صبح فردا

صبح فردا

دوستی داشتم که بهتر است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور که سالیان سال در جبهه های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر مشغول بود و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و هر بار با جراحات سنگین به پشت جبهه و بیمارستان بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس شهید نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره شهید سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد و از طرف موسسه فرهنگی روایت فتح به همراه چندتن از همکاران و دوستانش به جنوب لبنان رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان ناگهان هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل دره بقاع را بمباران کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت رسید و به آرزویش که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. از ایشان فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت ، لذا این وبلاگ را بیاد او و بنام او درست کردم تا هر از گاهی یادی از او و خاطرات شیرین با او بودن بنمایم. روحش شاد و یادش گرامی

آخرین نظرات

روایتی از عروسی پسر دوم احمدی نژاد

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۰۳ ق.ظ
به گزارش مشرق ، جواد متین در وبلاگ خود در مورد مراسم عروسی دومین پسر رئیس‌جمهور در روز چهارشنبه گزارشی منتشر کرد که متن این نوشته در ادامه می‌آید:

غروب 4 شنبه بود که موبایلم زنگ خورد و برای فردا شب به یه جشن ازدواج دعوت شدم. جشن ازدواج دوست خوبم علیرضا. قبلاً خبرشو داشتم که در عید سعید غدیر خم خانوادگی به بیت رفته بودن و خطبه عقدش با خواهر زاده شهید کاوه خونده شده بود. آقا در وصف شهید محمود کاوه فرموده بودن: محمود، زمان انقلاب شاگرد ما بود اماحالا استاد ما شد.

پنجشنبه 26 خرداد 90 . شام ولادت باسعادت آقا امیر مؤمنان علی (ع) ساعت 21 وارد باشگاه فرهنگی ورزشی نهاد شدم. بیرون باشگاه رفت و آمد مردم و ماشین ها در خیابان فرشته و اطرافش بقدری عادی بود که شک کردم که شاید اشتباه اومدم. انگار نه انگار که داخل این مجموعه جشن ازدواجه پسر رییس جمهوره وارد محوطه حیاط تالار شدم و با دیدن یکدستگاه ون در سمت راست خودم فهمیدم که باید موبایلم رو  تحویل بدم. صدای صلوات در گوشه ای از حیاط توجه ام رو به خودش جلب کردم. صف نماز جماعت تشکیل شده بود و نماز اول رو خونده بودن. وارد تالار شدم. میزهای خالی از میهمون که همه برای نماز به محوطه حیاط رفته بودن. یک دیس میوه و شیرینی، یک بطری آب معدنی، پیش دستی و چاقو تموم اون چیزی بود که برای پذیرایی رو میزها گذاشته بودن.

از دکتر خبر گرفتم. گفتن در حیاط پشتی در حال نمازن. عده ای از مهمونها بدلیل کمبود جا به حیاط پشت رفته بودن. نماز رو به حاج آقا ثمره هاشمی اقتدا کردم وبرگشتم به سالن. دکتر میز اول در ورودیه سالن کنار حاج آقا اکبری (پدر عروس خانم) نشسته بودند.بعد از احوال پرسی گرم با ایشون و تعداد دیگه ای از مسئولین از جمله آقای مهندس زریبافان، آقای رحیمی، آقای دکتر زیاری سر میز نشستم.

مداح اهل بیت (ع) ضمن خیرمقدم به میهمانان شروع به مدیحه سرایی و مولودی خوانی کرد تا اینکه آقا داماد وارد مجلس شد. مثل همه مجالس جشن ازدواج با تک تک میهمانان احوالپرسی کرد و خوش آمد گفت و بعد هم کنار دکتر و حاج آقا اکبری نشست.

آقای خیرخواه مدیر باشگاه از دقت و اصرار دکتر به وضعیت پذیرایی برام تعریف کرد. از اینکه دکتر فقط یک نوع غذا سفارش داده و حدود 3.5 میلیون تومان کل هزینه سالن شده و دکتر پرداخت کرده . تعداد میهمانان مرد حاضر در سالن رو 180 نفر عنوان کرد. خودم هم هر چی دقت کردم غیر از چند مسئولی که اسمشون رو آوردم از مسئولین کشوری و لشگری کسی دیگه ای ندیدم. راستش قبلاً هم مراسم جشن ازدواج فرزندان مسئولین رفته بودم از بریز و بپاش هاشون که بگذریم حضور همه وزرا و مسئولین کشور برای آدم یک جلسه مهم مملکتی رو تداعی می کرد و شاید انتظار داشتم اونشب مسئولین و همراهانشون صف بکشن پشت هم و یه هزار نفری رو تو سالن ببینم!

ولی اونشب مواجه بودم با یه مجلس ساده ی ساده. مجلس جشنی از جنس مردم. چون پدر داماد از جنس مردم بود. در همه جای جشن سادگی بود و سادگی. در پذیرایی، ماشین عروس، شام در عین سادگی خوشمزه و خوش عطر. مجری برنامه هم کمی با علیرضا شوخی کرد و از یارانه و هدیه یک میلیون تومانی فرزند آیندش گفت که دکتر هم لبخندی گوشه لبهاش نشست.

مراسم تموم شد و دکتر و پدر عروس خانوم جلوی درب خروج ایستادن تا میهمانان از سالن خارج شوند. صحنه مواجهه بچه های 7. 8 ساله که فریاد میزدن دایی دایی با دکتر جالب بود که اونها رو در آغوش میگرفت و محبت میکرد. حاج خانوم مادر دکتر هم که بخاطر ناراحتی پا روی ویلچر نشسته بود اومده بود. علیرضا ولیچر رو تا درب خروج حرکت داد و به مادر بزرگ کمک کرد.

خواهر دکتر ، پروین خانوم احمدی نژاد که عضو شورای شهر تهرانه از اوضاع منطقه 17 ازم پرسیدن. همه رفتند و دکتر هم که صاحب مجلس بود به آشپزخونه رفت و به دست اندرکارای سالن خداقوت گفت. همه رفتند و عروس و داماد هم بدون هیچ تشریفات اضافی سوار ماشین شدند و همراه خانواده هاشون بسمت خونه رفتند...

به دوست خوبم علیرضای عزیز ، دکتر و خانواده محترمشون ، همینطور خانواده بزرگوار شهید عزیز محمود کاوه تبریک میگم و از خدا میخوام بحق علی بن موسی الرضا (ع) عاقبت بخیر بشن و زیر سایه امام زمان (عج) زندگی خوبی داشته باشن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۳/۲۹
شاهرخ بزرگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی