صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۹تیر
 حاج حسین یکتا از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس است که پس از جنگ به کارهای فرهنگی وارد شد و اردوهای راهیان نور به سمت جبهه‌ها را در فضایی کاملاً معنوی به راه انداخت.

رجانیوز به مناسبت سالروز پذیرش قطعنامه 598 گفت‌وگو کرده که متن این گفت‌وگو در ادامه آمده است:

اساساً نگاه امام به بحث مقوله‌ی دفاع چه بود؟

اولاً نگاه حضرت امام به این جنگ نگاه جهاد فی سبیل الله بود، نگاه‌شان به این جنگ دانشگاه بود که می‌گفت این جنگ و این جبهه دانشگاه است، نگاه امام به این جنگ به نظر از باب باز شدن باب شهادت، نزدیک کردن انسان‌ها به نقطه‌ی اوج رسیدن به خدا بود، نگاه امام به جنگ نگاه رسیدن به خدا بود، نگاه امام به این جنگ صدور انقلاب اسلامی بود، فتح زمین نبود، قصاص و انتقام گرفتن از متجاوز هم نبود، تنبیه متجاوز بود، نگاه امام به این جنگ، نگاه بیداری انسان‌ها و به‌پا خواستن انسان‌ها بود، نگاه امام به این جنگ راه انداختن حزب الله لبنان بود، شکل‌گیری هسته‌های مقاومت بود، امام در آخرش گفت که این جنگ و این مزار شهیدان دار الشفای عاشقان و عارفان تا قیامت است، ‌نگاه امام به جنگ نگاه عصر ظهوری و انتظاری بود، نگاه امام به جنگ نگاه تربیت انسان‌هایی بود که رفتند لتراب مقدمه الفداه شدند و با خون‌شان مستشهدین بین یدیه را توانستند تربیت کنند.

حضرت امام جنگ تحمیلی را یک تهدید می‌دانستند یا یک فرصت؟

ما نگاه‌مان این است که وقتی جنگ ما دفاع می‌شود، دفاع ما مقدس می‌شود، تقدّسش به آن ولایت بالای سر این امر است که فرمانده می‌شود، وقتی مسیر ما سمت حسین(ع) و برای آزادی کربلا می‌شود، شهیدان ما ماندگار و پایدار می‌شوند، یعنی جهاد، وقتی جهاد می‌شود، می‌شود إنّ الجهاد بابٌ من ابواب الله فتح الله لخاصته، به همین دلیل به نظر ما این یک راه میانبر، یک در خصوصی و یک باب رحمت الهی به روی ملّت ایران بود، چه در تجربه، چه در قداست، چه در آموزه‌هایی که پیدا کردیم چه در تربیت، ضمن اینکه دماغ دشمن را به خاک مالیدیم، اینکه 20 سال است دشمن دور تا دورمان در افغانستان و پاکستان و عراق و ترکیه و خلیج فارس پر شده، جرأت نمی‌کند وارد شود، پس کل آن برکت و رحمت و دانشگاه بود!

بحث سر این است که حضرت امام با  این نگاهی که به جنگ داشتند، چرا یک دفعه بحث قطعنامه را می‌پذیرند؟

یک بحث این است که می‌گویند امروز تکلیف یک چیز است و دیروز یک تلکیف بود، وقتی قطعنامه را پذیرفتند امور ساری و جاری دنیایی در جنگ یک امری بود،‌ می‌رفتیم عملیات والفجر مقدماتی شکست می‌خوردیم، آیا شکست در والفجر مقدماتی ارج و قرب شهیدان ما را فرق گذاشت با شهیدان کربلای 5. آیا آن قصه‌ای که در کربلای 4 اتفاق افتاد با بچه‌هایی که در کربلای 5 شهید شدند، فرق دارند؟ نه، به ظاهر دنیایی آن شکست بود و به ظاهر دنیایی این پیروزی بود، این امور ساری و جاری است که قبول قطعنامه هم از باب تکلیف این معادلات مادّی دنیایی روی زمینی است، بر همه‌ی اینها یک مطلب، یک نورانیّت و یک دکترین حاکم بود، یعنی آن دکترین سپاه مقدس و اینکه مسیر ما سمت خداست، چه کشته شویم و چه بکشیم و چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم، پیروزی است.

وقتی حضرت امام این مسیر به سمت خدا را نگاه می‌کنند، یک افق بلند مدت دارند و یک افق کوتاه مدت. این افق ها چه بود؟

افق کوتاه مدت جبهه این بود که این امر مثل ابر بهاری که از یک جایی رد می‌شود و می بارد هشت سال طول کشید ولی حاصلش رشد و نمو آن محصولاتی بود که به این زمین با باریدن این آب و این باران پدید آمد، جامعه جهانی به انقلاب ما و این مملکت و شهدای ما توجه کنند، آن افق کوتاه مدت هشت ساله در نگاه بلند مدت تکلیف مداری امام مثل باریدن ابر بر این زمین بسیار حاصل‌خیز است که آماده‌ی قلوب همه‌ی آزاده‌های دنیا.

از حرف‌های امام اینطور می‌شود برداشت کرد که افق نگاه ایشان خیلی بلندمدت‌تر بود.

امام می‌گوید ما می‌رویم تا عصر ظهور.

اینکه 20 روز قبل یک بحثی را مطرح کنی و 20 روز بعد بگویی جام زهر را نوشیدم.

این آخر عبودیت است، وقتی می خواهد یک باران شدید ببارد یک رعد و برق می زند.

عبودیّت برای امیرالمؤمنین هم همینطوری بود، ولی این دلیل نمی‌شود که ما امروز بررسی نکنیم عمار چه کرد؟ ابوذر چه کرد؟ مقداد چه کرد؟ آیا برای این ها هم عبودیت بود؟ یا برای یعضی عبودیت نبود؟

برای یک سطحی از رزمنده‌ها هم آخر عبودیّـت هست، آن کاری که امیرالمؤمنین می‌کند برای امیرالمؤمنین خیل عبودیّت است ولی این را که تحمیل می‌کنند آیا باز هم آن شرایط و آن چیزی که خود حضرت امام و ولی می‌خواهد برایش می‌ماند یا نه؟ شاید امروز ده تا حزب الله لبنان بعد از 32 سال از انقلاب درست شده بود، ما اگر این را خوب تحلیل نکنیم، آن وقت باز همین اتفاق‌ها در همین شرایط زمان برای ما یا جای دیگر اتفاق می‌افتاد.

اتفاق‌ها تمام نمی شود، بهترین تحلیل هم که بکنید دوباره اتفاق می‌افتد، چون همیشه انسان‌ها امتحان می شوند و همیشه هم السابقون السابقون اولئک المقرّبون، اما المؤمن قلیل قلیل؛ یک عده قلیل بودند، همیشه حرف از قلیل است، امتحانش که قطعی است، هر چه به عصر ظهور و‌ آخر الزمان نزدیک‌تر می‌شوید، امتحان بیشتر است و خرابکاری بیشتر، فتنه بیشتر، خاطرت جمع! ولی اینکه باید درست تحلیل کنید، حرف درستی است اما از این تحلیل یا باید کلّ مردم یک مطلب را بفهمند، امام بیان کرده و خودش گفته، ولی یک موقع برای خواص، می‌خواهیم تدوین و ترسیم کنیم، از این فرآیند فرماندهی و مدل سازی و عبودیّتی و ولایتی و رهبری آقا، این را باید ترسیم و تدوین کرد و با مصاحبه‌ی تلفنی نمی‌شود.

شاهرخ بزرگی
۲۵تیر
خاطرات جالب و خواندنی حجت‌الاسلام قرائتی؛
به گزارش مشرق ، از جمله اینکه وی دو اشکال در محضر امام خمینی (ره) به ایشان گرفته و امام هم در پاسخ فرمودند "تامل می‌کنم"، که نشان از انتقادپذیری بالای امام داشته است.

مهمترین بخشهای این مصاحبه که توسط مجله پاسدار اسلام انجام شده را در زیر بخوانید:
 
اولین بار پای تخت سیاه

اولین بار ماه رمضانی بدر کاشان بود یک تخته رنگ و رو رفته شکسته مدره‌ای بود در مشهد هم که اولین کارمان بود، تخته سیاه نداشتیم، رفتیم یک مقوا پیدا کردیم و بازغال نوشتیم و با جورابمان پاک کردیم! دورتادور آخوند نشسته بود.
حالا چطور شده که شما به فکر زندگی من افتادید؟ مثل اینکه بوی مرگ می‌آید، همه یاد من افتادند! راز استفاده از تخته سیاه، نه تخته وایت بورد

چرا همیشه با گچ روی تخته می‌نویسید و با وایت بورد که راحت‌تر است نمی‌نویسید؟ وایت بورد تازه پیدا شده ما از قدیم تخت سیاه داشتیم، نیتم این است که به مردم بگویم که با ساده‌ترین وسایل هم می‌شود ده‌ها سال کار کرد.
 
 دو خاطره جالب از امام خمینی (ره)

یک خاطره اینکه رفتم نجف درس بخوانم، یک سال و دو ماه آنجا ماندم. می‌خواستم بیایم ایران و پول نداشتم. به آقای حلیمی گفتم، آقای حلیمی گفت بروم به امام بگویم که یک همشهری داریم، اگر پول دارید به او بدهید. می‌گفت وقتی به امام گفتم، امام یک لحظه مکث کرد و گفت هرچی توی جیبم هست مال شما. همه جیبش را گشت و دید 57 تومان است و آن را به من داد. این اولین پولی بود که از امام گرفتم. اولین شهریه‌ای که از امام گرفتیم، 15 تا یک تومنی بود که آقای شیخ حسن صانعی آورد مدرسه اولین تقسیمی ما بود.

نجف که بودیم، حاج آقا مصطفی به پسر آقای خویی تلفنی زد که ما را از ترکیه آوردند بغداد؛ شما یک خانه بگیرید که ما بیاییم آنجا. من با آقای خویی رابطه نداشتم ولی این تلفن را شنیدم و پرسیدم آیت الله خمینی الان بغداد است؟ رفتیم وارسی کردیم و گفتند بله. چند تا طلبه شدیم و پولی را روی هم گذاشتیم و رفتیم. ما جزء انقلابی‌ها نبودیم، طلبه عادی بودیم. 17-18 نفری شدیم و پولی روی هم گذاشتیم و یک مینی بوس کرایه کردیم و به مسافرخانه‌ای در کاظمین رفتیم. این خاطره را تا حالا جایی ننوشته‌ام و به کسی نگفته‌ام. الان یادم آمد. خلاصه رفتیم مسافرخانه و پرسیدیم: «آیت الله خمینی آمده اینجا؟» گفتند: «بله غروب بود که آقایی آمد وگفت من خمینی هستم. یک اطاق به من بدهید. گفتم خمینی که در ایران انقلاب کرده، رفته ترکیه، گفت: من همانم. هواپیما مرا آورده بغداد و‌‌ رها کرده و رفته.» می‌گفت: «وقتی دیدم آقای خمینی است، دیدم مسافرخانه درشان ایشان نیست و بردیمشان خانه.»
 
 استراحت شهید مطهری در منزل قرائتی

ایشان چند هفته‌ای، پنجشنبه‌ها تقریبا مرتب می‌آمد منزل ما. ناهار می‌خورد و بعد استراحت می‌کرد من برای اینکه بچه‌ها سروصدا نکنند، دو تا دختر کوچولویم را بغل می‌کردم و در کوچه‌های قم راه می‌بردم ایشان یک ساعت می‌خوابید و چای می‌خورد و من توی ماشینش می‌نشستم. یک بنز مشکی قدیمی داشت. توی ماشین می‌نشستم و تا حضرت عبدالعظیم از ایشان سوال می‌کردم. تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی!

وقتی ما رفتیم تلویزیون، امام بحث‌های ما را دید و خوشحال شد یک سالی گذشت حاج احمد آقا می‌گفت امام از برنامه تو خوشش می‌آید. من در راه برگشت از جبهه، نزدیک خرم آباد بودم که رادیو را روشن کردم و دیدم امام می‌گوید تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی.

قالی 100 هزارتومانی که یک میلیون می‌ارزد!

یک زمانی امام پولی برای من فرستاد. امام دوبار برای من پول فرستاد. یک بار 100 تومان، یک بار 50 تومان. 100 تومان در آن زمان پول خوبی بود و با آن دو تا قالی برای دو تا دختر‌هایم خریدم که الان آن دو تا قالی یکی یک میلیون بیشتر می‌ارزد، یک بار پیغام فرستادم که من شرعا فقیر نیستم. فرمود که این پول برای فقرا نیست، این هدیه است.
 
 دو اشکالی که قرائتی به امام گرفت!

یک بار خدمت امام رسیدم و گفتم: «کسی روی شما اشکال داشته باشد طوری نیست؟» فرمود: «نه» گفتم: «من روی شما دو تا اشکال دارم. خجالت می‌کشم چراغ قوه به خورشید بیندازم ولی در ذهنم هست.» پرسید: «چیست؟»
گفتم: «شما یک جاهایی نماینده می‌گذارید که ضرورت ندارد. مثلا نهضت سوادآموزی چه خطری داشت که نماینده گذاشتید یا هلال احمر که باید به سیل زده‌ها پتو بدهد، چه خطری داشت که آقای غیوری را گذاشتید؟ آن وقت دو سه جا که خیلی اهمیت دارند، نماینده ندارید.»
فرمودند: «کجا؟» گفتم: «اطاق پخش تلویزیون. اینکه چه برنامه‌هایی پخش می‌شوند، خیلی مهم است. یکی هم کتابهای درسی آموزش و پرورش. میلیون‌ها کتاب چاپ می‌شود و بچه‌ها سطر به سطر می‌خوانند. توی این کتاب‌ها چیست؟ شما در دروازه‌های فکری نسل نو، نماینده ندارید و آن وقت در نهضت سوادآموزی برای آب بابای پیرزن‌ها نماینده دارید.»

یک بار هم در جمعیت بودم و داشتم می‌رفتم، امام فرمود به ایشان بگویید بیاید داخل. خود امام فرمود و ما رفتیم خدمتشان. بعد به امام گفتم: «یک دقیقه اجازه بدهید غیبت کنم.» امام تانی کرد و گفت: «خیلی خب! یک دقیقه غیبت کنید.» و از سروش گفتم که نماینده امام در شورای انقلاب فرهنگی بود و کارش درست نبود. به امام گفتم: «گاهی اوقات ممکن است حیوانات زود‌تر از آدم‌ها زلزله را بفه‌مند!» چون توهین به امام بود که حالا یه بچه طلبه برود آنجا و این حرف را درباره نماینده ایشان بزند.
 
 من می‌شوم آخوند اطفال مثل پزشک اطفال!

حدود سطح را که خواندم و داشت تمام می‌شد، فکری بودم که چه طور آخوندی بشوم؟ آخوند از دفتر عقد و ازدواج گرفته تا منبری‌های دهه‌ای، تا درس، فقیه، فیلسوف، عارف. نگاهی کردم به شاخه‌های روحانیت و گفتم من می‌شوم آخوند اطفال، مثل پزشک اطفال. نمونه هم نداشت چون آن زمان آقای راستگو هم نبود. بالاخره توی کوچه و محله‌مان در خانه‌ها را زدم، گفتم بچه‌ها بیایید برایتان قصه بگویم. ماه رمضانی بود و بچه‌ها را صدا زدم و قرار گذاشتم فردا شب در مسجد، مسجدی بود با زیلوهای خاکی، نه آقا داشت و نه مستمع. گفتم وعدهء ما توی مسجد. رفتیم و حدود 45 دقیقه نشستیم و هیچ کس نیامد. گفتم خدایا! بی‌کسی ما را قبول کن. خواستیم بلند شویم، یکی از جوان‌ها آمد. گفتم تو گفتی می‌آیم. الان حدود 45 دقیقه است که من آمده‌ام و شما نیامده‌اید. گفت چند دقیقه بنشینید می‌روم و دو سه نفر را می‌آورم. گفتم باشد. رفت و هفت نفر را آورد. ده دقیقه برای آن‌ها صحبت کردم و قصه‌ای را تعریف کردم و گفتم اگر خوب بود فردا شب هم بیایید و رفقایتان را هم بیاورید. هفت تا شد ده تا و بیست تا و سی تا و چهل تا. همگی هم در حد 13- 14 سال.
 
یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را می‌کشد!

آمدیم قم، آقای صلواتی مسجدی داشت به نام مسجد رضاییه رفتم به اقای صلواتی گفتم شما مرا می‌شناسید؟ گفت بله، گفتم بلند شوید و بگویید من این شیخ را می‌شناسم. فردا که می‌آیید مسجد برای نماز، بچه‌تان را هم بیاورید. آقای صلواتی بلند شد و مرا معرفی کرد. فردا شب دو سه نفر بچه‌هایشان را آوردند. با آن بچه‌ها جلسه داشتیم، جلسات رونق گرفتند و آن‌ها را کشاندیم به خانه‌ها. خانه آقای مشکینی پشت میدان میوه فروش‌ها بود و بچه ایشان هم می‌آمد. درس‌هایمان را نشان پدرش داد. پدرش ما را می‌شناخت. گفت: من می‌خواهم بیایم جلسه بچه‌ها. گفتم باشد. یک شب خودمان رفتیم آقای مشکینی را آوردیم جلسه بچه‌ها. دور اتاق یک مشت بچه 16- 17 ساله نشسته بودیم، ما هم روی تخته سیاه درس نبوت گفتیم. آقای مشکینی قاتی بچه‌ها نشست گوش کرد. جلسه که تمام شد گفت: «آقای قرائتی! بیا یک معامله‌ای بکنیم. تو ثواب جلسه این بچه‌ها را به من بده و من در مسجد امام یک درس شلوغ دارم و همه طلبه‌اند. من ثواب آن درس را می‌دهم به تو.»

آقای مشکینی رفت روی منبر از ما تجلیل کرد. بعد سه تا طلبه آمدند جلسه ما، بعد رفتند به بقیه طلبه‌ها گفتند و شدند ده تا و بیست تا. کم کم یک اطاق شد دو تا اطاق و کف حیاط پر شد! خود آیت الله مشکینی گاهی اوقات می‌آمد توی حیاط ما نماز می‌خواند. گفتند خانه قرائتی چه خبر است که غروب‌ها پر از آخوند می‌شود؟! یکی گفت نمی‌دانم. به نظرم یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را می‌کشد.
 
وقتی آیت الله خامنه‌ای من را به خانه‌اش برد

قبل از انقلاب جلسهء ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهد‌الرضا علیه‌السلام شدیم. به امام رضا (ع) عرض کردم آمده‌ایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهء کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را می‌شناخت. گفت این‌جا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آن‌جا می‌روم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلکهء آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخست‌وزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوان‌ها را جمع می‌کند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شده‌اند و افرادی را دعوت کرده‌اند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنه‌ای و... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم می‌شود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آن‌ها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهء مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکه‌ای گرفتم از بحث‌های درجهء یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنه‌ای آمدند. خب من آن‌وقت ایشان را نمی‌شناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی (ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تخته‌سیاه را بگذار و کلاس‌داری کن. الان هم بیا برویم خانهء ما.
از‌‌ همان جلسه آیت‌الله خامنه‌ای ما را برد خانه‌اش. چند شبی در خانه‌ی ایشان می‌خوابیدم و صبح‌ها در مسجد صحبت می‌کردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امام‌رضا (ع) متوسل شدیم که جلسه می‌‌خواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکهء آب برد و از فلکهء ‌آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیت‌الله خامنه‌ای به خانه‌شان رفتیم.

صبح جلسه‌ای برای بچه‌ها می‌خواستیم، شب جلسه برای جوان‌های انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم. یا امام رضا (ع)!
 
کره زمین را به ما بده!

یک بار رفتم حرم امام رضا (ع) دیدم حرم خیلی خلوت است گفتم یا امام رضا (ع)! ما چند سال پیش از شما یکی جلسه برای بچه‌ها خواستیم، شبش جلسه جوان‌ها را دادی، بعد هم همه ایران را خواستیم، به ما دادی. حالا یک کار دیگه کن. کره زمین را به ما بده! تمام دنیا را در اختیار ما بگذار.

بعد به خودم گفتم خب! حالا تو که داری این حرف‌ها را می‌زنی، خودت چه عرضه‌ای داری؟ شکنجه شدی؟ برای اسلام خون دادی؟ سیلی خوردی؟ حلم داری؟ خلق داری؟ تقوا داری؟ نماز شب خوان هستی؟ دیدم نه، هیچ کدام از این‌ها را ندارمو یک آدم معمولی هستم، ولیتا دلتان بخواهد ضعف دارم، ترس دارم، بخل دارم. گفتم یا امام رضا (ع) یک چیزی می‌گویم خواستی بدهی، نخواستی ندهی، چون دعا خیلی بزرگ است. اگر دادی خیلی رئوفی و اگر هم ندادی خیلی حکیمی. بعد یک مثل برای امام رضا (ع) زدم که آدم حکیم، زعفران را توی سطل زباله نمی‌ریزد. من با این صفات بدی که دارم، پر از آشغالم و می‌گویم کره زمین را در اختیار من بگذار درست مثل این است که بگویم زعفران را توی سطل زباله بریز، پس اگر ندادی حکیمی و اگر دادی رئوفی.
قصه گذشت دیدم تفسیر ما به 22 زبان ترجمه شد و حرف‌هایمان از رادیوهای برون مرزی پخش شد.
شاهرخ بزرگی
۲۵تیر

علیرضا قزوه در لبیک به مطروحه رهبر معظم انقلاب، غزلی سروده است.
وی قبل از انتشار این غزل بر روی وبلاگ خود آورده است:
غزل زیر استقبالی ست از مطروحه رهبر جانباز و ادیب مان که تقدیم مقام جانبازان سرافراز می شود.

بیت مطروحه ی ایشان چنین است:

" رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل

خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه ی دل"

و سروده قزوه این است:

فتوی ز دل خواستم گفت بگذر به میخانه ی دل

ایمان و امن و امان است شعر امینانه ی دل

دُردی کش درد و داغم، جز غم نیامد سراغم

داغ است دُردانه ی جان، درد است دُردانه ی دل

فرق من و دل در این بود او ماند و من رفتم از خویش

باری ست بر شانه ی من، بالی ست بر شانه ی دل

از بس شکستیم در خویش، آیینه بستیم در خویش

از شیشه های شکسته پر شد پریخانه ی دل

جمعی حقیقت ندیده افسانه گفتند و خفتند

چیزی حقیقت ندارد مانند افسانه ی دل

دل را چراغان او کن، با اشک ها شستشو کن

بیرون شو از خانه ی جان، بیرون زن از خانه ی دل

مستان یکدست لبیک، تا باده ای هست لبیک

دست دلم را بگیرید، سر رفته پیمانه ی دل

شاهرخ بزرگی
۲۵تیر

کره ای ها برای مقابله با گرمای شدید تابستان، از نوعی سوپ جوجه استفاده می کنند.
 
به گزارش واحد مرکزی خبر، بر اساس تقویم قمری کره جنوبی، این روزها گرمترین روزهای سال در این کشور به شمار می رود .

مردم این کشور معتقدند خوردن سوپ جوجه با جینسینگ در مقابله با گرمای تابستان به آنها کمک می کند .

به همین علت در آغازین روزهای تابستان، رستوران های کره جنوبی با هجوم مشتری ها برای خوردن این نوع سوپ روبرو می شوند.  

