صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۶ارديبهشت

خبر خیلی کوتاه بود: "رضا برجی"، عکاس معروف دفاع مقدس در بیمارستان بستری شد. شاید به خاطر همین کوتاه بودن خبر بود که صدا و سیمای مثلا ملی، حتی به خودش زحمت نداد که برای خالی نبوده عریضه، حتی یک گزارش خشک و خالی در این‌باره تهیه کند. شاید به زعم اینها، ارزش خبری این اتفاق از ماجرای رژیم لاغری داوودنژاد کمتر بوده است. شاید هم حضرات منتظرند تا رضا برجی هم خدای نکرده مانند دیگر رفقایش، از این دنیا پر بکشد و آن وقت است که تیم اکتیو واحد مرکزی خبر دست به کار شوند و گزارش و خبر تهیه کنند و هی راه به راه "سبکبالان خرامیدند و رفتند" را پخش کند.



اصلا انگار بعضی مدیران و فعالان فرهنگی ما معتقدند که جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی، ساخته و پرداخته‌ی کسانی‌ست که در نوستالژی جنگ گیر کرده‌اند و از آنجا که پس از آتش‌بس ایران و عراق، خاکریزی وجود نداشته تا این گیرکردگان تاریخ، دلمشغولی‌های‌شان را پر و بال دهند، یک جنگ ذهنی راه انداخته و با خلق نبردی انتزاعی در حوزه‌ی فرهنگ که معلوم نیست کی شروع شده و کی پایان خواهد یافت، دفتر و دستکی برای دل‌شان درست کرده‌اند. اسمش را هم گذاشته‌اند جنگ فرهنگی یا همان جنگ نرم معروف و اسم پاتوق‌شان را هم جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی.

حالا شما از چنین آدم‌هایی که از قضا، صاحب رسانه‌اند و پتانسیل‌های کار فرهنگی، به اشتباه در اختیارشان قرار گرفته چه انتظاری دارید؟ آنهایی که انقلاب اسلامی را همچون چکشی برای سفت کردن میخ پایه‌های میزشان می‌خواهند و یا آنرا همچون کارت اعتباری دائماً شارژ تلقی می‌کنند، کجا می‌خواهند و کی می‌توانند که انقلاب اسلامی را نه محصول دعواهای سیاسی امام (ره) و شاه دانسته و نه نتیجه‌ی نفت 40 دلاری و عدم حمایت کارتر از پهلوی؟ و این حضرات کجا و درک زمینه‌های فرهنگی وقوع، پیشرفت و اعتلای انقلاب اسلامی کجا؟ و اصلا اینها کجا و درک بزرگی و اهمیت اشخاصی چون رضا برجی کجا؟! حاضرم شرط ببندم که حتی خیلی از آنها حتی نام "رضا برجی" را هم نشنیده‌اند. و مگر نبود حال و روزگار سید شهیدان اهل قلم! که وقتی رهبر انقلاب بر سر جنازه‌اش حاضر شد تازه این حضرات تکنوکرات فرهنگی، فهمیدند که آوینی که بوده.



جالب می‌شود اگر بین این آقایان مذکور، نظرسنجی انجام شود و از میان عوامل مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی، بین‌المللی و غیره، موثرترین عامل را در پیشروی جمهوری اسلامی جویا شوند. فکر نمی‌کنم این متولیان و فعالان فرهنگی، دو برگ تره هم برای فرهنگ در این خصوص خرد کنند. در این شرایط، چه معنی می‌دهد که من و شما توقع داشته باشیم بینش سیدمرتضی‌ها، بینش حاکم بر نهادهای تربیتی- فرهنگی ما باشد؟ چه معنی می‌دهد از کم کردن وقت برنامه‌ی فخیمه‌ی هفت، بخاطر پخش برنامه‌ی پر مخاطب نود ناراحت شویم؟ اصلاً من و شما حق نداریم که بگوییم سیمای انقلاب و ذهن مردم را تا این حد در اختیار هالیوود قرار ندهید. می‌دانید چرا؟ چون من و شما نمی‌فهمیم که سرگرم کردن مردم یعنی چه؟

راست می‌گفت رضا کیانیان در آژانس شیشه‌ای: "دوره‌ت تمام شده مربی"! انگار دوران مردان آسمانی جنگ تحمیلی که نبردشان و تأثیر مبارزات‌شان جلوی چشم همه بود، تمام شده چه برسد به دوران مردان جنگ فرهنگی که نه تنها در سردار بودن ایشان، برخی از آقایون شک ندارند، بلکه در اصل جنگ، کلی حرف  حدیث است.



وقتی مهم نیست که تو سردار جنگ نرم هستی، مهم نخواهد بود که به قول همان آقایون، از سر بیکاری وقتی نوزده‌ساله که بودی، شروع کردی به عکس گرفتن از جنگ ایران و عراق. مگر چقدر اهمیت دارد؟ گیرم که از سال 65 هم به "روایت فتح" آسید مرتضی چسبیده باشی. اصلاً سیدمرتضی، خودش کی باشد؟ به خاطر حضور در جبهه شیمیایی شده‌ای؟ شده‌ای که شده‌ای. این همه جانباز شیمیایی، تو هم یکی از آن‌ها، تازه‌ آن بنده‌های خدا بخاطر مبارزه شیمیایی شده‌اند، تو یکی که جنگ هم نکرده‌ای، فقط عکس گرفته‌ای و اینطور شده‌ای. اصلا به ما چه! به قول همان مدیر "آژانس شیشه‌ای"، مگر ما به تو گفتیم برو جنگ کن! برو پیش همان‌هایی که به تو دستور دادند.

بعد از جنگ هم که رفته‌ای به لبنان و بوسنی و کشمیر و کوزوو و عراق و ... باز هم از فیه ما فیه جنگ عکس گرفته‌ای. اصلاً می‌دانی، تو آدم جنگ طلبی هستی. شما بچه بسیجی‌ها ذاتا خشونت طلب هستید. این همه زیبایی خداوند بر روی کره‌ی زمین، بعد تو می‌روی از خون و کشتار آدم‌ها عکس می‌گیری؟ قحط موضوع آمده؟ در این شرایط توقع حمایت هم داری؟

نه تنها از تو حمایت نمی‌کنیم، بلکه وقتی خواستی در آلمان و بوسنی و اتریش و هند و پاکستان و ... نمایشگاه بزنی، یک ریال هم دستت نمی‌گذاریم. باید بروی با پول توی جیب خودت، هر کاری که دوست داری انجام بدهی. آخرش این است که اگر آدم بزرگ شدی، داور چند جشنواره می‌کنیمت و والسلام. حالا می‌خواهد اسمت رضا برجی باشد که مستند مادران سربرنیتسا را درست کرده یا هر چیز دیگر.

اصلا بی‌خیال صدا و سیما و مسوولین‌ش که به دردشان همان برنامه "هفت"ی‌ها می‌خورند که میلیون میلیون از صدا و سیما می‌گیرند و آن وقت در همان صدا و سیما کلی فحش و بد و بیراه، به مسوولین فرهنگی کشور می‌دهند. خلائق هر چه لایق. می‌خواهم برای شما بچه بسیجی‌ها می‌گویم. رضا برجی چند وقتی‌ست که حال خوبی ندارد. چند وقت، یعنی از سی فروردین تا الان. البته مشکلش نگران کننده نیست! فقط کمی آثار شیمیایی به جا مانده از جنگش تشدید شده و به قول خودمان، سیستمش را کلاً بهم ریخته و به خاطرش، در بخش ویژه‌ی بیمارستان بقیه‌الله، بستری شده و از همه التماس دعا دارد. کمی هم درد دارد و بعضی وقت‌ها هم جانش به لبش می‌رسد. چیز خاص دیگری نیست، لازم نیست نگران شوید.



لازم نیست، چون دیگرانی هستند که دلشان برای او و مانندهای او بسوزد. همان مدیرانی که میزشان را از صدقه سری رضا برجی‌ها دارند و برای قدردانی، تا امروز چندین و چندبار به عیادتش رفتند، مخارج بیمارستانش را متقبل شده‌اند، حمایتش کرده‌اند و آثارش را به دید عموم قرار داده‌اند. دیگرانی که خیلی خیلی بیشتر از من و شما می‌فهمند که سرگرم کردن مردم یعنی چی و چه جایگاهی در تولید برنامه‌های فرهنگی دارد و اصلاً کار فرهنگی را همان سرگرم کردن مردم می‌دانند و به همین دلیل، هر روز از صبح تا شب، و در چند شبکه‌ی مختلف، چندین بار غذاهای مختلف درست می‌کنند و به مردم، درس آشپزی می‌دهند. چون از شأن آموزگاری رسانه، همینش را فهمیده‌اند.

کسانی که ارزش دِسِر شکلاتی و ناگت مرغ و فیله سخاری را بیشتر از رضا برجی می‌دانند و به همین خاطر، کار فرهنگی‌شان، همان پخته‌کردن ذهن مخاطب است اما نه با فهم و درک و هنر که با بادمجان نیم‌پز و سیرداغ، به روش قدیمی آشپزی. باز خدا پدرشان را بیامرزد که خبری از داوودنژاد گرفتند و چندبار، از حال او به مردم خبر دادند. اما نمی‌دانم چه مصلحت‌سنجی‌هایی وجود دارد که رضا برجی، اندازه‌ی داوودنژاد ارزش ندارد و اثری از وی در رسانه‌های‌مان و سیمای‌مان نمی‌بینیم. البته معلوم است، ما به اندازه‌ی آنها این چیزها را نمی‌فهمیم!

فقط دعا کنید بچه‌ها. دعا کنید حال رضا برجی خوب شود و دوباره او را در عرصه جنگ فرهنگی ببینیم. دعا کنیم قدر "رضا"ها را بیشتر بدانیم. اصلا یادتان هست که "حاج کاظم" به پسرش چه سفارشی کرد؟ گفت: "به من قول بده که با امثال عباس‌ها مهربون‌تر باشی".

بچه‌ها!

به مدیران فرهنگی امیدی نیست اما بیایید حداقل ما با امثال رضاها و عباس‌ها مهربان‌تر باشیم.

شاهرخ بزرگی