به نام شما کنیم و شما شریک ما باشید. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شرکت و تجارت نیستم و پول این کار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول ندارید اشکال ندارد. ما از شما پول نمی‌خواهیم، فقط شما قبول کنید بخشی از سهام شرکت به نام شما و برای شما باشد، بدون اینکه پول بدهید. ما سهم شما را خودمان تقبل می‌کنیم و درآمدش در اختیار شما باشد. آقای بهشتی فرمودند به ایشان گفتم: «نه،‌من به این شکل هم مایل نیستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا می‌رساند و نیازی به شرکت و درآمد آن نمی‌بینم.» گفتند: «این سودی را که از بابت سهامی که به نام شما می‌کنیم و به شما می‌دهیم، برای شخص خودتان نباشد و برای اسلام و برای نهضت خرج کنید. ما فقط می‌خواهیم نام شما و برکت نام شما در این شرکت باشد» به آنها گفتم:«من برای زندگیم برنامه و راه و روشی دیگر دارم و به شیوه طلبگی خودم عمل می‌کنم و مناسب نمی‌دانم که خودم را در این گونه امور وارد کنم و از زی طلبگی خود خارج شوم» سرانجام به هر شکلی که قضیه را مطرح می‌کنند شهید بهشتی نمی‌پذیرد.
آیت الله بهشتی این ماجرا را با شیوه زیبا و بیان مخصوص به خود بیان کرد و من در ادامه صحبت ایشان به چهره آن دو برابر نگاه کردم و دیدم که هر دو در برابر عظمت روح شهید بهشتی، مثل شمع دارند آب می‌شوند و فرو می‌ریزند.

***
ایشان در دوران بعد از انقلاب و تصدی مسئولیت‌های حساس و مهمی که در شورای انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئولیت دیوان عالی کشور و در قوه قضاییه داشت، آن طور که من فهمیدم، از هیچ یک حقوقی دریافت نکرد و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگی را سپری می‌کرد. جالب این بود که با این همه وارستگی، جریان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتی را که برازنده خودشان بود، به این عزیز نسبت دادند. البته شیوه منافقین همین است که آنچه را خودشان گرفتار آن هستند. با تهمت افترا و شایعه سازی به نیکان نسبت می دهند.

***
به مناسبت سالگرد این ایام مروری کردم بر بخش‌هایی از سخنان امام (ره) بعد از حادثه هفتم تیر. با اینکه در آن زمان تقریبا در تمام سخنرانی‌های امام حضور داشتم، صحبت‌های امام برایم تازگی داشتند. اجازه می‌خواهم فرازهایی از سخنان حضرت امام را در این مورد قرائت کنم که ازهر چه بگذری سخن دوست خوش تر است.
امام فرمودند:«من ایشان را به مدت بیست سال و بیشتر می‌شناختم، مراتب فضل و تفکر و تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من در مورد ایشان متأثر هستم، شهادتشان درمقابل آن ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی را که به انقلاب، متعهدتر و در آن مؤثرند، بیشتر مورد هدف قرار داده‌اند.» در زمان پیامبر اکرم (ص) و بعد از ایشان هم مسئله همین بود.
یکی از مبانی کار منافقین که نمایندگان و نفوذی‌های جریان کفر و شرک در داخل جامعه اسلامی هستند این است که بیشتر به سراغ کسانی می‌روند که هم ایمان قوی‌تر و هم نقش مؤثری در جامعه و نظام اسلامی دارند. امام می‌فرمایند: «ایشان در طول زندگی مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمت‌های ناگوار به ایشان می‌زدند. می‌خواستند آقای بهشتی را موجودی ستمکار و دیکتاتور معرفی کنند؛ در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می‌شناختم و بر خلاف آنچه این بی‌انصاف‌ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و «مرگ بر بهشتی» گفتند، او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقه‌مند به ملت، علاقه‌مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می‌دانستم... خدا انصاف بدهد آنها را که خودشان انحصار طلب بودندو می‌خواستند شهید بهشتی، خامنه‌ای و رفسنجانی و امثال اینها را از صحنه‌ خارج کنند. اگر چه اینها در سال‌های اول یک نمایشی از مخالف با نهضت آزادی به راه انداختند، ولی معلوم بود که فرزندان نهضت ازادی هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادی یکی شد. قضیه آقای بهشتی نبود. شما دیدید که در طول این یکی دو سال با چه افرادی مخالفت شد. قضیه، قضیه شخصی افراد نبود. قضیه همان جریان بود که با اصل و اساس مخالفت کنند. قضیه دفترهای هماهنگی در سراسر کشور یک قضیه اتفاقی و عادی نبود. از همان وقت که دیگر اساس سلطنت سست شد، این جریان به کار افتاد. همان وقت که من در پاریس بودم این جریان شروع شد. همان وقت هم می‌خواستند شاه را نگه دارند، به اسم اینکه او سلطنت کند نه حکومت. با این اسم می‌خواستند حفظش کنند و از همان وقت هم می‌خواستند که بختیار را بیاورند و با ما آشتی دهند. ما کانه نزاعمان با بختیار بود از این جریان. از اول یک جریانی منسجم و برنامه‌ریزی شده در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتیم، کم کم هی مطالب معلوم شد، کم کم خودشان را لو دادند و رسید که به اینجا و من هر چه جدیت کردم که نرسد به اینجا، رسید. نه از باب اینکه از اینها اعتمادی داشتم، از جهات دیگری که به خود آقایان گفتم. حالا رسیده به اینجا که از حفظ شاه و بعدش بختیار و بعدش شورای سلطنتی و بعدش اصل جمهوری اسلامی که با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شورای اسلامی و بعدش دولت و بعدش قوه قضاییه که با همه مخالفت می‌شد. نه از باب اینکه با رجایی و بهشتی و امام جمعه تهران مخالفتی داشتند، چه مخالفتی؟ یک جریانی بود که باید افراد متعهد نباشند. اگر شد آنها را از صحنه بیرون کنند و منعزل کنند از مردم، بهتر، شایعه سازی کنند که حتی این اجناسی که برای جنگ زده‌ها می‌خواهند ببرند، این می‌رود توی جیب آقای بهشتی و آقای خامنه‌ای و آقای کذا، آقای هاشمی. هر جنایتی که در ایران به دست خود آنها واقع می‌شد، به مردم می‌گفتند که اینها کردند. این جریانی بود و هست که می‌خواهند این کشور را با آن جریان بکشند به طرف امریکا. نباید ما فراموش کنیم که در جنگ با آمریکا هستیم ما در جنگ با تفاله‌های آمریکا هستیم، این تفاله‌هایی که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم. الان هم هستند. باید هر یک از اینها را شناسایی کنید و به دادگاه‌ها معرفی کنید، بنشینید که باز یک جایی را آتش بزنند. اینها می‌خواهند خرابی کنند. کاری ندارند به این که کی کشته بشود. و کی از بین برود، دشمنی خصوصی هم با هیچ کدام ندارند. خوب هفتاد و چندنفر از بهترین جوانان ما را از بین برود. اینها با افرادشان آشنایی نداشتند، نمی‌شناختند، اما می‌خواستند یک شلوغی بشود یک انفجاری حاصل بشود و مردم از صحنه بیرون بروند و دیدند که خیر، عکس شد مطلب. این شهادت اسباب این شد که همه با هم منسجم بوشند. این اسباب این شد که مشت این ادعا کن‌ها که ما برای آزادی و برای کذا می‌خواهیم زحمت بکشیم و باید این ملت آزاد باشد و کذا، مشت اینها باز شد که اینها از چه سنخ آزادی میخواهند، آزادی انفجار! آزادی انفجار اینها می‌خواهند. اینها خواستند که این منافقین هم آزاد بیایند توی مردم.
«بعد از یک سال دیگر بسیاری از جوان های ما را منحرف کنند و بسیاری از کارهایی که می‌خواهند مخفیانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند. برای اینکه، آزادی هست! بی‌جهت نیست که در آن نطق‌های با اجتماع یاد روز عاشورا سوت می‌زنند و کف می‌زنند. امام مظلوم ما، پای نطق و سخنرانی یک آدمی که با آنها دوست است، کف می‌زنند و سوت می‌کشند و آمریکا را از یاد می‌برند. خط این بود که اصلا آمریکا منسی بشود. یک دسته شوروی را طرح می‌کردند تا آمریکا منسی بشود، یک دسته «الله اکبر»‌را کنار می‌گذاشتند،‌ سوت می‌زدند و کف می‌زدند آن هم روز عاشورا خط این بود که این قضیه مرگ بر آمریکا منسی بشود.»

