صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

... و اینگونه علی محمد باب را کوک کردم! (خبر ویژه)

پنجشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۰۵ ب.ظ

جاسوس مترجم نمای سفارت روسیه با استفاده از موادمخدر و جاه طلبی سید علی محمد شیرازی (علی محمد باب) توانست به او بقبولاند که وی باب امام زمان(عج) بلکه خود امام زمان است!
کینیاز دالگورکی جاسوس روسی سال 1834 میلادی به عنوان مترجم سفارت روسیه به ایران آمد و تظاهر به اسلام آوردن کرد و همان نقشی را در راه اندازی فرقه جعلی و انحرافی «بابیت» ایفا کرد که مستر همفر انگلیسی در راه اندازی وهابیت در منطقه حجاز کرد. دالگورکی حتی به یادگیری علوم دینی پرداخت و سپس سراغ سیدمحمدعلی شیرازی رفت.
به گزارش «بولتن نیوز» به نقل از کتاب «کینیاز دالگورکی جاسوس روسیه تزاری در ایران»، این جاسوس روسی در ذکر خاطرات خود می گوید: روزی سر درس آقای سیدکاظم یک نفر سوال کرد آقا حضرت صاحب الامر کجا تشریف دارند؟ آقا سیدکاظم گفت من چه می دانم شاید در همین جا تشریف داشته باشند ولی من او را نمی شناسم. من مثل برق یک خیالی به سرم آمد، که سیدعلی محمد این اواخر به واسطه کشیدن قلیان و چرس و ریاضت های بیهوده بانخوت و جاه طلب شده بود و روزی که آقاسیدکاظم این مطلب را فرمود، سیدحضور داشت. پس از این مجلس من بی نهایت به سید احترام می کردم و برای همیشه بین خود و او در راه رفتن حریم قرار می دادم و حضرت آقا به او می گفتم. یک شبی که قلیان چرس را زده بود، من بدون آن که قلیان کشیده باشم، با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم «حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمی فرمائید. بر من پوشیده نیست، تویی تو.» سید یک پوزخندی زده و خودش را از تک و تا نینداخت. من مصمم شدم یک دکان جدیدی در مقابل دکان شیخی باز کنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم. گاهی بعضی مسائل آسان از سید می پرسیدم او هم جواب هایی مطابق ذوق خودش که اغلب بی سر و ته بود، از روی بخار حشیش می داد. من هم فوری تعظیمی کرده و می گفتم: «تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است. خود را از من مپوش.»(!!)
جاسوس روسی اضافه می کند: یک روز که سید از حمام آمده بود، باز من سخن را باز کردم. او گفت «آقاشیخ عیسی، این صحبت ها را کنار بگذار، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگری(ع) و بطن نرجس خاتون(س) است. صاحب ید و بیضا است، صاحب معجزه است. مرا دست انداختی؟ من پسر سیدرضای شیرازی و مادرم رقیه، موسوم به خانم کوچک و از اهل کازرون است.» گفتم «آقای من! تو خود می دانی که بشر هرگز هزار سال عمر نمی کند و این موهبت نوعی است. تو سیدی و از صلب حضرت امیری. آن چه بر من محقق شده تو باب علمی، صاحب الزمانی، پس دست از دامن تو برنمی دارم.» سید با حال قهر از من جدا شد ولی من مجددا به منزل او رفتم و طرح بعضی از مطالب از جمله تقاضای تفسیر سوره عم (نبأ) را کردم. سید هم قبول این خدمت کرد. قلیان چرس را کشیده شروع به نوشتن نمود ولی اغلب مطالب او را من اصلاح می کردم و به او می دادم، که بلکه او تحریک و معتقد شود باب علم است. آری سید بهترین آلت برای این عمل بود. خواهی نخواهی من سید را با این که متلون و سست عنصر بود در راه انداختم و چرس و ریاضت کشیدن او هم به من کمک می کرد.
در خاطرات دالگورکی همچنین آمده است: تفسیر سوره عم را به من نمود. از او گرفتم. خیلی جرح و تعدیل کردم، آخر هم مفهوم و معنی درستی نداشت ولی از او خواهش نمودم که خط مبارک نزد من بماند و سواد او را که خود درست کرده بودم به او دادم ولی به واسطه استعمال دخان و چرس حوصله آن را نداشت که آن را دوباره بخواند. همیشه تردید داشت و می ترسید دعوی صاحب الامری بکند. به من می گفت که اسم من مهدی نیست. گفتم «من نام تو را مهدی می گذارم. تو به طرف تهران حرکت کن. اینهائی که ادعا کرده اند از تو مهم تر نبودند. تو فقط حال تردید و ترس را از خود دور کن و متلون مباش. سید درست گوش می داد و بی نهایت طالب شده بود که ادعایی بکند ولی جرات نمی کرد. من برای این که به او جرات بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شیراز را یافتم و چند شبی به او خوراندم. کم کم با هم محرم شدیم. به او حقایق را حالی کردم(!)
جاسوس مشهور روسی درباره علت اجرای این سناریو و راه اندازی حرکت بابیه توضیح می دهد: از او انکار و از من اصرار. باری به هر وسیله ای بود رگ جاه طلبی او را پیدا کردم و او را به حدی تحریک کردم که کم کم دعوی این کار بر او آسان آمد. من فکر می کردم چگونه است که این عده قلیل شیعه بر یک دولتی مثل عثمانی غلبه کرده اند و چگونه همین جماعت با یک عده قلیل جنگ هایی با روسیه نموده و یک لشکر انبوه را از میان برداشته اند. آن وقت دانستم که به واسطه اتحاد مذهبی و عقیده و ایمان راسخی است که به اسلام دارا بوده و هیچ اختلاف مذهبی نداشته اند... من هم درصدد دین تازه دیگری افتادم. ... به سید گفتم: «از من پول دادن و از تو دعوی مبشری و بابیت و صاحب الزمانی کردن.» آری با این که در ابتدا اکراه داشت، ولی به قدری به او خواندم و او را تطمیع کردم که کاملا حاضر شد.

                                                                       کیهان پنجشنبه 23 تیر 1390- شماره 19974

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۲۳
شاهرخ بزرگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی