صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۷فروردين

در کارنامه عملیاتی رزمندگان طی سال های دفاع مقدس، سه عملیات بزرگ آبی- خاکی به چشم می خورد: عملیات های موسوم به بدر، خیبر و والفجر هشت. در جریان این نبردهای آبی – خاکی، استفاده از قایق های سبکِ تندرو، اهمیتی حیاتی داشت. کلیه عملیات جابجایی نیروها، پشتیبانی خطوط و انتقال مجروحین و ادوات سبک با این قایق ها انجام می گرفت.

در عملیات بدر، این قایق های سبک، جان بسیاری از رزمندگان را به هنگام عقب نشینی نهایی نجات داد و پیکر پاک شهدای فراوانی را به غربِ رودخانه دجله منتقل ساخت. شهید مهدی باکری، با جسمی مجروح، درون یکی از این قایق ها نشسته بود که مورد هدف موشک بعثیون قرار گرفت و جسمش در رودخانه دجله مفقود شد. عکسی که می بینید در منطقه هورالعظیم و به احتمال قوی در جریان عملیات بدر گرفته شده است.

پیکر سه شهید و یک مجروح، راکبان این قایق هستند. پیکر در هم شکسته و در خاک و خون طپیده ی شهدا و مجروحین، گواهی است بر سختی و دشواری عملیات. شادی ارواح طیبه شهدای این عملیات صلوات




شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين
یوسفعلی میرشکاک در کلاس «هنر از منظر شهید آوینی»:

میرشکاک گفت: امروز دو چشم‌انداز درباره شهید آوینی وجود دارد، اولین آن در مورد همراهی، هم زبانی و همدلی با شهداست و چشم‌انداز دیگر اینکه شهید را یک ماده برای تبلیغات سیاسی می‌بینند. افرادی 20 فروردین که می‌شود، شهید آوینی را مانند یک «چک» خرج می‌کنند.

خبرگزاری فارس: آوینی را مانند یک «چک» خرج می‌کنند/ چرا آوینی وزیر نشد

به گزارش خبرگزاری فارس، عصر روز گذشته هشتمین جلسه از سلسله کلاس‌های «هنر از منظر شهید آوینی» در بیستمین سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.

متن سخنرانی میرشکاک به شرح زیر است:

 

* باید کردارمان شبیه به شهید آوینی باشد

شهید آوینی ذات اسطوره‌ای داشت و به همین دلیل به جایگاهی رسید که امروز می‌بینید و وی واسطه‌ای شد بین ما و آسمانیان. هر اندازه از آوینی و اندیشه‌اش بیشتر صحبت کنیم، از آن دورتر خواهیم شد، چون نزدیک شدن به آوینی و امثال آوینی در ساحت گفتار نمی‌گنجد، بلکه نزدیکی به ساحت اسطوره، مستلزم استقرار در عالم کردار است.

باید کردارمان شبیه به شهید آوینی باشد، اینکه می‌بینید از وی آثاری باقی مانده حجت این حقیقت اسطوره‌ای بود و باید بین ما می‌ماند تا متوجه شویم کسی که خود، اندیشه و وقتش را وقف دفاع مقدس، بسیج و شهدا می‌کند، یک آدم عادی نیست، یک حکیم است که از ساحت جهاد اکبر به جهاد اصغر آمده است و برای این امر غرامت سنگینی هم می‌پردازد.

 

کسی که به ساحت جهاد اصغر می‌رود، به این سادگی به شهادت نمی‌رسد

در عالم جهاد اصغر، ساحت، ساحت بخت است. بسیاری از کسانی که به شهادت رسیدند فقه، فلسفه و اثبات بلد نبودند. کاغذ سپید نانوشته بودند و سرمایه شان فقط جانشان بود که آن را به جانان برگرداندند. عبور این آدم‌ها از دروازه شهادت هیچ منعی ندارد. کسی که از ساحت جهاد اکبر به جهاد اصغر می‌رود، به این سادگی به شهادت نمی‌رسد. برای همین است که شهید آوینی نه در مدت انقلاب و نه در مدت هشت سال دفاع مقدس شهید نشد تا بتواند برای کسانی که از این سنخ هستند یک حجت به یادگار بگذارد و آن حجت هم آثارش است.

حضرت علی (ع) علی القاعده باید در جنگ بدر به دلیل داشتن 80 زخم به شهادت می‌رسید ولی اینگونه نشد. در جنگ احد نیز این اتفاق نیفتاد. برای اینکه ایشان از ساحتی ورای ساحت جهاد اکبر آمده بود و محال بود راه شهادت در جنگ برایش باز شود. برای اینکه امیرالمومنین باید زنده می‌ماند تا کردار و گفتارش برای همه جهانیان باقی بماند.

 

شهید آوینی را مانند یک «چک» خرج می کنند

یادتان نرود امروز دو چشم انداز درباره شهید آوینی وجود دارد، اولین آن در مورد همراهی، هم زبانی و همدلی با شهداست و چشم انداز دیگر اینکه شهید را یک ماده برای تبلیغات سیاسی می‌بینند. افرادی 20 فروردین که می‌شود، شهید آوینی را مانند یک «چک» خرج می‌کنند؛ از روزی که آوینی به شهادت رسیده تا به الان این دو راه همیشه وجود داشته است.

یادتان نرود انقلاب اسلامی واقعه‌ای نیست که پشت سر باشد. بخشی از انقلاب مانند نهضت سال 57 و سایر نهضت‌ها یعنی نهضت مشروطه، نهضت صفویه، نهضت سربداران تا خلافت حضرت آدم پشت سر قرار دارند ولی بقیه افق یعنی ظهور امام زمان (عج) پیش روی ما قرار دارد و هر کس نگاهش غیر از این باشد، سیاست زده است و دین درست ندارد. هر کس بخواهد شهدا را خرج قدرت سیاسی کند، دین در دست ندارد و چنین افرادی مانع راه جوانان ما هستند.

 

شهید آوینی اگر مماشات می‌کرد، وزیر می‌شد

ما نیامده‌ایم که دنیا را آباد کنیم، سعی کنید با هر اندیشه‌ای که دارید، هرگاه دیدید چشم انداز از آخرت عطف به دنیا می‌شود، بدانید در اندیشه انحراف به وجود آمده و یقین بدانید شهدا و به طور مثال شهید آوینی اگر مماشات می‌کرد، شاید وزیر می‌شد ولی برای شیعه عمارت بر کل جهان به اندازه یک برگ گل مصنوعی نیز اعتبار ندارد.

به تعبیر رسول اکرم از روزی که خدا دنیا را خلق کرده، یکبار هم به دنیا نگاه نکرده، برای همین است که پیامبر می‌فرماید: دنیا زندان مومن و بهشت کافر است. برایتان مهم نباشد که فلانی از خون شهدا شروع به ساخت برج و غیره کرده؛ تمام توانایی‌ها بالاخره تبدیل به ناتوانی می‌شود و تنها سرمایه‌ای که برای انسان باقی می‌ماند، روح حضرت حق است که هیچ کس هم آن را از شما نمی‌گیرد.

 

خدا هر سرمایه‌ای بدهد، پس نخواهد گرفت

خدا سرمایه ای را که به شیطان داد علی رغم نافرمانی اش از او نگرفت. در همه ادیان داریم که خدا به هر کسی هر توانایی و سرمایه ای بدهد، پس نخواهد گرفت چون نیازمند پس می گیرد و بی نیاز احتیاجی به پس گرفتن ندارد و خداوند بی نیاز است؛ خدا اگر جان آدمی را می گیرد برای این است که انسان را بیدار کند و مرگ سرآغاز حیات است.

در واقع دو نوع مرگ آگاهی داریم مرگ آگاهی بصیر و مرگ اگاهی مرکب کسی به مدارجی از حکمت می رسد و به این نتیجه می رسد که تنها راه نجات از این جهان و امتحانات مرگ است اما نه مرگی که خودکشی باشد، البته رفتن به کربلا هم خودکشی است اولی چون به ناحق کشته می شود پس مرگ آگاهی بصیر کسب کرده است.

 

اگر ما بودیم آوینی را به بیمارستان منتقل می‌کردیم

من به شهید آوینی تاکید می کردم که من را با خودش به سفر ببرد و آوینی چهارشنبه آخرین روز حیاتش گفت که ولایت من را قبول دارید؟ و منظورش از ولایت تفکر و اندیشه اش نبود،  کسانی که با آوینی می رفتند، هر چه آوینی می گفتند گوش می دادند و زمانی که متوجه شدیم آوینی روی مین رفته، به اطرافیانش گفته بود که به من دست نزنید و آنها هم فقط نگاه می کردند در حالی که اگر ما بودیم آوینی را به بیمارستان منتقل کردیم.

 

اگر تقید نباشد، آثار آوینی به یک منبع درآمد تبدیل می شود

راه شهید آوینی این نبود که اندیشه دینی و هنر دینی را از مرتبه ای که هست ارتقا بدهد، همین مسئله که بسیجی حجت داشته باشد که اگر در ساحت اولیه مرگ آگاهی قرار دارد و آماده کشته شدن است، این رفتن به شهادت است و لزوما کسی که دارای اندیشه است، این توفیق را پیدا نمی کند که مرگ آگاهی مثبت پیدا کند. راه آوینی، اندیشه وی است و به صورت کلی تقید به شریعت، طریقت و حقیقت پیامبر اکرم است که اگر این تقید در وجودتان باشد، آرا و آثار آوینی کمکتان خواهد کرد اما اگر این تقید نباشد، آثار آوینی به یک منبع درآمد تبدیل می شود.

قرآن برای خیلی از افراد چه در داخل و چه در خارج از کشور به عنوان یک منبع درآمد به حساب می آید، یکی از نشانه های ظهور امام زمان این است که قرآن زینت شود ولی در حال حاضر عمل به قرآن در کجا قرار دارد؟!

 

باید نوشت تا فهمید

تا فرصت دارید آنچه را که در نهادتان وجود دارد را از قوه به فعل بیاورید، اول یاد نمی گیریم بعد بنویسیم .به این نکته توجه کنید؛ بلکه می نویسیم تا بفهمیم. اگر کسی منتظر این باشد که بزرگ‌ترین طراح و نقاش باشد، بعد از آن نقاشی را شروع کند، مطمئن باشد هرگز نقاش نخواهد شد، در بقیه امور هم همین طور است؛ وقتی امیرالمومنین خطاب به انسان می گوید «انسان فکر می کند همین موجود کوچک است در حالی که کل عالم در انسان پیچیده شده است» این به معنی این است که همه هنرها در انسان وجود دارد و اصلا انسان برای این خلق شد که میزان توانمندی حضرت حق توسط انسان به صورت مادی آشکار شود.

 

بشر امروز گرفتار تنبلی است

پیش از آنکه به این بیندیشید که چه کار کنید شروع کنید به فعالیت و قلم به دست بگیرید و بنویسید. انسان زمانی که شروع می کند به تخلیه ذهنش، در وهله اول ضمیر ناخودآگاه انسان تخلیه می شود. انسان همانند چاهی است که کنده نشده باشد؛ وجود آدمی لایه لایه است و اگر لایه ها را برای خودمان آشکار کنیم، به لایه ای می رسیم که دیگر نیازی به استاد نداشته باشیم اما متاسفانه بشر امروز گرفتار خودبنیادی است که یکی از ستون های عمده خودبنیادی تنبلی است.

کسی که به موسیقی گوش می کند، بیشتر از کسی که تار می زند از آن موسیقی لذت می برد. این مسئله در بقیه امور هم وجود دارد. خواندن رمان از نوشتن رمان لذتبخش تر است، شعر گفتن جان فرسایی است و ما برای همین عادت کرده ایم به تنبلی و ممکن است دیگر این فرصت به انسان داده نشود. پیش از آنکه ببازید بدانید که تاریخ ابدا تکرار نخواهد شد؛ از جهاد اصغر به جهاد اکبر آمدیم و اگر در عرصه جهاد اکبر توفیق نداشته باشیم به جهاد اصغر نخواهیم رسید.

می بینید که ائمه بعد از قیام امام حسین دیگر قیام نکردند؛ دعوت نامه ای برای امام صادق آوردند که امام صادق نامه را سوزاند و جواب نامه را نداد چون دیگر نیازی به قیام نداشتیم؛ تقارنی که در عالم وجود دارد در جهاد نیز وجود دارد.

 

خیلی ها بنده دنیا شده‌اند

عرصه مبارزه با دشمن تنگ تر از آن می شود که فکر کنیم با تظاهرات بتوانیم از آن خلاصی یابیم. خیلی در بین ما بنده دنیا شده اند و دنیا هم چیزی نیست که انسان سیر شود و دنیا سربی بیش نیست.

در این فرصتی که بعد از قطعنامه به ما داده شده و تا زمانی که دوباره این فرصت به وجود بیاید که قطعا هم این فرصت پیش می آید، این دفعه اوضاع به حدی نابسامان است که باید به نور حکمت از آن عبور کنیم.

روایت کردن کار محالی است و فردوسی با روایت خود در واقع شیعه را زنده کرده است ولی در حال حاضر باید عربی یاد گرفت و باید زبان قرآن را بفهمیم و در جنگ امروز اگر به حکمت مسلط نباشید، خواهید باخت و باید به نور حکمت از این تاریکی خارج شد.

 

بنویسید تا اندیشه‌تان آشکار شود

باز کردن درهای حکمت به روی خود با خودنگاری محقق می شود یعنی قلم را بردار و بنویس، فکر نکن بعد بنویس، بلکه بنویس تا اندیشه خود آشکار شود. به این بیاندیشید که چرا پیغمبران درس نخواندند، چون نیازی نبوده است.

اگر تمام توانمندی این سرزمین را جمع کنیم و بخواهیم حافظ، رودکی و فردوسی درست کنیم نمی شود؛ پس آنها از کجا آموخته بودند؟ چرا خدا یاد دادن علم به انسان را به خودش نسبت می دهد و می گوید من با قلم به انسان یاد دادم یعنی اینکه انسان فقط باید بنویسید و بقیه اش با خداست؛ زمانی که رسول اکرم وفات کردند هنوز پیامبر را دفن نکرده بودند که دعوا و اختلاف شروع پرهیز منفی باعث شده انسان در جا بزند انسان از خودش چیزی ندارد.

ادیسون همان کسی است که از مدرسه ابتدایی اخراجش می کنند و انیشتین را نیز از مدرسه اخراج کردند. خدا به هر کس، هر چه بخواهد می دهد، خدا می فرماید یادم کنید تا یادتان کنم؛ خداوند همیشه مبنا را انسان قرار داده اما عشق از خود خدا آغاز می شود.

 

کشور ما پر از آدم هایی است که مدرک دارند ولی معاف از تفکر هستند!

یاد بگیرید که بنویسید، البته نه برای مدرک گرفتن؛ کشور ما پر از آدم هایی است که مدرک دارند ولی معاف از تفکر هستند! اغلب آثار شهید آوینی هیچ ارجاعی ندارد؛ اندیشه ما از جان ما بر آمده و به حق می رسد اگر جان از طرف خدا برانگیخته شود، همه اندیشه ها باز می گردند.

 

همین که با قلم بنویسید و نترسید خدا کمکتان می‌کند

شهید آوینی با نام مستعار در مجله خودش مطالب زیادی می نوشت در اوایل انقلاب چون تعدادمان کم بود و دشمنانمان زیاد، مجبور بودیم هر کدام مان با 15 اسم و شیوه مختلف مطلب بنویسیم و این توفیق خدا بود؛ همین که با قلم بنویسید و نترسید خدا کمکتان می‌کند.

ما پاکتی داشتیم که می گشتند و هر روزنامه و مجله ای که اسم الله در آن نوشته شده بود را در آن پاک می انداختند و به قول احمد مجاهد سه صفر و یک 1 می شود الله یعنی برای همین «الله» رسول اکرم آن همه مصیبت کشید؟! شروع کنید به مجاهده درونی و بنویسید تا ببینید از نوشته ها چه چیزی در می آید؛ من اولین شعرم را روی دروازه روستا نوشتم و بعد از چند سال دیدم شعرهایی که در سنین نوجوانی سروده بودیم را بچه های روستا می خوانند.

ما چون حشر همه هستی هستیم بنابراین حشر شیاطین و جن هم هستیم. انسان شهری با تمدن تکنیکی محجوب به حجاب های  غیرطبیعی می شود. سیدحسن حسینی می گفت خوش به حال کسانی که در روستا هستند اما پنجره اصلی و بیکرانگی اصلی در درون انسان است این پدیده کارها را پیش می برد.

قدم گذاشتن در راه شهید آوینی پرستش تمثال شهید آوینی است یعنی قدم گذاشتن در این راه تحقق، ظهور و پدید آمدن باطنمان است و کسی که قرار است در 60 سالگی دین را رها کند، بهتر است این کار را در 20 سالگی انجام دهد که حداقل دنیایش را حفظ کرده باشد.

 

بسیاری از علما می گویند هنر تیغ دو دم است

بسیاری از علما از هنر می ترسند و می گویند هنر تیغ دو دم است در حالی که فقه هم اینگونه است مگر خیلی از فقها و عالمان گمراه نشدند ولی چون هنر دعوت به مسئله خاصی نمی کند، از هنر واهمه دارند. ظاهرا لطمه هنر هم بیشتر است ولی در واقعیت اینگونه نیست. هنرمند اگر زمین بخورد فقط خودش از بین می رود ولی اگر عالمی به زمین بخورد و گمراه شود خیلی از مریدانش به خطا می روند.

به این مسئله که انسان برای چه آفریده شده بیاندیشید؛ مورچه و سایر موجودات نیز زندگی می کنند؛ همه موجودات به انسان متصل اند و انسان به خدا متصل است؛ پس بنویسید تا آشکار شود.

یکی از مصیبت هایی که بعد از انقلاب داشتیم این بود که شهدا را پاستوریزه و خیلی پاک به مردم نشان دادیم؛ کروبی این رسم را در بنیاد شهید راه انداخت و اولین مسئله ای که انسان را از خداوند دور می کند دروغ گفتن است؛ یاد بگیرید که هیچ زمان به خودتان دروغ نگویید اگر این اتفاق بیفتد تلالو انسان اتفاق می افتد در حالی که اگر به خودتان دروغ بگویید خداوند 124 هزار پیامبر را هم برای راهنمایی یک نفر بفرستد فایده نخواهد داشت.

کاغذ سفید مهمترین وسیله آشکار شدن انسان است و این اساس کار است والا اگر تمام علوم عالم را هم فرا بگیرید فایده نخواهد داشت.

 

عقل شما همواره مغلوب نفس شماست

عقل شما همواره مغلوب نفس شماست. عقل مخلوق است، نفس صفت خالقی دارد، مانند نفس اماره نفس خودش است اماره همان صفت مطمئنه و این سخن شمس الدین محمد ملک الدین تبریزی است، نفس در مکان اماره ای سوار عقل است و عقل را مجبور می کند که کارهای خلاف انجام دهد. عقل خادم نفس است. نفس لوامه می گوید چنین کاری زشت و عقل قبول می کند نفس مطمئنه شود. عقل مطمئنه می شود و اگر نفس فریب بخورد عقل فریب می خورد.