***
مطالعه انبوه مطالبی که حضرت امام در این زمینه به خصوص سخنرانی‌های ایشان در روز 8 تیرماه و روزهای بعد از آن که در حسینیه جماران ایراد کردند، عمق بینش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمنی و کینه‌های آمریکا و مزدوران آنها و جریان نفاق به خوبی نشان می‌دهد. اگر این جریان نفاق همچنان هست و خواهد بود. مسئله نفاق‌شناسی، مسئله مهمی است که باید مورد مداقه و پژوهش قرار گیرد و با برگزاری سمینارهای علمی و پرسش و پاسخ خصوصا از منظر قرآن، این جریان خطرناک را بشناسیم. به طور نمونه اگر چند آیه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضیح مختصری راجع به مومنین و دو آیه راجع به مومنین و دو آیه راجع به کفار است و وقتی می‌رسد به منافقین، در آیات پیوسته و متعدد خصوصیات و ویژگی‌های نفاق و منافق را بیان می‌فرماید و ده‌ها آیه در قرآن کریم به بیان مشخصات منافقان اختصاص یافته است که با بررسی و معرفت به آنها دقیقا می‌توان منافقان را در جامعه اسلامی شناخت.
یکی از مشخصات منافقان را در این آیه ملاحظه می‌کنیم:
«بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما» «الذین یتخذون الکافرین اولیا من دون المومنین اییتعون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا» «منافقی را بشارت ده که عذابی درد آور بر ایشان آماده شده است. کسانی که به جای مومنان، کافران را به دوستی می‌گیرند: آیا عزت و توانایی را نزد آنان می‌جویند، در حالی که عزت به تمامی از آن خداست.»

***
یکی از شاخصه‌های نفاق و منافق این است که به جای دوستی با مومنان، کافران را ولی خود می‌دانند و آنان را دوست خود قرار می‌دهند، آن چنان که گویی عزت خود را در پیوند با کفار می‌جویند، در حالی که تمامی عزت برای خدا و به دست اوست و تنها راه دستیابی به عزت در بندگی و قرب حق است. شاهد هستیم که عده‌ای در حالی که شیفته آمریکا و غرب هستند و عزت و شوکت خود را در برقراری رابطه دوستانه با کفار و دشمنان اسلام می‌پندارند، از مردم مومن و حزب‌اللهی و متلزم به ارزش‌ها و احکام الهی بدشان می‌آید و متدینین را به گمان خام خود با عناوینی مثل انحصار طلب واپس گرا، گروه فشار و سایر اتهاماتی که خودشان مصداق بارز آن هستند، می‌گویند منافقان نسخه مطابق با اصلش یعنی آمریکا هستند. آمریکایی که خود بزرگ‌ترین دیکتاتور دنیاست، جمهوری اسلامی را متهم به دیکتاتوری می‌کند و در عین حال خود را مظهر آزادی و آزادیخواهی تبلیغ می‌کند. شاید در طول تاریخ هیچ دولتی مانند آمریکا حقوق بشر را پایمال و منزلت بشر را حتی در داخل آمریکا منهدم نکرده باشد، در حالی که هیچ دولتی هم در دنیا مثل آمریکا مدعی دفاع از حقوق بشر نیست، اما جمهوری اسلامی و هر دولتی را که نوکر آمریکا نباشد، متهم به تضییع حقوق بشر می‌کند.

***
آنها نام اشغالگری را آزاد‌سازی می‌گذارند و با پوشش و شعار صلح‌طلبی، جنگ افروزی می‌کنند. با عنوان فریبنده دموکراسی بدترین و زشت‌تری استبداد را در خدمت سرمایه‌داری و غارت جهان به کار می‌گیرند. با نام اومانیسم و مردم سالاری، انسانیت را در اسارت شهوت و شکم به دره حیوانیت و بردگی برای زورمداران و زراندوزان ساقط می‌کنند. با شعار مبارزه با تروریسم، زمینه‌ساز تروریسم، پرورش دهنده و حامی تروریست‌ها هستند و خود جنایت‌بارترین اعمال تروریستی را مرتکب می‌شوند. منافقان نیز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذی کفر و استکبار، با بهره‌گیری از همان شیوه‌های شیطان بزرگ و برای تحقق همان اهداف پلید می‌کوشند.
بیش از هر کسی شعار اصلاح‌طلبی می‌دهند، اما در پوشش این شعار فریبنده، یکسره به دنبال افساد هستند: «چون به آنان گفته شود که در زمین فساد نکنید، می‌گویند ما مسلمانیم»

***
منافقان از دیدگاه قرآن، ویژگی‌های فراوان و قابل شناسایی و ارزیابی دیگری دارند که احصا و توضیح آن بحث مستقلی را می‌طلبد. فعلا در این مجال، دستورالعمل قرآن را در مورد چگونگی برخورد با منافقین مرور می‌کنیم.
«لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی‌المدینه لنفرینک بهم ثم لا یجاورو نک فیها الا تقلیلا» ،«ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلو تقتیلا»،«سنته الله فی‌الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبدیلا»؛ اگر منافقین و بیمار دلان و آنها که در مدینه شایعه پراکنی می‌کنند دست از این کار برندارند، تو را بر آنها مسلط می‌گردانیم تا پس از آن جز اندکی در شهر، مجاور تو نباشند. اینان لعنت شدگانند. هر جا یافته شدند باید دستگیر و به سختی کشته شوند. این سنت خداوندی است که در میان گذشتگان بود و در سنت خدا تغییری نخواهی یافت (سنتی که پیش از پیغمبر اسلام و در زمان پیغمبر گرامی (ص) و تا ابد تغییر نخواهد کرد»
از این واوهای عطف، می‌شود فهمید که منافقین، بیماردلان و شایعه‌سازان سه عنوان جداگانه هستند که البته گاهی هم یکجا مصداق پیدا می‌کنند. اول نام منافقین را ذکر می‌فرمایند سپس «مرجفون فی المدینه» یعنی آنها که دل مردم را خالی می‌کنند، شایعه پراکنی می‌کنند، روحیه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد می‌کنند اینها «مرجفون فی‌المدینه» هستند «والذین فی قلوبهم مرض» آدم‌های بیمار دل هستند و در آیه دیگر قرآن، آیه سوره مانده یکی از مشخصه‌های «الذین فی قلوبهم مرض» را این گونه بیان می‌کنند که آنها کسانی هستند که «یقولون نخشی ان تصبینا دائره». دائما، هم خودشان می‌ترسند و هم مردم را می‌ترسانند. می‌گویند: آمریکا در خلیج فارس، در دریای عمان، در پاکستان، در افغانستان، در آسیای میانه، در قفقاز، در ترکیه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه کرده است و ما چاره‌ای جز سازش و تسلیم نداریم.
یکی از همین آقایان در یکی از مراکز استان‌ها گفته بود که با توجه به حضور آمریکا در منطقه و دایره‌ای که دور ما کشیده است و حتی مرزهای ما را با اطلاعاتش با ماهواره‌هایش با ابزار دیگرش در نوردیده، ما چاره‌ای جز تسلیم در برابر آمریکا و غرب نداریم، ولی قرآن جوابشان را می‌دهد که «عسی الله ان یاتی بالفتح اوامر من عنده» کمی صبر کنید، همان بلایی که خدا بر سر شاه، اسحاق رابین و صدام آورده، در آینده نزدیک یقینا بر سر بوش و شارون و حکومت آمریکا و اسرائیل خواهد آورد و در این شبهه‌ای نخواهد بود اگر در آیات و 16 سوره فصلت تدبر کنیم بعد از «و اما ثمود» یک قاعده و سنت الهی را در مورد مستکبران و مخصوصا ابر مستکبر و به اصطلاح ابر قدرت زمان، یعنی آمریکا به دست می‌آوریم: «فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من اشد مناقوه الوم یروا ان الله الذی خلقهم هوا شد منهم قوه و کانوا بایاتنا یحجدون» پس به ناحق در زمین گردنکشی کردند و گفتند چه کسی از ما قدرتمند‌تر «ابر قدرت» است؟!
نمونه بارز این وصف حال، استکبار جهانی آمریکا، به خصوص بعد از فروپاشی ابر قدرت شرق است که مسنی قدرت و برتری طلبی، آنها را کور کرده است. آیا نمی‌دیدند که خدایی که آنان را آفریده است از آنها نیرومندتر «ابر قدرت» است که آیات ما را انکار می‌کنند؛ اما روزگاران استکبار و دعوای ابر قدرتی آنان دیری نخواهید پایید و همان گونه که در طول تاریخ بشر و حتی در دوران معاصر خودمان، سقوط مستکبرانی چون آلمان نازی و هیتلرهای آن، شوروی و استالین‌های آن، شاه و ایادی او، حاکمیت بعث و صدام‌های آن را شاهد بودیم، بی‌گمان ابر قدرت آمریکا و بوش‌های آن نیز مصداق و مشمول این سخن هستند که : «فارسلنا علیهم ریحا صر صرا فی ایام نحسات لنذیقهم عذاب الخزی فی الحیوه الدنیا و لعذاب الاخره اخری و هم لا ینصرون» ما نیز طوفانی سخت در روزهای شوم برسرشان فرستادیم تا در دنیا عذاب خواری و ذلتی را که دقیقا متناسب با استکبار و برتری طلبی آنهاست، به آنها بچشانیم که قبل از آخرت، در همین دنیا دامن آنها را قطعا خواهد گرفت و تامل در عاقبت و فرجام ذلت‌بار رضاخان، محمدرضا خان، صدام و امثال آنان تفسیری عینی از عذاب خزی و در همین دنیا را نشان می‌دهد و البته عذاب آخرت خوار کننده‌تر است و کسی به یاری ایشان برنخیزد.

***
قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد بی‌شعور معرفی می‌کند و به راستی بی‌شعوری بالاتر از این نیست که انسان به جای خدا که مبدا عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگی به کفار مستکبر جستجو کند! کفارمستکبری که قدرت و ابرقدرتی آنها به تعبیر قرآن، به سان تارهای خانه عنکبوت، بی‌بنیان است و زوال پذیر است و بدا به حال سست عنصرانی که همچون حشراتی ضعیف در دام تارهای عنکبوتی می‌افتند و هستی خود را می‌بازند و فنا می‌شوند.

***
به هر حال منافقانی که هم بیمار دل هستند و هم با شایعه پراکنی و جوسازی در صدد تضعیف پایه‌های نظام و جامعه اسلامی می‌باشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمینه‌ های براندازی نظام اسلامی را فراهم می‌کنند، با سخت‌ترین برخورد قرآنی مواجهند: «ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلو تقتیلا» باید تحت تعقیب سخت قرار گیرند هر کجا یافت شدند، دستگیر شوند و به سختی کشته شدند، قرآن این برخورد شدید و سخت را با این جریان یک سنت ثابت دانسته که قبل از اسلام بوده و پیامبر (ص) نیز مامور به آن شده و تا همیشه نیز این سنت الهی پایدار و برقرار خواهد بود: «سنته الله فی الذین خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبدیلا»

***
جالب است توجه کنیم که حتی قدرت‌های شیطانی و مشخصا مدعیان دموکراسی و لیبرالیسم غربی و آمریکایی، در راستای اهداف مادی و صیانت از نظام‌های استکباریشان، دقیقا و بدون واهمه، سخت ترین و خشن‌ترین برخورد را با هر جریان و فردی که به مقابله با کیان و موجودیت نظام آنها برخیزند، به عمل می‌آورند همین مدعیان حقوق بشر که ظاهرا با حکم اعدام هم مخالفند، آنجا که منافعشان تا چه رسد به موجودیتشان به خطر بیفتد، کانه در چهارچوب همین سنت‌الهی در مسیر باطلشان به راحتی کشتن پشه و مورچه،‌آدم‌ها را می‌کشند! در همین ایام، در مهد تمدن و دموکراسی غربی، یک نماینده مجلسشان نه به عنوان حمایت از فلسطینی‌ها، بلکه به عنوان یک نظر روان‌شناسانه، نکته‌ای را درباره عملیات استشهادی (به تعبیر آنها انتحاری) به زبان می‌آورد و آن را ناشی از برخورد و فشار غیر قابل تحمل صهیونیست‌ها، قلمداد می‌کند، در کمترین زمان ممکن و در ظرف یکی دو روز از تمام سمت‌ها و مسئولیت‌هایش برکنار می‌شود، اما وقتی نوبت به جمهوری اسلامی می‌رسد، ما باید بنشینیم و تماشا کنیم که عده‌ای منحرف، پایه‌ها و اصول اسلام و نظام اسلامی و خط و راه امام، احکام اسلام و اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند و انواع فحشا و منکرات و عوامل منهدم کننده را در جامعه ترویج کنند و کمترین برخوردی با این جریان‌، با هیاهوی بلندگوهای غربی و صهیونیستی رو به رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نیز با آنها همصدا شوند.
اما این آیه قرآن است که با قاطعیت می‌فرماید: «کتب‌الله لاغلین انا ورسلی» و «فان حزب‌الله هم الغالبون» و این نیز سخن امام است که فرمود: «من با اطمینان می‌گویم که اسلام ابر قدرت‌ها را به خاک مذلت می‌نشاند»

«یادمان شهید بهشتی و 72 تن از یارانش در خبرگزاری فارس»

شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

حجت الاسلام طائب با تبیین اهداف چشم‌انداز ۱۴۰۴ گفت: دشمن و جریان انحرافی به شدت به دنبال آن است که جلوی محقق شدن آنرا بگیرد، بنابراین اقدام به پخش CD "ظهور بسیار نزدیک است " کردند تا مسئولان و مدیران کشور از اجرای این سند بسیار مهم باز بدارد.

به گزارش ازفارس، حجت‌الاسلام و المسلمین مهدی طائب استاد حوزه و دانشگاه در مراسم بررسی ویژگی‌های شخصیتی مقام معظم رهبری در شرایط داخلی و بین‌المللی دوره رهبری ایشان، در ابتدا با تشریح شرایط حکومت رسول گرامی اسلام(ص) و حضرت علی(ع)، اظهار داشت: حکومت همیشه به صورت جمعی معنا پیدا می‌‌کند، لذا حکومت مجموعه‌ای است که توسط یک مجموعه، اداره می‌‌شود نه یک فرد، بنابراین پیامبر(ص) به عنوان یک حاکم فردی معصوم بود، اما در حکومت او ممکن بود اطرافیانش ضعف‌هایی ‌داشته باشند، چراکه پیامبر(ص) هیچ‌گاه فرصت نیروسازی نیافتند.

وی گفت: به غیر از معصومین(ع) سایر افراد ممکن است اشتباه کنند، چرا‌که پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی(ع) فرصت تربیت نیرو را نداشتند.

این استاد حوزه و دانشگاه با تاکید بر اینکه حکومت اسلام بعد از پیامبر(ص) از منافقین ضربه خورد نه از کفار، گفت: این به آن دلیل بود که حضرت علی(ع) فرصت تربیت نیرو‌سازی نداشتند، لذا بعد از آنکه حکومت را از دست ایشان یعنی حضرت علی(ع) غصب کردند، در طول ۲۵ سال اقدام به تربیت نیرو کردند تا توانسته حکومتی را مستقر کنند، دشمن نیز متعاقباً‌ تصمیم گرفت این نیروها را از او بگیرد.

حجت‌الاسلام طائب ادامه داد: در عصر معاصر نیز دشمن در سال ۵۷ متوجه شد که امام خمینی(ره) در سال‌های قبل نیروهای انقلاب را تربیت کرده است، بنابراین سعی کرد که نیروهای امام(ره) را با ترور از دست او بگیرد، لذا من معتقدم ‌دشمن دقیقاً می‌دانست که چه کسانی را باید از سر راه بردارد و اصلا ترورهای زمان انقلاب، ترورهای کوری نبود، دشمن کور عمل نمی‌کرد و با دقیق‌ترین انتخاب سعی کرد نیروهای خوب انقلاب را از بین ببرد.

وی در ادامه با اشاره به CD "ظهور بسیار نزدیک است "، گفت: این CD هم اسمش و هم محتوایش غلط است، چرا‌که بیش از هزار سال است که علمای اسلام گفته‌اند که ظهور نزدیک است و ادعاهای آن‌ها نیز طبق آیه قرآن راست و درست است، اما اینکه عده‌ای بخواهند ظهور را بسیار نزدیک بخوانند و برای آن مصداق معرفی کنند، نیاز به دلایل قطعی دارد.

وی با بیان اینکه شیعه در بحث مهدویت و ظهور امام زمان(عج) منطق قوی و روشن دارد، گفت: امام زمان(عج) باید کاری را که انبیاء و ائمه دیگر نتوانستند انجام دهند، به انجام برسانند،‌ یعنی ایشان باید حکومت عدل جهانی را تشکیل دهد و لذا حکومت عدل یعنی اینکه از صدر تا ذیل آن همه عادل باشند.

وی با بیان اینکه امام زمان(عج) در حکومت خود نیاز به نیروهای متخصص و متعهد دارد، گفت: ظهور حضرت نیازمند وجود نیروهای تربیت شده برای حکومت جهانی است.

این استاد حوزه و دانشگاه در بخش دیگری از سخنان خود به فرمایش حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر این که فرمودند ما مقدمه‌ساز حکومت امام زمان(عج) هستیم، گفت: رهبران الهی هیچگاه در تاریکی به سمت هدف تیر پرتاب نمی‌کنند و این یعنی اینکه ایشان راه خود را به روشنی می‌دانند، بنابراین امام(ره) بعد از خود پرچم رهبری حکومت را به دست مقام معظم رهبری دادند.

طائب با اشاره به برخی از ویژگی‌های منحصر به فرد مقام معظم رهبری گفت: رهبر معظم انقلاب یک فرد جامع‌الاطراف و با معلومات بسیار بالا هستند و با توجه به مطالعات بسیار زیادی که دارند، از مسائلی که بسیاری گمان نمی‌کنند، به صورت عمیق مطلع هستند.

وی یا بیان اینکه رهبر معظم انقلاب سنگ صبور حضرت امام بودند، گفت: یک سری از شخصیت‌ها نیز بودند که نسبت به احترام و منزلتی که حضرت امام خمینی(ره) نسبت به حضرت آیت‌الله‌ خامنه‌ای داشتند، به شدت حسادت می‌کردند.

این استاد حوزه و دانشگاه گفت: دشمن تصمیم گرفته است امروز برای زمین زدن انقلاب اسلامی ایران با استفاده از راه‌ها و حرف‌های مثبت، مبانی اسلامی را مورد هجوم قرار دهند.

طائب اظهار داشت: تمام هدف نظام جمهوری اسلامی ایران رساندن بار سنگین حکومت اسلامی به سرمنزل مقصود و تحویل آن به دست صاحب اصلی‌اش حضرت مهدی (عج) است، بنابراین دشمن قصد دارد با مطالعه عمیقی که در این زمینه داشته است، طوری به مسئولان و مردم ما که این بار سنگین را به دوش می‌کشند، القاء کند که ظهور بسیار نزدیک شده است و دیگر نیازی به فعالیت، کار و برنامه‌ریزی برای آینده نیست تا اینکه مردم و مسئولان این بار را بر زمین بگذارند و از ادامه راه منصرف شوند چراکه می‌گویند امام زمان به زودی می‌آید و دیگر نیازی به ساختن و برنامه‌ریزی نیست.