روش تهیه سوپ جوجه به این شکل است که شکم مرغ های کوچک را با نوع خاصی برنج، سیر و برخی دیگر از مواد پر می کنند و آن را روی حرارت ملایم می گذارند تا به مدت طولانی و آرام پخته شود.

شاهرخ بزرگی
۲۵تیر

ماه شعبان است و هنگامه شور و شعف و شکفتن؛ شکفتن خجسته گل‌های ملکوت در باغ بارور هستی.

ماه پایان دردهای دردائیلی است به برکت تبسّم طبیبی که لبخنده‌هایش مرهم زخم ها و درمان شکسته بالی فطرس هاست. ماه لالایی های میکائیلی است؛ ماه گهواره جنبانی جبرائیلی است.

ماه ولایتِ ماه است؛ ماهی که از ساحل علقمه تا سواحل همه قلب‌ها میزبان روشنایی اوست. ماه مهتابی قمری که پرچم بر قلّه قلب‌ها زده است.

ماه، پس از آفتاب طلوع می کند و آفتاب پس از ماه، چند ماه در یک ماه طالع می‌شوند!

طلوع آفتاب نیایش پس از میلاد ابوالفضلی که سرنشسته بر نیزه‌اش با خورشید روشنی آشکار بود که بر امواج و جزر و مد پیشانی‌اش دمیده بود. آری طلوع پیشانی روشن، مقدمه سجود است؛ مقدمه طلوع سجاد(ع)!

فرخنده باد تبسّم شیرین علی(ع) در یازدهمین روز شعبان؛ اشراق ادب و وقار بر دستان نازنین حسین(ع)، دمیدن خورشید اکبر بر دستان لیلا(س). طلوع روز در شب لیلا(س).

خجسته و مبارک باد طلوع مصباح هدایت، ساقی و امام سجّاده و آبروی ادب و وقار در منظومه ولایت.

مبارکتر باد آفتابی که در میانه ماه، هرچه کهکشان و آسمان و عیان و نهان را به ضیافتکدة ی روشنای غروب ناپذیر خود می‌خواند.

مبارک باد طلوع مهدی(عج) از مشرق سامرّا.

مبارک باد دسته گلی که نرگس از کرانه و ساحل کوثر به بهشت نگاه منتظران می‌بخشد.

فرخنده باد شعبان، این واژه پنج حرفی شکفتنی که پنج گلبرگ‌ حسین(ع)، عباس(ع)، سجاد(ع)، اکبر(ع) و مهدی(عج) دارد.

فرّخ و میمون باد ماهی که دروازه ورود به رمضان است؛ ماهی که کلید بهشت است؛ کلید رستگاری.

مبارک باد شعبان رمضان آور.
این ماه بر شیفتگان شوریده خانواده خدا مبارک ترین باد.

                                                                                                       دکتر محمدرضا سنگری

شاهرخ بزرگی
۲۴تیر

عالمان ربانی و صاحبدلان اهل راز، آنان که با مهدی آل محمد(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیوند و عقله‌ای دیرینه دارند، و در ندبه‌ها و ناله‌های شبانه‌شان، همواره فرج حضرتش را از درگاه دوست تمنا می‌کنند، مدام نفس خود را کشیک می‌کشند که مبادا کاری از ایشان سر زند که مطلوب و محبوب آن دلدار بی‌مثال نباشد. از این رو هم خود را می‌پایند و هم دیگران را نسبت به مراقبت بر این دقیقه سفارش می کنند.

فقیه فقید، و عارف دانای راز، حضرت آیت الله العظمی بهجت که به تعبیر مقام معظم رهبری، سرچشمه پایان ناپذیر فیوضات معنوی بودند، یکی از این نمونه‌هاست. آنچه می‌خوانید درباره انتظار فرج و تحصیل مقدّمات آن است که در پایگاه اطلاع رسانی معظم له آن را منتشر نموده است.

ما باید انتظار فرج حضرت غائب ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ را داشته باشیم، و فرجش را فرج عموم بدانیم، و در هر وقت و هر حال باید منتظر باشیم، ولى آیا مى شود انتظار فرج آن حضرت را داشته باشیم، بدون مقدمات و تحمّل ابتلائاتى که براى اهل ایمان پیش مى آید؟! با این حال، چه اشکالى دارد که تعجیل فرج آن حضرت را با عافیت بخواهیم، یعنى این که بخواهیم بیش از این بلاها که تا به حال بر سر مؤمنین آمده، بلاى دیگرى نبینند؟! زیرا در روایت آمده است:

وقتى سفیانى خروج مى کند، هر کس نام على، فاطمه، حسن و یا حسین را دارد مى کشد. پس از این که عده اى کشته مى شوند، بقیّه مى گویند: پدران و مادران ما گناه کرده اند و این اسم ها را بر ما گذاشته اند، ما چه تقصیر داریم. در این جا سفیانى تفضّل مى کند! و به افراد خود دستور مى دهد از کشتن صاحب بعضى از نام ها خوددارى کنند، ولى صاحب بعضى از نام ها را بکشند! چنان که زمانى یهودى ها اگر مى دیدند صاحب شناسنامه، شیعى است، فورا او را مى کشتند! الآن هم منتظر دستورند! در هر حال، باید منتظر فرج باشیم ولى با مقدمات آن؛ ولى مى دانیم که ضعیفیم و طاقت ابتلائات سخت را نداریم، لذا از خدا بخواهیم که شیعه بعد از این دیگر به ابتلائات بیشتر، مبتلا نشود. و اهمّ مقدّمات انتظار فرج را که توبه و طهارت از گناهان است، تحصیل کنیم.

شاهرخ بزرگی
۲۴تیر

ویروس چیست ؟ what is VIRUS

ویروس های کامپیوتری برنامه هایی هستند که مشابه ویروس های بیولوژیک گسترش یافته و پس از وارد شدن به کامپیوتر اقدامات غیرمنتظره ای را انجام می دهند. با وجودی که همه ویروس ها خطرناک نیستند، ولی بسیاری از آنها با هدف تخریب انواع مشخصی از فایل ها، برنامه های کاربردی و یا سیستم های عامل نوشته شده اند.

ویروس ها هم مشابه همه برنامه های دیگر از منابع سیستم مانند حافظه و فضای دیسک سخت، توان پردازنده مرکزی و سایر منابع بهره می گیرند و می توانند اعمال خطرناکی را انجام دهند به عنوان مثال فایل های روی دیسک را پاک کرده و یا کل دیسک سخت را فرمت کنند. همچنین یک ویروس می تواند مجوز دسترسی به دستگاه را از طریق شبکه و بدون احراز هویت فراهم آورد.

شاهرخ بزرگی
۲۳تیر

«من سیلی برادران پاسدار را به مرحمت اجنبی ترجیح می دهم». این بخشی از دیالوگ «کامران» با تیمسار، ثابتیان و تقی نیا در فیلم «خانه عنکبوت» است. کامران که خبرنگار و روشنفکر است با 3 تن دیگر از وابستگان رژیم پهلوی در ویلایی در شمال کشور، عملیات نظامی پنجه عقاب (EAGLE CLAW) در صحرای طبس و آغاز کودتای آمریکا را انتظار می کشد. اما عملیات شکست می خورد و چهار مرد مستأصل و هراسان از گرفتار شدن، به جان هم می افتند و یکدیگر را از پای درمی آورند.کامران سرانجام مجبور می شود به رغم میل خود، تیمسار مغرور را از پا درآورد و چال کند. نقش «کامران» را مسعود بهنود بازی می کند که خود، نویسنده داستان است. عذاب وجدان ناشی از خیانت، خبرنگار و روشنفکر همپا با ژنرال های طاغوتی و گوش به فرمان بیگانه را راحت نمی گذارد تا آنجا که می گوید «من سیلی برادران پاسدار را به مرحمت اجنبی ترجیح می دهم». آیا حال و روز جفاکاران به ملت در دو کودتای مخملین سال های 1378 و 1388 غیر از فضای کلی حاکم بر «خانه عنکبوت» است؟ در پاسخ این سؤال باید قدری درنگ کرد.
قصه از آنجا تراژیک و غمبار شد که ابتدا پای نامحرمان و سپس بیگانه دوباره به فضای سیاست کشور باز شد. انقلاب همه این تارهای عنکبوتی را روبیده بود اما تدریجا سروکله نامحرمانی که با انقلاب و اسلام سر ناسازگاری داشتند پیدا شد. گارد بسته برخی جریان های سیاسی در برابر نامحرمان و سپس بیگانگان گشوده شد. طیفی از آنها طمع کردند که در رقابت های سیاسی و انتخاباتی، پارسنگی بر کفه خویش بگذارند و موازنه را به سود خود تغییر بدهند. پس، استفاده از معاضدت منافقان و مفسدان و منحرفان را مباح شمردند یا چشم بر آن بستند حال آن که طیفی دیگر از همین ها، کاملا با «ضدانقلاب» و بیگانگان رانده شده از ایران بسته بودند. تنیدن در تارهای عنکبوتی از نو آغاز شد درحالی که در این فرایند شبکه گستری، طمع کردگان وطنی (جبهه بعدی اصلاحات،) خود طعمه ای بیش نبودند. نردبانی بودند که می شد پس از بالا رفتن از دیوار، به دور انداخت یا هیزمش کرد و سوخت. سند می خواهید؟ ماجرایی از آقای گنجی- مجسمه بلاهت- را کامران قصه خانه عنکبوت با شما باز خواهد گفت. بی دلیل نیست که همین روزها گنجی عملا رفقای سابق خود را دروغگو و فرصت طلب می خواند حتی اگر بشنود که عاشقانه هایی نظیر «عوضی، دون کیشوت، موجودی که سم بر زمین می کوبد و...» را نثارش می کنند. کار بیخ پیدا کرده است. درست مانند فردای 5 اردیبهشت 1359 که پنجه عقاب در صحرای طبس با سجّیل ابابیل درهم شکست. حالا به جای اسب تروای اصلاح طلبی، جامعه مدنی، جنبش مسالمت آمیز و بدون خشونت و...، نام «درازگوش تروا» در همان حلقه های معارضان شنیده می شود. و نیز اعترافات فراوانی شنیده می شود که نه به واسطه بازجویی است و نه از جایگاه پاسخگویی در دادگاه. فعلا ماجرای کامران (بهنود) و مهاجرانی و گنجی و مخملباف و ابراهیم نبوی و قطاری از مشابهان آنها را تا همین جا داشته باشید، تا دوباره به روایت خانه عنکبوت بازگردیم.
همین روزها جماعتی سیاست باز که با گندم نما و جوفروشی به نام خاتمی از خرداد 76 به عرصه قدرت بازگشتند و در فتنه خیانت بار سال های 78 و 88 نقش «لولا» را ایفا کردند، هوس حضور دوباره در عرصه سیاست و انتخابات را در سر می پرورانند. اینها همان هایی هستند که از آشوبگری و ساختارشکنی چیزی به دست نیاوردند هیچ، که سر بزنگاه، نقاب نفاق از سیمایشان انداختند و آن روی کریه خود را عیان کردند. آیا به این قیافه کریه که آبله فتنه در آن داد می زند، عشوه اصلاح طلبی و کرشمه شرط گذاری برای حضور در انتخابات می آید؟ شما را به خدا این ناز و غنج به آن قیافه می خورد؟! کامران خانه عنکبوت اگرچه در اوج التهاب بلوای هشت ماهه 88، خود به آیین جاهلی برگشته بود و به تعبیر خودش جزو «زنجیر پاره کرده ها» بود اما بعدها طبق معمول از موضع پیر خردمند و شیخ حکیم گفت که برای براندازی اول باید چاه را می کندید و پس از آن مناره را می دزدیدید. مناره به این بزرگی را مگر می شود پشت در گذاشت و بعد گفت چاکر خانواده! ما رفتیم و برگشتیم! این جماعت، طلقایی هستند که بی محابا و به ناجوانمردی تا مرز همکاری با دشمن و محاربه و فساد فی الارض پیش رفتند. تا تیغ شان برید، خیانت و جنایت کردند و اگر امروز به رغم خشم و غیرت طوفانی آفرینندگان حماسه 9 دی نفس می کشند، صرفا از صدقه سر مرحمت نظام و بزرگواری و کرامت مقتدایی است که یوسف وار با نابرادران مواجه شد. بگذریم که این نابرادران، روی فرزندان جفاکار یعقوب راهم سپید کردند.
خوب گفته آقای تاج زاده که راه میانه ای وجود ندارد. با این توضیح که حضرات یا راست گفته اند که در انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم، و انتخابات مجلس هفتم و هشتم آن هم به شکل سازمان یافته تقلب شده، که پس غلط می کنند به رقابت در انتخابات بیایند. یا اینکه دروغ گفته اند- به بزرگی مناره دزدیده شده- که در آن صورت اهلیت حضور در رقابت مربوط به حوزه مدنیت را ندارند و به جای شاخه به شاخه کردن، باید از گذشته خود اعلام توبه و برائت کنند. راه میانه ای وجود ندارد. نظام و مردم همه تخفیف هایشان را داده و بیش از قاعده، عفو و اغماص کرده اند. با خیانتکار که معامله نمی کنند. همین آقای تاج زاده سال گذشته به محسن صفایی فراهانی و عبدالله رمضان زاده گفت- و ویدئوی آن همچنان در اینترنت موجود است- «برای بنده که تجربه انتخابات رو دارم، می دونم که در انتخابات تقلب نشده، ممکنه یکی دو میلیون عقب جلو بشه [!] ولی ما انتخابات رو باختیم. حالا به جای 52 میلیون و 41 میلیون، شده باشد 41 میلیون و 52 میلیون مثلا». حوادث تلخ و بی سابقه پس از خرداد 8138 را از همین نقطه باید بازخوانی کرد؛ ادعای دروغ و خیانت آلود «تقلب» به عنوان اسم رمز آشوب و کودتای آژاکس 2. رفتار آنها که می دانستند و دروغ به این بزرگی گفتند، رفتار ملامت آمیز یهودیان است که خداوند درباره شان فرمود «حق را با باطل نپوشانید و شما حقیقت را با آن که می دانید، کتمان می کنید» (آیه24 سوره بقره)