تشیع مانند آتش است و همه را می سوزاند و از آن خود می کند. برای همین است که فلسفه یونانی آخرش می شود پدیده شیعه؛ البته نه برای آنهایی که معتقد به فلسفه هستند بلکه برای کسانی که فلسفه را می فهمند و نقد می کنند.

یکسری موارد در این دنیا به کار می آید و رفتن به عالم آخرت راه دارد کتاب خدا، قول معصوم و شروع آن هم در وجود آدمی است.

 

میرزا اسماعیل دولابی خیلی شجاع بود

انسان باید خودش را متحول کند آن وقت خواهید دید که هیچ اندیشه ای تازه نیست و هر آنچه را که باید بدانید در شما ذخیره شده. همه ائمه می گویند که انسان با خواندن و فراگرفتن در واقع به یاد می آورد نه اینکه بیاموزد؛ در کل تاریخ اسلام بالاتر از سلمان و ابوذر و مقداد کسی نیست و شما می بینید که آنها بی سواد بوده اند. میرزا اسماعیل دولابی اولین کسی بود که در عرفای شیعه گفت شیطان وجود ندارد و این کار خیلی شجاعت می خواهد.

 

در هر ساحتی که انسان سیر کند، کلید در وجودش نهفته است

برای رفتن به بطن های هفت گانه باید به خودتان رجوع کنید چون بطن اول در وجود خودتان است؛ در اساطیر روم باستان داستانی است که خدایان زمانی که خواستند انسان را بسازند گفتند رمز وجودی انسان را کجا بیاندازیم که عده ای گفتند بیاندازیم داخل دریا، عده ای دیگر گفتند داخل کوه، عده ای دیگر هم گفتند بیندازیم در آسمان که خدای بزرگ گفت باید بنیدازیم داخل وجود انسان؛ در هر ساحتی که انسان سیر کند کلید در وجودش نهفته است.

ما همه جای دنیا به دنبال اصل ماجرا می گردیم به جز در درون خود؛ ادبیات ما در کل 1400 سال قربانی های زیادی داده برای اینکه به ما بفهماند باید در درون خودت بگردیم و همه این حرف ها را در قالب شعر گذشتگان مان بیان کرده اند وی از صناعی به بعد هیچ شاعری مستقیم وارد این مسئله نمی شود.

 

اگر «ابراهیم همت» زنده بود امروز نویسنده بزرگی داشتیم

اگر از الان تا ابدیت توانایی همه فرشتگان را به شما بدهند و سرعت نور را نیز در اختیارتان بگذارند به هر اندازه که جلوتر بروید باز هم معصومین را در پیش رویتان خواهید دید؛ شما یقین بدانید که اگر ابراهیم همت زنده بود امروز ما نویسنده بزرگی داشتیم. عده ای می خواهند نویسنده شوند نه اینکه آشکار شوند؛ گفتار ساده ترین کار است و فیلسوف شدن ساده ترین کار در دنیاست.

حرف زدن در مورد موضوعات روز ساده است و حرف زدن در مورد عالم غیب از سخن گفتن در مورد موضوعات روز آسان تر است چون موضوعات روز در حال تغییرند ولی عالم غیب ثابت است تمام عالم از عالم فرشتگی، جان، جین همه در وجود انسان است.

 

عادت، عمل را از درون می خورد

پیش از هر سخنی ابتدا باید معنای سنت را از عرف و عادت جدا کرد هر  آنچه که صورت عرف و عادت می یابد نسبت خویش را به حقیقت خود از دست می دهد و مثل میوه ای که از شاخه جدا شود در معرض فساد واقع می شود. عادت، عمل را از درون می خورد این سخن شهید آوینی است.

التزام به اندیشه آوینی یعنی در افتادن با عادت و این یعنی در افتادن با خود هر آنچه را که باید امروز انجام و پیش از آنکه کار به اجبار برسد شروع کنید.جنگ ما مدام پیچیده تر و فرهنگی تر می شود. آوینی 23 سال پیش اسم تهاجم فرهنگی را آورد؛ با هر هزار میلیارد نمی شود یک فرهنگ ایجاد کرد اما با یک حرکت خیلی ساده می شود این کار را انجام داد ولی نه در بیرون بلکه در درون خود.

ضربه را باید از درون به خودتان بزنید تا نتیجه بگیرید بعد از عبور انسان از برزخ سفلا انسان وارد عالمی می شود که ملکوت وجود آدمی به انسان وارد می شود به طوری که هر طرف را نگاه می کند خود را می بیند بالاتر از این امر وصول به معصوم است اما این مقام را در همین عالم در یابید و انبیاء برای همین فرستاده شده اند.

هیچ موجودی در عالم از عرب ها عقب مانده تر نبوده است ولی ببینید با یک کار الهی که رخ می دهد عرب ها به یک فضایلی دست پیدا می کنند که هنوز هم به گونه ای به دیگران نگاه می کنند که گویی دیگران هیچ ارزشی ندارند. همه این وابسته به پذیرفتن کمترین وجه اسلام یعنی نبوت است عمده اسلام ولایت است که رسول اکرم ظاهرا نبی است ولی باطنا ولی مردم به حساب می آید.

کسی را که نخواهند در بهشت راه دهند اگر ساعتی 100 رکعت نماز هم بخواند آخر می لغزد. شیطان یک نماز داشته که 70 هزار سال به طول می کشید و آخر هم به خدا می گوید که به گونه ای عبادتت را می کنم که هیچ موجودی در دنیا عبادت را نمی کند. رسول اکرم می گوید: شیطان هر دو رکعت نمازش 70 هزار سال بود.

حدیث داریم در آغاز آفرینش جن، فرشته و انسان هر کدام یک صفت را انتخاب می کنند که فرشتگان عصمت را انتخاب می کنند جن قدرت را انتخاب کرد و انسان هم چاره را انتخاب می کند. هر چیزی که از تکنیک می بینید چاره اندیشی است و بشر با همین چاره اندیشی در حال بیچاره کردن خود است. علتش هم این است که نمی خواهیم آشکار شویم.

 

آوینی به جایی رسیده بود که با جدش نسبت عینی حضوری داشت

جز مرتضی آوینی چه کسی متوجه شد که حرف عبدالکریم سروش از برکسون گرفته شده است آوینی به جایی رسیده بود که با جدش نسبت عینی حضوری داشت.

بعد از شهادت آوینی با یکی در عالم دیگر ارتباط برقرار کردیم و ماجرا را برای میرزاعلی اکبر معلم در میان گذاشتیم و یک روز در اتاق بودم که صدای مرتضی به وضوح شنیده شد که به من می گفت چرا باید توقع داشته باشی که اجنه به تو یاد بدهند و اگر چنان کنی اجدادم خودشان به تو یاد می دهند.

 

در هیچ کشوری به اندازه سرزمین ما آموزشگاه شیاطین وجود ندارد

شیعه کیست؟ کسی که گریه کند؛  همه عالم در مصیب امام حسین گریه می کنند و اینکه خودمان را در اندازه یک گیاه پایین بیاوریم خیلی زشت است. امیدوارم به جایی برسید که با احادیث ائمه سروکار داشته باشید. فهم مقام معصوم برای عده ای ضرر دارد و خودتان باید این فهم را بیاموزد. برای همین است که می گویم باید زبان عربی را یاد بگیرید؛ و در هیچ کشوری به اندازه سرزمین ما آموزشگاه شیاطین وجود ندارد.

اینکه ائمه می گویند برای ما صلوات بفرستید برای این است که با گفتار با آنها ارتباط برقرار کنیم و هرجا سخن از ائمه باشد آنها حضور دارند و فرشتگان اعمال را ثبت می کنند؛ همه عالم متعلق به حضرت زهرا است.

مرتضی آوینی با حضورش ما را دگرگون کرد شعار اصلی مرتضی بمیر قبل از اینکه بمیرانند بود و قطعا زمانی که دگرگون شدید دگرگون خواهید کرد؛ با کدام یک از ائمه بیشتر زندگی می کنید. عده ای با امام حسن مجتبی (ع) زندگی می کنند و می گویند از زمانی که امان حسن را شناختم دیگر سینه زنی نکردم نگاه کنید در این دایره با کدام ائمه بیشتر زندگی می کنید.

ایرانی ها اگر فرصت پیدا کنند سالی 10 بار گنبد و بارگاه را تعویض می کنند. نمی خواهد این کار را انجام دهید. گنبد و بارگاه دلتان را عوض کنید.

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين
در کلاس هفتگی هنر از منظر شهید آوینی مطرح شد؛

خبرگزاری فارس: یوسفعلی میرشکاک گفت: من زمانی از خیر نویسندگی گذشتم و رفتم در بوشهر و مشغول پپسی فروشی شدم و حتی صندوق سازی هم کردم؛ برای اینکه درگیر این گونه مسائل نباشم، ولی از این مسائل نمی‌شود فرار کرد.

خبرگزاری فارس: حکایت پپسی فروشی میرشکاک

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، عصر روز گذشته ششمین جلسه از سلسله کلاس های «هنر از منظر شهید آوینی» با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.

متن سخنرانی میرشکاک به شرح ذیل است:

وقتی می‌بینم با آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود. با تکنیک می‌توان از طبیعت استفاده کرد؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار می‌رود؛ خیلی از مکان‌ها با مشکل آب شرب مواجهند، بنابراین وقتی می‌بینم در کشوری که داعیه دار این است که آب، مهریه حضرت زهراست، با این آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود. ای کاش که حداقل داعیه این مسئله را نداشتیم؛ این رفتار انسان بی پاسخ نمی ماند و خود چرخه طبیعت از انسان انتقام می گیرد.

انسان نه ارباب طبیعت است نه ارباب تاریخ؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار می‌رود و تاریخ نیز از اختیار انسان خارج است و بشر بر خلاف توهم و تصور خیلی‌ها، هیچ گاه توانایی این را نداشته که تاریخ ساز باشد؛ در صورتی که اگر دقت داشته باشید گاهی در تبلیغات خودمان هم گفته می‌شود که انسان تاریخ ساز و آینده ساز است، در حالیکه انسان ارباب خویشتن هم نیست و تنها نیروهای غیراصلی، روح انسان را هدایت می‌کند.

 

کوندرا در خصوص این نیروهای غیرعقلی روح می‌گوید، بشر موجود معقولی نیست و امکان حیات معقول برای بشر مدرن و بشر پست مدرن و بشر اصل تمدن تکنیکی وجود ندارد و محال است.

 

تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و می گوید که انسان ارباب است

اگر انسان دیگر ارباب نباشد پس چه کسی ارباب است؟ تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و می‌گوید که انسان ارباب است و این شعار اصلی روشنگری بوده است؛ خب انسان با تمدن تکنیکی در عرض یک قرن و 14 سال رسید به جنگ جهانی اول و در حالی که هنوز خستگی‌های جنگ جهانی اول برطرف نشده بود، جنگ جهانی دوم نیز شروع شد و یک مرتبه همه چیز از کنترل همه بیرون آمد؛ به طوری که  آمریکایی‌هایی که در آن سر عالم بودند، یک مرتبه منجی اروپا و کدخدا در دهکده جهانی مارشال مک لوهان شدند، اما این مسئله دست آنها هم نبوده و نیست.

 

تکیه زیاد بر صهیونیست، بیماری است

یک چیزی را می‌گویم که ممکن است عده‌ای ناراحت شوند؛ هر گاه دیدید یک کسی زیادی تکیه می‌کند بر روی اینکه آن فرد صهیونیست است و صهیونیست‌ها چنین کاری را انجام دادند و ... بدانید که آن فرد یا بیمار است یا متوهم.

کتاب‌هایی که راجع به فراماسونری و سیطره فراماسونری بر جهان و سیطره صهیونیست می‌نویسند، حجم شان زیاد نیست، اما همین که انسان متوهم باشد و دشمن خود را خیلی بزرگ فرض کند، باعث می‌شود که آدم پیشاپیش دلش خالی شود.

صهیونیست‌ها و فراماسونرها اگر تسلط کافی بر روی جهان کنونی داشتند، مجبور نبودند پشت سر هم از آن سر دنیا لشکرکشی کنند و نیرو بیاورند در عراق و بدون گرفتن نتیجه‌ای به کشورشان بازگردند یا در کشور دیگری مثل افغانستان.

 

رمان هستی را می‌کاود نه واقعیت را

آنها می‌خواهند از قدرتشان سوءاستفاده کنند و به ملت‌ها زور بگویند، اما زور در جایی جواب می‌دهد که دو قوم مغلوب شوند؛ اول توده مردم مغلوب نانشان باشند؛ کاری که در حال حاضر با محاصره اقتصادی دارند با ملت ما انجام می‌دهند و دوم سیاستمدارانشان اهل بده و بستان باشند.

سید آوینی می‌گوید که کوندرا گفته است: رمان هستی را می‌کاود نه واقعیت را؛ حال آن که ما می‌دانیم یک دوره از تاریخ رمان نویسی با عنوان رئالیسم که همان واقع گرایی است، مطرح است، اما در همان دوره واقع گرایی اگر در آثار بالزاک و آثار چارلز دیکنز تامل کنید، متوجه می‌شوید این واقع گرایی برای کاوش هستی انسان است و نه واقعیت.

مسلماً انسان چه فقیر و چه ثروتمند همواره هنگام مطرح شدن، خواسته و ناخواسته باطن خود را به نویسنده و لاجرم به خواننده تحمیل می کند.

 

نویسنده از روی مدلی که خودش است، دست به خلق آثار می‌زند

من سال‌ها پیش در تعریف نویسندگی گفتم شاعر تشبه به انبیا می‌کند که از پیامبر اسلام نیز داریم که شاعران شاگردان خدا هستند و نویسنده نیز تشبه به الله می‌کند.

نویسنده از روی مدلی که خودش است، دست به خلق آثار می‌زند؛ یادمان نرود سخن حضرت علی را که گفت انسان یک موجود کوچک نیست و تمام جهان بزرگ در وی پیچیده شده و انسان طومار همه هستی است و منظور از عالم صغیر که در حکمت نیز هست، همین مسئله است.

هر کس میزان معرفتش از نفسش بیشتر باشد، در ایجاد کاراکترها و شخصیت‌هایی که می‌خواهد بنویسد، موفق‌تر عمل خواهد کرد. خیلی‌ها فکر می‌کنند که چه نوع آدمی را انتخاب کنند و در کدام قسمت داستان قرار دهند که در رمان پست مدرن یا بهتر بگویم رمان مدرن، این زحمت از گردن نویسنده برداشته شده است.

جایگاه کاراکتر، کلنجاری که کاراکتر با خود دارد و بازتاب جهان بیرون در درون کاراکتر مسئله ای مهم‌تر از دزد، پلیس یا کارمند بانک بودن کاراکتر است.

 

قبل از انقلاب ایستاده بودیم و فقط مدرنیته را تماشا می‌کردیم

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دیگر امکان عقب نشینی مدرنیزاسیون را نداریم. ما با انقلاب و به همت امام وارد عرصه مدرنیته شده‌ایم، در حالی که قبل از انقلاب ایستاده بودیم و فقط مدرنیته را تماشا می‌کردیم؛ در قبل از انقلاب سینما رفتن کفر بود و حتی بسیاری از مردم تلویزیون نداشتند، اما الان دیگر نمی‌توان به عقب برگشت؛ در حال حاضر از عالم تا عامی، از فقیه تا نانوا همه در همان ساحتی هستند که غرب و انسان غربی در آن است و امکان بازگشت به گذشته هم وجود ندارد.

ما با این مسئله که بخواهیم خود، سنت‌ها و موقعیت هایی را که در آن قرار داریم، حفظ کنیم درگیریم و همین درگیری است که رمان را به وجود می آورد.

بنابراین دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شده‌ای شبیه نیست و دنیای کافکایی دنیای نهایی و واقعیت نیافته دنیای بشری است؛ اینکه گره گوار سامسا شب بخوابد و صبح ببنید به سوسک تبدیل شده، در واقعیت نیست.

من کاری ندارم که خیلی‌ها از درون، حشره کافکا و گره گوار سامسا می‌شوند، اما این افقی پیش روی همه ماست و هر لحظه امکان دارد که چشم باز کنیم و ببینیم که گره گوار سامساییم و حشره شده‌ایم.

 

رمان گاهی باید سانسور شود

کسی که نسبتش با عالم باطن و معنا حذف شود، به تعبیر ائمه در کل رها است؛ آیا فقط گره گوار سامساست که حشره می‌شود؟ یا ممکن است بنده و شما هم حشره شویم؟ در حالی که اگر اسیر این دنیا شویم، در راه حشره شدن گام نهاده‌ایم.

رمان برخلاف اینکه به نظر می‌آید، گاهی باید سانسور شود، در حالی که ما متاسفانه در روزگار به برخی کلمات توجه می‌کنیم که اینترنت زیر آب همه مسائل را می‌زند. کسی که شهید آوینی را دوست دارد باید بتواند در سینما کاری انجام دهد.

خیلی از مدیران ما دیر به دنیا آمدند و در حال حاضر نیز انقلابی اداری شدن، آن هم بعد از 30 سال، خیلی کار دشواری نیست و مانند رزمنده بعد از قطعنامه می‌ماند.

کسی که شهید آوینی را دوست دارد باید بتواند یا در سینما کاری انجام دهد یا مستندسازی کند یا قطعه‌ای بنویسد. شهید آوینی آدم‌های بی شماری بود در یک تن، بنابراین علاقه به مرتضی تنها به چفیه انداختن و نگه داشتن عکسش در خانه نیست، بلکه قدم گذاشتن در راهش است؛  وارد هنر عصر امروز شدن و در آخر کار مسلمان ماندن مهم است.

 

ما با باید رضایت دهیم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد!

ما یا باید رضایت دهیم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد؛ به طوری که 90 درصد کتاب‌هایی که خوانده می‌شود ترجمه‌ای است؛ یکسری از کتاب‌ها را من ایرانی باید از غرب بیاورم، ولی آیا رمان و شعر را هم باید از غرب آورد؟ اگر این اتفاق بیفتد یعنی باید بیل به کمرمان خورده باشد.

دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شده‌ای شبیه نیست؛ این امکان در پس جهان واقعی ما نمایان است، یعنی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم یک پرده‌ای است که واقعیت کافکایی را از ما پنهان می‌کند و آینده ما را پیشاپیش اعلام می کند و این خطر در کمین همه ماست.

 

چهار پنج بار از ترس دوزخ پایتخت، از تهران خارج شدم، ولی...

خودم چهار پنج بار از ترس دوزخ پایتخت، از تهران خارج شدم، ولی تقدیر دوباره من را برگرداند؛ من یک زمانی از خیر نویسندگی گذشتم و رفتم در بوشهر و مشغول پپسی فروشی شدم و حتی صندوق سازی هم کردم؛ برای اینکه درگیر این گونه مسائل نباشم، ولی از این مسائل نمی‌شود، فرار کرد.

یک بار حضرت آقا دستور دادند مرا بیاورند و یک بار دیگر هم یکی دیگر از بزرگواران و یک بار هم رسول کردلو به من گفت که خجالت بکش از تهران خارج شده‌ای و آمدی بیابان که چه کنی، آن هم بعد از ده بیست سال قلم زدن.

کردلو به من گفت که دعوا را بین حزب اللهی‌ها و روشنفکران راه انداختی و آمدی اینجا که چه شود؟ برگرد برو سر کارت، دیدم راست می‌گوید و باید کار کرد.