وی ادامه داد: برنامه چشم‌انداز ۱۴۰۴ با کار کارشناسی دقیق و با هوشمندی و درایت رهبر معظم انقلاب طراحی و تدوین شده است و قصد دارد نظام جمهوری اسلامی ایران را در ۲۰ سال آینده به جایگاه واقعی خود برساند، اما دشمن به شدت به دنبال آن است که جلوی تحقق آنرا بگیرد، بنابراین اقدام به ترویج CD "ظهور بسیار نزدیک است " کردند تا مسئولان و مدیران کشور از اجرای این سند بسیار مهم باز بدارد.

این استاد حوزه و دانشگاه خاطرنشان کرد: در این برنامه ۲۰ ساله، آینده جهان اسلام، ملت‌های مسلمان و مستضعفان جهان درنظر گرفته شده است، لذا امروز این جریان انحرافی که بر سر زبان‌هاست، از همین جا نشأت می‌گیرد و این موضوع را دنبال می‌کند‌ که رهبر معظم انقلاب با بصیرت و تدبیر آن‌را حل کرده و مسئولان را به ساختن و کار در راستای برنامه چشم‌انداز ۱۴۰۴ هدایت کردند.

طائب ‌گفت: برخی جریانات‌ به‌دنبال این هستند که با ایجاد شرایطی کاری بکنند که آقای احمدی‌نژاد مسئولیت خود را رها کند و برود، اما قطعا مقام معظم رهبری وی را تا پایان دوره ریاست جمهوری نگه خواهند داشت.

وی همچنین با اشاره به انتخابات مجلس نهم گفت: قطعا مجلسی بسیار بهتر از این مجلس فعلی خواهیم داشت، مردم ما در وضعیتی هستند که گزینه ‌خود را بسیار عالی انتخاب ‌و مجلسی بسیار فهیم و متدین انتخاب خواهند کرد‌ تا ما این معضلاتی را که در این مجلس داشتیم، در مجلس بعد نداشته باشیم.

این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: ضمن اینکه از این مجلس تشکر می‌کنیم ولی انصافاً در برخی جاها زیاد چوب لای چرخ دولت احمدی‌نژاد گذاشت، در عین حال که جلوی بسیاری از اعوجاجات احتمالی را هم همین مجلس گرفت.

طائب گفت: نمره مجلس ۸۰ است، اما ‌باید کاری کنیم که نمره مجلس بعدی ۱۰۰ ‌باشد‌ و قطعا اینگونه خواهد بود‌ و این جریان انحرافی هیچ جایگاهی نخواهد داشت.

وی همچنین اظهار داشت: رئیس جمهور بعدی ما در همین مدل آقای احمدی‌نژاد و بهتر از او هم خواهد بود. ما تجربه بدی‌های رؤسای جمهور گذشته را داریم و نباید بگذاریم که در آینده آنها تکرار شود، البته همه کارهای هاشمی و خاتمی که مطلقا بد نبوده است، ولی آن بخش از بدی‌های آنها را نباید بگذاریم در آینده باقی بماند. هاشمی و خاتمی در مقاطعی کارهایی هم کردند اما ما می‌خواهیم رئیس جمهور آینده کاستی‌ها و بدی‌های گذشته را نداشته باشد.

این استاد حوزه و دانشگاه افزود: آقای احمدی‌نژاد یک رئیس جمهور اصولگرا بود و در عمل بهترین عملکرد را در بین رئیس جمهورهای زمان رهبری داشته است. انصافا همه تحلیلگران معتقدند ‌کارهایی که احمدی‌نژاد در چهار سال اول انجام داد، کم‌نظیر بود، بنابراین رهبر معظم انقلاب بیشترین حمایت را از این دولت داشتند و این حمایت همچنان ادامه دارد.

شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

عصر ایران: یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها یا لر ها می دانند.

اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .

اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.

درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .

با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.)

آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .

آریو برزن با وجود تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حال تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.

در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."

اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."

ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.

آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس”*.

در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .

* لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.

*منبع: گزیده ای از فرهنگ و تاریخ جهان
نوشته شده توسط فریدون زنگنه در گروه اسکندر مقدونی ، هخامنشیان

شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

یک فوق تخصص تحقیقات پزشکی گفت : روش درمانی جدید برای بیماران افسرده که برتمام روشهای درمانی دارویی و غیر دارویی ارجح است ، اقامه نماز صبح و بیدار نگه داشتن آنها برای کاهش میزان آر. ایی. ام ( REM ) است .

 
دکتر 'مهدی اخبارده ' روز سه شنبه در گفت و گو با  ایرنا افزود: نماز صبح سبب کاهش قابل توجه میزان خواب REM در اشخاص می شود زیرا شخص نمازگزار خود را ملزم به اقامه نماز صبح می داند و باید صبحگاه بیدار شود، پس در حقیقت جلوی ورود به مرحله قابل توجهی از REM را می گیرد. 
 
وی ادامه داد: بیداری صبحگاهی برای نماز صبح به تنهایی می تواند یک عامل مهم بدون عارضه در پیشگیری از افسردگی باشد که بر تمام روشهای درمانی دارویی و غیر دارویی ارجح است زیرا پیشگیری بر درمان مقدم است. 
اخبارده افزود : آثار روحی وروانی ایمان به خدا و اقامه نماز بسیار زیاد است و نکات علمی بسیار شگرفی در اسرار سحر نهفته است . 
 
این متخصص خاطرنشان کرد : افسردگی (Depression) حالتی احساسی است که مشخصه اش اندوه، بی احساسی(apathy)، بدبینی (Pessimism) و احساس تنهایی است. 
 
وی یادآور شد : بیماری افسردگی امروزه در میان مردم شیوع بالایی دارد و این بیماری دارای نشانه های بسیاری است که از مهمترین آنها می توان به اختلالات خواب اشاره کرد. 
 
به گفته این متخصص تحقیقات نشان می دهد 75 درصد از بیماران افسرده، مشکلی در خواب (چه به صورت بی خوابی و چه به صورت پرخوابی) دارند و علایم این بیماران در هنگام صبح تشدید می شود. 
 
وی ادامه داد: افرادی که زمینه افسردگی در آنها بیشتر فراهم است، زمان بیشتری را در مرحله خواب REMبه سر می برند. یعنی به میزان بیشتری نسبت به سایرین خواب می بینند. 
 
فوق تخصص تحقیقات پزشکی اظهار داشت :به طور متوسط 20 -15 دقیقه طول می کشد تا یک فرد معمولی به خواب برود پس در عرض45 دقیقه وارد مراحل 3 و 4 خواب می شود که این مراحل عمیق ترین مراحل خواب هستند یعنی بیشترین تحریک برای بیدار کردن فرد در این مراحل لازم است. 
 
اخبارده افزود: چهارمین مرحله خواب حدود 45 دقیقه طول می کشد که نخستین دوره حرکات سریع چشم (REM) در آن فرا می رسد و هر چه از شب می گذرد، دوره های REMطولانی تر و مراحل 3و 4 خواب کوتاهتر می شود بنابراین در اواخر شب، خواب شخص سبک تر می شود و رویای بیشتری می بیند یعنی خواب REMاش بیشتر می شود. پس قسمت اعظم خواب REM در ساعات های نزدیک صبح به وقوع می پیوندد. 
 
وی یاد آور شد: یکی از مشکلات مهم بیماران افسرده، افزایش یافتن طول خواب REMو خواب دیدن زیاد است. از این جهت یک مبنای مهم در تولید داروهای ضد افسردگی ایجاد داروهایی است که کاهش دهنده مرحله REM خواب باشند که در این میان اقامه نماز صبح بهترین راه درمانی است . 
شاهرخ بزرگی
۰۷تیر

1- بعد از جنگ جمل و شکست سخت پیمان شکنان، معاویه که خود در برپایی فتنه جمل نقش برجسته و موثری داشت و اکنون آرزوی پیروزی بر حکومت عدل علی(ع) را بر باد رفته می دید، برای تردیدافکنی در دل مومنان به سرزنش آنان روی آورد. معاویه در شام و عوامل حکومت بنی امیه در جای جای جهان آن روز اسلام، این ساز بد صدا را کوک کرده بودند که اگر طلحه و زبیر، آنگونه که علی(ع) می گوید، از صراط مستقیم اسلام خارج شده بودند و پیکار با آنان ضرورت داشت، چرا پسر ابوطالب(ع) پیش از این، نه فقط آن دو را بیرون از دایره حق نمی دانست، بلکه ایثار و فداکاری آنان در رکاب رسول خدا(ص) را نیز می ستود و به زبان و قلم و قدم از آن دو حمایت می کرد؟! پاسخ این سؤال، روشن بود و کمترین ابهامی نداشت. مادام که طلحه و زبیر در مسیر اسلام گام می زدند و از صراط مستقیم الهی بیرون نرفته بودند، به حکم اسلام و منطق عقل و ایمان، در حلقه یاران به حساب می آمدند و اما، هنگامی که به زیاده خواهی روی آوردند و با تحریک دشمنان پای از صراط مستقیم الهی بیرون کشیده و به مخاصمه با حاکمیت عدل صف آراستند، مقابله با آنان ضرورتی غیرقابل اجتناب بود... «حق» همان بود که از آغاز بود و تغییری نکرده بود. این طلحه و زبیر بودند که تغییر کرده بودند و دیگر طرفدار حق نبودند، بلکه به مقابله با آن نیز آمده بودند. از این روی، مردمان مومن و خداجویی که در رکاب امیر مومنان(ع) به روی پیمان شکنان شمشیر کشیدند و چشم فتنه را بیرون آوردند، نه فقط قابل ملامت نبودند که ژرفای بصیرت آنان در تمیز به موقع سره از ناسره، شایسته بیشترین تقدیر و تقدیس و مثال زدنی نیز بود.
این روزها در پی افشای چهره واقعی جریان انحرافی که قبل از همه، اعتراض اصولگرایان و توده های عظیم مردم را در پی داشته و دارد، برخی از عوامل بیرونی و داخلی فتنه 88 دقیقا مانند اسلاف فکری و کاخ سبزنشین خود در «شام»، زبان به ملامت مردم مومن و چهره های اصولگرا گشوده و حمایت آنان از دولت احمدی نژاد را با این استدلال کودکانه زیر سؤال می برند که چرا علی رغم حضور این جریان انحرافی در کنار رئیس جمهور، از آقای احمدی نژاد حمایت کرده بودید؟! فلان نماینده مجلس رگ گردن به عصبانیت یا در تظاهر به عصبانیت سیخ می کند و فریاد برمی آورد «کسانی که برای احمدی نژاد از سر و کول هم بالا می رفتند، امروزه منتقد شده اند»! آن دیگری که در حمایت از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 همه حیثیت خود را یکجا به قمار آورده و باخته است به زعم خود، هشدار می دهد که «چرا به توصیه های ناقدان - بخوانید سران فتنه- توجهی نکردید و آن هشداردهندگان را از میدان به در کردید که اکنون شاهد حضور و فعالیت جریان انحرافی باشید»؟!و ....
اکنون باید از این حامیان فتنه 88 و نان به نرخ روزخورهای حرفه ای پرسید؛ آیا کسانی که بلافاصله پس از مشاهده اولین نشانه های انحراف به مقابله با آن برخاسته اند قابل ملامت هستند یا شما که از نوک پا تا فرق سر در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 فرو رفته بودید و با مشاهده صدها سند غیرقابل انکار از وابستگی سران و عوامل فتنه به مثلث آمریکا، انگلیس و اسرائیل، نه فقط زبان به کام کشیده بلکه با همه توان در خدمت بیگانگان قرار گرفته بودید؟! و این که، کلاه خودتان را قاضی کنید و به این پرسش پاسخ بدهید که آیا این روزها زبان اسلاف کاخ سبزنشین خود در شام آن روزها را به کام نگرفته اید؟ امروز میان شما و عوامل آن روز معاویه ها و عمروعاص ها چه تفاوتی هست؟ لطفا فقط به یک نمونه از این تفاوت ها - اگر هست که نیست- اشاره بفرمائید! شما دقیقاً مانند عوامل بنی امیه، هنگامی که طلحه و زبیر در رکاب رسول خدا(ص) شمشیر می زدند و در بیعت با علی علیه السلام بودند با آنان دشمنی می ورزیدید و بلافاصله پس از آن که جبهه حق را ترک کردند و ساز مخالفت نواختند، سالوسانه آنان را به نقد کشیدید و در باطن با آنها احساس همراهی و همنوایی کردید. آیا می توانید ارتباط نه چندان پنهان خود با جریان انحرافی را انکار کنید؟ مگر جریان انحرافی چه می گوید و چه می کند که شما هزاران برابر زشت تر و پلشت تر از آن را نگفته و نکرده اید؟ لطفاً خودتان را به آن راه نزنید، مدیریت جریان انحرافی و فتنه 88 یکی است. اینطور نیست؟! اگر جریان انحرافی اشغالگران قدس را «مردم اسرائیل»! نامیده است، شما که روز قدس به دستور مستقیم اسرائیل- به توصیه سایت وزارت خارجه اسرائیل، دو روز قبل از روز قدس- به نفع اسرائیل شعار دادید. اگر جریان انحرافی درباره حضرت صاحب الزمان(عج)، نظرات سخیف و منحرفی مطرح می کند، سخنگوی فتنه 88 که آشکارا وجود مبارک حضرت بقیه الله -ارواحنا له الفداء- را نفی کرد و شما نه فقط دم برنیاوردید بلکه به نمایندگی وی از جانب خود افتخار هم کردید!! نکردید؟! اگر جریان انحرافی مشکوک به رابطه پنهان با عوامل آمریکاست، شما که آشکارا و بی پرده از دستورالعمل آمریکایی ها و اسرائیلی ها پیروی کردید و روز مبارزه با استکبار جهانی به نفع آمریکا شعار دادید. ندادید؟! جریان انحرافی آلوده به فساد اقتصادی است اما، آیا هیچ یک از مفسدان اقتصادی و غارتگران بیت المال را می توانید آدرس بدهید که در جبهه شما نبوده باشند؟! شما مسجد آتش نزدید؟ شما به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام اهانت نکردید؟ شما به دستور جرج سوروس صهیونیست عکس حضرت امام(ره) را پاره نکردید؟ به دستور مایکل لدین، شعار «توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد» سر ندادید؟ به پیروی از فرمول جین شارپ به روی مردم مستضعف و محروم صرفاً به دلیل پایداری آنان در اسلام، قمه نکشیدید؟! شما در جریان فتنه 88 با بهایی ها، منافقین، سلطنت طلب ها، مارکسیست ها، عبدالمالک ریگی ها، ائتلاف نکرده بودید و آیا این ائتلاف کماکان ادامه ندارد؟ آیا می توانید فقط یک نمونه -تأکید می شود فقط یک نمونه- از اقدامات و مواضع خود از آغاز فتنه 88 تاکنون را آدرس بدهید که با دستورالعمل از پیش ابلاغ شده سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل منطبق نبوده باشد؟! اگر فقط یک نمونه سراغ دارید، بفرمائید. همه دستورالعمل ها با ذکر تاریخ ابلاغ به شما موجود است.
راستی! چقدر جالب و خواندنی خواهد بود اگر فهرستی از یاران خود در فتنه 88 را که به آمریکا و اروپا و بعضاً اسرائیل گریخته و اکنون با کسب پناهندگی نقاب دروغین از چهره فرو انداخته و به دشمنی آشکار با اسلام و انقلاب و مردم ایران مشغولند، ارائه بدهید. این که کار سختی نیست. این فهرست را ارائه کنید تا همه بدانند شما چه کاره اید؟
2- معاویه بعد از آن که از ترفند پیش گفته نتیجه ای نگرفت و در توهم آفرینی میان مومنان و پیروان حضرت امیرعلیه السلام ناکام ماند، به ترفند دیگری روی آورد و آن، این که؛ اگر علی(ع) امام معصوم است و نگاه ملکوتی دارد، چرا، در آغاز از طلحه و زبیر حمایت کرد که امروز شاهد خروج و مخالفت آنها با خلیفه مسلمین باشد؟! پاسخ این سوال کودکانه نیز روشن و خالی از ابهام بود، چرا که؛ اولا؛ مولای ما حضرت امیرعلیه السلام، تا آن هنگام که طلحه و زبیر در رکاب رسول خدا(ص) به دفاع جانانه از اسلام و مسلمین مشغول بودند و پس از آن، مادام که پای از صراط مستقیم الهی بیرون نکشیده و در مقابل حاکمیت الهی امام(ع) به تخاصم صف آرایی نکرده بودند، به حکم عقل و شرع از آنان حمایت می کرد و بر این حمایت اصرار نیز می فرمود ولی پس از آن که انحراف و دشمنی خویش با اسلام و مسلمین را آشکار و فتنه جمل را برپا کردند باز هم به حکم عقل و شرع به مقابله با آنان همت گماشتند چرا که رهبران الهی و از جمله ائمه اطهار علیهم السلام قصاص قبل از جنایت نمی کنند و نیت ها را به محاکمه نمی کشند. و اما، درباره نگاه ملکوتی حضرت و این که آیا از ابتدا نسبت به هویت طلحه و زبیر و یا عاقبت کار آنان آگاه بودند یا نه؟ باید به بیان خود ایشان مراجعه کرد. آنجا که در بخشی از خطبه چهارم نهج البلاغه می فرمایند؛
«پیوسته پیمان شکنی شما را می پائیدم، و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم. راه دینداران را می پیمودید و آنگونه نبودید که می نمودید. به صفای باطن، درون شما را می خواندم و بر شما حکم ظاهر می راندم» دقیقا همان گونه که حضرت آقا، به پیروی از مولا و مقتدای خویش امیر مؤمنان علیه السلام عمل فرمودند.
از این زاویه نیز، کنایه معنی دار! عوامل بیرونی و داخلی فتنه، حرف جدیدی نیست. همان ایراد معاویه و یارانش به حضرت امیر علیه السلام است!!
3- «بنی قریظه» و «بنی نضیر» دو قبیله بزرگ از یهودیان بودند. آنها از طریق تورات و بشارت های حضرت موسی(ع) دریافته بودند که پیامبر اکرم، حضرت محمدمصطفی(ص) بعد از بعثت به منطقه ای از حجاز و میان دو کوه «عیر» و «احد»- یثرب آن روز و مدینه امروز- هجرت می کند بنی قریظه و بنی نضیر در پی این دریافت به اطراف مدینه کوچ کرده و در انتظار هجرت پیامبر اعظم(ص) نشسته بودند تا اولین کسانی باشند که به ایشان ایمان می آورند. اما، هنگامی که رسول خدا(ص) به مدینه هجرت فرمود بنی قریظه و بنی نضیر، با آن که به تصریح قرآن- از جمله آیه 89 سوره مبارکه بقره- اوصاف او را می شناختند و در انتظارش بودند به او کفر ورزیدند، چرا که از یکسو بزرگان آنها به چرب و شیرین دنیا آلوده شده بودند و از سوی دیگر اعتراض داشتند که چرا پیامبر آخرالزمان(ص) از میان قوم یهود برانگیخته نشده و می گفتند؛ انتظار ما آن بود که رسول خدا(ص) از میان ما باشد!
این «قبیله گرایی» به جای «حق گرایی» اگرچه در قوم یهود بروز برجسته و تعیین کننده ای دارد ولی منحصر به آنان نبوده و نیست، بلکه در موارد فراوانی شاهد بوده ایم که قبیله گرایی یاد شده در قالب «گروه گرایی»، «حزب گرایی»، «ملی گرایی» و نظایر آن بروز کرده است.
اکنون روی سخن با جماعت اندک و فرو پاشیده فتنه گران 88 است و باید خطاب به آنان گفت؛ آیا شما که مانند یهود بنی قریظه و بنی نضیر، چشم و گوش بسته و دست از تفکر و تعقل شسته از گروه و حزبی که به آن وابسته اید اطاعت می کنید و با وجود روشنی و بدیهی بودن حقایق، به خاطر وابستگی جبهه ای و حزبی دست از باطل نمی کشید و عنان خود را به دست دشمنان تابلودار اسلام و انقلاب و مردم کشورتان سپرده اید، مصداق واقعی «تعصب جاهلی» و «ارتجاع کور» نیستید؟ و آیا توده های عظیم مردم اصولگرا که به پیروی از امیرمومنان(ع)، مواضع و عملکرد اشخاص را با معیار «حق» می سنجند و نه حق را با اشخاص؟! و هر جا انحرافی ببینند به مقابله برمی خیزند شایسته تقدیر نمی باشند؟!


حسین شریعتمداری  کیهان یکشنبه ۵ تیرماه ۹۰

شاهرخ بزرگی
۰۴تیر

آقای خامنه‌ای فولکسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی می‌کردند. یادم هست که فولکس ایشان سر و صدای زیادی می‌کرد.

به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آیت‌الله محمدعلی موحدی کرمانی در یکی از خاطراتشان تعریف کرده‌اند: آقای خامنه‌ای فولکسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی می‌کردند. یادم هست که فولکس ایشان سر و صدا و تق و توق زیادی می‌کرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت می‌کشیم سوار این ماشین شویم. هر کس صدای این ماشین را بشنود، می‌گوید این‌ها کی هستند؟!» همگی خندیدیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید خاطراتی از همراهی رهبر انقلاب و شهید بهشتی از زبان آیت‌الله محمدعلی موحدی کرمانی است که پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را منتشر نموده است:

ما معمولاً تابستان‌ها به مشهد می‌رفتیم. تابستان سال ۱۳۵۵ بود یا ۱۳۵۶. در مشهد به مرحوم ربّانی املشی برخوردم که از دوستان قدیمی و صمیمی‌ام بود. پرسید: «کی آمدید؟» جواب دادم: «همین تازگی‌ها آمده‌ام.» گفت: «پس به دیدنت می‌آییم.» گفتم تشریف بیاورید. نشانی منزل را گرفت و گفت: «با آقای خامنه‌ای می‌آییم.» آن موقع آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد بودند. با هم قرار گذاشتیم. پیش از ظهر بود که آقایان تشریف آوردند. یک ساعتی با هم نشستیم. در بین صحبت‌ها این مسئله مطرح شد که چه خوب است تشکلی به‌وجود آوریم. این فکر در جمع‌مان مورد پسند واقع شد. جمع اصل قضیه را پذیرفت.

تشکل نیاز به جذب افرادی دارد که در واقع این افراد مؤسس آن می‌شوند. صحبت شد که آیت‌الله دکتر بهشتی هم مشهد هستند و بهتر است با ایشان هم صحبت کنیم تا اگر اصل قضیه را پذیرفتند، ایشان هم به جمع ما بیاید. همان موقع راه افتادیم. دوستان منزل آقای بهشتی را بلد بودند. آقای خامنه‌ای فولکسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی می‌کردند. یادم هست که فولکس ایشان سر و صدا و تق و توق زیادی می‌کرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت می‌کشیم سوار این ماشین شویم. هر کس صدای این ماشین را بشنود، می‌گوید این‌ها کی هستند؟!» همگی خندیدیم.

در راه هنوز به منزل آقای بهشتی نرسیده‌ بودیم که دیدیم دکتر باهنر می‌خواست از یک طرف خیابان به آن طرف برود. به ایشان رسیدیم. به نظر می‌رسید صبحانه‌ای تهیه کرده بود. گفتیم ما در فکر چنین تشکلی هستیم، شما هم با ما بیا. ایشان هم گفت: «چشم!» ایشان هم آمد و چهار نفر شدیم. به ایشان گفتیم که می‌خواهیم به منزل آیت‌الله بهشتی برویم. شهید بهشتی دم در آمد. گفتیم که می‌خواهیم قدری راجع به موضوعی صحبت کنیم. ایشان عذر خواستند و گفتند که نمی‌شود، چون آن موقع جلسه یا مهمان داشتند. برای جلسه‌ی بعد قرار گذاشتیم. خاطرم نیست که روز بعد بود یا عصر همان روز. در جلسه‌ی با شهید بهشتی ایشان پذیرفتند که ایجاد این تشکل کار خوبی است. به این ترتیب پنج نفر شدیم. گفتیم حالا بنشینیم ببینیم چه کسانی می‌توانند در این کار با ما هم‌فکر باشند تا آنها را جمع کنیم. شروع به شناسایی افراد در تهران و قم و مشهد کردیم تا با آنها صحبت کنیم.

در قم آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله مؤمن و آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی. یادم نمی‌آید در قم غیر از این‌ها شخص دیگری را پیدا کرده باشیم. در تهران آیت‌الله مهدوی‌کنی و چند نفر دیگر. آقایان هاشمی و منتظری هم مورد نظرمان بودند که آن موقع این دو نفر در زندان بودند. البته برخی مثلاً در روحانیت مبارز بودند که بعدها ملحق شدند، ولی تا آنجا که یادم می‌آید، در این مرحله‌ی تشکل حزب نبودند. در مشهد هم آقای طبسی و شهید هاشمی‌نژاد بودند. با این‌ها صحبت و مذاکره شد و در جریان قرار گرفتند و قرار شد اعضای اصلی و مؤسس باشند. پیش از اتمام سفر مشهد، تصمیم گرفته شد که در تهران هم جلسه‌ای تشکیل بدهیم.

ما برای تنظیم اساسنامه‌ی حزب، جلسات سرّی متعددی داشتیم. پس از پیروزی انقلاب مسئله آشکار شد و حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد. به دنبال آن جلسات هم تشکیل می‌شد. در جلسه‌ای که همه‌ی اعضا دعوت شده بودند تا شورای مرکزی و شورای داوری و شورای افتاء** را انتخاب کنند، یادم می‌آید مرحوم حاج احمدآقا هم شرکت کردند. اول شورای مرکزی تعیین شدند و بعد، اعضای شورای داوری و شورای افتاء نیز مشخص شدند.

نشستن در این جلسه حرام است!
یکی از اعضای وقت شورای مرکزی جامعه‌ی روحانیت، به دلایلی کدورتی از حزب داشت؛ در شورای مرکزی جامعه‌ی روحانیت و در غیاب شهید بهشتی تعبیر بدی درباره‌ی حزب و در مورد شهید بهشتی به کار برده بود؛ کلمه‌ای که شاید قدری موهن بود. تلقی‌اش این بود که شهید بهشتی نقش اصلی‌ای را در این تحزب دارد. آن موقع شهید بهشتی دبیرکل حزب بود. آن شخص در واقع شبه عقده‌ای از حزب داشت و از این ‌رو تعبیر موهنی در مورد ایشان کرد. خوب یادم هست به محض این‌که این تعبیر را به کار برد، آقا به‌قدری ناراحت شدند که گفتند: «نشستن در جلسه‌ای که به آقای بهشتی توهین می‌شود، حرام است» و بلند شدند. شما از همین مورد می‌توانید به رابطه‌ی آقا و دکتر بهشتی پی ببرید.

آقا فوق‌العاده به شهید بهشتی علاقمند بودند. وقتی می‌خواستیم خبر شهادت آیت‌الله بهشتی را به آقا بدهیم، واقعاً نمی‌دانستیم چگونه بگوییم. آن موقع آقا بر اثر سوء قصدی که به ایشان شده بود، مجروح بودند. وقتی این خبر را شنیدند، بسیار برایشان ناگوار بود.

شاهرخ بزرگی