زمانی (01 خرداد 9136) مقتدای فرزانه انقلاب فرموده بودند «آیا روشنفکرنمایانی که در سایه آزادی اسلامی فرصت و امکان آن را یافته اند که صفحاتی را به داعیه روشنفکری، از سخنانی خوشایند بیگانگان مطرود پرکنند، شهامت آن را دارند که به صراحت اقرار کنند داغ و غصه آنان نه برای علم یا آزادی، بلکه به خاطر جمع شدن سفره ننگین فسق و فساد است؟ و دشمنی آنان... به انگیزه بازگشت به همان دنیای شرم آوری است که بیگانگان برای آنان به وجود آورده و از خود آنان در راه آن کمک گرفته بودند؟». همین روزها خبری در رسانه های ضدانقلاب از رفتار و گفتار آقای بهنود در خلوت لندن منتشر شده که به غایت اندیشیدنی است و ذهن کنجکاو را تا گفت وگوی چند سال پیش وی- با محوریت بازخوانی کارنامه حضور خود در عرصه سیاست و روزنامه نگاری از قبل از انقلاب- می راند و این سؤال را پدید می آورد که تناقض خلوت و جلوت تا کجا؟ پتکین آذرمهر از عناصر ضدانقلاب مقیم لندن، اخیراً در پاسخ به بهنود که او را شعبان بی مخ توصیف کرده بود، روایتی از هم نشینی و ملاقات های مکرر خود با بهنود در لندن را باز گو می کند. «آذرمهر»که همچنین با افرادی نظیر امیرعباس فخرآور و برخی آشوبگران متواری فعال در فتنه تیرماه87 ارتباط ارگانیک دارد، درباره زندگی واقعی «کامران» خانه عنکبوت می نویسد: «بهنود را پای صندوق رأی در لندن [سال48] دیدم و از او پرسیدم برای رأی دادن آمده؟ او هم تأیید کرد که آمده بود به مصطفی معین رأی بدهد. آن موقع بهنود مانند من یکی از امضاکنندگان طرح رفراندوم بود که شرکت در انتخابات را تحریم کرده بود... اینجا در لندن از نزدیک روشنفکرهایمان را دیدم. چند سال پیش بهنود را از نزدیک در خانه آقای اثنی عشری دیدم. در بحبوحه ماجرای فرج سرکوهی بود و بهنود به لندن آمده بود. چند تا از این شاعرها و نویسنده های وطنی هم آمده بودند بهنود را ببینند، من هم فکر می کردم آمده اند درمورد ناپدید شدن فرج سرکوهی صحبت کنند اما چایی که صرف شد، بساط [....] برپا شد ... 2سال پیش از انتخابات و در جلسه ای از بهنود سؤال شد که تقلب بشود چی؟ او پاسخ داد جمهوری اسلامی تقلب نمی کند، نکرده و نخواهد کرد. بیرون از جلسه دیدم به برخی از دور و بری هایش می گفت مخالفان جمهوری اسلامی 5درصد هستند نه بیشتر.»
اگر مایلید درباره خیانت ها و دروغ های این جماعت علیه جمهوری اسلامی بیشتر بخوانید، سری به گفت وگوی خودمانی مارس و آوریل 4200 آقای بهنود با قاصدک آن لاین (نشریه برخی دانشجویان مقیم تورنتو) بزنید که در رسانه ها دیده و خوانده نشد. این سلطنت طلب برکشیده مهاجرانی و خاتمی می گوید «از سال ها پیش معتقد بودم و در سخنرانی های خارج از کشور هم می گفتم که در نظام، آدم های معقولی هم وجود دارند. آن موقع دو تا نمونه بیشتر نداشتم، می گفتم کرباسچی و مهاجرانی. اگر می خواستم عقب تر بروم خاتمی را هم می گفتم... [در پاسخ سؤال خبرنگار مبنی بر مقایسه سانسور در قبل و بعد از انقلاب] اصلاً نوع گفتمان در زمان شاه جور دیگری بود. یعنی در زمان شاه طوری بود که حتی در جمع چند نفره هم کسی کمتر از اعلی حضرت نمی گفت، نوشتن که هیچ. از نخست وزیر هم حتی نمی شد انتقاد کرد. از وزرا هم نمی شد. هویدا هر سال که شاه به سن موریس برای اسکی می رفت، سردبیرها را می خواست و می گفت شاه دو ماهی می خواهند استراحت کنند و خسته شده اند. اگر جوادیه آب ندارد و یا بم نان ندارد، همیشه نداشته اند. در این 2ماه هیچ خبر منفی ننویسید... هویدا می گفت اشکالی ندارد مردم حتی 04هزار تا از روزنامه شما را نخرند، پولش را می دهیم. بعد از انقلاب حتی در بدترین دوران مطبوعات، موقعی که ماها مخفی شده بودیم، سانسور این طوری نشد، یعنی به این ترتیب که نماینده ساواک بیاید بغل دست من، تیتر بخواند... من نمی دانم چرا اکبر گنجی الان مانده زندان. اگر امکان داشتم بهش می گفتم ماندن یا نماندن تو در زندان برای کسی مهم نیست. این دفعه که از زندان مرخصی گرفته بود، من بهش تلفن کردم... گفت دو سال پیش شما بودید و آمدید، همه آمدند دیدن. الان کسی نیست اینجا... برای جامعه، بودن یا نبودن اکبر توی زندان فایده ای ندارد... نوشته های زمان انقلاب را می خواندم می بینم خیلی ساده دل بودیم. دوره دوم خرداد خوبی اش این بود که ما بودیم، تجربه را منتقل می کردیم اگر کسی هم شبیه جوانی ما- یک ذره تندتر- مثل گنجی بود، بالاخره کسی مثل ما هم می گفت نکن. تازگی ها ابراهیم نبوی یک نامه تندی نوشته به شادی صدر. در آنجا نوشته که در آن روز [دوره اصلاحات] همه تسمه پاره کرده بودیم. بهنود می گفت همه باهم از چراغ قرمز رد نشویم... از حق نگذریم آقای خامنه ای ایستاده، تا حالا نگذاشته خاتمی را بخورند. وگرنه می خورندش، اگر آقای خامنه ای نباشد... آقای خاتمی در دنیا به هیچ کس به اندازه آقای خامنه ای بدهی ندارد. یعنی اگر هر 9روز یک بحران درست کردند، او در هر 5روز یک بار نجاتش داده. یعنی در هر پنج روز یک بار دستش را گرفت جلو و از حداکثر نفوذش استفاده کرده تا خاتمی را نخورند.»
پنجه عقاب شکسته است. اگر نشکسته بود هم، سیلی مردم ایران در 9 دی 88، صدبار به مرحمت اجنبی شرف داشت. ما به همکاران ستون پنجم دشمن نمی گوییم ژنرال ها و تیمسارهایتان را زیر خاک کنید- خواری و ننگ برای آنها عذاب آورتر از مرگ است- اما دست کم به این وضعیت ارّه نشینی خاتمه دهید. یا زنگی زنگ یا رومی روم. برای نجات دیر نیست. توبه کنید، اعتراف کنید، جبران کنید. النجاه فی الصدق. راهی جز این، به سرنوشت یهودیانی ختم می شود که حق را با باطل پوشانند و درحالی که آن را می دانستند و می شناختند، کتمان کردند تا سزاوار لعنت خداوند شدند. آنجا که ایستاده اید موضع لعنت است نه موقف انتخابات و شایستگی حضور در آن.
                                                                       روزنامه کیهان پنجشنبه ۲۳ تیرماه  محمد ایمانی