من بارها مطلبی را می‌نوشتم و دور می‌ریختم؛ برای اینکه راه رخنه کردن و جلو رفتن وجود نداشت، ولی به هر حال باید این کار را انجام داد و نباید یادمان برود که 2013 هم یک قسمت از تاریخی است که در آن قرار داریم.

 

تا زمانی که ادبیات نداشته باشیم، در تفکر به جایی نخواهیم رسید

به رضا داوری می‌گفتم که مرتب مطلب می‌نویسم و دور می‌ریزم؛ داوری به من گفت چرا این کار را می‌کنم؟ به وی گفتم: کاراکتر مشکل اخلاقی پیدا می‌کند و وقتی به قیامت و پل صراط فکر می‌کنم، دلم می‌لرزد؛ به همین خاطر متن نوشته شده را دور می‌ریزم.

داوری به من گفت که فقط بنویسم؛ حتی اگر نمی‌خواهم مطالب را چاپ کنم؛ به قول دکتر داوری ما تا زمانی که ادبیات نداشته باشیم، در تفکر به جایی نخواهیم رسید.

فلسفه ما اگر امروز به کارمان نمی‌آید، برای اینست که ادبیات نداریم که به وسیله آن تفکرمان نمود جمعی پیدا کند؛ یک مثال بزنم ایران جزو تمدن‌های باستانی است، ایتالیا و رم باستان هم جزء تمدن‌های باستانی هستند ولی ما با آپارتمان سازی چگونه کنار آمدیم و آنها چطور.

در ایران آپارتمان‌های 45 متری و 50 متری ساخته می‌شود که اگر همسایه طبقه بالایی دعوایی کند سر و صدایش کاملاً شنیده می‌شود، ولی در ایتالیا فامیل‌ها همه با همند، برج‌هایی می‌سازند که وسط برج خالی است و همه اعضای فامیل دور هم هستند.

 

ما بیشتر از مدرنیته ضرر کردیم یا ایتالیایی ها؟

با طرح این مسائل  ما بیشتر از مدرنیته ضرر کردیم یا ایتالیایی‌ها؟ پاسخ این پرسش کامل روشن است، ما بیشتر متضرر شده‌ایم و دلیلش هم این است که متقبل از انقلاب تقلید می‌کردیم از غرب؛ البته از کشوری همانند آمریکا که بی هویت‌ترین کشور جهان است و بعد از انقلاب هم به دشمنی از آمریکا برخاستیم و روشن است که دشمن همیشه در صدد رقابت است.

ما بدبختانه هم در روزگار خدمت به آمریکا و هم در دوران دشمنی با آمریکا، خودمان را با متر آمریکا اندازه گرفتیم، اما در ایتالیا و رم این گونه نیست؛ در حقیقت یک خاندان دور هم جمع می‌شوند و این گونه تکنیک را مصادره می‌کنند؛ مسلماً مغلوب تکنولوژی شدن چه با لایحه دینی باشد و چه غیردینی، از نابودی سر در می‌آورد.

 

اگر در خیابان مردم همدیگر را هم بکشند، کسی نگاه نمی‌کند

یک مشکل دیگری که ما داریم، این است که از کنار حوادث به راحتی رد می‌شویم؛ چند سال پیش اگر در خیابانی دعوا می‌شد کمک می‌کردند، ولی در حال حاضر اگر در خیابان مردم همدیگر را هم بکشند، کسی نگاه نمی‌کند؛ منظورم از بیان این مطلب این نیست که هر کجا که دعوایی شد میانجی شوید، بلکه ذهن‌تان درگیر باشد.

فروغ در توصیف همه ما مصرعی دارد با این مضمون که «گهواره مولفان فلسفه‌ای بابا به من چه ولش کن در این مرز پرگوهر» شما در مدرنیته نمی‌توانید بگویید به من چه، بلکه باید همیشه ذهن‌تان درگیر باشد.

رمان‌هایی که ما بچه مسلمان‌ها و روشنفکرها می‌نویسیم با هم تفاوت دارد و تفاوت شان هم در این است که روشنفکرها زمانی که می‌خواهند دزدی را معرفی کنند بر روی دزدها اسامی دینی می‌گذارند و بچه مسلمان‌ها زمانی که می‌خواهند دزد یا فاسد را معرفی کنند اسمش را بابک و مازیار می‌گذارند.

این چه تعارضی است، به طور مثال هر کسی که اسمش جعفر باشد عقب مانده است؛ زمانی که خواستند رئالیسم اسلامی درست کنند این مسائل اتفاق افتاد و گذاشتن اسم بیژن بر روی دزد یا اسم بابک بر روی ضدانقلاب یعنی سطحی نگاه کردن به همه مسائل.

 

اگر شهید آوینی زنده بود حتماً برایمان رمان می‌نوشت

شهید آوینی می‌پرسید کافکا چگونه کافکا شده است، مسلماً او نخست با جهان پیرامون خویش یکی شده و بعد از آن فراتر رفته است؛ این کل نویسندگی است که شهید آوینی آن را به یک جمله تبدیل کرد. اگر شهید آوینی زنده بود حتماً برایمان رمان می‌نوشت؛ چون صد تا میدان مین و فکه که نداریم و آنها دیگر تمام شده است.

اول باید یکی بشوی با جهان پیرامون و بعد از آن فراتر بروی که مشکل ما همیشه این بوده که به یک جایی می‌رسیم که مشکلات را پاره می‌کنیم و می‌ریزیم دور؛ می‌شود در کاغذ عقب نشینی کرد، ولی در جهان هستی نمی‌شود.

 

سیاست کف روی آب است

 بسیاری از ما به سیاست خیلی اهمیت می‌دهیم، در حالی انقلابی بودن سیاسی بودن نیست؛ سیاست کف روی آب است. سال‌ها پیش در نخست وزیری دعوا کردم و مرا خواستند، رفتیم پیش فردی که به من گفت چرا می‌گویی اهمیتم از همه کابینه بیشتر است، گفتم آره گفتم، گفت یعنی چی؟ گفتم که وزیر اقتصاد و کشاورزی هویدا چه کسی بود که گفت یادم نیست.

به آن فرد گفتم که من یک جوان 23 ساله هستم که تا الان یک کتابم چاپ شده که اگر زنده بمانم تعداد آنها را زیاد می‌کنم، یک روزی می‌آید که وزرا و خود شما را کسی به یاد نمی‌آورد، ولی ما تا وقتی به عالم هنر و ادبیات می‌آییم، به معنای مضاعف کلمه دچار سیاست و سیاست زدگی می‌شویم.

مرتضی آوینی می‌گوید، برای کافکا نوشتن همه‌اش همانند نفس کشیدن است، این مقدار شناختن غرب و انسان غربی است؛ یعنی نفس زندگی است و به عبارت بهتر مسئله‌ای هم شان زیستن.

 

رمان به اصل ذات انسان ملتزم است

گره گوار سامسا چه کسی است، جز خود او که از صورت فرد منتشر از صورت انسان‌های جهان امروز که همه آنها را به یکدیگر شبیه کرده، فراتر رفته و باز هم خویشتن را در برابر جهان می‌نگرد.

آنهایی که مطالب من و آثار شهید مرتضی را در مطبوعات می‌خواندند، می‌دانند که فرد منتشر یکی از اصطلاحات ماست.

در پادگان همه سربازها یک لباس دارند و همه باید یک شکل باشند؛ از سرباز توقعی که می‌رود این است که خوب رژه برود و مانور انجام دهد تا زمانی یک تغییری در آنها به وجود بیاید و تازه بشوند سرباز.

انسانی که مصداق این سخن پیامبر باشد که می‌گوید زمانی می‌رسد که انسان‌ها گرگ باشند و هر کسی که گرگ نباشد گرگ‌های دیگر او را می‌درند و دین شان پولشان است و خدایانشان شکم‌هایشان است؛ این فرد، فردی منتشر است و این فرد در هر کجا که باشد به همین صورت است.

به عنوان نویسنده یا باید کاراکترتان دگردیسی پیدا کند و از دایره فرد منتشر خارج شود و انسان شود که این اتفاق هم می‌تواند بر اساس معجزه و کرامت و یا خواب نما شدن به وقوع بپیوندد.

راننده آژانسی می‌گفت که خانمی قهر کرده و رفته بود منزل پدرش، داماد رفت برای آشتی کردن، اما پدر عروس خانم داد و فریاد کرد و اجازه این کار را نداد و داماد از فرط عصبانیت با بنزین برادر زن را به قتل رساند؛ این فرد منتشر است؛ عبرتی که برای انسان است یا از پیرامون وی است و یا از درونش؛ این داستان هم می‌تواند عبرتی باشد.

رمان به اصل ذات انسان ملتزم است یادمان نرود اخلاق یک وجه از وجوه هستی ماست، نه تمام وجوه؛ اگر تفکر نباشد اخلاق‌ها عوض می‌شود؛ دنیا انسان را وسوسه می‌کند. پیغمبر می‌گوید یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است؛ منظور پیامبر تفکر افلاطون و هگل نیست، بلکه تفکر در خصوص حضورمان در این دنیاست.

 

نفس انقلاب اسلامی تجدید عهد برای تربیت انسان‌های ساده بود

انسان‌ها از حیث غریزی همه شبیه به هم هستند؛ به محض اینکه همراه اول اس ام اس می‌دهد که مثلاً جایزه می‌دهیم به این اس ام اس واکنش نشان می‌دهند و ای کاش متوجه می‌شدند که پشت سر این اتفاق، در حال امتحان کردن ما هستند.

مگر نه آن که دنیای کافکایی صورت تمثیلی و ساده شده همین جهانی است که با تمدن تدریجی قدرت و ایجاد یک نظم جهنمی صنعتی و دیوان سالارانه ما را احاطه کرده است؛ همان طور که کوندرا گفته است، نه تنها دولت‌های توتالیته روابط نزدیک میان رمان های سامسا و زندگی واقعی را انکار کرده اند، بلکه جامعه به اصطلاح دموکراتیک نیز پدیدآورنده دیوان سالاری را به خود نسبت می‌دهند؛ یعنی در سامسا هم نظام شوروی و هم نظام اروپا و جوامع سوسیالیستی و لیبرال همه یک ماهیت دارند.

نفس انقلاب اسلامی تجدید عهد بود با آن حقیقتی که انسان‌هایی که واقعا ساده و بی آلایش بودند را تربیت می‌کرد و نمونه‌هایشان را در کربلا و اصحاب امام علی داریم؛ اغلب شهدا و جانبازهایمان از همین انسان‌هایند.

 

بعضی رمان جنگ می‌نویسند که در جنگ نبودند

باید بگویم بعضی از دوستان، رمان جنگ می‌نویسند، در حالی که اصلاً در جنگ نبودند و فقط در مراسم‌هایی مانند شب خاطره در مورد جنگ شنیده‌اند، بعد خودشان رمان می‌نویسند و من تا به حال نخواسته‌ام که این رمان‌ها را نقد کنم.

ادبیاتمان را نقد نمی‌کنم؛ برای اینکه دشمن از این کار خوشحال می‌شود و تا الان سکوت کردم، ولی اگر قرار باشد که از زبان شهید آوینی ادبیات را تعریف کنیم، باید واقعیت‌ها را بگوییم.

آنچه را که ما می‌خواهیم بنویسیم باید محاکات کنیم؛ مثلاً تجربه یک رزمنده برای رمان شدن اصالت بیشتری دارد تا کسی که وقتی یک بادکنک پشت گوشش می‌ترکد از ترس از جایش بلند می‌شود؛ این آدم نباید در مورد دفاع مقدس بنویسد.

 

ترسو نشان دادن سرباز عراقی اهانت به رزمنده اسلام است

آن دسته از آدم‌هایی که در جنگ بودند در مورد جنگ نمی‌نویسند؛ آن چیزی را که در مورد موضوعی می‌نویسیم یا باید خودمان ادراک کرده باشیم یا عامل آن باشیم.باید بگویم ترسو نشان دادن سرباز عراقی اهانت به رزمنده اسلام است؛ سربازی که از موش می‌ترسد و جنگ کردن با این سربازها یعنی وقت مان را هدر دادن؛ حال چرا این گونه معایب در داستان‌ها را نمی بینیم؟ دلیلش این است که نویسنده‌ای از نویسنده دیگر بدتر می‌نویسد، یک نویسنده منافق را مست مست نشان می‌دهد و نویسنده‌ای دیگر سرباز عراقی را به گونه‌ای ترسیم می‌کند که از یک موش خرما می‌ترسد.

اگر نویسنده بخواهد در مورد موضوعی بنویسد باید با تمام وجودش موضوع را ادراک کرده باشد، اما نه فاعل فعل باشد، وگرنه سامسا باید شاخک در می آورد و ...؛ انسان افق ادراکش فراتر از این حرف‌هاست که بخواهد نویسنده دیگری را محاکات کند، نیروی خلاقیت انسان اگر به کار بیفتد، همه چیز تمام است.

باید بگویم که هنر و انسان نسبتی مانند انسان و عبادت دارند، اگر عادت کنیم به روزه گرفتن و از افطارهای افراطی بپرهیزیم، رمضان مان به رمضان سال بعد متصل می‌شود، در هنر هم همین طور است؛ کسی که می‌نویسد اندک اندک خودش دگرگون می‌شود؛ چون هنر انسان را دگرگون می‌کند.

گفتنی است نشست‌های هنر دینی از نگاه شهید آوینی با حضور یوسفعلی میرشکاک و با شرکت عموم علاقمندان هر هفته سه شنبه‌ها ساعت16 در سازمان هنری رسانه‌ای اوج برگزار می شود.

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين
میرشکاک در پنجمین جلسه «هنر از منظر شهید آوینی» مطرح کرد

خبرگزاری فارس: آوینی می‌توانست رمان بنویسد، می‌توانست فیلم داستانی بسازد، اما چرا رمان ننوشت؟ او اولین کسی بود که حکمت سینما را مطرح کرد، بعد از او بسیاری از علما فهمیدند که می‌شود راجع‌ به سینما حکمت گفت.

خبرگزاری فارس: چرا شهید آوینی رمان ننوشت؟/ رمان‌های قرن بیستم فردگرایی را تبلیغ می‌کنند

به گزارش خبرنگار فارس، پنجمین جلسه سلسله کلاس‌های «هنر از منظر شهید آوینی» با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.

 

متن کامل سخنرانی میرشکاک در این جلسه به شرح ذیل است:

«اگر به خاطر داشته باشید خلاصه سخن کوندرا در جلسه گذشته این بود که رمان جست‌وجوی کشف معمای «من» است؛ این تعبیر پست مدرن است؛ این من برای گونه دوم قرن بیستم است که فمنیسم به‌ عنوان پایه پست مدرنیک مطرح شد.

در جلسه قبل عرض کردم مبانی اومانیسم اصالت انسان است، اما این انسان، انسان مذکر است، در پست مدرنیک این انسان به وجه مؤنث موجود تحلیل می‌شود، در آن صورت اولی، تمام عوالم اجمالی بود و بعد وجه تفصیل پیدا کرد. تا اینجا مطالب جلسه گذشته بود، اما حال به اینجا برسیم که این «من» با وجود این که فردی است هیچ وقت در دسترس ما قرار نمی‌گیرد، رمان به دنبال جست‌وجوی کشف این معماست نه حل آن.

یعنی این من چگونه صورت می‌پذیرد؟ در رمان رئالیسیم یعنی رمان قرن 19 جمع، مطرح است، همیشه یک موقعیت جمعی از کمترین وجه آن یعنی خانواده گرفته تا بیشترین وجه یعنی سرزمین، در این رمان‌ها وجود دارد؛ البته رمان‌ها تا قبل از ورود به پست مدرنیک قهرمان دارند؛ یعنی شخصیت‌ها دارای مراتب هستند. 

 

 

* رمان‌های قرن بیستم فردگرایی را تبلیغ می‌کنند

 

523 نفری که تولستوی در «جنگ و صلح» مطرح می‌کند، همه در یک مرتبه از وجود قرار ندارند، شما در رمان‌های آن دوره که منتشر می‌شود، یک وضع جمعی می‌بینید. در رمان‌های خودمان هم همین‌طور است؛ مثلاً دفاع مقدس وجه جمعی دارد، ضمن آن که فرد در کنش و سیر این جمع مدخلیت دارد، اما پس از آن زمانی که وارد قرن 20 می‌شویم، رمان‌ها فردی می‌شوند.

در تاریخ تمدن تکنیکی، ما از آغاز با موقعیت جمعی ارتباط داریم، اما پس از قرن 20، دو جنگ اتفاق افتاد، خیلی از روشنفکران و هنرمندان به این نتیجه رسیدند که آن بهشت موعود امکان تحقق ندارد، آن نوع خوش‌بینی که در غرب بود حتی به شرق نیز سرایت کرد، آنها فکر می‌کردند علم تا چندی دیگر حتی مسئله مرگ را نیز حل می‌کند، اما فهمیدند که آن بهشت به ‌نوعی جهنم تبدیل شده است.

ازدحام نفوس در شهرها، بیماری‌های مختلف، آلودگی شهرها، گسستی مناسبات خانوادگی، تباهی اخلاقی و از این دست مسائل، مشکلات جامعه مدرن است؛ به همین دلیل نویسنده‌ها از جمع به فرد رو آوردند؛ زیرا در دنیای مردن جز غربیت چیزی باقی نخواهد ماند؛ این اقتضای تصرف تکنیکی در نفوس عقول است که انسان را به ‌نوعی تنهایی خاص می‌راند.

در این دوران، رمان شکل خاص رئالیستی ندارد که از یک نقطه شروع کنیم و به زمان دیگر برسیم؛ زمان‌ها آشفته شده‌اند یعنی گذشته و حال و آینده در هم پیچیده شده‌اند، این یک تعبیر از بی‌زمانی و زمان‌زدگی در دنیای مدرن است؛ دیگر این که نویسنده‌ها این را می‌خواهند بگویند که زندگی در واقعیت جریان ندارد، زندگی درون انسان اتفاق می‌افتد، نمی‌دانم می‌شود این را مطرح کرد که شما با عالم به چه نحوی ارتباط دارید؟

ما برای درگیری‌ها، در اغلب اوقات، ذهنی عمل می‌کنیم؛ به ‌عبارت دیگر هر چه به این ‌سو می‌آییم، رمان نویسان فرد یا خود نویسنده را دایره مدار عالم قرار می‌‌دهند؛ در رمان رئالیستی این‌گونه نیست، کاراکترها موجوداتی هستند که در دسترس شما قرار دارند، اما در رمان پست مدرن شما و کاراکترها یکی می‌شوید، وقتی شما به آثار کوندرا مراجعه می‌کنید، با وجود آن که این بشر پرورده اروپای شرقی است و در جامعه ما هیچ گاه مناسبات کمونیستی حاکم نبوده، با کاراکترهای رمان او یکی می‌شوید؛ در رمان رئالیستی فاصله حفظ می‌شود، اما در رمان پست‌مدرن این فاصله از بین می‌رود، بنابراین یا شما با آن رمان ارتباط برقرار می‌کنید یا می‌گویید مزخرف است.

 

 

 

* همان‌گونه که عصر روشنگری را نداشتیم بدون رنسانس وارد مدرنیته شدیم

 

ما درست در زمان ظهور پست مدرنیزم با ادبیات جدید آشنا شدیم؛ در حقیقت ما بعد از «امیر ارسلان» بلافاصله به «بوف کور» صادق هدایت رسیدیم؛ در اصل همان‌گونه که ما عصر روشنگری را نداشتیم و بدون رنسانس وارد مدرنیته شدیم، دوران میانی ادبیات را نیز طی نکردیم.

این معمای خاص و معمای من در رمان مدرن مطرح می‌شود؛ سیدناالشهید(شهید آوینی) مدرنیزم را خوب درک کرده بود و با این فضاها بیگانگی نداشت؛ به همین خاطر برای مطرح کردن رمان و انقلاب اسلامی، به ‌دنبال آخرین رمان‌نویس بزرگ غربی یعنی کوندرا می‌رود.

 

* انقلاب یعنی این که در کار عالم دخالت کند

شهید آوینی در کتاب خود از «وضع انسان» سخن می‌گوید؛ این وضع به معنی موقعیت انسان در دنیای مدرن است، از لحظه‌ای که از محل کار یا خانه خواستید به اینجا بیایید بسیاری اتفاقات می‌افتد که شما ناگزیر از کنار آنها می‌گذرید؛ چون می‌خواهید به جای خاصی برسید، مثلاً اگر دعوایی ببینید عبور می‌کنید، در حالی که انسان ماقبل مدرن درگیر می‌شد، من یادم هست، حتی تا بعد از ورود ما به مدرنیته ما درگیر می‌شدیم، مثلاً در میانه یک دعوا عده‌ای تلاش می‌کردند آن دو نفر را جدا کنند، اما الان حتی اگر دو نفر همدیگر را بکشند نیز دخالت نمی‌کنیم؛ چرا؟ چون ما نمی‌خواهیم درگیر شویم.

در دنیای مدرن هر گونه دخالت دردسر است؛ جهان به یک طلسم تبدیل شده است و ما در حال عبور از طلسم به‌سوی مقصد خودمان هستیم؛ فراموش نکنید که انقلاب اسلامی در همین طلسم اتفاق افتاد؛ یعنی داعیه انقلاب این می‌شود که ما باید در کار عالم مداخله کنیم، مثلاً باید در فلسطین، لبنان، عراق، اسرائیل و آمریکا مداخله کنیم؛ این یعنی انکار کلی جهان مدرن.

آیا رمان می‌تواند این وضع را بیان کند؛ کوندرا می‌گوید، می‌تواند؛ شهید آوینی هم می‌گوید، می‌تواند. شهید آوینی می‌توانست رمان بنویسد، همچنین می‌توانست فیلم داستانی بسازد، اما چرا رمان ننوشت؟ شهید آوینی اولین کسی بود که حکمت سینما را مطرح کرد، بعد از او بسیاری از علما از جمله آیت‌الله جوادی فهمیدند که می‌شود راجع‌ به سینما حکمت گفت و آن را از منظر حکمی دید.

 

 

* آوینی موقعیت انسان مسمان در دوران مدرن را درک کرد

 

من در رابطه با سینمای داستانی از شهید آوینی پرسیدم، او گفت که من می‌توانم بر دوربین و دور و بری‌هایم ولایت داشته باشم؛ ولایت به معنی ولایت درونی، یعنی دوربین تابع من باشد، اما نمی‌توانم مثلاً بر بازیگران زن و مرد ولایت داشته باشم، کسی که حکیم وضعیت مدرن است و اولین کسی که موقعیت انسان مسلمان را در دوران مدرن درک کرده، شهید آوینی است.

 

* در رمان بین اخلاق دینی و کاراکترها تعارض پیش می‌آید

 

اما رمان را خودم تجربه کردم، بارها با تمام توان رمان‌هایی را شروع کردم، ولی هیچ یک را نتوانستم تمام کنم؛ چون دیدم بین اخلاق دینی و کاراکترها تعارض پیش می‌آید؛ این کاراکترها یا باید قدسی باشند یا انسان معمولی که اشتباه هم می‌کند؛ در این شرایط از کجا معلوم که جزو اشاعه‌ دهندگان فواحش نباشیم؟ حال ببینیم آیا همه در جهان هستند، مسلماً همه اشیا در جهانند، اما در جهان بودن هیچ کدام از اشیا با در جهان بودن انسان قابل قیاس نیست. اشیا عین انفعالند، ولی فعلی ندارند و در نسبت با جهان نیستند؛ بسیاری از انسان‌ها هم به همین مرتبه رسیده‌اند؛ برخی انسان‌ها «اولئِکَ کَل انعام بَل هُم اضل» هستند؛ پایین‌تر از حیوان چیزی جز نبات و جماد نمی‌ماند؛ این نوع زندگی (در جهان بودن) نیست و دازاینی که هایدگر می‌گوید نیست.

 

انسان ناگزیر است، انتخاب کند، اما هر چه جلوتر می‌رویم در دنیای مدرن این انتخاب سخت‌تر می‌شود. شنیده‌اید که آمار طلاق بالا رفته است، کسی فکر نمی‌کند که این نحوه در جهان بودن است که ما را به این وضع رسانده؛ انسان در جهان مدرن ضمن آن که راه خویش را می‌رود، مدام در حال درگیری با جهان پیرامون است. من یادم است که در زمان قدیم طلاق مسئله‌ای حیرت انگیز بود که پهنه بزرگی را در می‌نوردید؛ این یعنی بیرون رفتن از دایره سنت، اما امروز این‌گونه نیست، انسان‌ها سنتی ازدواج نمی‌کنند، سنتی هم زندگی نمی‌کنند، بنابراین سنتی هم از همدیگر جدا نمی‌شوند، رمان باید به این بپردازد، اما من هنوز کسی را ندیدم به این مسائل بپردازد؛ یک سوژه‌ای گیر آوردند به نام دفاع مقدس با چند سردار صحبت می‌کنند، آن زمان را تخیل می‌کنند و ملقمه‌ای درست می‌کنند به نام رمان دفاع مقدس. غرب به این مایه از تصرف در ما رسیده که در فضای اطراف تمام مظاهر آن را می‌بینیم؛ غرب با در جهان بودن به این تصرف رسید.

 

* مسلمین دنبال رستگاری هستند ولی غرب به دنبال رهایی است

نترسید، ما می‌ترسیم، ما مسلمین می‌خواهیم رستگار شویم؛ رستگاری یک امر ضروری است، انسان غربی از رنسانس به این ‌سو به دنبال رستگاری نبوده، بلکه به ‌دنبال رهایی همه بوده است، حال هر اندازه غرب تلف شود، ایرادی ندارد؛ به همین دلیل آنها در هیچ ساحتی، از تفکر گرفته تا اخلاق دور نمی‌زنند، اما ما خطر را دور می‌زنیم، در این جهان بودن، بویژه در ادبیات و فلسفه مسئله بسیار مهمی است، شما باید موقعیت فردی خودتان را در جمع به معنای منتشر کلمه دریابید.

تا هنگامی که نتوانید این «من» را طرح کنید، نمی‌توانید به دیگران کمک کنید، ما بخواهیم یا نخواهیم در این مدرنیته افتاده‌ایم، سودش به ما نمی‌رسد، اما زیانش به ما می‌رسد، مصیبت این است که نمی‌دانیم چه کار کنیم؛ ما نیاز به مدرنیته داریم، نمی‌توانیم بدون برق زندگی کنیم، به گذشته هم که نمی‌توانیم برگردیم، به اعتقاد بنده از این دور زدن خطر هم نمی‌توانیم طرفی ببندیم، ببینید در هیج یک از جنگ‌های مدرنیته سابقه نداشته افراد خودشان را روی مین بیندازند و راهی از گوشت بدن برای دیگران باز کنند. ما که در جهاد اصغر این قدر موجودات حیرت‌انگیز داریم و به ‌جای آن که خطر را دور بزنیم، سراغش می‌رویم، چرا در عرصه تفکر و ادبیات خطر را دور می‌زنیم؟

ابتدای ورود ما به عالم مدرنیته چگونه است؟ تا قبل از انقلاب مشروطه زن‌ها حتی برای رفتن به مجلس روضه زنانه نیز با مشکل روبرو بودند، اما در همین جلسه این خانم‌ها را می‌بینیم، این امر از توابع دنیای مدرن است، انسان نمی‌تواند باور کند که روزگاری بوده که «من» نبوده، گذشته قبل از خود را چندان حساب نمی‌کند؛ همچنین نمی‌تواند باور کند «من» به ‌صورتی از وجود قبل از این دنیا وجود داشته است؛ یعنی قبل از این عالم ما در عوالم دیگری نیز حضور داشته‌ایم، اگر ما به جایی برسیم که بگوییم یک زمانی من نبودم، نیست انگاری از همین جا آغاز می شود.

زمانی که نسبتمان با مباحث دین و دیانت محفوظ است، از به کشتن دادن خود پروا نمی‌کنیم، اما از به کشتن دادن تفکر پروا داریم، اگر روی مین برویم پایمان قطع می‌شود، اما اگر با اندیشه روی مین برویم، خواهیم گفت چه کار کنیم تا این دردها  نشان داده نشوند، عبور از مدرنیته دشوار می‌شود، یک مثال می‌زنم ایران و کره با هم شروع کردند، حتی ایران چند سال قبل از کره پیکان ساخت، اما ایران کجاست و کره کجاست؟ اگر ما می‌توانستیم از مدرنیته عبور کنیم، به کره ماشین می‌دادیم.

 

* موقعیت خود را در دنیای پست‌مدرن پیدا نکنیم مشکلاتمان حل نمی‌شود

اگر ما نتوانیم موقعیتمان را در دنیای مدرن و پست‌مدرن پیدا کنیم، مشکلات حل نمی‌شود و دور می‌زنیم؛ فردی که داخل گرداب شد، چاره‌ای ندارد، جز اینکه مدام بچرخد، تا ما موقعیتمان را پیدا نکنیم و از مدرنیته عبور نکنیم، همین‌گونه خواهیم بود. حال این را بگویم که پرسش، پارسایی تفکر است؛ همان ‌گونه که گوش و چشم و دست تقوا دارد، تفکر هم تقوا دارد و تقوای تفکر، پرسش است؛ ما پرسش را دور می‌زنیم، اما باید به سمت آن برویم. 

ما دو فطرت داریم؛ فطرت اول با حیوان تفاوتی ندارد و هر دو در پی ارضای غرایز. انسان مدرن از این گذشته است، آنها غذای حاضری را با سرعت می‌خورند، اما انسان شرقی سفره را می‌چیند، یعنی به نوعی یک مینیاتور موقت می سازد، اما در دنیای مدرن هر چه را که شده می‌خورند، سرپایی هم می‌خورند، این سمت ماجرا حل شده است، اگر آن سو هم حل شود، ظهور اتفاق می‌افتد.

 

* جوانان به نوعی ریاضت ناخواسته افتاده‌اند

 

الان جوانان ایران نیز یک روز ناهار می‌خورند و یک روز نمی‌خورند، چندان هم مهم نیست که چه بخورند؛ یعنی فرصتی برای پرداختن به این چیزها ندارند، یعنی جوانان به نوعی ریاضت ناخواسته افتاده‌اند.

اگر در فطرت ثانی نیز این ریاضت را پیدا کنند، ظهور اتفاق می‌افتد؛ در فطرت ثانی است که شما می‌توانید شئون بودن انسان در عالم را درک کنید، اگر از شما بپرسند فلسفه سخت‌تر است یا نویسندگی، کدام را انتخاب می‌کنید؟ نویسندگی سخت‌تر است؛ زیرا فلسفه به کلیات می پردازد، همین که به جزئیات می‌رسیم فلسفه کنار می‌کشد، اما کار نویسنده با جزئیات و مشکلات مردم است، پس کار نویسنده سخت‌تر است.

 

 

* کافکا پوچ‌گرایی انسان مدرن را نشان می‌دهد

ممکن است شما از یک نویسنده مسلمان بشنوید کارهای کافکا مزخرف است، آن نویسنده مسلمان می‌گوید کافکا نهیلیست و پوچ‌گرا بوده و مزخرف است، اما کافکا در اصل، پوچ‌گرایی انسان مدرن را نشان می‌دهد.

تا زمانی که غرق در مدرنیته نشویم، درک رمان‌های کافکا سخت‌ است؛ البته باید بگویم که تمام فلاسفه از جزئیات روی گردان نبوده‌اند، مثلاً یک بار سارتر در انتخابات گفت، من به بی‌نظمی رای می‌دهم، می‌خواست بگوید من با نظم هر دو طرف که در انتخابات شرکت کرده‌اند، مخالفم؛ چون هر دو دروغ می‌گویند، اما او کسی است که گفته اگر پا نداری و در مسابقه دو اول نشدی مقصر خودت هستی؛ یعنی این‌قدر انسان و توانایی‌های انسان محوریت می‌یابد.

 

 

* رمان امر دینی نیست

می‌رسیم به اصل دعوا؛ چرا ما ادبیات‌ با این ‌معنا نداریم، چون زندگی را دام احساس نکرده‌ایم، اما از این به بعد رمان خواهیم داشت؛ زیرا ما بعد از انقلاب وارد معرکه مدرنیته شده‌ایم، بنابراین مدام بیش از پیش معضلات جامعه مدرن را حس می‌کنیم. ما تا به حال می‌گفتیم اگر چیزی به ذهنتان نرسید، وضو بگیرد صلوات بفرستید تا ذهنتان باز شود، اما این را در رابطه با شعر می‌توانستیم بگوییم، اما در رابطه با رمان نمی‌توانیم چنین چیزی بگوییم؛ زیرا شعر یک امر دینی است و رمان امر دینی نیست.

دوباره به کافکا برگردیم؛ کافکا در رمان «مسخ» می نویسد، یک فرد زمانی که بیدار می‌شود، می‌بیند تبدیل به حشره‌ای شده است، اما ذهنش همچنان انسان است، اما تلاش می‌کند خانواده متوجه نشوند تا نگران نشوند، اما در نهایت خانواده او فهمیدند، سپس خانواده تلاش کرد تا افراد دیگر جامعه متوجه این قضیه نشوند، اما در نهایت آنها نیز فهمیدند.

تا به حال از رمان مسخ تحلیل‌های گوناگونی صورت گرفته است، مثلاً گفته‌اند این مشکل یک گرفتاری اخلاقی است، اغلب در دنیای مدرن مشکل این است که چگونه نان دربیاورند، چگونه خرج بچه‌هایشان را بدهند، اینها همه موقعیتی اقتصادی است یعنی انسان مدرن مسخ شده است.

 

* کافکا مسخ‌شدن انسان مدرن را نوشت

فرانس کافکا که مسخ را نوشته است که به حشره تبدیل نشده بود، پس چگونه این رمان را نوشت؟ او مسخ شدن انسان مدرن را در جامعه متوجه شد؛ نویسنده ما نویسنده‌ای است که نسبت ما را با مخاطرات دنیای مدرن و پست مدرن بنویسد، ببینید الان ما در دنیای مدرن مستقر هستیم، شهید اندرزگو یک فرد اسطوره‌ای بود، اما او در مدرنیته نبود، او در تقابل مدرنیته بود، اما ما در مدرنیته واقع شدیم، زمانی ما نیز در تقابل با مدرنیته بودیم، اما آرام آرام در آن واقع شدیم، اما شما جوانان از همان ابتدا در مدرنیته به دنیا آمدید، بنابراین ما مخاطراتی که شما را تهدید می‌کند، درک نمی‌کنیم. 

ما هنوز به ته نشست مدرنیته نرسیده‌ایم، هنوز اختیار و آزادی ما از بین نرفته است؛ چون آزادی ما دینی است، پس تا وقتی که در نسبت با اسلام هستیم، به ته نشست مدرنیته نخواهیم رسید. ما باید خدا را شکر کنیم که قبل از آن که به آزادی برسیم، به دین و اسلام رسیده‌ایم که آن آزادی از ماسوی الله است.»

گفتنی است سلسله کلاسهای یوسفعلی میرشکاک با عنوان «هنر از منظر شهید آوینی» به همت سازمان هنری رسانه ای اوج و خانه سرود انقلاب اسلامی هر هفته سه شنبه ها ساعت 16 در کافه نخلستان اوج برگزار می شود و شرکت در آن برای عموم آزاد است.

شاهرخ بزرگی
۲۱فروردين
چهارمین جلسه نشست هنر اسلامی از منظر شهید آوینی/

خبرگزاری فارس: میرشکاک درباره عدم وجود رمان موفق فارسی گفت: اندیشه ما با اومانیسم متعارض است، اندیشه دینی می‌گوید بدی نفس نباید آشکار شود؛ در مسیحیت هفته‌ای یک بار باید بروید به گناه اعتراف کنید، رمان انعکاس همین است و به این خاطر هنوز رمان خوب نداریم.

خبرگزاری فارس: دلیل عدم وجود رمان خوب فارسی از زبان یوسفعلی میرشکاک

به گزارش خبرنگار فارس، به گزارش خبرنگار ما، چهارمین جلسه از سلسله نشست های هنر دینی از منظر شهید آوینی، با حضور یوسفعلی میرشکاک، شب گذشته در سازمان هنری رسانه ای اوج برگزار شد.

 

متن کامل سخنان میرشکاک در این جلسه گذشته با موضوع «رمان از منظر سید مرتضی آوینی» به این شرح است:

 

 

* سخن شهید آوینی ایدئولوژی نیست

سید بزرگوار درباره تکنیک و انسان مادی فعل ماضی را به کار می برد. این اندیشه اگر کج و کوله به آن نگاه کنیم، «اندیشه ایدئولوژی» می شود، حال آن که سخن شهید آوینی ایدئولوژی نیست، سخن سید این نیست که با وقوع انقلاب اسلامی هم ادبیات، هم جهان و هم انسان تغیر نکرده، سخن او این است که افق عوض شد و انقلاب اسلامی طلیعه این افق بوده است. این گشایش به نظر شهید آوینی با رنگ مرارت همراه است که پایان این گشایش نیز با ظهور حضرت بقیه الله خواهدبود. کسی که می خواهد به این گشایش برسد مجبور است با نفس خود و با عالم درگیر باشد؛ البته این سخن سید اجمالی است و تفصیل آن در وجود کسی تحقق می یابد که عقل این عوالم باشد. 

 

 

* از مصادیق زن اومانیسم مادام بوآری است

یکی از وجوهی که سید نقدش می کند، رمان است. رمان صورتی ادبی است که زاییده دنیای مدرن است. یکی از تجلی های عمده دنیای مدرن، رمان است که با دن کیشوت شروع می شود؛ قبل از آن رمان، نه دین است و نه اسطوره، بلکه افسانه است؛ یعنی یک پرده از دین و اسطوره پایین تر است، اما شما در رمان یا حکایت یا قصه وجهی تفصیلی می بینید؛ مثلاً در «سمک عیار» این قدر می فهمید که سمک کوتاه قد است، اما بیش از این نمی فهمید، مثلاً اندیشه او را در نمی یابید. شما در دنیای غربی ژان وال ژان می بینید؛ کسی که از اندیشه اش، قد و قواره اش و گذشته اش معلوم است که یکی از مصادیق اومانیسم است. اومانیسم اصالت انسان است که انسان را روبروی خدا علم کرده است، اما چه انسانی؟ انسانی که با ارزش های روشنگری برابر باشد؛ از زمان قدیم انسان برای غرب اصیل بوده است، حتی در زمان خدایان، انسان تحت فرمان آنها نبود و مطابق با قوانین مدینه خویش زندگی می کرد.

یکی از مصادیق زن اومانیسم نیز مادام بوآری است، آیا او صورت تاریخی داشته؟ خیر، اما می شود هزاران هزار مصداق را در فرانسه، انگلیس و آلمان آن زمان نشان داد. سرآمد همه این اندیشه ها هنوز آشکار نشده است.

دن کیشوت رمان را انکار می کند. شما در رمان کاری ندارید سمک عیار چگونه می اندیشد، او تنها برای شما یک نمونه اخلاق است، او نمونه انسانی است که اصطلاحاً عیار می گفتند، شوالیه ها همه همین طور بوده اند، این شوالیه ها در رمان مطرح هستند، همه کشورهای اروپایی نیز رمان های خود را دارند، نمونه اش شوالیه.

شوالیه برتر در آن زمان شاه آرتور بود. نویسنده دن کیشوت شوالیه و معتقدان به عصر شوالیه و خوانندگان رمان را هجو می کند، او می گوید دوره این حرف ها تمام شده است. دن کیشوت مالیخولیا داشت. او آسیاب بادی را غول تصور می کرد، در حالی که دشمنی وجود نداشت، همه اینها توهم او بود. دن کیشوت عمداً انکار می کرد؛ زیرا مسیحیت در دوره تاریخی به جایی رسیده که منقطع شده است، نه تنها از مسیحیت، بلکه از عیاری، جوانمردی و فتوت نیز منقطع شده؛ به همین خاطر است که دن کیشوت این قدر فراگیر می شود، جهان غرب مثل انگلیس، اسپانیا و فرانسه به جایی رسیده بود که از هجو ارزش ها استقبال می کرد. در کشور خودمان سال ها پس از نوشته شدن «علویه خانم» و «بوف ‌کور» در روستاها امیر ارسلان می خواندیم، روستاییان هنوز رمان را باور دارند؛ چون باطنش هنوز مغشوش نشده است.

 

* آوینی می‌گفت حکایت‌های ایرانی را با تکنیک رمان احیا کنیم

حرف شهید آوینی این بود که این باطن پاک و ساده در دل تمدن تکنیکی قابل احیاست. خیلی سخت است، اما محال نیست. مثل این است که بگوییم انسان می تواند در آتش زندگی کند، سخت است، ولی محال نیست و مجاهدت می خواهد؛ رمان یک دوره کلاسیک دارد، سپس یک دوره رمانتیک و بعد به رئال می رسد و در نهایت به دوره مدرن ارزش های بورژوازی هم فرو می ریزد؛ در دروه بورژوازی ارزش، پول بود، شرف بورژواری دنیایش بود، اما الان از آن دوران رمان های بزرگ، خبری نیست، نه اینکه هیچ چیزی نباشد، چاپ می شود، اما به انتهای کار رسیده است، اصالت و بنیاد ندارد و حتی فرم قابل اتکایی هم ندارد؛ زیرا سینما، تلویزیون و سایر رسانه های فراگیر جای آن را گرفته اند. اگر سرانه مطالعه کتاب در ایران پایین است، در غرب نیز پایین آمده است، البته کتاب در غرب هنوز هم فروش دارد، اما دیگر مثلاً «بیگانه»ی کامو نوشته نخواهد شد.

الان عصر فمنیسم است. تا هنگامی که با تمدن غرب مواجهیم بنیاد مدرنیسم، اومانیسم است. به اومانیسم مظهر اصالت بشر می گویند، ولی بشر در این تعبیر مذکر است، از عصر روشنگری تا پایان مدرنیسم نماد انسان مرد است، اما از مدرنیسم به این سو، زن مظهر انسانیت می شود؛ یعنی بشر یا زن است یا مردی که کسب تأنیث می کند.

 

حال انقلاب ما در یک موقعیتی اتفاق می افتد که حدود یک قرن از غلتیدن ما در مدرنیته می گذشت؛ مدرنیته چیزی نبود که بتوان جلوی آن ایستاد. مدرنیته تکنولوژی است و تکنولوژی حرف می زند، مثلاً الکتریسیته با تو حرف می زند، تکنولوژی همه چیز را دگرگون می کند و زمانی که جاگیر شد، دینش را نشان می دهد؛ البته دین که ندارد منظور همین ایدئولوژی است که پشت سر آن است؛ منشور دین تکنیکی نیز منشور حقوق بشر است؛ این حقوق بشر در مقابل حق الله قرار گرفت. بشر آن قدر اصالت پیدا کرده که صاحب حق شود. این اعلامیه قبل از آن که با نظر به مسیحیت و بودیسم نوشته شود، با توجه به قرآن نوشته شده است؛ این سخنی که می گویم برای سالیان سال خواهد ماند؛ هنگامی که ناپلئون داعیه اش این بود که تا قرآن در دست مسلمانان است ما نمی توانیم کاری انجام دهیم و در پارلمان انگلیس نیز در آن دوران همین نظر را مطرح می کردند. 

بنا بر این بیانیه حقوق بشر در مقابل الله قرار دارد، حق انسان اصالت دارد، عمده این حق هم این است که بشر را به زور به دموکراسی وارد کنند. صورت تفصیلی این اندیشه در رمان هویدا می شود.

 

* اندیشه ما از اساس با تفکر اومانیسمی متعارض است/ رمان اعتراف به گناه است

دلیل آن که ما هنوز هم رمان موفق نداریم آن است که اندیشه ما از اساس با تفکر اومانیسمی متعارض است، اندیشه دینی اجمالی معتقد است که بدی نفس تو باید نزد تو بماند و نباید آشکار شود؛ زیرا اگر آشکار شود تو متظاهر به فسق به حساب می آیی، در مسیحیت بر عکس است، شما هفته ای یک بار باید بروید نزد کشیش و به تفسیر گناهانتان اعتراف کنید، رمان انعکاس همین است؛ صورت تفصیلی آنچه که در نفس تو اتفاق می افتد، اگر مکتوب شود، می شود رمان، اگر تصویر شود، می شود سینما.

مدرنیته در شخص تعارض به وجود می آورد، تو یا جانب مدرنیته را می گیری یا مقابل آن می ایستی، اگر روبرو مدرنیته بایستی می شوی انسان دینی و باید مشکلت را خودت حل کنی، اما اگر کنار مدرنیته قرار گرفتی، انسان لائیست می شوی و اگر مشکلی پیدا شد، روانشناسی هست، پیش کشیش هم نمی خواهد بروی؛ همان گونه که پیش کشیش اعتراف می کردی پیش روانشناس اعتراف می کنی و او هم به شکلی مشکل تو را حل خواهد کرد.

 

از میان تمام رمان نویسان سیدناالشهید (شهید آوینی) سراغ میلان کوندرا رفته است؛ کوندرا آخرین قله رمان در جهان غرب است و با سانسور، همه کتاب هایش ترجمه شده و موجود است؛ مدرنیته از عصر دکارت و «من می اندیشم پس هستم» ‌شروع شد؛ بنیان این مدرنیته نیز نفس است، برآیند جمعی آن نیز می شود نهنانیت؛ اساس این که انسان به دنبال شیطان به راه افتاد، من است، تمام انبیا آمدند که بگویند این مدرنیته را کنار بگذارید، ابراهیم مامور شد اسماعیل را سر ببرد تا منیت خود را بکشد، اسماعیل صورت من ابراهیم بود، حال اینکه رمان به دنبال کشف معمای من باشد، خیلی حرف است.

حال «من» چند تا است؟ یکی است؟ هفت هشت میلیارد من در دنیا وجود دارد؛ یعنی هفت هشت میلیارد رمان نانوشته داریم، این رمان قابل کشف نیست، اینکه فیلم می بینیم در حقیقت آن من نانوشته را می بینیم و اینکه با قهرمان همذات پنداری می کنیم، دلیلش این است که اینها ضمن تفاوت، شباهت هایی نیز با هم دارند. 

معمای «من» غیر قابل کشف است؛ زیرا پشت سر این من، خدا وجود دارد «و نَفَختُ فیه مِن روحی». می شود این کشف را جستجو کرد، اما نمی توان حلش کرد، رمان با پرسش «من چیست؟» شروع می شود، اگر به احوال خودمان دقت کنیم در شرایط مختلف «من» های مختلفی نشان می دهیم؛ مثلاً شما در مسجد یک من را نشان می دهید، در خانه خودتان،‌ در خانه غریبه و در خانه آشنا نیز «من» های متفاوت دیگری نشان می دهید، رمان می خواهد ببیند این من چیست، نه اینکه حلش کند.

انسان 10 هزار سال پیش معما بود، الان هم معماست و تا نزدیکی قیامت هم معما خواهد بود؛ این معما زمانی حل می شود که حضرت اسرافیل در سور بدمد و قیامت برپا شود؛ چون پایان امکانات تاریخی انسان است. زندگی انسان ها، امکان آنهاست، مرگ ما نیز پایان امکانات ماست، قیامت پایان امکانات بشر به معنی کلی است، ما ببینیم من چیست، فقیر است، غنی است، کافر است یا مومن؟ البته این «من» را در جهان باید بشناسیم، نه مجرد اینکه گفتیم ما رمان موفق نداریم، دلیلش این است که انسان را مجرد می بینیم. انسان مجرد نسبتی با عالم ندارد، لاجرم دگرگون نیز نمی شود، مثلاً ما درباره شهدا می گوییم آنها مثل فرشته به دنیا آمدند و مثل فرشته از دنیا رفتند، حال آن که می دانیم تشقق به فرشته محال است، اگر محال نباشد نیز مطلوب نیست؛ چون انسان، مسجود فرشته هاست.

پرسش از «من» در فلسفه یک چیز است، در روانشناسی یک چیز است و در رمان یک چیز دیگری؛ در فسلفه انسان شأن مجرد دارد، مشکلی که داریم این است که این شأن را در رمان وارد می کنیم، رمان به ماهیت و وجود در نسبت با پیرامون می پردازد، ماهیت یک امر درونی است. رمان با مشکلات و خاطرات مثلاً یک زندانی کار دارد، با تنگناهای سلول نیز کار دارد، با خواب زندانی نیز سر و کار دارد، نویسنده هم قدم به قدم پیش می رود و کشف می کند، نه آن که یک شخصیت را از قبل در ذهن خود داشته باشد، بلکه در عالم ادب تفصیلی نویسنده، نماینده تمام «من»های عالم است، مثلاً هوگو دزد نیست، ولی ژان وال ژان را می نویسد. هوگو قدیس نیست، ولی آن کشیشی را می سازد که موجب تغییر سرشت ژان وال ژان می شود، بازرس نیز نیست، ولی نمونه بازرس را در دنیا اینجا می کند. زن نیست، ولی مادر کوزت را با آن عواطف زنانه تولید می کند، از این عظیم تر تولستوی در جنگ و صلح است؛ این من شما باید در تمام من های عالم وجود داشته باشد؛ چون نوشتن رمان با قوه توهم کار دارد.

ما یک عقل داریم و یک خیال برای اینکه وهم را متوجه شویم؛ یک مثال می زنم؛ اتاق تاریک است و شما جالباسی را یک لحظه دزد می بینید، شیطان از همین قوه واهمه استفاده می کند؛ چون قدرت جن در حد وهم است، شیطان نیز جن است، شیطان با استفاده از همان وهم، عقل و اندیشه را تباه می کند؛ در رمان نیز از واهمه استفاده می کنند، قوه واهمه حرف می زند و خیال و عقل به آن رنگ می زند، از همین رو است که ما 20 سال است داریم می گوییم ندهید رمان جنگ را کسانی که آن طرف، کرخه را بعد از جنگ دیده اند یا خیلی مرحمت کرده و رفته اند قرارگاه، چفیه ای گرفته اند، بنویسند؛ آنهایی که بوده اند، می توانند بنویسند. بگذارید ما به آنها یاد دهیم که خودشان می توانند دقت کنند. 

در حال حاضر کسی خاطراتش را تعریف می کند و کس دیگری ویرایش می کند؛ این چه معنی می دهد؟ هر کسی می تواند به بهترین وجه خودش را ترسیم کند؛ به شرطی که یادش دهید چگونه این کار را انجام دهد.»

 

گفتنی است نشست های هنر دینی از نگاه شهید آوینی با حضور یوسفعلی میرشکاک و با شرکت عموم علاقمندان هر هفته سه شنبه ها ساعت16وسی دقیقه در سازمان هنری رسانه ای اوج برگزار می شود.

شاهرخ بزرگی
۲۰فروردين

آن‌قدر که دیگران درباره «مرتضی آوینی» صحبت می‌کنند کمتر از اعضای خانواده او (همسر و فرزندان) سخنی درباره پدر شنیده شده است. بچه‌ها اگرچه زمان رفتن سیدمرتضی کوچک بودند اما این مانع از این نشد که میراث او بدون وارث بماند. کوثر دختر دوم نقد فیلم می‌نویسد و «سجاد» تنها پسر آوینی هم در کار فیلمسازی است.

http://fararu.com/files/fa/news/1392/1/20/60309_975.jpg



کوثر آوینی که هنگام مرگ پدر 10‌ساله بود، سال گذشته در گفت‌وگویی کوتاه با «ایسنا» به چهره‌ای نه‌چندان واقعی از مرتضی آوینی که بعد از شهادتش ساخته شده اعتراض کرده بود. او پیشتر هم در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» درباره تصویری که از آوینی ارایه شده است، نوشته بود: «وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کرده‌اند و یک «شهید آوینی مطلوب و شبیه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگی‌شان ادامه دهند.» 20 فروردین‌ درست 20 سال از شهادت مرتضی آوینی می‌گذرد. به همین مناسبت به سراغ کوثر آوینی رفتیم تا این‌بار از او سوال کنیم «مرتضی آوینی که بود؟»

خانم آوینی سوال اول را بهتر است اینطور شروع کنیم که از «کامران آوینی» تا مرتضی آوینی چقدر راه طی شده است؟ آیا آنچه ما به‌عنوان شخصیت شهید آوینی می‌شناسیم از کامران آوینی شروع می‌شود و به مرتضی آوینی ختم می‌شود؟ این یک مسیر مشخص بوده که داشته طی می‌شده یا یک تحول، شیفت یا تغییری در بین راه صورت گرفته است؟ چون برخی می‌گویند که آوینی متحول می‌شود. یعنی ما از ابتدا با یک کامران آوینی و بعد با یک مرتضی آوینی روبه‌رو می‌شویم که متعلق به دو جهان متفاوتند. یک‌جور دوقطبی یعنی اینکه ما یک زمانی یک دانشجوی رشته هنر با همه خصایص و ویژگی‌ها و سبک زندگی مخصوص به خودش به نام کامران آوینی داشتیم که با انقلاب شیفت می‌کند به مرتضی آوینی و می‌شود یک فیلمساز انقلابی متعهد و بعد هم با شهادتش تمام می‌شود. آیا چنین پرتره‌ای از پدرتان را قبول دارید؟

از نظر من همه اینها که گفتید، از کامران آوینی به مرتضی آوینی و بعد هم به شهید آوینی، یک راه و مسیر واحد است که طی می‌شود. من پدرم را در وهله اول یک متفکر می‌دانم؛ کسی که در جوانی یک مسیر معین فکری را آغاز می‌کند که تا 20 فروردین سال 72 ادامه پیدا می‌کند و آن روز به نتیجه می‌رسد. اگر به آثار به‌جا مانده از او رجوع کنیم و به ترتیب تاریخی جلو بیاییم، می‌بینیم آن چیزی را که به تعبیر دیگران اسمش شده تحول در شهید آوینی بعد از انقلاب، می‌شود نشانه‌هایش را مرحله به مرحله دید و مسیری را که او از نظر فکری طی کرده، پی گرفت و تا انتها پیش آمد. می‌شود دید که برای کامران آوینی، جوانی که اهل فکر کردن درباره اوضاع سیاسی جهان و تحولاتش بوده، انقلاب اسلامی به‌عنوان یک واقعه جذاب تاریخی مطرح می‌شود و در همین مسیر، وقتی نواری از سخنرانی‌های امام به دستش می‌رسد، به‌طور خاص جذب شخصیت امام می‌شود و کم‌کم وارد مسیری می‌شود که ادامه‌اش حضور در جنگ است و الی آخر. این از نظر من یک مسیر واحد است با یک آغاز و پایان مشخص؛ تحول به‌معنای تغییر بنیانی در آن نمی‌بینم. یعنی اینجور نیست که کامران آوینی یک آدم است، سیدمرتضی آوینی یک آدم کاملا جدید.

دوست دارید درباره زندگی پدر پیش از انقلاب و زمانی که دانشجوی معماری بوده صحبت کنید؟ درباره دوست‌هایش.

هیچ‌وقت کنجکاو نشدید درباره شیوه زیست پدر در آن دوره و فکرش بدانید؟
طبعا این کنجکاوی همیشه وجود داشته و از طریق مادر و عمویم و یکی از نزدیک‌ترین دوستان پدرم، مرحوم مسعود افسرمنش، درباره نحوه زندگی و افکارش در دوران دانشجویی‌اش اطلاعات نسبتا مفصلی دارم. اتفاقا در این صحبت‌ها چیزی که برای خودم واضح شد و از نظرم نکته خیلی مهمی هم هست، این بود که اگر زندگی دوران جوانی پدرم را در نسبت با زندگی دیگر جوان‌هایی ببینیم که در دهه 50 دانشجوی دانشگاه هنرهای زیبا بوده‌اند، متوجه می‌شویم که کامران آوینی این‌قدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخی‌اش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه 60 سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آن‌وقت سال‌های دانشجویی او و سرکشی‌های جوانانه‌اش باعث به وجود آمدن انواع سوال و سوءتفاهم‌ها می‌شود.

آیا می‌توان گفت که شهید آوینی جریان‌ساز بوده؟ و با زندگی‌اش مسیر یا جریانی را آغاز کرده که بعد از مرگش هم می‌تواند ادامه پیدا کند؟
نه به این معنا که خودش مشغول تدارک این جریان‌سازی بوده. او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام می‌شود. ما می‌توانیم بگوییم که این آدم تاثیرات و نوع نگاه جدیدی از خود به‌جا گذاشته است؛ ولی اینکه بگوییم راهی بنیان گذاشته که می‌شود ادامه‌اش داد، این را چندان درک نمی‌کنم.

حالا اسمش را سیر و سلوک شخصی بگذاریم یا تحول، شاید خیلی محل مناقشه نباشد اما چیزی که هست اینکه نمی‌شود بخشی از هویت آوینی که برآمده از سبک زندگی و نوع نگاهش به مسایل در پیش از انقلاب بوده را نادیده گرفت و حذف کرد به‌ویژه که در شناساندن یک شخصیت به جامعه نمی‌توان او را تکه‌تکه کرد و آن تکه دلخواه را عرضه کرد درحالی که الان درباره آوینی این اتفاق افتاده و مثلا برخی در معرفی آوینی بخش زندگی پیش از انقلاب او را حذف کرده‌اند. این به نظر شما تا چه اندازه به معرفی شخصی مثل آوینی ضربه می‌زند؟
تکه‌تکه کردن شخصیت پدرم اصلی‌ترین مشکلی است که در این سال‌ها اتفاق افتاده و تاثیراتش آن‌قدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوان‌هایی که در این سال‌های اخیر به سنی رسیده‌اند که بتوانند با شخصیت او و نوشته‌هایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شده‌اند.

اکثر آنها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم می‌شوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشته‌های برجا مانده از او را دارند. البته خانواده هم در جا افتادن این تصویر رسمی مقصر بوده است، از این جهت که به‌قدر کافی تلاش نکرده تا این تصویر را تصحیح کند. الان دیگر برای جوان‌های نسل جدید موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند. اغلب آنها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمی‌کنند.

برخی هم از همین موقعیت سوءاستفاده می‌کنند و برای رسیدن به اهداف عموما سیاسی خود، مثلا متن یک سخنرانی در یک جمع خصوصی مربوط به سال 66 درباره موسیقی را پیدا می‌کنند و منتشر می‌کنند تا تاثیری را که دوست دارند، بگذارند. واقعا انتشار ناگهانی چنین متنی جز همان نوع تکه‌تکه کردن شخصیت او و تاثیرگذاری به‌منظور تثبیت آن تصویر شکل‌گرفته‌شده از سیدمرتضی آوینی، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ من هم در جواب آنها می‌توانم مثال‌هایی بزنم از سال‌های 70 و 71 که پدرم به ما که بچه‌هایش بودیم اجازه می‌داد موسیقی گوش کنیم.

به نظر شما آیا خانواده در معرفی نشدن چهره حقیقی شهید آوینی مقصر بوده است؟ یعنی جاهایی کم‌کاری یا اهمال از سوی خانواده سر زده است؟

من البته نباید درباره آن روزها و سال‌های اولیه صحبت کنم؛ وقتی پدرم رفت من فقط 10 سالم بود و وقتی آن‌قدر بزرگ شدم که فهمیدم دور و برم چه اتفاقاتی دارد می‌افتد، دیگر آن تصور رسمی از پدرم شکل گرفته بود.

منظور از انتظار از خانواده شاید مادر یا به‌ویژه عموی شما که همکار ویژه پدر بود، باشد.
در این مورد هم نمی‌توانم قاطعانه نظر بدهم چون در چند سال اول، فشار زیادی روی خانواده بود.

یعنی چطور فشاری؟

مادر من ناگهان به خودش آمد و دید سه فرزند نوجوان دارد که باید تنها بزرگشان کند در حالی که فشار زیادی از بیرون به خانواده وارد می‌شد؛ فشار افرادی که نه ما را می‌شناختند و نه به این موضوع فکر می‌کردند که بعد از ضربه‌ای که به خانواده وارد شده، درست نیست که بخواهند فورا با ما ارتباط برقرار کنند و در مسایل خصوصی خانواده دخالت کنند.

یعنی به نظر شما افرادی با اهداف خاص می‌خواسته‌اند به شما نزدیک شوند؟
نه با اهداف خاص به معنای پیچیده‌اش. اغلب به علت علاقه‌ای بود که بعد از شهادت به پدرم پیدا کرده بودند. مادرم در آن سال‌ها سعی می‌کرد برای حمایت از ما...

من یک نکته را متوجه نشدم. این فشاری که شما از آن اسم می‌برید و حمایتی که معتقدید مادر می‌خواسته از شما بکند دقیقا چرا و چگونه بوده است؟ خیلی از خانواده‌های شهدا همین وضعیت را داشتند، آیا موقعیت شما متفاوت از آنها بود؟ یا به دلایلی شما وضعیت خاص‌تری را تجربه کردید؟

بله، فکر می‌کنم ما وضعیت کاملا متفاوتی را تجربه کردیم. اولا چند سال بود که جنگ تمام شده بود و مردم دیگر عادت نداشتند به‌طور روزمره با اخبار شهادت کسی روبه‌رو شوند. ثانیا به دلیل فضای تبلیغاتی وسیعی که بعد از رفتن پدرم شکل گرفت، خیلی‌ها که اصلا او را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند راوی برنامه‌های روایت فتح چه کسی بوده، ناگهان با او آشنا شدند و دوست داشتند از روی محبت به خانواده ما نزدیک شوند. از طرف دیگر، خیلی‌ها که تا ماه‌های آخر و تا روز 19 فروردین جوری درباره پدرم صحبت می‌کردند که انگار درباره یک مرتد صحبت می‌کنند، بعد از شهادت او به این نتیجه رسیدند که مصلحت در این است که بروند آن طرف پشت‌بام و شروع کردند از او یک قدیس ساختن. مادرم برای حمایت از ما سعی کرد انزوا پیشه کند که خب، خود من بابت این تصمیم بسیار از او متشکرم.

چرا؟ برای اینکه اگر پدر مصادره شده است دیگر خانواده امکان مصادره پیدا نکند؟
نه؛ بحث مصادره نیست. شما ظاهرا دارید دنبال جنبه سیاسی، تبلیغاتی موضوع می‌گردید. صحبت من درباره آن ماه‌ها و سال‌های ابتدایی است. همین که ما در بچگی ناگهان با این واقعیت روبه‌رو شده بودیم که پدرمان را همه می‌شناسند و هر جا می‌رفتیم و فامیل‌مان را بر زبان می‌آوردیم اولین سوالی که از ما می‌شد این بود که آیا با شهید آوینی نسبت داریم، به اندازه کافی سخت بود. مادرم سعی داشت غیرعادی بودن اوضاع را برای ما در همین حد نگه دارد.

چون همان‌طور که قبلا گفتم، در آن دوران تعداد زیادی آدم‌ کاملا غریبه سعی داشتند به ما نزدیک شوند؛ و ما بچه‌ها اصلا آمادگی این شرایط را نداشتیم. ما حتی در زمان حیات پدرم هم رفت‌وآمد زیادی نداشتیم و یک خانواده بسیار اجتماعی نبودیم. یکی، دو دوست خانوادگی داشتیم و جمع فامیل؛ یک زندگی معمولی مثل اکثر خانواده‌ها. بعد، از یک طرف با رفتن ناگهانی پدرمان مواجه شدیم و از طرف دیگر با حضور آدم‌هایی ناشناس که می‌آمدند و قربان‌صدقه ما و پدرمان می‌رفتند و گریه و ابراز ناراحتی می‌کردند. اهمیتی هم به نیاز خانواده به حفظ خلوت و آرامش نمی‌دادند و اگر رهایشان می‌کردید ممکن بود بخواهند همراه ما زندگی کنند! طبیعتا ادامه این شرایط اصلا برای بچه‌هایی در سن و سال ما (بین 9 تا 15 سال) مناسب نبود.

توجه داشته باشید که پدر من در 46سالگی و با داشتن سه فرزند کم سن و سال به شهادت رسید. در این شرایط مادرم سعی کرد ما را به یک زندگی عادی بازگرداند و تا حد زیادی موفق شد. اگر می‌خواست خودش هم چهره‌ای اجتماعی پیدا کند و کم‌کم وارد این بحث‌ها شود که سیدمرتضی آوینی واقعا چه کسی بود و چقدر متفاوت بود از چهره‌ای که شما در حال ساختنش هستید، زندگی ما دیگر نمی‌توانست حالت آرام و عادی داشته باشد و با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شد که در درجه اول آسیبش متوجه ما بچه‌ها می‌شد.

اولین نشانه‌ها یا اقداماتی که شما متوجه شدید چهره‌ای دیگرگونه یا به «میل خود» از آوینی در حال ساخت است مربوط به چه زمانی بود؟ چه شد که خانواده متوجه شد اتفاقاتی دارد درباره آوینی می‌افتد که مطلوب او نیست؟
سوال سختی است، چون من خیلی بچه بودم و چیزی که بیشتر با آن مواجه می‌شدم (در مراسم‌های بزرگداشت یا سالگردها) این بود که خیلی وقت‌ها در برابر حرف‌های سخنران‌ها یا حتی صحبت‌های حضار، تعجب می‌کردم که اینها دارند درباره پدر من حرف می‌زنند؛ البته نه وقتی که صحبت درباره فرهنگ و هنر و موضوعات فکری بود، چون آنها را درک نمی‌کردم و فقط می‌نشستم و گوش می‌کردم. اما مواقعی که کسی درباره ویژگی‌های فردی او صحبت می‌کرد، خیلی پیش می‌آمد که تعجب کنم. به‌هرحال آن توصیف‌ها چندان شباهتی به کسی که ما در زندگی معمولی می‌دیدیم، نداشت. اما از یک زمانی به بعد که واقعا هم یادم نیست کی و چه سالی بود، در صحبت‌های مادرم و عمویم و برخی دوستان پدرم، مرتب این موضوع مطرح می‌شد که برخی حرف‌ها و گفته‌ها و تصویرهایی که از سیدمرتضی آوینی ساخته می‌شود، غلط و گسسته است و گاهی هم برای رسیدن به یک هدف سیاسی خاص، تصویری ناقص از او ارایه می‌شود.

می‌توانید از زندگی خودتان با پدرصحبت کنید؟ همین تفاوتی که از آن مثال می‌زنید درباره سبک زندگی پدر و رفتارش درخانه.
در دوران جنگ که خیلی کم در خانه حضور داشت. اما جنگ که تمام شد وقت بیشتری را صرف خانواده می‌کرد. گاهی سفر می‌رفتیم، حتی اگر ماشین نداشت ما را با اتوبوس به سفر می‌برد. پدر من در خانه، زندگی‌اش را در کنار خانواده‌اش می‌گذراند، مثل یک آدم معمولی. خانه ما دو خوابه بود. انتهای میهمانخانه را با چند کتابخانه جدا کرده بودند که بشود اتاق خواب من و برادرم.

 میهمانخانه هم شده بود اتاق کار پدرم. درنتیجه صدای کار کردن او از میهمانخانه به اتاق ما می‌آمد و ما خیلی وقت‌ها متوجه شب بیداری‌های او بودیم. همه کتاب‌ها و وسایلش روی میز ناهارخوری پهن بود و صدای ورق زدن کتاب‌ها و حتی صدای نوشتنش را هم می‌شنیدیم؛ چون با آن خودکارهای قدیمی می‌نوشت که بدنه آبی‌رنگ داشتند و نوک‌شان کمی جدا بود از بدنه و موقع نوشتن، صدا می‌داد. به همین ترتیب صدای نماز خواندن‌های شبانه‌اش را هم می‌شنیدیم چون با صدای بلند می‌خواند و شنیدنش خیلی لذت‌بخش بود. معمولا صبح‌ها که بیدار می‌شدیم برای رفتن به مدرسه می‌دیدیم روی همان فرش میهمانخانه خوابش برده؛ خیلی کم می‌خوابید. خیلی شب‌ها برای شام خانه نبود و برخی شب‌ها هم وقتی می‌رسید که ما خواب بودیم. خیلی وقت‌ها شب‌ همراه مادرم فیلم می‌دیدند. گاهی وقتی میهمان داشتیم، فیلم‌هایی را که مناسب ما بود دسته جمعی می‌دیدیم.

چه فیلم‌هایی می‌دیدید؟ این سوال را هم اگر می‌پرسیم در راستای کمک به تصویر کردن شخصیت حقیقی آوینی است. اینکه خودتان گفتید او یک آدم معمولی بود که با تصویری که از او ساخته شد متفاوت بود؛ و این خیلی جالب است که بدانیم او چه فیلم‌هایی دوست داشت و اصلا اینکه دغدغه سینما و فیلم تا چه حد برای او جدی بود؟
ما در همان دوران ممنوعیت دستگاه ویدیو، در خانه دستگاه ویدیوی مخصوص پخش وی‌اچ‌اس داشتیم که پدرم خریده بود. یک دستگاه پخش بتاماکس هم بود که پدرم از محل کارش آورده بود. چون فیلم‌های وی‌اچ‌اس آن زمان خیلی کمیاب بود، فیلم‌های خوبی را که به دستش می‌رسید برای خودش کپی می‌کرد و یک آرشیو مفصل در خانه درست کرده بود. یادم هست یک دفترچه با جلد کاغذی بنفش با قطع بزرگ هم داشت که احتمالا یادگار دوران جوانی‌اش بود و فهرست فیلم‌هایش را به‌همراه نام کارگردان خیلی خوش‌خط و مرتب در آن نوشته بود. دقیقا یادم نیست که چه فیلم‌هایی می‌دید؛ بیشتر فیلم‌هایی یادم هست که به ما هم اجازه دیدنش را می‌داد مثل ترمیناتور 2 یا پرندگان هیچکاک یا بتمن بازمی‌گردد تیم برتون. خیلی فیلم‌ها را هم اجازه نمی‌داد ما ببینیم. خیلی وقت‌ها کلی اصرار می‌کردیم و گاهی او بخشی از فیلم را سانسور می‌کرد تا ما ببینیم؛ مثل فیلم روح «جری زوکر».

آن دفتر را من هفته‌ای چند بار می‌خواندم و بدون اینکه بدانم این فیلم‌ها چی به چی هستند، حفظ شده بودم که فیلم باد را «ویکتور شوستروم» ساخته یا کارگردان در بارانداز «الیا کازان» است. از یکی از سفرهایش هم سوغاتی برای ما دستگاه آتاری آورد؛ آن زمان این نوع دستگاه‌های بازی تازه داشت وارد ایران می‌شد. خودش دستگاه را وصل کرد و راه انداخت و اسم بازی‌ها را برای ما ترجمه کرد. این بود پدری که من می‌دیدم.

یعنی یک آدم چند بعدی؟
نمی‌دانم اسمش را چه باید گذاشت. از نظر من ماجرا ساده بود: مدتی پس از پایان جنگ و پایان ساخت مستندهای روایت فتح، پدرم به خودش آمد و دید که به‌خاطر مشغولیت‌های این چند سال، فرصت نکرده فیلم‌های تاریخ سینما را بازبینی کند و تصورش از سینمای غرب بر مبنای خاطراتش از فیلم‌هایی است که در جوانی در سالن‌های سینما دیده. همان طور که گفتم، او یک متفکر بود و متفکر از مواجه شدن با اشتباهاتش هراسی ندارد. در این مورد هم این شهامت را داشت که در آن سال‌ها پس از یافتن فرصتی برای مطالعه دوباره سینما، به این فکر کند که شاید بعضی تلقی‌هایش از سینمای غرب ناقص است و شروع کرد به تحقیق دوباره و کتاب خواندن و فیلم دیدن‌های مرتب. که این همان پروسه‌ای است که می‌شود نتیجه‌اش را با خواندن نوشته‌های سینمایی او بر حسب تاریخ انتشار، متوجه شد.

به لحاظ مالی این اواخر وضعیت خانواده چطور بود؟

در دوران جنگ وضع مالی خیلی بدی داشتیم، اما بعد از جنگ اوضاع خیلی معمولی بود. ماشین شخصی نداشتیم. یک پیکان سفید سوار می‌شدیم که احتمالا مال حوزه هنری بود. در آن سال‌ها هیچ‌وقت احساس نکردم که خواسته‌هایی دارم که خانواده‌ام نمی‌تواند برآورده کند؛ البته این دلیل دیگری هم داشت؛ ما بچه‌های دهه 60 بودیم و دوران جنگ و چندان خواسته‌های عجیب و غریبی نداشتیم که خانواده از پس برآورده کردنش بر نیاید. همه چیز خیلی معمولی بود.

شما پیش از این در جایی اشاره کرده بودید که پدرتان در این سال‌های آخر به دریافت‌های جدیدی رسیده بود و اینکه احتمالا این دریافت‌های جدید باعث شده بوده یکسری دشمنی‌ها پیش بیاید. ممکن است توضیح دهید اینها چه دریافت‌هایی بوده و چه می‌شود که این دشمنی‌ها شروع می‌شود؟

درشرایطی‌که خیلی‌ها بعد از جنگ به زندگی عادی‌شان برگشتند، پدر من هم این امکان و موقعیت را داشت که یک شغل مناسب دولتی پیدا کند و حتی یک مدیر رده بالا شود، اما ترجیح داد، یا حتی بهتر است بگویم وظیفه خودش می‌دانست که کار فرهنگی کند و در این عرصه تاثیرگذار باشد و سیر و سلوک شخصی‌اش را ادامه دهد. او به مرور در این راه به دریافت‌های جدیدی در زمینه فرهنگ رسید و با جسارت عقایدش را بیان کرد. بعد از پایان جنگ این تصور عمومیت یافت کسانی که جبهه رفته‌اند، همه آدم‌هایی هستند با دیدگاه‌های مشترک، از یک خاستگاه مشترک و در یک گروه و دسته می‌گنجند.

پدر من هم تا یک زمانی ابایی ندارد از اینکه جزو همان آدم‌ها و همراه همان‌ها شناخته شود، چون واقعا هم اشتراکات فراوانی با آنها دارد، اما یک وقتی متوجه می‌شود که همان‌ها که او همراهی‌شان را پذیرفته، عرصه فرهنگ و هنر را درست نمی‌شناسند و به‌جای تحلیل فرهنگی، مشغول سیاسی‌کاری شده‌اند. درحالی‌که پدر من اصلا آدم سیاسی نبود. البته اظهارنظرهای سیاسی می‌کرد، ولی دغدغه اصلی‌اش فرهنگ بود. درنتیجه کم‌کم ترجیح داد راه خودش را از آنها جدا کند و تا جایی پیش رفت که در پانویس یکی از مطالبش به این جدایی از آن نگاه و به آن جریان اشاره مستقیم کرد. طبعا این کار او و صراحتش در اعلام این قضیه، برای خیلی‌ها‌ گران تمام شد. فکر کردند معنایش این است که پدرم خط مشی سیاسی‌اش را عوض کرده و رفته در گروه مقابل.

«آنها» که می‌گویید منظورتان به‌طورمشخص چه جریان یا تفکری است؟
خودتان بهتر از من می‌دانید که نمی‌شود جواب دقیقی به این سوال‌ داد. مگر این نوع تقسیم‌بندی‌ها هیچ‌وقت در کشور ما شفافیت کامل پیدا کرده؟ هم برخی سازمان‌های رسمی فرهنگی جزو «آنها» بودند، هم برخی روزنامه‌ها و هم برخی افراد که خودشان را نماینده مطلق تشخیص حق از باطل می‌دانستند و البته هنوز هم این وظیفه را برای خودشان قایلند.

شما قبلا گفته بودید کسانی که در زمان حیات پدر او را رانده بودند، پس از شهادتش سعی کردند یک شهید آوینی مطلوب از نظر خودشان بسازند. شهید آوینی چه ویژگی‌ای دارد که بعد از شهادتش مصادره به مطلوب شود؟ چه کارکرد یا قابلیتی دارد که چنین اتفاقی برایش می‌افتد؟
ویژگی او و قابلیتش برای مصادره به مطلوب شدن این است که یکی از معدود آدم‌های فرهنگی است که در آن سال‌ها حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد و عقاید خاص و نظریاتی که گاهی جنبه عملی هم پیدا کرده‌اند. پس از شهادت، چند هزار صفحه مطلب چاپ‌شده از او به جا مانده که حاصل چندین سال فکر و کار کردن و نوشتن است؛ مطالبی که به سال‌های مختلف و دوره‌های مختلفی از حیات فکری او بازمی‌گردد و در هر کدام از آنها، عقایدی وجود دارد که می‌تواند دستاویز عده‌ای قرار گیرد برای اینکه چیزهایی که مطابق میل و عقیده خودشان است، انتخاب کنند و بگویند شهید آوینی این بود و دیگر نوشته‌های او را هم نادیده بگیرند.

با این وجود اگر آوینی شهید نمی‌شد این مسیر که شما می‌گویید همچنان ادامه می‌یافت، وآن وقت دیگر خیلی امکان مصادره کردنش وجود نداشت.

قطعا. البته به نظرم اگر پدرم زنده بود، شاید الان چندان امکان کار نداشت. اگر به آرشیو روزنامه‌ها و مجلات در همان شش‌ماهه آخر زندگی پدرم رجوع کنید، به‌وضوح ملاحظه می‌کنید که با آن هجوم شدید و حملاتی که علیه‌اش وجود داشت و بخشی از آن کاملا برنامه‌ریزی شده بود، اگر خودش هم می‌خواست دیگر برای او امکان حضور در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی وجود نداشت.

پدر شما زمانی که خاتمی وزیر فرهنگ بوده نامه‌ای به او می‌نویسد که محتوای این نامه بعدها دستاویز گروه خاصی شد و به نوعی استفاده سیاسی از آن شد و این را حجتی تلقی کردند که بله مثلا شهید آوینی هم به برخی رفتارها و عملکردها از همان زمان نقد داشت و از همان زمان خیلی چیزها را متوجه شده بود و می‌دانست و حرفش را می‌زد. پدر شما در این نامه به سخنرانی‌ای که خاتمی در دانشگاه داشته ایراد گرفته که تو اینقدر که به تحجر تاخته‌ای خوب بود کمی هم به تجدد می‌تاختی چون مشکلات ما بیشتر ناشی از تجدد و غرب و لیبرالیسم است.
آنها که هر چند وقت یک بار، برای حمله به ایشان درباره این نامه صحبت می‌کنند، متنی را دستاویز قرار داده‌اند که بیش از 20 سال قبل در شرایطی متفاوت خطاب به وی در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد نوشته شده بوده. اینها قصدشان این نیست که توجه مخاطب را به بحث‌های طرح‌شده در آن متن جلب کنند، بلکه می‌خواهند با اشاره سریع به اینکه شهید آوینی با آقای خاتمی مشکل داشته، روی مردم تاثیر بگذارند؛خب بله، آن نامه نوشته شده و هیچ‌کس منکرش نیست. بله، سیدمرتضی آوینی در زمینه فرهنگی با آقای خاتمی اختلاف نظر عمیق داشته و این را هم با صراحت بیان می‌کند. او یک متفکر آرمان‌گرا بوده و ابایی هم از بیان اعتقادش نداشته. یعنی پدرم در مقام کسی که سال‌ها زندگی‌اش را صرف کار فرهنگی کرده و در این زمینه مطالعات بسیار زیادی داشته وظیفه خودش می‌دانسته که در عرصه فرهنگ صراحتا اظهارنظر کند و مخالفتش با رویکرد وزارت ارشاد آقای خاتمی را علنی کند. اما این چه ارتباطی به عملکرد ایشان در دوران ریاست‌جمهوری‌اش دارد؟

یعنی به اعتقاد شما آن نامه هیچ رنگ سیاسی‌ای نداشته است؟

با توجه به زمان نوشته شدن آن متن، اصلا چرا باید سیاسی تلقی شود؟ یعنی حمله به آقای خاتمی در آن زمان، کدام بهره سیاسی برای کدام جناح داشته که پدرم هم احیانا منفعتی از آن ببرد؟ در آن زمان اصلا این تقسیم‌بندی‌هایی که الان هست و جریان‌هایی که در اواسط دهه 70 به وجود آمد، نبوده. اگر کسی بخواهد واقعا پی به صحت گفته‌هایی که در این سال‌ها درباره شهید آوینی شنیده است، ببرد، راهی ندارد جز آنکه نوشته‌های خود او را به ترتیب تاریخی بخواند؛ آن وقت متوجه می‌شود حرف‌هایی که درباره او و اعتقاداتش زده می‌شود تا چه اندازه درست و نزدیک به واقعیت است و چقدر نیست.

به عنوان کسی که پیگیر افکار و اندیشه‌های پدر هستید چه دریافت یا برداشتی از او دارید؟ آیا می‌توان مثلا گفت آوینی کسی بوده که پرچمدار مقابله با لیبرالیسم فرهنگی بوده است؟ یعنی آیا صرفا دنبال این بوده؟ آن نگاه به سیاست‌های فرهنگی بعد از جنگ و دولت هاشمی را خیلی از جنگ‌رفته‌ها داشتند. آیا آوینی را هم می‌توان در همین رسته جا داد؟
در یک تحلیل تاریخی کلی شاید، اما به‌نظرم پدرم پرچمدار هیچ جریانی نبوده و در هیچ دسته‌ای هم طبقه‌بندی نمی‌شود. منش و علاقه‌اش این نبوده که سخنگوی چنین جریان‌هایی باشد. او به صراحت در برابر آدم‌هایی که فکر می‌کرده از معیارهای فرهنگی انقلاب انحراف پیدا می‌کنند، می‌ایستاده و واکنش‌اش از همان تفکر آرمان‌گرایانه برمی‌خاسته است. پشت نقد فرهنگی او، ایده و فکر وجود داشت؛ اما دیگران، آن رزمندگان به شهربرگشته‌ای که وضعیت دولت آقای هاشمی را نقد می‌کردند عمدتا کسانی بودند که بعد از سال‌ها جنگ، برگشته بودند و با جامعه‌ای با رنگ و لعاب جدید روبه‌رو شده بودند و به‌راحتی نمی‌توانستند این تغییرات عمده را قبول کنند. اما پدر من با آمادگی کامل با این تغییرات روبه‌رو شد. او در مقاله «انفجار اطلاعات» از نیچه نقل‌قول می‌کند که «خانه‌های‌تان را در دامنه‌ کوه آتشفشان بنا کنید» و خودش واقعا همین‌طور زندگی می‌کرد. پشت رفتارهای او همیشه اعتقادی وجود داشته و این مسیر فکری تا یک دوره‌ای به مذاق برخی خوش می‌آمده و ازجایی به بعد هم نه.

گفته می‌شود در آن زمان، مجله سوره اگرچه بیشترصبغه فرهنگی داشته اما به نوعی به لحاظ جریان فکری در تقابل با نشریاتی چون کیان عمل می‌کرده است. گفته می‌شود به لحاظ نظری و فلسفی هم متمایل به فردید بوده و این تقابل هم از همین‌جا ناشی می‌شده است. حتی گفته می‌شود  خود آوینی از طرفداران اندیشه فردید بوده است. این ادعا را تا چه اندازه تایید می‌کنید و آیا نشانه‌هایی هست که پدر شما از علاقه‌مندان به فلسفه فردید بوده است؟

این بحث بسیار درازی است و فکر نمی‌کنم بتوان در این مجال مختصر درباره‌اش حرف زد و ضمنا من آنقدر سواد فلسفی ندارم که در این مورد نظر جامع بدهم. شما بهتر است درباره این موضوع با صاحب‌نظران این عرصه صحبت کنید. همین‌‌قدر می‌دانم که پدرم هرگز با مرحوم فردید ملاقاتی نداشته و هرگز در جایی نگفته یا ننوشته که خودش را متاثر از ایشان می‌داند. اما البته با دیدگاه مجله کیان و جریان روشنفکری دینی مشکل داشته و مخالفت‌هایش را چه شفاهی و چه کتبی بیان کرده. اما اهل چنین محاسباتی نبود که الان شما بیان کردید.

شما گفتید اگر کسی سیر مقالات و نوشته‌های پدر را دنبال کند متوجه می‌شود صحبت‌هایی که درباره او زده می‌شود درست است یا نه. اینکه کسی نتوانسته آوینی حقیقی را بشناسند آیا به این دلیل است که او به‌طور کامل مطالعه نشده است؟ یعنی چهره واقعی به قول شما اینقدر پنهان مانده است؟ آیا به این خاطر نیست عده‌ای که آوینی را می‌شناسند درباره‌اش صحبت نمی‌کنند و تنها گروهی یا افرادی هستند که با نگاه و برداشت خودشان درباره او صحبت می‌کنند؟
در این سال‌ها همه کم‌وبیش امکان صحبت کردن داشته‌اند. به‌نظرم مساله این است که عده‌ای نسبت به بقیه رویکرد فعال‌تری داشته‌اند و در برابر خلأ ناشی از سکوت خانواده و برخی از دوستان و آشنایان، صحبت‌هایشان پررنگ‌تر و موثرتر بوده است.

تبلیغاتی‌تر رفتار کرده‌اند. این‌طور نبوده که جلوی دوستان و همراهان دیگر یا اعضای خانواده ایشان را گرفته باشند که صحبت نکنند. اما درباره بخش اول سوال‌تان، به جرات می‌توانم بگویم اکثر کسانی که داعیه حفاظت از شخصیت و اعتقادات شهید آوینی را دارند، حتی یک کتاب کامل از سیدمرتضی آوینی را نخوانده‌اند و مطابق با همان تصور کلی که رسانه‌ها ساخته‌اند، صحبت می‌کنند. البته درست است جریان فرهنگی سال‌های اخیر دست این گروه را برای جاانداختن نظریات خودشان درباره شهید آوینی، باز گذاشته است اما این به معنای بسته بودن دست بقیه نبوده بلکه دیگران ترجیح داده‌اند سکوت کنند. همین الان هم اگر ما رجوع کنیم به آن دسته از همکاران پدرم که در مجله سوره با او بودند و آنها که درروایت فتح همراهش بودند، صحبت‌هایشان خیلی متفاوت است. هر کدام از این دو گروه جوری درباره‌اش صحبت می‌کنند که انگار گروه مقابل اصلا مرتضی آوینی را نمی‌شناسند. کسی که هر دو این جنبه‌ها را بشناسند و درباره‌اش صحبت کند خیلی سخت پیدا می‌شود.

پس درباره پدر یک تصور کاملا دوگانه شکل گرفته است.
می‌شود گفت بله؛ دلیلش این است که آدمی چندوجهی بوده با دغدغه‌های متفاوت و از نظر عده‌ای متضاد. کسانی که در روایت فتح همکار ایشان بودند همان زمان خیلی مشکل داشتند با اینکه پدرم وقت زیادی را در حوزه هنری و در مجله سوره می‌گذراند. به خودش هم می‌گفتند که مثلا چرا وقتت را با آن نوع آدم‌ها می‌گذرانی. در نوارهای مصاحبه‌ای که از این عده موجود است و من شنیده‌ام، خودشان با صراحت می‌گویند که به شهید آوینی می‌گفتیم که چرا می‌روی سوره و چرا وقتت را صرف آن آدم‌ها و آن علایق می‌کنی.

آیا سوره به نوعی با تساهل و تسامح یک مکان آزاد اندیشی برای پدر شما نبوده است؟ از همه طیف‌های فکری و جریان‌ها آنجا بودند و کار می‌کردند. شاید مخالفان پدر با اینها زاویه داشتند.

بله، از همه نوع طیف‌های فکری آنجا حضور داشتند و کار می‌کردند. خیلی‌ها بودند که با اکراه به سوره می‌‌‌آمدند و کار را در آنجا شروع می‌کردند، اما بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسیدند که اشتباه کرده‌اند. اما نمی‌شود گفت مکان آزاداندیشی؛ پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش اصول خودش را داشت. اما اینطور فکر نمی‌کرد چون اصول خودش را دارد، نباید با کسانی که لزوما مثل او فکر نمی‌کنند نشست و برخاست داشته باشد. بخش عمده‌ای از دعواهای ماه‌های آخر به دلیل همین تفاوت منش بود.

قبول دارید موضعی که آوینی درحمایت از افرادی که درسوره بودند داشت باعث چنین برخوردهایی شد یا سلسله مقالاتی که درباره فروغ فرخزاد با عنوان «کاهنه مرگ آگاه» نوشته شد وکوتاه هم نیامدچنین واکنش‌هایی داشت.
شما احتمالا به مقالات یوسفعلی میرشکاک اشاره می‌کنید. بله، قطعا حمایت‌های او از برخی همکارانش و نوشته‌های آنها در مجله سوره باعث شده بود آن اختلاف‌ها شدت پیدا کند. گروه مقابل معتقد بودند کسانی که به سوره رفت‌و‌آمد دارند و در آنجا می‌نویسند «خودی» نیستند.

اعتقاد داشتند آوینی هم دارد متمایل به غیرخودی‌ها می‌شود؟
اصلا می‌گفتند غیرخودی شده و تمام شده. با قیافه ظاهری‌اش هم مشکل داشتند. می‌گفتند چرا به جای اورکت جنگی سابق، کت و شلوار می‌پوشد. چرا مقالات سینمایی می‌نویسد و کتاب هیچکاک همیشه استاد درمی‌آورد. چرا حرف‌هایی در نشریه منسوب به او منتشر می‌شود که از نظر آنها موجه نیست یا به قشری بال و پر می‌دهد که «انقلابی» محسوب نمی‌شوند. خیلی‌هایشان به صراحت می‌گفتند که جای ما کجاست در کاری که تو ‌داری انجام می‌دهی.

پس خیلی‌ها با دیدگاه او کاری نداشتند، بیشتر نگران جایگاه خودشان بودند؟

هر دو اینها با هم بوده. یکی رسما تهدید می‌کند که اگر قرار است مسعود فراستی آنجا باشد، من می‌روم و وقتی می‌بیند تهدیدش اثر نداشته، واقعا رفته است. بعضی دیگر هم وقتی دیدند در نوشته‌هایش علنا می‌گوید من هرچه را شما می‌گویید تایید نمی‌کنم، دشمنی‌ها را شروع کردند. واقعیت این است که کارهای کثیفی در آن چند ماه آخر رخ داده تا حیثیت این آدم به عنوان کسی که مجال کار داشته باشد از بین برود. به حوزه هنری و محمد علی زم فشار می‌آورند برای اخراج او. یکی از نشریات اصلا کسی را مامور کرده بود تا برود بگردد سندهایی پیدا کند تا بتوانند منتشر کنند و ثابت کنند این آدم منحرف شده و دیگر از ما نیست. کسی که این ماموریت را داشت بعدها آمد در مقابل دوربین کیومرث پوراحمد (در فیلم مرتضی و ما) اعتراف کرد که بله به من گفتند برو و این کارها را بکن تا ما آوینی را «بزنیم».

حضور ایشان در ماه‌های آخر در مجموعه روایت فتح هم خیلی کمرنگ بوده و در یک دیدار رسمی هم که گروه داشته است آنها را همراهی نمی‌کند و غایب است. شما این کمرنگ شدن نقش یا حضور او را در مجموعه‌ای که به نوعی با نام آوینی پیوندی ناگسستنی داشته و حتی بعد از مرگ آوینی هم بیشتر شد چطور ارزیابی می‌کنید؟
نه، این‌طور نیست. در این مورد اشتباه می‌کنید. پدرم در تمام ماه‌های آخر زندگی‌اش در روایت فتح حضور داشته. یا در سفر بود برای فیلمبرداری یا می‌رفت سر مونتاژ برنامه‌ها و نریشن مجموعه شهری در آسمان را می‌نوشت و می‌خواند. در نهایت هم که در زمان فیلمبرداری مجموعه جدید روایت فتح به‌شهادت رسید. چنین چیزی نبوده.

ما شنیده‌ایم که با صدا وسیما دچار تعارضاتی شده بود و یک‌بار حتی ایشان را راه هم نمی‌دهند. یک‌بار هم می‌گویند که آرشیو شما آنجا پاک شده است. آیا مجموعه همه اینها باعث نشد که او به نوعی بیشتر به سمت حوزه هنری و مجله سوره گرایش پیدا کند. در واقع صرف تغییر علایق و نگاه‌هایشان از یک سو و آن تعارض‌ها و تضادها هم در این کشیده شدن او به سمت گروهی که در سوره جمع شده بودند گویا بی‌تاثیر نبوده است، درست است؟

نه، چند موضوع را با هم ترکیب کرده‌اید؛ تولید مجموعه روایت فتح لزوما ارتباطی به سازمان صدا و سیما نداشت. روایت فتح در شروع به کار دوباره‌اش بعد از جنگ، به‌عنوان موسسه‌ای مستقل مشغول تولید برنامه بود و این برنامه‌ها فقط برای پخش به تلویزیون تحویل داده می‌شد. بنابراین لازم نبود که پدرم در آن ایام به سازمان صداوسیما رفت‌و‌آمد داشته باشد. اما پیش از این، در همان سال‌های جنگ، پدرم هم با صداوسیما اختلافات سازمانی داشت و هم با نحوه مدیریت و سیاست‌های آقای محمد هاشمی اختلافات فرهنگی.

این اختلاف‌های کهنه در زمان تولید مجموعه خنجر و شقایق به کارگردانی نادر طالب‌زاده که نریشن آن را پدرم نوشته بود و خوانده بود به اوج رسید و متعاقبش آن اتفاقاتی افتاد که شما اشاره کردید. در نهایت کار به جایی رسید که صداوسیما رغبتی به همکاری با پدرم نداشت، ولی شرایط کار در حوزه هنری بهتر بود.

پیش از این گفته بودید که تحت تاثیر همین فشارها، ممکن بود کار فرهنگی را کنار بگذارد.
بله، این بحث مطرح بود که کار فرهنگی را رها کند و دنبال تخصص اصلی خودش یعنی معماری برود. با مرحوم آقای افسرمنش، که گفتم دوست دوران دانشگاهش بود و جزو همان معدود دوستان خانوادگی ما، نقشه‌ای برای خانه‌ای جدید طراحی کرده بودند و قرار بود همان خانه‌ای را که در آن ساکن بودیم خراب کنند و دوباره بسازند.

ارتباط شما با موسسه روایت فتح و بنیاد آوینی چطور است؟ منظورم ارتباط خانواده شهیدآوینی است.
با موسسه روایت فتح تا زمانی که عموی من مدیرعاملش بود، مراوده داشتیم، اما الان سال‌هاست خانواده هیچ نوع ارتباطی با موسسه روایت فتح ندارد.

موسسه شهیدآوینی چطور؟
موسسه شهید آوینی از ابتدا ارتباطی به ما نداشت. یادم هست زمانی که قصد تاسیس‌ این موسسه را داشتند، آمدند پیش عمویم و گفتند اجازه می‌دهید که اسم شهید آوینی را روی این موسسه بگذاریم، مذاکراتی کردند و در نهایت عمویم درخواست کرد از اسم شهید آوینی استفاده نکنند. به مادرم رجوع کردند و او هم مخالفت کرد. آنها هم در نهایت گفتند که ما فقط می‌خواستیم احترام شما را رعایت کنیم و حالا که می‌گویید نه، کار خودمان را می‌کنیم. بعد هم که موسسه راه افتاد، پیشنهادات زیادی برای همکاری به ما شد که آن هم در اصل در راستای توجیه نامی بود که روی موسسه گذاشته بودند و ادعاهایی که داشتند. به مادرم، برادرم و آقای معززی‌نیا پیشنهادات متعددی برای همکاری دادند که تا امروز هیچ‌یک نپذیرفته‌اند.