شاهرخ بزرگی
۲۳تیر

1- «خزانه دار» یکی از سلاطین که به روال جاری برای گزارش دخل و خرج ماهانه و میزان موجودی خزانه به ملاقات سلطان رفته بود، از او اجازه خواست تا خوابی را که شب گذشته دیده است بازگو کند. سلطان اجازه داد و خزانه دار نفسی تازه کرد و خواب شب گذشته را با آب و تاب و ذکر تمامی جزئیات برای سلطان تعریف کرد. بعد از آن که خزانه دار از شرح مفصل خواب خویش فارغ شد، سلطان رو به وزیر اعظم خود کرده و دستور عزل خزانه دار را صادر کرد. خزانه دار که از برکناری خویش مات و مبهوت شده بود، علت را پرسید و سلطان در پاسخ گفت: خزانه داری که با وجود وظیفه خطیر و مسئولیت حساس مراقبت از خزانه، اینهمه وقت برای خوابیدن دارد و اینگونه به خواب سنگین فرو می رود و خواب های دور و دراز می بیند، شایسته منصب خزانه داری نیست. از کجا معلوم که وقتی به دیدن خواب های دور و دراز مشغول است، دست حرامیان به خزانه دراز نباشد!
2- حجم خدمات دولت آقای دکتر احمدی نژاد در عرصه های مختلف اقتصادی، عمرانی، علمی، تکنولوژیک، سیاست خارجی و تلاش پیوسته ایشان برای فقرزدایی، توزیع عادلانه ثروت، تأمین رفاه عمومی و مخصوصاً رسیدگی به اقشار محروم و مستضعف به اندازه ای انبوه و متراکم است که ارائه فهرستی از آن نیز به آسانی ممکن نیست ولی متأسفانه چند ماهی است که حاشیه سازی یک جریان انحرافی همراه با کینه توزی اصحاب داخلی فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 و سنگ اندازی برخی از رقبای سیاسی دولت، بخش قابل توجهی از فرصت و ظرفیت رئیس جمهور محترم را به مسائل حاشیه ای و کم اهمیت و چالش های غیر ضروری و فرصت سوز اختصاص داده است و از این روی، شماری از وظایف اصلی و حیاتی دولت محترم به حاشیه رفته و یا از کانون توجه ایشان بیرون افتاده است. مقابله قانونمند با گرانی افسارگسیخته برخی از کالاها و خدمات مورد نیاز مردم را می توان از جمله این مسئولیت های تقریباً فراموش شده و یا به حاشیه رفته تلقی کرد.
3- طرح هدفمندی یارانه ها، آرزوی همه مسئولان دلسوز نظام بود که بیش از دو دهه بر زمین مانده و دولت های سازندگی و اصلاحات علی رغم آگاهی کامل از ضرورت انجام و دست آوردهای سرنوشت ساز این طرح، بنا به دلایلی، جرأت و جسارت اجرای آن را نداشتند. این طرح با آمادگی تحسین برانگیز دولت احمدی نژاد و پس از مطالعات فراوان و چاره جویی برای کاستن از پی آمدهای طبیعی و زودگذر و در مواردی به ظاهر ناگوار آن، نظیر گرانی برخی از کالاها و خدمات، به اجرا درآمد و از آنجا که طرحی ملی و فراگیر بود، تمامی ارکان نظام نیز در اجرای آن به یاری دولت شتافتند. توده های مردم، مخصوصا اقشار مستضعف که حامیان همیشگی اسلام و انقلاب بوده و هستند، اگرچه می دانستند شاهد افزایش قیمت برخی از کالا و خدمات مورد نیاز خود خواهند بود ولی این «بها» را در مقایسه با «متاعی» که از اجرای هدفمندی یارانه ها به دست می آورند، پذیرفتنی و قابل قبول تلقی می کردند. از این روی صادقانه به کمک دولت شتافتند.
امروزه اما، گرانی از محدوده کالا و خدماتی که افزایش قیمت آن پیش بینی شده و برای جبران این افزایش طبیعی از قبل و در متن طرح چاره اندیشی شده بود فراتر رفته است و متاسفانه دو عامل «سودجویی» عرضه کنندگان کالا و خدمات و نیز، «سوء مدیریت» در نظارت بر چرخه تولید و عرضه، برای مردم- مخصوصا اقشار کم درآمد و حقوق بگیران ثابت- دردسرساز شده است و در همان حال، بخش هایی از دولت محترم و برخی از مسئولان در کانون ها و مراکز دیگر نظام- با عرض پوزش- مانند «خزانه دار» مورد اشاره در صدر این وجیزه، امور خزانه را وانهاده و در چالش های غیرضروری و فرصت سوز به خواب و خواب گزاری مشغولند.
انتظار آن است که مسئولان دلسوز و مخصوصا رئیس جمهور محترم اجازه ندهند شیرینی هنر دولت در اجرای موفقیت آمیز طرح هدفمندی یارانه ها با حاشیه هایی از این دست به کام ملت تلخ شود.
شنیده ها حاکی از آن است که جلسات تخصصی هدفمندی یارانه ها که در فاصله های کوتاه برای نظارت بر حسن اجرای این طرح و پیشگیری از پی آمدهای ناهنجار و احتمالی تشکیل می شد، این روزها به طور منظم و آنگونه که قرار بود، تشکیل نمی شود!
4- دیروز خبرنگاران کیهان برای نمونه به چند فروشگاه عرضه گوشت قرمز و مرغ در چند محله مختلف تهران مراجعه کردند و با قیمت های متفاوت برای کالای واحد روبرو شدند! و این فقط یک نمونه است. مردم در تماس تلفنی و یا مراجعه حضوری به روزنامه، گلایه می کنند که هر از چند روز با افزایش قیمت برخی از کالاها و خدمات مورد نیاز خود روبرو هستند و تقریبا هیچ مرکزی برای کنترل بازار و یا شکایت از تولیدکنندگان و عرضه کنندگان سودجو و اخلال آفرین وجود ندارد و در صورت مراجعه، جواب های «سربالا» تحویل می گیرند!
روز شنبه یکی از مسئولان محترم که «کنترل بازار» بخشی از مسئولیت سازمان متبوع ایشان است در مصاحبه ای گفته بود «برخی از افزایش قیمت ها، ربطی به هدفمندی یارانه ها ندارد» که این سخن ایشان به وضوح قابل قبول است ولی سخن درباره افزایش قیمت برخاسته از هدفمندی یارانه ها نیست، چرا که افزایش قیمت این گروه از کالا و خدمات قبلا پیش بینی شده و دولت محترم با همکاری مجلس، برای پیشگیری از فشار بر محرومان و کم درآمدها، با پرداخت نقدی یارانه ها، چاره جویی کرده است ولی آنچه نگران کننده است بی توجهی مسئولان مربوطه نسبت به افزایش قیمت و گرانی لگام گسیخته بسیاری از دیگر اقلام مورد نیاز مردم است که قرار بود از طریق بازرسی های مستمر و کنترل قانونمند قیمت ها از این پدیده آسیب رسان پیشگیری شود که متاسفانه در بسیاری از موارد، نشده و نمی شود!
اشاره به این نکته نیز ضروری است که برخی از تولیدکنندگان از کم توجهی دولت محترم به این بخش گلایه دارند و افزایش قیمت کالای تولیدی خود را ناشی از افزایش بهای خدمات دولتی نظیر گاز و آب و برق و یا افزایش بی حساب و کتاب قیمت مواد اولیه مورد نیاز خود می دانند و معتقدند دولت به تعهدات خود در حمایت از بخش تولید آنگونه که پیش بینی شده بود، عمل نکرده است و این در حالی است که قرار بود بخشی از درآمد حاصل از هدفمندی یارانه ها به تقویت تولید اختصاص یابد.
5- دود حاصل از پدیده گرانی در صورتی که با آن مقابله جدی نشود، فقط به چشم مردم کم درآمد یعنی حامیان پا به رکاب و همیشگی نظام نمی رود، بلکه چشم نظام نیز از این دود در امان نیست. چرا که اولا؛ درآمد نامشروع حاصل از گرانی به جیب سودجویان حرامخوار که طیفی اندک و کم شمار و همواره در تقابل با مردم و نظام هستند می ریزد و پی آمدهای سوء آن به حساب نظام و دولت محترم نوشته می شود. ثانیاً؛ پیدایش این تلقی که مسئولان نظام، امور اصلی را وانهاده و به مسائل کم اهمیت -و یا در درجه چندم اهمیت و اولویت- مشغولند، به اقتدار نظام در سایر عرصه ها نیز آسیب می رساند. مثلا در حالی که طرح سرنوشت ساز و جهش آفرین هدفمندی یارانه ها نیاز به توجه جدی دولت محترم دارد، چرا باید، پیشنهاد واگذاری 1000 متر زمین به هر خانوار که نه کارشناسانه است و نه- با توجه به شرایط و مختصات جغرافیایی و اجتماعی- امکان پذیر، به «موضوع روز»! تبدیل شود و ذهن و وقت و ظرفیت گره گشای دولت را به خود اختصاص دهد؟ و یا شماری از نمایندگان محترم مجلس بی توجه به نیازهای قانونی نظام و مردم، وقت و امکانات مجلس شورای اسلامی را که امانت ملت است برای دور زدن قانون اساسی و تبدیل لیسانس مجلسی- و نه علمی- خود به فوق لیسانس- باز هم مجلسی- هزینه کنند و این تلقی را پدید آورند که در پی موروثی کردن نمایندگی خود در مجلس هستند و حال آن که ده ها زمینه خدمت دیگر پیش روی آنان گسترده است. و باز هم از همین قبیل است افزایش قیمت برخی از خدمات شهرداری محترم تهران. آیا شهرداری نمی توانست و نمی تواند از بسیاری هزینه های غیرضروری خود بکاهد و در شرایط کنونی به کمک دولت آمده و کرایه وسایل حمل و نقل عمومی را افزایش ندهد؟! و...
6- و اما، در این میان، «درازدستی» اصحاب «کوته آستین» فتنه نیز، شنیدنی و خندیدنی است! «بنی فتنه» که در دوران مسئولیت خویش بیشترین دست درازی به بیت المال مسلمین را داشتند و دست های آلوده آنان در بسیاری از کلان ترین پرونده های فساد اقتصادی دیده شده و می شود، و در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88، آشکارا به خدمت مثلث آمریکا و انگلیس و اسرائیل درآمده بودند و از فلان پادشاه عرب و فلان مرکز اروپایی و آمریکایی برای فتنه انگیزی علیه مردم مظلوم وطن خویش بودجه اختصاصی دریافت می کردند و... این روزها، دایه مهربان تر از مادر شده و زبان و قلم علیه دولت می چرخانند که باید گفت؛ غریبه های در دامن دشمن خزیده را به این حلقه راهی نیست و ظاهراً فراموش کرده اند که در دوران مسئولیت خود وقتی سخن از رسیدگی به معیشت مردم در میان بود، به تمسخر از محرومان با عنوان «لشگر قابلمه به دست ها»! یاد می کردند و آن دیگری که امروزه به آمریکا پناهنده شده است با وقاحت از پشت تریبون مجلس می گفت؛ این مردم!! اگر مرگ موش هم توزیع شود برای دریافت آن صف می کشند! و...
و بالاخره از رئیس جمهور محترم و سایر مسئولان ذیربط در مجلس و دستگاه قضایی و سازمان های بازرسی و نظارتی انتظار می رود که امور کم اهمیت و یا در درجه چندم اهمیت را واگذارند و اطراف خود را از حضور احتمالی خزانه داران خواب آلود پاکسازی کنند.
حسین شریعتمداری

 
کیهان سه شنبه 21 تیر 1390
شاهرخ بزرگی
۲۳تیر

جاسوس مترجم نمای سفارت روسیه با استفاده از موادمخدر و جاه طلبی سید علی محمد شیرازی (علی محمد باب) توانست به او بقبولاند که وی باب امام زمان(عج) بلکه خود امام زمان است!
کینیاز دالگورکی جاسوس روسی سال 1834 میلادی به عنوان مترجم سفارت روسیه به ایران آمد و تظاهر به اسلام آوردن کرد و همان نقشی را در راه اندازی فرقه جعلی و انحرافی «بابیت» ایفا کرد که مستر همفر انگلیسی در راه اندازی وهابیت در منطقه حجاز کرد. دالگورکی حتی به یادگیری علوم دینی پرداخت و سپس سراغ سیدمحمدعلی شیرازی رفت.
به گزارش «بولتن نیوز» به نقل از کتاب «کینیاز دالگورکی جاسوس روسیه تزاری در ایران»، این جاسوس روسی در ذکر خاطرات خود می گوید: روزی سر درس آقای سیدکاظم یک نفر سوال کرد آقا حضرت صاحب الامر کجا تشریف دارند؟ آقا سیدکاظم گفت من چه می دانم شاید در همین جا تشریف داشته باشند ولی من او را نمی شناسم. من مثل برق یک خیالی به سرم آمد، که سیدعلی محمد این اواخر به واسطه کشیدن قلیان و چرس و ریاضت های بیهوده بانخوت و جاه طلب شده بود و روزی که آقاسیدکاظم این مطلب را فرمود، سیدحضور داشت. پس از این مجلس من بی نهایت به سید احترام می کردم و برای همیشه بین خود و او در راه رفتن حریم قرار می دادم و حضرت آقا به او می گفتم. یک شبی که قلیان چرس را زده بود، من بدون آن که قلیان کشیده باشم، با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم «حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمی فرمائید. بر من پوشیده نیست، تویی تو.» سید یک پوزخندی زده و خودش را از تک و تا نینداخت. من مصمم شدم یک دکان جدیدی در مقابل دکان شیخی باز کنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم. گاهی بعضی مسائل آسان از سید می پرسیدم او هم جواب هایی مطابق ذوق خودش که اغلب بی سر و ته بود، از روی بخار حشیش می داد. من هم فوری تعظیمی کرده و می گفتم: «تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است. خود را از من مپوش.»(!!)
جاسوس روسی اضافه می کند: یک روز که سید از حمام آمده بود، باز من سخن را باز کردم. او گفت «آقاشیخ عیسی، این صحبت ها را کنار بگذار، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگری(ع) و بطن نرجس خاتون(س) است. صاحب ید و بیضا است، صاحب معجزه است. مرا دست انداختی؟ من پسر سیدرضای شیرازی و مادرم رقیه، موسوم به خانم کوچک و از اهل کازرون است.» گفتم «آقای من! تو خود می دانی که بشر هرگز هزار سال عمر نمی کند و این موهبت نوعی است. تو سیدی و از صلب حضرت امیری. آن چه بر من محقق شده تو باب علمی، صاحب الزمانی، پس دست از دامن تو برنمی دارم.» سید با حال قهر از من جدا شد ولی من مجددا به منزل او رفتم و طرح بعضی از مطالب از جمله تقاضای تفسیر سوره عم (نبأ) را کردم. سید هم قبول این خدمت کرد. قلیان چرس را کشیده شروع به نوشتن نمود ولی اغلب مطالب او را من اصلاح می کردم و به او می دادم، که بلکه او تحریک و معتقد شود باب علم است. آری سید بهترین آلت برای این عمل بود. خواهی نخواهی من سید را با این که متلون و سست عنصر بود در راه انداختم و چرس و ریاضت کشیدن او هم به من کمک می کرد.
در خاطرات دالگورکی همچنین آمده است: تفسیر سوره عم را به من نمود. از او گرفتم. خیلی جرح و تعدیل کردم، آخر هم مفهوم و معنی درستی نداشت ولی از او خواهش نمودم که خط مبارک نزد من بماند و سواد او را که خود درست کرده بودم به او دادم ولی به واسطه استعمال دخان و چرس حوصله آن را نداشت که آن را دوباره بخواند. همیشه تردید داشت و می ترسید دعوی صاحب الامری بکند. به من می گفت که اسم من مهدی نیست. گفتم «من نام تو را مهدی می گذارم. تو به طرف تهران حرکت کن. اینهائی که ادعا کرده اند از تو مهم تر نبودند. تو فقط حال تردید و ترس را از خود دور کن و متلون مباش. سید درست گوش می داد و بی نهایت طالب شده بود که ادعایی بکند ولی جرات نمی کرد. من برای این که به او جرات بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شیراز را یافتم و چند شبی به او خوراندم. کم کم با هم محرم شدیم. به او حقایق را حالی کردم(!)
جاسوس مشهور روسی درباره علت اجرای این سناریو و راه اندازی حرکت بابیه توضیح می دهد: از او انکار و از من اصرار. باری به هر وسیله ای بود رگ جاه طلبی او را پیدا کردم و او را به حدی تحریک کردم که کم کم دعوی این کار بر او آسان آمد. من فکر می کردم چگونه است که این عده قلیل شیعه بر یک دولتی مثل عثمانی غلبه کرده اند و چگونه همین جماعت با یک عده قلیل جنگ هایی با روسیه نموده و یک لشکر انبوه را از میان برداشته اند. آن وقت دانستم که به واسطه اتحاد مذهبی و عقیده و ایمان راسخی است که به اسلام دارا بوده و هیچ اختلاف مذهبی نداشته اند... من هم درصدد دین تازه دیگری افتادم. ... به سید گفتم: «از من پول دادن و از تو دعوی مبشری و بابیت و صاحب الزمانی کردن.» آری با این که در ابتدا اکراه داشت، ولی به قدری به او خواندم و او را تطمیع کردم که کاملا حاضر شد.

                                                                       کیهان پنجشنبه 23 تیر 1390- شماره 19974

شاهرخ بزرگی