مادر شما هم صاحب یک انتشارات است. آنجا چقدرتوانسته‌اید حافظ میراث آوینی یا ارایه چهره‌ای واقعی از او باشید؟ چقدر تلاش کرده‌اید؟

انتشارات «واحه» یک انتشارات خصوصی و تازه‌تاسیس است و نخستین قدم ما گرفتن امتیاز انتشار 12 جلد کتاب پدرم از نشر ساقی و چاپ دوباره آنها بوده است. کاری که دردسرهای زیادی هم داشت؛ جوسازی‌های بسیاری انجام شد که بگویند هدف خانواده، سانسور برخی نوشته‌های شهید آوینی است و حتی گفتند که ما قصد داریم نگذاریم این آثار به دست مخاطبانش برسد و به‌شکل محدود توزیع شود! مهم‌ترین اقدام انتشارات واحه، چاپ سریع همه کتاب‌ها بدون ذره‌ای تغییر بود تا جلوی همه حرف و حدیث‌ها گرفته شود. برای توزیع هم تلاش کردیم کتاب‌ها را به هر نقطه از کشور که ممکن است برسانیم و شرایط پخش آنها را بهتر از قبل کنیم.

اخیرا کتاب تماشاگه راز هم چاپ شده که منتخب برخی مقالات پدرم با موضوع سینمای دفاع مقدس است. کتاب‌هایی هم در دست آماده‌سازی داریم؛ یک کتاب زندگینامه و کتابی هم از مجموعه نوشته‌های دیگران درباره او. اما وضعیت قیمت کاغذ و هزینه‌های چاپ کار را مشکل کرده است. خیلی پیش آمده که در نمایشگاه کتاب به ما بگویند که چرا شما کتاب‌های ایشان را ارزان‌تر منتشر نمی‌کنید؛ در حالی‌که متوجه نیستند انتشارات ما خصوصی است و هیچ حمایت مالی از جایی نمی‌شود. فعلا این انتشارات دارد با سرمایه شخصی مادرم کار می‌کند.

آقای پوراحمد همان زمان فوت ایشان فیلمی می‌سازد که گویا برای مراسم چهلم آماده شده بود. آن را در مقایسه با تصاویر دیگری که از او نشان داده شده چطور ارزیابی می‌کنید؟

فیلم خوبی است. به جز فیلم مرتضی و مای آقای پوراحمد، اثر قابل‌عرضه و مهم دیگری در مورد پدرم ساخته نشده است. فیلم مرتضی و ما به‌شدت نشان از حال‌وهوای روزهای ابتدایی پس از شهادت ایشان دارد و جوی که دوستان و همکاران و خانواده در آن به‌سر می‌بردند.

یعنی با وجود موسسه روایت فتح و موسسه آوینی تا به حال هیچ کار جدی برای ساخت مستند یا فیلم درباره خود آوینی انجام نشده است؟

چرا، فیلم‌هایی ساخته شده و کتاب‌هایی منتشر شده، از جمله مجموعه 40 قسمتی «روایت راوی» که توسط حسین معززی‌نیا کارگردانی شده و همچنین چند فیلم مستند یا برنامه تلویزیونی که دیگران تولید کرده‌اند. اما فکر می‌کنم مرتضی و ما هنوز از آثار مشابه شاخص‌تر است. البته آثار نازل و بسیار ضعیف هم در این سال‌ها ساخته شده که جای بحث ندارند.

نوشته یا چیزی از پدر هست که هنوز منتشر نشده باشد؟
نه، متن منتشرنشده‌ای باقی نمانده. البته به جز کتاب «هر آنکه جز خود» که در دوران دانشجویی‌اش نوشت، با سرمایه شخصی منتشر کرد و بعدا خودش آن را جمع‌آوری کرد و سوزاند.
طبیعتا ما این کتاب را تجدید چاپ نمی‌کنیم چون چیزی را که خودش سوزانده، چرا ما باید چاپ کنیم؟

شما به عنوان فرزند آوینی یا دیگر افرادخانواده چه میزان در رفتار و گفتارخود مجبور به رعایت تصویری هستید که از پدر ارایه شده است. به‌ویژه شما به عنوان یک منتقد سینمایی تا چه اندازه تصویر رسمی پدر در جامعه عاملی بوده برای اینکه شما جاهایی ملاحظاتی در کار خود داشته باشید؟

هیچ‌کدام اجباری برای رعایت نوع خاصی از رفتار نداشته‌ایم؛ هرکس طبق اعتقادات خودش عمل کرده است. برای من در زمینه کاری‌ام، خب، گاهی این ملاحظه وجود داشته که بهتر است درباره فلان فیلم یا فلان کارگردان سینما ننویسم، چون ممکن است باعث سوءتعبیر شود.

قطعا رضایت‌بخش نیست برای شما؟
این هم جزیی از زندگی من شده است؛ به آن عادت کرده‌ام، مانند خیلی ملاحظات دیگر که با آنها بزرگ شده‌ام. البته این معنای خودسانسوری ندارد؛ تصمیم خودم بوده. اگر پرهیز یا ملاحظه‌ای می‌کنم برای این است که حوصله مواجه‌شدن با عواقب ناشی از کج‌فهمی را ندارم. حرف‌هایی که من می‌زنم ناگزیر می‌رود زیر سایه نسبت من با شهید آوینی و من نه از منظر شخص حقیقی خودم که از منظر دختر شهید آوینی باید به پرسش‌هایی پاسخ دهم و این چیزی است که من از آن پرهیز دارم. فضای جامعه و نگاهی که روی پدرم سایه انداخته به‌شدت سیاسی است درحالی‌که او یک شخصیت کاملا فرهنگی با دغدغه‌های فرهنگی بود.

من هم که دخترش هستم خودم را یک آدم فرهنگی می‌دانم، نه سیاسی، اما برداشت‌هایی که از کارهای فرهنگی‌ همه ما می‌شود متاسفانه اغلب سیاسی است. مثلا یکی به من ایمیل می‌زند که جایگاه پدرت را فراموش کرده‌ای که از فلان فیلم دفاع می‌کنی؛ یا می‌آیند و می‌گویند چیزی که در این فیلم از آن حرف زده می‌شود در تضاد است با اعتقادات پدرت و تو چرا این فیلم را دوست ‌داری و... بعد من مجبور می‌شوم توضیح دهم که نگاه من و برداشت من از اعتقادات پدرم متفاوت است با برداشت شما و طبق اعتقادات من، دفاع من از فلان فیلم هیچ تضادی با باورهای پدرم ندارد. گاهی کار به جایی می‌رسد که کل حیثیت ما را زیر سوال می‌برند و حتی اصطلاح غریب «خانواده‌نما» را هم برایمان به کار می‌برند. تنها ملاحظه من این است که سعی کنم دستاویزی برای چنین افرادی مهیا نکنم. آدم‌هایی که آشنایی مقدماتی با ساده‌ترین مبانی بیان هنری هم ندارند و آن‌وقت تصور می‌کنند بحث‌های سینمایی طرح‌شده توسط شهید آوینی را درک می‌کنند و می‌توانند بر مبنای دریافتشان، دیگران را مواخذه کنند.

ویژگی‌های هنری کار پدر شما به نظرتان تا چه اندازه تحت سیطره ویژگی‌های عقیدتی یا موج‌های سیاسی بعدی قرار گرفته است؟ مثلا در مستندهای روایت فتح، روی ویژگی‌های سینمایی و هنری یا تکنیک‌های به کار رفته تا چه حد کار شده یا معرفی شده؟

مستندهای روایت فتح که تیتراژ نداشت، یعنی اصلا کار بدون شناسنامه ارایه می‌شد. چون این تلقی وجود داشت که ساخت آنها انجام وظیفه است و قرار نیست کار به نام فرد خاصی ثبت شود. یک کار گروهی که خود پدرم به‌شدت سعی می‌کرد بین عوامل گروه همین نوع نگاه را اشاعه دهد؛ که مثلا صدابرداری که می‌رود همکار تصویربردار می‌شود حس نکند که اهمیت کارش کمتر از اوست یا فیلمبرداری که کار را به پدرم تحویل می‌دهد حس نکند که کار او کم‌اهمیت‌تر از کار پدرم است که تدوین را انجام می‌دهد یا نریشن را می‌نویسد. اما واقعیت این است که در نهایت مجموعه روایت فتح حاصل نگاه شخصی پدرم به جنگ و همچنین درک شخصی او از تکنیک فیلمسازی بوده است. سلیقه شخصی اوست که به این مجموعه وحدت می‌بخشد. آن جنبه هنری مورد اشاره شما را شاید بیشتر بتوان در تمهیدات تکنیکی بسیار ساده‌ای دید که از فرط سادگی شاید مورد توجه قرار نگیرند مثل نوع استفاده از دوربین روی دست، استفاده نکردن از سه‌پایه و میکروفن؛ و همچنین تاثیر نریشن‌ها. ویژگی نریشن‌ها این است که درباره وقایعی که در تصویر دیده می‌شود به تماشاگر دیدگاه مشخصی می‌دهند.

پدر بیشتر در کار تدوین و نریشن بود و کمتر دوربین به دست در جبهه حاضر می‌شد؟
بله. در تهران با گروه‌های اعزامی صحبت می‌کرد و چیزی را که می‌خواست توضیح می‌داد و خودش کار تدوین و نوشتن و خواندن نریشن را انجام می‌داد. البته چند نوبت خودش هم رفته در جبهه و موقع فیلمبرداری حضور داشته اما همه می‌دانستند که حضورش آن‌قدر که پشت میز موویلا لازم است در جبهه لازم نیست؛ ضمن اینکه کار مونتاژ فیلم‌ها و رساندن هفتگی برنامه‌ها به پخش تلویزیونی آن‌قدر کار وقت‌گیری بود که پدرم هفته‌ای سه، چهار شب پای میز موویلا می‌خوابید تا برنامه آماده شود بنابراین حضورش در جبهه به‌معنای تعطیل‌شدن پخش منظم برنامه‌ها بود.

درباره پاک شدن آرشیو آثار ایشان در صداوسیما چیزی می‌دانید؟

آثار ایشان پاک نشده. البته نسخه‌هایی از فیلم‌های قدیمی‌اش گم شده یا کیفیت آنها به‌شدت آسیب دیده که دلیلش همان اهمال‌های رایج در همه آرشیوهای کشور ماست. این یک معضل سراسری است و منحصر به فیلم‌های پدرم نیست.

صحت دارد که بعد از انفجار مین وقتی در حال انتقالش به تهران بودند دعا می‌کند که پایش به تهران نرسد؟

بله، آنطور که من شنیده‌ام اصرار داشته که او را منتقل نکنند و می‌گفته می‌خواهم همین‌جا بمانم. اصلا بابت جراحاتش و قطع شدن پایش ابراز ناراحتی نمی‌کرده؛ تمام مدت ذکر می‌گفته و می‌خواسته همان‌جا در فکه بماند و شهید شود.

درحالی که گویا قبل از آن به ایشان هشدار جدی داده شده بود که اینجا رمل است و مین‌یابی نشده و او آگاهی داشته است از این خطرات.
بله. به همین دلیل هم قرار می‌شود پا در جای پای همدیگر بگذارند تا میزان خطر را کاهش دهند اما ظاهرا در طول مسیر او یکی از قدم‌هایش را چند سانتی‌متر آن‌طرف‌تر می‌گذارد و مین منفجر می‌شود.

یک سوالی که در ذهن ما هست و شاید خیلی جنبه پیشگویانه داشته باشد این است که اگر او الان بود به لحاظ سینمایی به کسی مانند حاتمی‌کیا نزدیک بود یا مثلا شمقدری، یا به یک مستندساز حرفه‌ای بدل شده بود یا کلا سینما را گذاشته بود کنار و رفته بود سراغ کاری که درسش را خوانده بود.
من واقعا و عمیقا اعتقاد دارم که دلیلی وجود داشته که زندگی او در فروردین سال 72 به پایان می‌رسد. زندگی این آدم قرار نبوده دیگر ادامه پیدا کند.
منبع: شرق

شاهرخ بزرگی
۱۴فروردين
مشرق- در وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) آمده است :‌ سه چیز باعث پوشاندن گناهان است: آشکارا سلام کردن، طعام دادن، خواندن نماز شب در حالی که مردم خوابند.

«سلام کردن» یکی از سنت های اسلامی است که بسیار مورد تأکید قرار گرفته است. لازم است یک مسلمان این سنت حسنه اسلامی و دینی را زنده نگه دارد. اما سلام کردن هم مثل هر کار دیگری آداب و اصول خودش را دارد! این کار که سبب می شود میان برادران و خواهران دینی الفت و دوستی شکل بگیرد روش و آدابی دارد که بزرگان دینی آن را به روشنی طرح نموده اند تا هم از مزایای دنیوی و هم اجر اخروی آن برخوردار شویم و چیزی را از دست ندهیم ولو به قدر یک سر سوزن!

«سلام» اسم خداست


خداوند متعال اسامی و نام هایی دارد که هر یک از آنها حاکی از یک صفت و حقیقتی در ذات حق تعالی است. «سلام» هم یکی از این اسامی و صفات است که به معنای سلامتی و سلم و دوستی است. خداوند متعال در سوره مبارکه حشر خود را به این نام خوانده است؛ آنجا که می فرماید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ » ؛ اوست خداوند یگانه ای که جز او معبودی نیست، مالک و حاکم است و از هر عیبی منزّه می باشد، به کسی ستم نمی کند. (حشر/۲۳)

اجازه مخصوص سلام!


خداوند متعال به بندگان خود اجازه داده است که در هنگام ملاقات با یکدیگر نام او را به هم هدیه دهند که با این کار همه ی خوبی ها و خیرات را نصیب هم می گردانند. از این رو سلام کردن بسیار مورد توصیه است به طوری که بر آغاز گر سلام و کسی که در احیاء این سنّت الهی پیشی بگیرد، برکات و نصیب برتر و بهتری وجود دارد. امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل فرمودند که حضرت فرمودند: شایسته ترین مردم نزد خدا و رسولش کسی است که سلام را آغاز کند. همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آغاز کننده ی به سلام به خدا و رسولش نزدیکتر است.

سلام را فراموش نکنید!

در این سنت حسنه نه تنها آغاز کننده بودن یک توصیه ی خوب است بلکه بلند سلام کردن هم یکی دیگر از ادبهای این رسم نیکوست. امام محمدباقر (علیه السلام) فرمودند: خدای عزّو جل بلند سلام کردن را دوست دارد. همچنین امام صادق (علیه السلام) از پدران بزرگوارشان نقل فرمودند که در وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) آمده است: سه چیز باعث پوشاندن گناهان است: آشکارا سلام کردن، طعام دادن، خواندن نماز شب در حالی که مردم خوابند.

امام صادق (علیه السلام) در حدیث شریف دیگری فرمودند: هر کس چهار چیز برای من تعهد کند من چهار خانه در بهشت برای او تضمین می کنم (که یکی از آنها) آشکارا سلام کردن در همه جاست.

سلام نکنی بخیلی!

اهمیت احیاء این سنت نیکو و این پدیده ی اجتماعی تا بدانجاست که خودداری از سلام کردن از نشان های بخل شمرده شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خدای عز و جل فرمود: بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.

این موضوع تا جایی اهمیت دارد که سلام کردن بر همه حتی بر کودکان توصیه شده است. امام رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارش نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: پنج چیز را تا آخر عمر رها نخواهم کرد. (که یکی از آنها) سلام کردن بر کودکان است تا بعد از من سنّت (رسم) باشد.

پس نباید بخل ورزید حتی در مقابل کودکان و این از آموزه های گرانقدر اسلامی است.
همچنین نباید در سلام کردن میان افراد تفاوت قائل بود. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: هر کس فقیر مسلمانی را ملاقات کند و به گونه ای بر او سلام نماید که با سلام بر ثروتمند فرق داشته باشد در روز قیامت خداوند را در حالی ملاقات می کند که خداوند بر او خشمگین است.

اگر سلام نکرد، جوابشو نده!


امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل فرمودند که کسی که قبل از سلام سخن آغاز کند به او پاسخ ندهید! و نیز فرمودند: قبل از سخن گفتن سلام کنید اگر کسی قبل از سلام گفتن سخن گوید به او پاسخ ندهید. پس اصلاً زشت و دور از آداب مسلمانی نیست که بخواهیم همیشه اول کلام و گفتگوی مان را با سلام کردن آغاز کنیم و نه مثل برخی دیگر از فرهنگها بدون هیچ مقدمه و مدخلی! یادمان نرود که حتی تأکید شده است به کسی که بدون رعایت این فرهنگ شروع به سخن می کند نباید پاسخ بدهیم و باید خودمان را ملزم نماییم با سلام گفتگو و محاوراتمان را شروع نماییم تا جایی که در سلام از هم پیشی بگیریم نه آن که سلام کردن برایمان سخت باشد. بگذارید مثالی بزنیم:

فرض کنید می خواهید در خیابان آدرسی و یا ساعت را بپرسید. مسلمانانه اش! این است که اول بگویید سلام و بعد باقی سؤالات! اما متأسفانه در برخی موارد و یا شاید باید گفت در بسیاری از موارد شاید هم به نحو غیرمحسوس با فرهنگ سازی بیگانه! بدون "سلام" می پرسیم آقا شما این آدرس را بلدید؟! و یا ساعت چنده؟ و خیلی می خواهیم مؤدب باشیم اولش می گوییم: ببخشید! ساعت چنده؟! تا حالا شما برای ساعت پرسیدن اول سلام کرده باشید؟! مثلاً سلام خوبید؟! ساعت چنده؟! نمی دانم شاید باید فرهنگ سازی کرد. به نظر شما ببخشید اول سؤالاتمان ترجمه "excuse me" اونور آبی ها نیست؟!!

جواب سلام هم که واجبه!

و البته و صد البته همه می دانیم که جواب سلام هم واجب است و این جواب شامل همه نوع آغاز سخن و سلامی هست. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: جواب دادن به نامه مانند پاسخ سلام واجب است و آغاز کننده ی به سلام نزد خدا و رسولش شایسته تر است. همچنین آن حضرت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل فرمودند که سلام کردن مستحب و پاسخ آن واجب است. و شاید بشود مثال این روزگار ما را ایمیل و تلفن و چت و غیره هم دانست (البته با رعایت موازین شرعی!!)

پایان سخن:
سلام کردن یکی از آداب اسلامی است که شاید به علت وفور و تکرار آن برایمان امری عادی و پیش پا افتاده شده باشد اما باید توجه نمود که این سنت حسنه اسلامی در صورتی که با همه آداب و شرایطش اجرا و عمل شود ثمرات مادی و معنوی بسیاری را برای فرد و جامعه بدنبال دارد که شایسته نیست نسبت به آن بی توجهی گردد.

منابع :

۱- آداب معاشرت از دیدگاه معصومین (علیه السلام)- شیخ حر عاملی- ترجمه محمدعلی فارابی
۲- وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه- شیخ حر عاملی
۳- گفتار فلسفی- (جوان)
۴- تفسیر المیزان- علامه ی طباطبایی
۵- اصول کافی- شیخ کلینی
۶- بحارالانوار- علامه مجلسی
شاهرخ بزرگی